عنوان : نشانهي پاك
راوي :آزاده
منبع :خاطرات آزادگان
ريختند روي سرش و او را با كابل و لگد زدند. دو سه روز بعد دچار خونريزي داخلي شد.
با دلسوزي او را به بغداد بردند. سر و صدا پيچيد كه «ناصر را براي درمان به بيمارستان بردهاند». چند روز كه گذشت، نگهبان عراقي يك دست لباس كهنهي اسيري رو دستش بود. آمد جلوي آسايشگاه ما ايستاد. همهمهها يهو خاموش شد.
«ناصر نگهدار مُرده! اين هم لباسش. هيچ كس حق عزاداري ندارد»!
تنها نشانهاي كه از ناصر داشتيم، همين لباس بود. آن را روي سيمهاي خاردار وسط محوطه انداختيم، همين شد مراسم عزاداري.
هر كس رد ميشد به لباس دست ميزد و ميكشيد به صورتش. بعد هم مؤدبانه ميايستاد و فاتحه ميخواند.