عنوان : نماينده ايراني بعثيها
راوي :آزاده
منبع :كتاب برگهايي از اسارت
عراقيها براي هر آسيشگاه، يك مسئول تعيين مي كردند. اين افراد كه عموما از عربها بودند، همكاسه هم مسلكان عراقي خود و حتي آتشي تر ازآنها بودند.
ارشدها وظيفه داشتند نظم و انضباط را آن گونه كه عراقيها مي خواند برقررا كننند و چون نان روزشان، با چاپلوسي و راپرت دادن تامين مي ود، روزي نبود كه اسم دو يا سه نفر از بچه ها را در ليست كتك خورها قرار ندهد.
نماينده عراقيها در آسايشگاه ما، "علي اميري" بود. عراقيها گفته بودند تجمع كردنممنوع است. اين ، تبصره زده بود كه تجمع يعني صحبت كردن دو نفر با هم ! يك روز كه دونفر از بچه ها داشتند چند مسئله شرعي را سوال مي كردند ، ما را ديد و مثل كلانترها اخم و تخمش را به رخان كشيد كه :
- مگر نگفتم تجمع بيش از دو نفر ممنوع است؟
تا آمديم حالي اش كنيم كه فقط چند كلمه حرف بوده است و بس ، اسم هر سه نفرمان را با ده – دوازده نفر ديگر نوشت و به عراقيها داد. آنها هم از خدا خواسته آمدند به آسايشگاه و شروع كردند به خواندن اسمها. شانزده اسم را خواندند ، اما پانزده نفر بيرون رفته بودند. دو بار اسمها را خواندند. حالا يا نتوانسته بودند اسم مرا بخوانند يا از قصد نخواندند، الله اعلم ؛ ولي حقيقتا اسم مرا خواندند ، اسم من نيز خوانده شد. با ناراحتي گفتند چرا اول كه اسمها را خوانديم، بيرون نيامدي. و من هرچه گفتم كه الا و بالله اسمم را نخوانديد، باور نكردند.
سربازي در اردوگاه ما بود كه به "احمد كاراته" معروف بود. احمد كاراته جلو آمد و با كابل چنان بر سروم كوبيد كه در جا افتادم و ديگر چيزي نفهميدم . بچه ها مي گفتند بعد از ضربه كابل احمد كاراته ، چند سباز بر سرت ريختند. همين كتكها باعث شد كه حدود دو ساعت بيهوش شوم.
بعد از آنكه به هوش آمدم ، يكي از عزيزان كمرم را ديد. مي گفت پوستت بلند شده. تا مدتها نمي توانستم روي كمرم بخوابم.