0

سیرت شهیدان > گفتاری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سیرت شهیدان > گفتاری

آخرين عمليات

هميشه مي‌گفت:«من در اين عمليات شهيد مي‌شوم.» ما فكر مي‌كرديم شوخي مي‌كند، ولي بعد از آن‌كه به شهادت رسيد فهميديم حسن از شهادت خود اطلاع داشته است».

شهيد حسن غفوريان

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 169

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

آرزو

غلام‌حسين هميشه به مادرم مي‌گفت:«من از خدا چند آرزو دارم، يكي از آن‌ها اين است كه تو مانند مادر وهب باشي، مادري كه وقتي سر بريده‌ي فرزند شجاعش را پيش او آوردند، سر بريده را به سوي دشمن پرتاب كرد و گفت:« چيزي را كه در راه خدا داده‌ام پس نمي‌گيرم».

شهيد غلام‌حسين شهبازي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 208

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

آرزوي خوب

يك مرتبه كه عبدالله در بستري بيماري بود، به مادر گفت: «مادر اين نامردي است كه من خداي نكرده در بستر بيماري بميرم و در جبهه به شهادت نرسم.
آرزوي من اين است كه در جبهه و با شهادت از دنيا بروم» بعد از بهبودي به جبهه شتافت و به آرزوي خود رسيد.
شهيد عبدالله قابل

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 210

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

آرزوي شهادت

از مدت‌ها قبل (عطاالله) از ناحيه پا ناراحت بود. وقتي به او گفتم: «عطا جان! برو و عمل جراحي كن تا پايت خوب شود، چون در غير اين صورت وقتي پير شوي راه رفتن برايت مشكل خواهد شد » گفت: «كي پير مي‌شود؟» من شهيد مي‌شوم.

شهيد عطا‌الله اكبري

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 207

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

اجابت دعا

آخرين‌بار كه كريم عازم جبهه بود، او را از زير قرآن رد كرديم. دست‌هايش را به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! تو را به اين قرآن قسم مي‌دهم كه مرا به وطن بازنگرداني و شهادت را نصيب من بفرمايي».
آن روز خدا دعايش را اجابت نمود و كريم در همان سفر به آسمان پيوست.
شهيد كريم منصور دهقان

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 209

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

اشك مادر

حسين در آخرين ديدارش به مادر گفت:«مادر! مي‌خواهم بدانم آيا رهبر عزيزمان، امام خميني را دوست داري يا نه؟» وقتي جواب مثبت او را شنيد دوباره پرسيد:« حالا مي‌خواهم بدانم آيا حاضر هستي كه از پنج فرزند خود يك پسر را در امام خميني (ره) كه راه انبيا و اولياست،‌ تقديم كني؟!»
پاسخ مادرم جز اشك چيز ديگري نبود حسين روز بعد به جبهه رفت و ديگر بازنگشت.

شهيد حسين عباسيان

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 141

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

اطاعت امرامام

افضل عاشق امام (ره)‌ و سيرت او بود، او حتي در دفترش نوشت :« امروز، روزي نيست كه كسي ساكت باشد و به ياري امام خميني (ره)‌ برنخيزد. ما بايد همگي گوش به فرمان رهبر باشيم و هر امري كه داشت به اجرا درآوريم.

شهيد افضل زارعي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 143

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

اعلاميه ي من

محمود هنوز نوجوان بود كه روزي با اعلاميه‌ي شهيدي به خانه آمد و گفت:«مادر! چه خوب است كه عكس مرا هم در اين اعلاميه بزنند» پس از شهادت دوستانش، علي خانيان و حسين رستمي ديگر تاب نياورد و با اصرار به مادر گفت:«از روي مادر شهدا خجالت مي‌كشم.» ديگر هر طور شده بايد به جبهه بروم. او با رضايت مادر به جبهه رفت و به شهادت رسيد.

شهيد محمدعلوي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 168

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

افتخاربه امام حسين (ع)

يك روز كه با يدالله در مورد آرزوهايش در آينده و در جنگ صحبت مي‌كرديم گفت:« من دوست دارم كه در جبهه مانند امام حسين (ع) به هنگام شهادت سرم از بدنم جدا شود، تا روز قيامت با افتخار به امام حسين (ع) بگويم، من اين سر را در راه تو و قرآن تقديم كرده‌ام.»
شهيد يدا... زنگنه

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 125

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

السابقون السابقون

موقع اعزام نيرو به جبهه، من و احد در كنار يكديگر ايستاده بوديم و به بچه‌ها كه با فشار و ازدحام زياد از در پادگان خارج مي‌شدند، نگاه مي كرديم. احد لبخندي زد و گفت:«بچه‌ها را نگاه كن كه چطوري براي رفتن به بهشت از يكديگر سبقت مي‌گيرند.»
سپس با خودش زمزمه كرد و گفت:« احد تا موقعيت طلايي‌ات را از دست نداده‌اي حركت كن.»اين را گفت و خود را به ساير بچه‌ها رسانيد.

شهيد احد آقاياري

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 9

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

انتظارلحظه ها

يك روز هنگام توزيع غذا، دشمن آتش زيادي بر سر ما مي‌ريخت، تا جايي كه بعضي از بچه‌ها گفتند: «در اين آتش، چه‌طور غذا را به خط ببريم؟» محمد بلند شد و در آن شدت آتش، غذاها را با موتور به چادرهاي جلو رساند.
وقتي برمي‌گشت، غذايي براي خودش باقي نمانده بود. محمد بعد از خوردن تكه ناني، از بچه‌ها خداحافظي كرد و گفت: «بچه ها! من ديگر فردا ميان شما نيستم، مرا حلال كنيد». سپس دست و پاي خود را حنا بست، ساعت 4 صبح بلند شد و نماز خواند و به ديدباني رفت و لحظه‌اي بعد به شهادت نايل شد.
«شهيد محمد امين‌پور»

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 170

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

بسم الله

علي هفت سال بيشتر نداشت، اما هر وقت سر سفره مي‌نشستيم پيش از همه با صداي بلند مي‌گفت:«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم» از اين جهت بين افراد فاميل به «علي بسم‌الله» معروف شده بود.
شهيد علي ناهيدي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 58

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

بعدازمن

در آخرين مرحله‌اي كه عبدالرحيم به جبهه مي‌رفت، رو به من كرد و گفت: «همسرم! اين آخرين باري است كه به جبهه مي‌روم و ممكن است كه ديگر برنگردم، بر توست كه فرزندانم را زينب‌وار تربيت كني و در تربيت آن‌ها كه پيرو خط امام و اسلام باشند كوتاهي نكني، من هيچ‌كس جز امام خميني را براي سرپرستي بچه‌هايم ندارم».
«شهيد عبدالرحيم تدين»

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 140

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

بلور زلال دل

يك روز «امير» به يكي از دوستانش كه به دليل اقامت زياد در جبهه و نرفتن به مرخصي براي خانواده‌اش اظهار دل‌تنگي مي‌كرد، گفت: «سعي كن هميشه خداوند را در وجودت احساس كني، اگر زياد به خانواده‌ات وابسته باشي، محبت خداوند در دلت كمتر مي‌شود.
بايد محبت خداوند را چون ليوان پر آبي تصور كني كه محبت به خانواده و دوستان مثل ريختن سنگ‌ريزه در آن است. هر قدر سنگ‌ريزه در ليوان بيشتر ريخته شود، آب بيشتري از آن سرازير مي‌كند».
«شهيد امير اربابي»

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 95

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:سیرت شهیدان > گفتاری

پرچم شهادت

تا اسماعيل خبر شهادت يكي از دوستانش را مي‌شنيد، مي‌گفت: «من گنه كارم كه خداوند شهادت را نصيبم نمي‌كند». او با ناراحتي از اين‌كه روستايش شهيدي تقديم اسلام نكرده، مي‌گفت: «مي‌خواهم با شهادتم پرچم شهيد وشهادت را در اين روستا _ دشتبان نهاوند _ برافرازم.
شهيد اسماعيل قاسمي

 

منبع: كتاب سيرت شهيدان   -  صفحه: 216

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1389  6:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها