0

سیرت شهیدان > گفتاری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

لياقت

حاجي را هيچ‌كس با لباس سپاه نمي‌ديد. با اين‌كه او يكي از نيروهاي رزمنده‌ي سپاه بود، مي‌گفت: « من لياقت ندارم كه مردم مرا به اين نام و عنوان بشناسند و ببينند.»

شهيد حاج علي حاجبي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 102

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

لياقت شهادت

بعد از اتمام غائله‌ي كردستان، جواد محمد با ناراحتي به خانه بازگشت و در حالي‌كه بغض گلويش را گرفته بود، در گوشه‌اي نشست. پرسيدم: «چرا ناراحتي؟» پاسخ داد: «يك به يك برادرانم شهيد مي‌شوند و من مانده‌ام، ناراحتي من از اين است كه لايق شهادت نيستم».

شهيدجوادمحمد اميني

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 210

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

مادرخداحافظ

آخرين سفارشات را قبل از رفتن كرد‌: مادر خداحافظ. ديگر مرا نمي‌بيني. اين سفر آخر من است. مواظب فرزندم سعيد باش. تو را سپردم به خدا و سعيد را هم به تو. اين جمله را سه مرتبه تكرار كرد. با هر كلامش آتشي بر جانم مي‌انداخت، اما او بار سفر را بسته بود.

شهيد محمود زمان دفاعي نيك

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 167

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

مزار آسماني

آخرين روزها با منوچهر از گلزار شهدا عبور كرديم. يك‌دفعه او به طرف مزار شهدا رفت و پس از چند لحظه سكوت گفت:« روزي مرا در اين‌جا به خاك مي سپارند و اين‌جا قبر من خواهد بود. پس از شهادت من به ياد من، بين مردم شيريني پخش كنيد.»
مدتي از آن روز گذشت. روزي وقتي از كنار مزار شهدا مي‌گذشتم، نام منوچهر نعمتي را بر روي همان مزار كه به من نشان داده بود ديدم.

شهيد منوچهر نعمتي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 168

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

مزارگمشده

يك روز محمد گفت:«مادر! دوست دارم تنها بميرم، بدون آن‌كه كسي مرا بشناسد، در جايي كه فقط من باشم و خدا. دوست دارم بدنم زير آفتاب سوزان بپوسد و جسدم را حيوانات بخورند، اما به اندازه‌ي سر سوزني در خودم خودخواهي نداشته باشم».
او در عاشورا متولد شد، در اربعين امام حسين (ع) آن‌طور كه مي‌خواست به شهادت رسيد و به مدت هشت ماه بدن مطهرش در بيابان‌هاي تنگه‌ي كورك در غرب كشور، در زير آفتاب گرم و سوزان باقي ماند.

شهيد محمدحسين اماني همداني

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 95

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

مژده

رضا در آخرين ديدار به مادر گفت:«بالاخره شما به شهادت من راضي شدي چون در خواب ديدم شهادت نصيبم مي‌شود».
وقتي از مسجد بازگشت دوباره گفت:«مامان! مژده! استخاره كردم خوب آمد ناراحت نباش».

شهيد سيد رضا صالحي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 170

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

نام معصوم

معصوم هميشه به پدرش مي‌گفت:«پدرجان! من لايق اين اسمي كه براي من انتخاب كردي نيستم، مگر با ريختن خونم بتوانم ارزش اين اسم را حفظ كنم.
شما دعا كنيد كه خداوند فرزند شما را قبول كند و در روز قيامت با ائمه اطهار (س) باشم.

شهيد معصوم نيك رنجبر

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 75

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

نايب امام عصر(عج)

در سال 1340 يا 1341 در خواب ديدم كه در آسمانها حركت مي كنم و پس از زماني، در يك محيط نوراني، پيغمبر اسلام را كه تعدادي در اطراف او حلقه زده بودند، ملاقات كردم و به پيغمبري او شهادت دادم .سپس از خواب بيدار شدم.
بعد از انقلاب هنگامي‌كه چهره‌ي مبارك حضرت امام (ره) را ديدم، به نظرم آشنا آمد فكر مي‌كردم خدايا كجا امام را ديده‌ام، يك دفعه به يادم آمد، اين همان است كه چند سال قبل در كنار حضرت محمد (ص) در عرش ملاقات كرده بودم.
اكنون برايم روشن شد كه ايشان نائب امام زمان (عج) بوده و از طرف خدا مي‌باشد. امر ايشان، امر امام زمان (عج) است و اطاعت از او بر همگان واجب و لازم است.
شهيد احمد آقاياري

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 144

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

نعمت الهي

جمشيد به مرخصي آمد.چون برادر بزرگ‌تر او در جبهه‌هاي جنوب بود، هنگامي كه به او پيشنهاد شد به پشت جبهه بيايد و در زندگي و امرار معاش با خانواده همكاري نمايد، جواب داد: «اگر مي‌خواستم پشت جبهه باشم كه قبل از مسئوليت قانوني به خدمت اعزام نمي‌شدم .
جبهه محل خودسازي و تهذيب نفس است. من از جبهه جدا نمي‌شوم. چه اگر جنگ تمام شود و من نتوانم از اين نعمت بهره‌مند شوم، فرداي قيامت چه جوابي به شهدا بدهم؟»
شهيد جمشيد فلامرزي منفرد

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 4

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

وسوسه ي شيطاني

وقتي محمود براي خداحافظي پيش من آمد، به او گفتم:«محمود به خاطر دخترت، فعلاً نرو و بالا سر خانواده و پدر و برادران باش» گفت:«الآن اگر نروم، يك سال يا شش ماه ديگر، شهربانو دختر كوچولويم، وقتي شيرين ‌زبان‌تر شد، رفتن به جبهه مشكل تر است. حالا كه صلاح بر اين است، شما را به خدا مرا وسوسه نكنيد».
شهيد محمود زماني نيا

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 4

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

ياحسين

در هنگام عمليات، مجيد از ناحيه‌ي پا مجروح شد. قرار شد هرطور شده او خود را به عقب برساند، و ما به پيشروي خود ادامه دهيم. وقتي به همان موضع برگشتيم. ديدم پاي ديگرش قطع شده و خون زيادي از او رفته و در آستانه‌ي شهادت است. سرش را از زمين بلند كردم تنها صدايي كه از او در آخرين دقايق حياتش شنيدم كلام يا حسين بود.

شهيد مجيد وفايي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 129

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

ياحسين (ع)

گاهي مادرم مانع از رفتن «علي‌اصغر(1)» به جبهه مي‌شد، يك روز علي‌اصغر به مادرم گفت :«مادرجان! شما را به خدا قسم سد راه من نشويد.» مادرم گفت:«چرا؟» گفت :«سيدي شب‌ها به خواب من مي‌آيد و مي‌گويد عجله كن... چرا تعجيل نمي‌كني؟» شب‌ها هم آقا اباعبدالله الحسين (ع) را در خواب ديده بود كه به وي امر فرموده در وصيت‌نامه‌ات بنويس سنگ قبر تو را بايد پدر يكي از دوستانت به نام حسين بخرد و اول آن هم بنويسند«يا حسين».

1-علي‌اصغر رجبي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 229

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

ياري حق

سيد با اين‌كه در عمليات فكه شركت كرده بود و عده‌ي زيادي از نيروهاي كافر بعثي را به هلاكت رسانيده بود، اما لب به سخن نمي‌گشود. در بازگشت از جبهه براي مرخصي به شهر آمده بود. مردم محل به ديدار او مي‌آمدند و به او مي‌گفتند: براي ما تعريف كن در عمليات چه كار كردي؟اما او فقط مي‌گفت:«اين خداست كه آن‌ها را مي‌كشد».

شهيد سيد نازاراحمد موسوي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 95

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

ياحسين (ع)

گاهي مادرم مانع از رفتن «علي‌اصغر(1)» به جبهه مي‌شد، يك روز علي‌اصغر به مادرم گفت :«مادرجان! شما را به خدا قسم سد راه من نشويد.» مادرم گفت:«چرا؟» گفت :«سيدي شب‌ها به خواب من مي‌آيد و مي‌گويد عجله كن... چرا تعجيل نمي‌كني؟» شب‌ها هم آقا اباعبدالله الحسين (ع) را در خواب ديده بود كه به وي امر فرموده در وصيت‌نامه‌ات بنويس سنگ قبر تو را بايد پدر يكي از دوستانت به نام حسين بخرد و اول آن هم بنويسند«يا حسين».

1-علي‌اصغر رجبي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 229

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

ياحسين (ع)

گاهي مادرم مانع از رفتن «علي‌اصغر(1)» به جبهه مي‌شد، يك روز علي‌اصغر به مادرم گفت :«مادرجان! شما را به خدا قسم سد راه من نشويد.» مادرم گفت:«چرا؟» گفت :«سيدي شب‌ها به خواب من مي‌آيد و مي‌گويد عجله كن... چرا تعجيل نمي‌كني؟» شب‌ها هم آقا اباعبدالله الحسين (ع) را در خواب ديده بود كه به وي امر فرموده در وصيت‌نامه‌ات بنويس سنگ قبر تو را بايد پدر يكي از دوستانت به نام حسين بخرد و اول آن هم بنويسند«يا حسين».

1-علي‌اصغر رجبي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 229

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:53 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها