0

درس خوب

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

درس خوب

درس خوب

مردی مفلس از خیابانی می‌گذشت. از دور بوی خوش کباب به مشامش رسید. جلوتر که رفت دید کباب‌فروشی کنار مغازه‌اش مشغول به سیخ کشیدن گوشت‌ها و بعد به روی آتش گذاردن و باد زدن و خلاصه، کباب کردن گوشت‌ها است.

بر اثر این کار، بوی گوشت کباب شده در فضا می‌‌پیچید و باعث ضعف رفتن شکم خالی مرد فقیر می‌شد. مرد بیچاره که پولی در بساط نداشت تا از خجالت شکم گرسنه‌اش در آید، تکه نان خشکیده‌ای را از کیسه درآورد و روی دودی که از کباب بلند می‌شد گرفت و به دهان برد. به این شکل چند تکه دیگر نان خشک را خورد. بعد تصمیم گرفت که برود؛ اما مرد کباب‌فروش با عجله خود را به او رساند و دستش را کشید و گفت: «آهای! پس پول دود کبابی را که خورده‌ای چه می‌شود؟»اتفاقاً مردی که از آنجا می‌گذشت، متوجه ماجرا شد وقتی خواهش مرد فقیر را برای رهایی دید، دلش سوخت و نزدیک شد و رو کرد به فروشنده و گفت: «این بیچاره را رها کن و بگذار برود. در عوض، من بهای دود کبابی را که او خورده می‌پردازم.»

فروشنده پذیرفت. مرد بعد از رفتن مرد فقیر، چند سکه از کیسه‌اش در آورد و ضمن اینکه آنها را یکی یکی روی زمین می‌انداخت، به کباب‌فروش می‌گفت:

«بفرما این هم صدای پول دودی که آن مرد فقیر خورده، زود بشمار و تحویل بگیر.»

 

 

کباب‌فروش در حالی که از تعجب دهانش باز مانده بود، گفت: «آدم حسابی! این چه رسم پول دادن است؟»

مرد همان‌طور که مشغول انداختن پول‌ها بود تا صدای آنها در بیابد، گفت: «عزیز من! آدمی که دود کباب و بوی آن را می‌فروشد، باید هم به جای پول، صدای آن را تحویل بگیرد!»

جمعه 8 بهمن 1389  5:13 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها