عنوان : نوه شمر
مكان : عراق
راوي :آزاده
منبع :كتاب محرم در اسارت
سه ماه از اسارتم ميگذشت كه شب عاشورا فرا رسيد. ما در هواي آسايشگاه كه آكنده از ذكر حسين بود، عزاداري جانانهاي كرديم. دشمن مثل ماري زخم خورده به خود ميپيچيد؛ ولي تا آن موقع هنوز زهر خود را نريخته بود. با صداي بلند و به عشق حسين خوانديم و نوحهسرايي كرديم و بر سينه زديم.
ناگهان صداي سروان «مظفر»، فرمانده اردوگاه، شنيده شد. مظفر شخص كثيف و بيرحمي بود. شنيدن صداي نحسش، خبر از واقعهاي تلخ براي بچهها داشت. سروان به همراه 30 نفر سرباز مسلح به چوب و چماق و كابل، وسط محوطه اردوگاه ايستاده بود. او به سربازها دستور داد در آسايشگاهها را باز كنند و كساني را كه حزباللهي هستند و موجب تحريك ديگران، بيرون بياورند. سربازها به دستور مظفر ـ كه به خاطر پوشيدن پوتينهاي قرمز به «نوه شمر» معروف شده بودند ـ وارد آسايشگاهها شدند. تعدادي از برادرها را جدا كرده، با خود به محوطه اردوگاه بردند. همه كنار پنجرهها جمع شده بودند و با نگراني، مظفر، سربازها و بچهها را نگاه ميكردند. بچهها را بعد از به صف كردن، يكي يكي ميزدند و وقتي از حال ميرفتند، بدن نيمه جان آنها را ميبردند به آسايشگاه. در اين موقع، ناگهان فريادهاي «الله اكبر ـ خميني رهبر» بعثيها را وحشتزده كرد. اين فريادها، از يكي از آسايشگاههاي پايين اردوگاه بلند شد و طولي نكشيد كه همه اردوگاه با آنها هماهنگ شدند. ديگر چيزي شنيده نميشد، مگر فريادهاي «الله اكبر ـ خميني رهبر». بعثيها وحشتزده بدون اينكه بقيه بچهها را بزنند، همه را به آسايشگاه فرستادند.يك ساعت نگذشته بود كه رفتند سر وقت بچههاي آسايشگاهي كه شروع كرده بودند به شعار دادن. همه را بيرون آوردند. ساعت 11 شب را نشان ميداد و عراقيها خاموشي را لغو كرده بودند. خودمان را براي هر برخوردي آماده كرده بوديم. همه با هم و هماهنگ، با فرياد «الله اكبر ـ خميني رهبر» بيم و هراس را بر قلوب بعثيها حاكم كرديم. نوه شمر بناچار با بيسيم درخواست نيروي كمكي كرد. به همراه نيروهاي كمكي وارد آسايشگاهها شدند و همه را مجروح و زخمي كردند. نوه شمر، با اين كار، به جد خود ثابت كرد كه راه او بيرهرو نمانده است.
راوي: محسن بخشي