عنوان : شميم اهل بهشت
مكان : زندان الرشيد
راوي :آزاده
منبع :خاطرات آزادگان
از بچههاي كربلاي 5 بود. تير و تركشهاي زيادي كه به بدنش خورده بود، او را به ناله وا ميداشت. به جاي بيمارستان، در زندان الرشيد نگهش داشتند.
با آن همه زخم و جراحت، مگر چقدر ميشود طاقت آورد؟! نه امكانات بهداشتي و درماني بود و نه جايي براي نفس كشيدنِ سالم.
عاقبت هم شهيد شد.
بعثيها را صدا زديم و گفتيم: «يك نفر از دنيا رفته، او را ببريد»!
آنها در را باز كردند. چهار نفر از بچهها كمك دادند تا جنازهي شهيد غريب را بيرون ببرند. همين كه پيكر مقدسش به راهرو زندان رسيد، بوي عطر سرمستكننده در راهرو پيچيد. سربازان بعثي به اطراف بو ميكشيدند. ميخواستند باور نكنند؛ اما باز چشمهايشان به سوي جنازه برميگشت.
آخر كار گفتند: «شما خودتان به اين جنازه عطر زدهايد. ميخواهيد بگوييد كه كشتههايتان شهيد و اهل بهشتند.»
بعد هم با كابل به جان ما افتادند.
كسي نميتوانست به آن زبان نفهمها بگويد، «با آن همه تفتيش، شما كه چيزي براي ما نگذاشتيد. تازه، بر اين محيط متعفن و اين بدن سراسر مجروح با زخمهاي عفونت كرده، آيا عطر هم اثر ميكند و بوي محيط را تغيير ميدهد»؟!