عنوان : نوروز
راوي :آزاده
منبع :كتاب برگهايي از اسارت
در سالهاي اول ، خيلي محتاط ، با عيد و مراسم مخصوص آن برخورد مي كرديم ؛ چون براي خود عراقي ها هم اين مسئله درست و حسابي جان يفتاده بود ، چندان تمايلي به همكاري نشان نمي دادند . بعد ها كه فهميدند عيد ، يكي از اعياد ملي ماست ، چندان اشكال تراشي نمي كردند.
از جمله كارهاي مهمي كه قبل از سال تحويل انجا ميشود، پختن شيريني و تزئين آسايشگاه بود . اين مسئوليت را به عهده مي گرفتند، از چند روز قبل ، شروع به كار مي كردند. كيك و شيريني پزها دو گروه بودند . يك گروه براي اسايشگاه و يك گروه نيز براي قاطع شيريني مي پختند . اما وقتي من مي نويسم شيريني ، تعبير شما نبايد شيريني اي باشد كه پشت ويترين قنادي شهرتان است و طبيعي است كه با امكانات محدودي كه بچه ها داشتند ، ابتكاري ، خوردنيهايي درست مي كردند كه اين روز ملي را جشن بگيريم .
ديدار از خانواده شهدا و ديدار آسايشگاه به آسايشگاه و حتي قاطع به قاطع و گذاشتن مراسم ياد بود براي خانواده شهدا و كساني كه در اسارت به شهادت رسيده بودند ، از برنامه هاي رايج نوروزي بود. هر گروه كه به آسايشگاه گروه ديگري مي رفت ف معمولا مسن ترين فرد ميزبان ، به مهمانها خوش آمد مي گفت و گاهي نيز پيام ارشد قاطع خوانده مي شد. البته اگر پيام حضرت امام را كه به مناسبت نوروز ايراد فرموده بودند ، داشتيم ، آن پيام را براي همه مي خوانديم .
انجام مسابقات گوناگون ، مانند مسابقه ي دو سرعت و استقامت و پرش از مانع و ... انيز از ديگر برنامه هاي ايام عيد بود.
يادم است كه در سال 66 براي بازديد، به آسايشگاه 14 رفته بوديم . بچه هاي آن آسايشگاه ، خيلي خوب ، آسايشگاهشان را تزئين كرده بودند. آنها ماكتي از تانك درست كرده بودند كه آب به اطراف مي پاشيد و همچنين ماكتي از فواره ، آبشار و پاسگاه نظامي نيز درست كرده بودند. ما غرق تماشاي خلاقيتهاي بچه ها بوديم كه ديديم دو سرباز عراقي آمدند و ارشد را خواستند . ارشد رفت با آنها صحبت كرد و برگشت و به ما گفت شيخ علي آمده و مي خواهد برايمان صحبت كند. چيزي نگذشت كه شيخ وارد آسايشگاه شد. در لحظه اول ، ما كه از آسايشگاه ديگري به آن آسايشگاه آمده بوديم ، همه فكر كرديم كه واقعا با شيخ علي رو به رو هستيم ؛ اما وقتي دقت كرديم ، ديديم كا آن سربازها و حتي اين شيخ ، از بچه هاي خودمان هستند كه خوب توانسته اند آنها را گريم كنند.
در نوروز سال 63 ، 13 نفر از آسايشگاه ما كه خودم هم جزء آنها بودم، روانه ي زندان شديم . ماجرا از اين قررا بو كه عراق هم مانند كشور خودمان ، با شروع ماه فرودين يك ساعت ، ساعت رسمي كشورش را جلو مي كشيد. ما چون اين موضوع را فراموش كرده بوديمف هيچ تغييري در ساعت برگزاري كلاس نهج البلاغه اي كه در آسايشگاه برگزار ميشد، نداديم . به همين دليل ، يك روز كه نگهبان يك ساعت زودتر به سراغ آسايشگاه آمد تا در را باز كند ، ما رادر سر كلاس ديد و چيزي نگذشت كه خبربه فرمانده اش رسيد و ما پس از نوش جان كردن يك كتك جانانه ، روانه زندان شديم ، جالب اينجا ب ككه آن روز ، روز سيزدهم نوروز بود و ما نيز- كه در زندان جا خوش كرديم – سيزده نفر.
در اردو گاه ، درمانگاهي بود كه تعداي از اسراي مريض يا مجروحها در آنجا بستير بودند. عيادت ازآنها نيز جزء برنامه هاي عيد بود و هر كس كه به عيادتشان مي رفت ، دسته گلي – كه با كاغذ درست كرده بودند – يا شيريني ، تسبيح و ... برايشان مي برد. بچه هاي شهرهاي مختلف نيز در دسته هاي هفت – هشت نفره ، براي كل قاطع يا آسايشگاه ، سرود و همخواني اجرا كردند. يك گروه از بچه هاي مشهد ، شعري برايمان خواندند كه ترجيح بندش ، خنده را مهمان لب عزيزان آزاده كرد. آنها پس از اشعاري كه تكخوان مي خواند ، هم با هم مي گفتند : "سيم را مكش پاره مره!"