پاسخ به:سیرت شهیدان > عملی
شرمندگي ازاقرار
يكي از روزها كه «محمود» براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود، گفت: «مي خواهم به ديدن يكي از مجروحين بروم» از مادرم هزارتومان پول گرفت و از خانه خارج شد.
وقتي به منزل بازگشت، مادرم از او پرسيد: «پو ل را براي انجام چه كاري لازم داشتي» اما جوابي از محمد نگرفت. سرانجام با اصرار مادر، مجبور شد بگويد كه به دليل نيازي كه آن مجروح به پول داشته، پول را زير تشك او گذاشته، تا نفهمد چه كسي به او پول داده است. بعد از اين اظهارات بسيار ناراحت شد و به نماز ايستاد و ميشنيدم كه مي گفت: «خدايا مرا ببخش! خدايا! شرمندهام كه به زبان آوردم»
«شهيد محمود باباصفرعلي»
منبع: كتاب سيرت شهيدان - صفحه: 94
دوشنبه 11 بهمن 1389 7:09 PM
تشکرات از این پست