0

ميوه

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

ميوه

عنوان : ميوه
راوي :
آزاده
منبع :
كتاب برگهايي از اسارت
به ندرت و هراز گاهي ، بعد از ناهار يا شام ، چند حبه انگور يا پرتقال و هندوانه بين ما پخش مي شد. جالب اينجا بود كه هر وقت ميوه اي را براي اولين بار تقسيم مي كردند، اولي كلي منت سرمان مي گذاشتند و به اصطلاح ، سركوفتمان مي زدند و بعد آنها را پخش مي كردند.
يك روز كه براي اولين بار مرتبه مي خواستند به هر آسايشگاهي چند هندوانه بدهند تا به هر نفر حداكثر يك قاچ برسد ، يكي از افسران اردوگاه كه به زبان فارسي خوب مسلط بود، افراد آسياشگاه ما را در محوطه جمع كرد و هندوانه اي را نشانمان داد. هندوانه كوچك و آب انداخته اي را در دست گرفته و با تفاخري كه انگار مدالهاي فتح را بر گردن آويخته ، رو به ما كرد كه:
- مي دانيد اين چيست؟
چند تا از بچه هاي زبر و زرنگ كه دستش را خوانده و در رديف اول نشسته بودند ، زودتر از ديگران جواب دادند كه :
- خب چيست مگر؟!
او كه با اين سوال فكر كرده بود با چند انسان از زير بوته درآمده طرف است ، باد در غبغب انداخته ، گفت:
- به اين مي گويند هندوانه. هندوانه را بايد به دو نمي كرد ، داخلش را خورد و پوستش را بيرئن انداخت . رنگ داخلش ...
و شروع كرده بود به كلي توضيح و تفسير و تحليل اندر باب هندوانه !! صحبتش كه تمام شد، رو به يكي از همان بچه هاي رديف اول كرد و پرسيد:
- ببينم تو در اني هندوانه ديده اي ؟ آن را خورده اي؟
- نه .
- چرا؟
- در مملكت ما ، هندوانه خوراك خر و گاوهاست ؛ نه انسانها!!
اين جواب ، از يك طرف ، توپ خنده بچه ها را شليك و از طرف ديگر ، چهره آن افسر را مثل كروه آتش ، سرخ و بر افروخته كرد.
تنها چيزي كه آن افسر ميدان باخته توانست از شيپور حلقومش بيرون بدهد ، چند فحش بود كه قبل از هر كلامي ، پرده از باطنش برداشت.
دوشنبه 11 بهمن 1389  10:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها