0

قصه‏ي عطش

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

قصه‏ي عطش

عنوان : قصه‏ي عطش
راوي :
آزاده
منبع :
افلاكيان(خاطرات شهداي دانش آموز كردستان)
در اتاق بازجويي غوغا بود. همه‏شان فرياد مي‏زدند: «حرس خميني»، (پاسدار خميني). و آن پاسدار شجاع، كتكها را تحمل مي‏كرد و مهر سكوت بر لب داشت.
از لشكر 11 اميرالمؤمنين بود. فقط گفت: «كمي آب به من بدهيد»! در اين سرزمين، آب قصه‏هاي جانسوزي دارد.
يكي از جلادان رفت تا آب بياورد. دهان پاسدار دست بسته را باز كردندو قير داغ در دهانش ريختند.
جسد پاكش را، چند دقيقه بعد، جلوي ما انداختند.
دوشنبه 11 بهمن 1389  11:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها