0

دزد پنبه

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

دزد پنبه

دزد پنبه

فردی از اهالی روستا که مقداری پنبه حاصل کرده بود و دزد، پنبه اش را برده بود نزد پیشنماز محله آمده گفت: در این ده آدم غریبه نیست و لابد یکی از اهالی، پنبه های مرا دزدیده، وسیله ای فراهم کنید تا دزد را بشناسم.

پیشنماز که درضمن، قاضی محل هم بود از مردم دعوت کرد و در مسجد جمع شدند.

بالای منبر رفت و قدری موعظه کرد و سپس گفت: امروز خبر یافتم که انبار پنبه فلانی را دزد زده و چه مردمانی هستند، پنبه می دزدند و حالا هم در مسجد جلوی مردم حاضر می شوند و مقداری از همان پنبه های دزدی به موهای سرشان چسبیده و من آن را می بینم.

بلافاصله شخصی از وسط جمعیت هراسان و وحشت زده دست خود را به سر خود کشید تا پنبه خیالی را پاک کند که رسوا شد.

 

 

 

برگرفته از: کتاب کشکول

 

نوشته: یوسف درودگر

پنج شنبه 7 بهمن 1389  10:57 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها