0

سیرت شهیدان > گفتاری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

عشق به شهدا

صادق علاقه‌ي شديدي نسبت به خانواده‌ي شهدا داشت و هم‌چون پدري مهربان به فرزندان اين بزرگواران رسيدگي مي‌كرد. يك‌بار كه از عدم حضورش در خانه شكايت مي‌كردم، از او پرسيدم:«صادق جان! چرا شما اين‌قدر به شهدا علاقه داري؟» گفت:«چون ما هرچه داريم از شهدا داريم، اين‌ها اسلام را زنده كرده‌اند. ما بايد به اين‌ها كه طرفداران واقعي امام و اسلامند، عشق بورزيم».
شهيد صادق خدري

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 82

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

عشق تاآخرين لحظه

فرهمند علاقه‌ي بسياري به امام و سخنان ايشان داشت. آخرين باري كه به جبهه رفت، بسيار سفارش عمل به فرمايشات امام و حمايت از ايشان را مي‌كرد.
«شهيد فرهمند استواري»

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 140

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

عكس امام

«حسن» به مادرش در روزهاي آخر مي‌گفت:«هروقت عبدالله، فرزندم را صدا مي‌زنيد و مي‌خواهيد كلمه‌ي بابا را به او ياد بدهيد عكس امام را به او نشان داده و بگوييد او باباي شماست.»
شهيد حسن اميري‌فر

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 140

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

عكس حجله ‌ي شهادت

ابوالحسن در سال 1359 وقتي كه تازه جنگ شروع شد، 17 ساله بود. يك روز به خانه آمد و در حالي كه قاب عكسي از خود را در دست داشت و به مادرم نشان مي‌داد، گفت: «مادر ببين چه عكسي گرفتم، ببين چه‌قدر قشنگ است».
مادر لبخندي زد و گفت: «انشاالله بگذاري در حجله‌ي دامادي‌ات».
او رو به مادرم كرد و گفت: «اين عكس براي سر مزارم است» وقتي مادرم ناراحت شد و گفت: «اين چه حرفي است كه مي‌زني و مرا ناراحت مي كني؟!» با خنده و چهره‌ي باز گفت: «مادر! شما نبايد از خبر شهادت من ناراحت شويد».
«شهيد ابوالحسن حسن‌پور»

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 169

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:45 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

فتح خرمشهر

روز فتح خرمشهر، مصادف با مرخصي «محمدعلي» شد. او به سختي گريست و در حالي كه اندوه زيادي سراسر وجودش را گرفته بود، رو به مادرم كرد و گفت:«آن‌جا رزمندگان مي‌جنگند و خون مي‌دهند، اما من اين‌جا هستم. اي كاش از حمله اطلاع داشتم و به مرخصي نمي‌آمدم» بعد با عجله به جبهه رفت.
شهيد محمدعلي زيبايي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 3

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:45 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

فتواي امام

پس از صدور فتواي قتل سلمان رشدي توسط امام، امير كه به شدت از عوارض ناشي از بيماري شيميايي رنج مي‌برد، با حسرت گفت: «اگر وضع جسمي‌ام مثل سابق بود، هرطور بود خودم را به اين خبيث مي‌رساندم و براساس فتواي امام او را به درك مي‌فرستادم. اما چه كنم كه قدرت بدني من از دست رفته است».

شهيد امير عطاپور

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 138

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:45 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

فداي رهبر

بارها از مجيد شنيدم:«ما بايد تا توان داريم، جان خود را فداي اين رهبر بزرگ بكنيم، چون امام ما يك رهبر استثنايي است.

شهيد مجيد خمسه‌اي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 141

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

فرزندي درراه او

آخرين روزي كه حسين در منزل بود، به مادر گفت:«مادر! مي‌خواهم بدانم آيا رهبر عزيزمان، امام خميني را دوست داري يا نه؟ »مادر پاسخ مثبت داد.
دوباره پرسيد:«حالا مي‌خواهم بدانم آيا حاضر هستي كه از پنج فرزند خود، يك پسر را در راه امام خميني كه راه انبيا و اولياست، تقديم كني؟»
آن روز مادر فقط گريست، حسين روز بعد به جبهه رفت و ديگر بازنگشت.

شهيد حسين عباسيان

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 141

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

فروبرنده ي خشم

يك روز در حالي كه با يكي از بچه‌ها شوخي مي‌كردم، پايم اتفاقي به نادر كه خواب بود،خورد. نادر با ناراحتي بيدار شد،اما همين كه خواست چيزي بگويد، گفت:«لا حول و لا قوه الا بالله» و دوباره خوابيد. فهميدم كه چقدر زود خشم خود را فرو برد.

شهيد نادر علي ميرواري

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 181

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

فريادالله اكبر

آخرين باري كه «مجيد» عازم جبهه شد، قرآن كوچكي را به مادرش داد و گفت:«مادر! من اين قرآن را خريده‌ام كه بعد از شهادت روي مزار من بگذاريد، چون به من الهام شده كه اين دفعه شهيد مي‌شوم» چقدر دوست دارم شهيد بشوم و تابوتم در ميان فرياد الله‌اكبر مردم بلند شود».

مجيد ذكائي ابوي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 179

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

قافله سرخ شهدا

آخرين بار كه محمدبه مرخصي آمد،‌ از تمام دوستان و فاميل و آشنايان ما خداحافظي كرد و به آن‌ها گفت: «ديگربرنمي‌گردم مرا حلال كنيد». اورفت و در دهم شهريورماه سال 1364 به قافله سرخ شهدا پيوست.
محمد جلويي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 192

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

كار جبهه

يك‌بار از علي پرسيدم : «راستي اين همه كه جبهه بوده‌اي نگفتي چه كاره هستي؟» خنده‌اي كرد و با مزاح پاسخ داد:«هيچي، صداميان روي ديوارها شعار مي‌نويسند، ما هم مي‌رويم آن‌ها را رنگ مي‌زنيم».

شهيد علي برخورداري

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 201

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

كارفرهنگي

روزي كه احمد با شادي و شعف بسيار زياد به خانه آمد را هيچ‌گاه نمي‌توانم فراموش كنم، روزنامه‌اي در دست داشت آن را به من داد و گفت :‌« با دقت اين خبر را بخوانم» خبر راجع به خانواده بهايي كه در نزديكي منزل اسكان داشتند بود، اين خانواده بعد از ساليان دراز از فرقه‌ي ضاله‌ي بهائيت بيزاري جسته و توبه كرده و مسلمان و شيعه شده بودند و خوشحالي احمد به خاطر تلاش زيادي بود كه از نظر فرهنگي روي تفكر آن‌ها انجام داده بود.
شهيد احمدپورحسين

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 88

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری


لبان تشنه

هنگام شهادت احد، ما در كنار او بوديم. به علت خونريزي زياد، شديداً تشنه بود. سريع برايش آب آورديم، اما هرچه اصرار كرديم نخورد. وقتي اصرار بيش از حد ما را ديد، آهسته گفت:« من در اين لحظات شهادت، از آبي كه نصيب آقايم «حسين» نشد و تشنه جان داد استفاده نخواهم كرد.» اين را گفت و لحظاتي بعد به شهادت رسيد.

شهيد احد آقاياري

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 124
 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

لحظه هاي انتظار

وقتي پدر و برادر محمدرضا در جبهه بودند، او نيز براي جبهه احساس بي تابي مي‌كرد و به بعضي از اقوام كه به دليل شركت پدر و برادرش در جبهه او را از حضور در جنگ منع مي‌كردند، مي‌گفت:«لباس سبز سپاه، كفن من است. هر لحظه احتمال دارد لطف خدا شامل حال من بشود و من شهيد شوم» عاقبت تاب نياورد و به جبهه شتافت و به آرزوي خود رسيد.

شهيدمحمدرضا ورزني

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 212

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها