0

آزادگان و امام خميني (ره)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

ناصر كريمي
 

ناصر

نام :

كريمي

نام خانوادگي :

 1344

تاریخ تولد :

فوق ديپلم

تحصيلات:


 

بهترين رهبر دنيا

بهترين رهبر دنيا

ما يک نگهبان عراقي با درجه‌ي گروهبان دومي داشتيم به نام سعد که شيعه و آدم خوش اخلاقي بود. او ارادت خاصي به امام داشت و بچه‌ها هم اين را فهميده بودند. يک روز که مسئولان آسايشگاه‌ها جمع شده بودند، يکي از بچه‌ها به نام قاسم ‌قيم که اهل آبادان و مترجم ما بود، گفت: بچه‌ها به جمله‌اي که از سعد شنيده‌ام گوش کنيد. يک روز از او سؤالي کردم و خواستم به سؤالم پاسخ دهد. سعد هم موافقت کرد. به او گفتم مي‌خواهم نظرت را در باره‌ي امام بدانم. او نگاهي به اطراف کرد و گفت: سؤالت سخت است. بعد، خيلي مختصر حديثي از امام زمان "عج" خواند و گفت: شما ايراني‌ها بهترين مردمان روي کره‌ي زمين هستيد و بهترين رهبر را داريد. قدر اين رهبر را بدانيد. ما تا آن لحظه، چنين جمله‌اي از عراقي‌ها در وصف امام نشنيده بوديم. البته، بعثي‌ها سعد را بخاطر روحياتي که داشت و کم و بيش از آن مطلع بودند، به بيرون اردوگاه مي‌فرستادند وبيشتر در آن جا نگهباني مي‌‌داد و فقط در مواقع تفتيش يا در موارد خاص ديگر، به داخل اردوگاه مي‌آمد. همين سرباز، يکبار در هنگام تفتيش، آرم سپاه ‌پاسداران را پيدا کرد، اما با بزرگواري آن را ناديده گرفت و مسأله را علني نکرد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 84

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

مهدي كلوشاني
 

مهدي

نام :

كلوشاني

نام خانوادگي :

 1341

تاریخ تولد :

ليسانس نظامي

تحصيلات:

 
جايگاه امام

جايگاه امام

امام كسي بود كه راه عشق ورزيدن به خوبي‌ها را به ما ياد داده بود. بچه‌ها هم امام را نقطه‌ي اوج خوبي‌ها يافته بودند و عاشق امام بودند. از طرفي بعثي‌ها هم به جايگاه امام در بين بچه‌ها پي برده بودند و آن را وسيله‌اي براي شكنجه‌ي روحي بچه‌ها قرار داده بودند و از آنان مي‌خواستند به امام توهين كنند. البته بايد توجه داشت كه خود بعثي‌ها به سادگي به امام توهين نمي‌كردند و جرأت اين كار را نداشتند.
براي همين سربازي كه از يك اسير ايراني مي‌خواست به امام توهين كند، خودش جرأت توهين به امام را نداشت. بچه‌ها هم بارها با آن‌ها مقابله كرده و اعلام كرده بودند كه: اگر بخواهيد به امام توهين كنيد، با شما برخورد مي‌كنيم و اردوگاه را روي سرتان خراب مي‌كنيم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 223

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

بيژن كياني
 

بيژن

نام :

كياني

نام خانوادگي :

 1342

تاریخ تولد :

کارشناس ارشد علوم

تحصيلات:


 

بهترين بنده

بهترين بنده

يكي از اهالي آبادان در ميان اسرا بود كه قبل از جنگ هم آدم ولگرد و شروري بود و پيشينه‌ي خوبي نداشت. اين آدم با عراقي‌ها همكاري مي‌كرد. البته يك مدت توبه كرد اما باز هم شيطان او را فريب داد و سراغ كار قبلي‌اش برگشت.
يك روز كه او داشت در اردوگاه راه مي‌رفت، يك افسر عراقي او را گرفت و به او گفت: خميني چه جور آدمي است؟ او هم براي اين‌كه آن‌ها را خوشحال كند، شروع كرد به دروغ گفتن و حرف‌هايي بر ضد امام زدن. در همين اثنا آن افسر عراقي سيلي محكمي به صورت او زد و گفت: «‌ انت كذاب ». تو دروغ‌گويي. به خدا قسم خميني بهترين بنده‌ي خداست.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 145

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

غلام رضا گرايي
 

غلام رضا

نام :

گرايي

نام خانوادگي :

 1337

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:

 
اهل کجايي؟

اهل کجايي؟

اردوگاه ما يک آبگرمکن برقي داشت که اکثر مواقع خاموش بود يا درجه‌ي آن خيلي کم بود، لذا اصلاً آب گرم براي استفاده وجود نداشت.عراقي‌ها فقط زماني که صليب سرخ مي‌آمدند آن را روشن مي‌کردند. من چون تا حدودي در کارهاي الکتريکي وارد بودم، با يکي از بچه‌ها تصميم گرفتيم آبگرمکن را دستکاري کنيم تا خود عراقي‌ها هم متوجه نشوند و هميشه آب‌گرم باشد. روزي که قرار بود اين تصميم را عملي کنيم، با همان دوستم که آقاي مدرسي نام داشت به طرف آبگرمکن مي‌رفتيم که معلوم نشد از کجا کارمان لو رفت. در اثناي راه، يکي از نگهبانان عراقي، به نام جاسم، دوستم را عقب کشيده بود و خودش با من همراه شده بود. من هم که متوجه حضور او نشده بودم به راه خودم ادامه مي‌دادم. وقتي به آبگرمکن رسيدم و دستم را به طرف درجه‌ي آبگرمکن دراز کردم، جاسم دستم را گرفت. از اقبال خوش من فرمانده اردوگاه سر رسيد و از ماجرا پرسيد و ما را به اتاق فرمانده برد. جاسم به او گفت: اين فرد مي‌خواست آبگرمکن را خراب کند. فرمانده از من موضوع را پرسيد. من گفتم: ما همين يک آبگرمکن را داريم، چطور ممکن است من آبگرمکني را که براي خودمان است خراب کنم؟ او هم ديد من حرف منطقي زده‌ام، لذا گفت: اهل کجايي؟ گفتم: اهل قم. گفت: آيا تو [امام] خميني را ديده‌اي؟ گفتم:خيلي زياد! تعجب کرد و گفت: مگر با او فاميل هستي؟ گفتم: نه، فاميل من گرايي است و فاميل او خميني. اگر فاميل بوديم حتماً به شما مي‌گفتم. او پرسيد: پس چطور ممکن است خميني را زياد ديده باشي؟ گفتم: [امام] خميني يک رهبر مذهبي است و هميشه در بين مردم و در دسترس آنان است و اگر کسي بخواهد مي‌تواند وقت ملاقات بگيرد و با ايشان ديدار کند. به علاوه، وقت‌هايي هست که خود امام در جمع مردم حاضر مي‌شود و با آن‌ها ارتباط برقرار مي‌کند. او از حرف‌هاي من خيلي تعجب کرد و گفت تا مرا به آسايشگاهم بفرستند. بعد از رفتن من، به شدت در فکر فرو رفته بود و تا مدتي از جاي خودش بلند نشد. وقتي که به طرف آسايشگاه مي‌رفتم، مدرسي از پنجره آسايشگاه به من گفت: گرايي، آبگرمکن منزل ما در قم هم خراب است. اگر آزاد شدي، يک سر بيا درستش کن.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 86

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

احمدرضا گرشاسبي
 

احمدرضا

نام :

گرشاسبي

نام خانوادگي :

 1344

تاریخ تولد :

ليسانس زبان و ادبيات عرب

تحصيلات:


 

تكريم پيران جمله‌ي آرامش ‌بخش حرف خدا

تكريم پيران

بعثي‌ها به ما مي‌گفتند: شما با ما مي‌جنگيد و براي كشتن ما آمده‌ايد. پس انتظار نداشته باشيد ما با گل از شما استقبال كنيم. [ امام ] خميني، شما را فرستاده تا ما را بكشيد. هر وقت هم كه او بخواهد به شما مي‌گويد، بس است و جنگ تمام مي‌شود؛ ولي او نمي‌خواهد جنگ را تمام كند.
بعد به ما مي‌گفتند: فحش بدهيد و به او بگوييد دجّال. ولي هيچ وقت به نتيجه نمي‌رسيدند و كسي به امام توهين نمي‌كرد. در اين‌باره يكي از بچه‌ها تعريف مي‌كرد كه در اردوگاه ما يك روز پيرمرد 60-70 ساله‌اي را گرفتند و به او گفتند به امام توهين كن؛ ولي او به قدري مقاومت كرد تا عراقي‌ها خسته شدند. در عوض يكي از آن‌ها نوك پوتينش را با فشار وارد دهان او كرد و چرخاند؛ طوري‌كه دهان آن پيرمرد از گوشه ي لب پاره شد و خون از آن جاري شد. بعد هم او را تا حدّ مرگ شكنجه كردند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 86

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

مرتضي ماراني
 

مرتضي

نام :

ماراني

نام خانوادگي :

 1342

تاریخ تولد :

فوق ديپلم قرآن

تحصيلات:

 
يادکربلا تونل مرگ فداي امام
فلك بستن تقويم انقلاب

يادکربلا

يكي از مجروحان ايراني را به بيمارستان آوردند و نامش را پرسيدند. گفت: احمد. خيلي هم او را زدند و او كه بسيار تشنه بود، دائم درخواست آب مي‌كرد ولي آنان هيچ آبي به او نمي‌دادند. او فقط مي‌گفت: آب بدهيد؛ اما كسي به داد او نمي‌رسيد و از او مي‌خواستند به امام توهين كند تا به او آب بدهند.
آنان از دادن آب به او خودداري مي‌كردند و خاطره‌ي كربلاي امام حسين عليه‌السلام را زنده كردند. ايشان مقاومت سختي كرد و نهايتاً از تشنگي و از شدت جراحت در جلو چشمان ما شهيد شد كه ان‌شاءالله با شهيدان كربلا و سالار آنان حضرت سيدالشهدا عليه‌السلام محشور شود.
خيلي از برادران ديگر هم بودند كه اگر چيزي درخواست مي‌كردند، جوابي جز الفاظ زشت و توهين‌آميز نسبت به خودشان و امام نمي‌شنيدند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 94

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

احمد مبهوتي
 

احمد

نام :

مبهوتي

نام خانوادگي :

 1342

تاریخ تولد :

ديپلم و خارج حوزه

تحصيلات:

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

محمدجواد محبي
 

محمدجواد

نام :

محبي

نام خانوادگي :

 1337

تاریخ تولد :

فوق ديپلم الهيات

تحصيلات:

 
آقاي صدام غذا و ناسزا يا صاحب الزمان

آقاي صدام

من براي شناسايي سه تيپ زرهي عراق به مأموريت رفته بودم كه اسير شدم. در همان سنگر اول، عراقي‌ها از من خواستند به امام توهين كنم. من هم حديثي از حضرت امير عليه‌السلام براي آن‌ها خواندم كه مي‌فرمايند: « اني اكرَهُ ان تَكوُنوا سَبابين » من از اين‌كه شما از ناسزاگويان باشيد، متنفرم.
آن‌ها گفتند: شما در مورد صدام چه مي‌گوييد (و چرا به او توهين مي‌كنيد)؟ من گفتم:‌ امام خميني هميشه به صدام مي‌گويد آقاي صدام و هيچ وقت به ايشان اهانت نمي‌كند.
عراقي‌ها، اسرا را به خاطر خودداري از اهانت به امام به قتل مي‌رساندند. شنيدم كه آن‌ها گروهي از بچه‌هاي ما را به اسارت گرفتند و به خاطر توهين نكردن به امام، همه را قتل‌عام كردند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 41

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

صفرعلي محمدي
 

صفرعلي

نام :

محمدي

نام خانوادگي :

 1344

تاریخ تولد :

ليسانس

تحصيلات:


 

كلوچي ياد حضرت زهرا سلام ‌الله ‌عليها علي عيني
گفتار امام

كلوچي

يك بار ديگر سربازي به نام احمد در آسايشگاه، جلو همه‌ي بچه‌ها به امام توهين كرد و به امام نسبت كلاهبردار داد. بچه‌ها همه با هم به سمت او هجوم آوردند و در چشم‌هايش خيره شدند؛ او هم به شدت ترسيد.
بچه‌ها لفظي را كه او به كار برده بود، به خودش و پدرش و صدام نسبت دادند و به او گفتند: كِلوچي صدام، كِلوچي ابوك، كِلوچي نفسك.
( كلوچي به معناي كلاهبردار و كلّاش است. ) او هم ترسيد و شروع به معذرت‌خواهي كرد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 169

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

محمدعلي محمودي فر
 

محمدعلي

نام :

محمودي فر

نام خانوادگي :

 1344

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:

 
توهين به پدر جمله‌هاي جان بخش دوستدارامام

توهين به پدر

يادم هست اوايل اسارت كه در بيمارستان بصره بستري بوديم، شخصي آن‌جا بود كه خيلي آدم خشني بود و فارسي هم مي‌دانست. او آن‌قدر نفهم بود كه در بيمارستان، من و چند نفر از دوستان ديگر را كه مجروح بوديم، مي‌زد تا به امام توهين كنيم. ولي ما حرف نمي‌زديم.
يك‌بار او خيلي ناراحت شد و گفت: آخر چرا به خميني توهين نمي‌كنيد تا راحت شويد؟ من به او گفتم: چرا اصرار داري كه ما به امام توهين كنيم؟ امام مثل پدر ماست. شما مي‌توانيد به پدر خودتان توهين كنيد؟
گفت: نه گفتم: پس چنين انتظاري هم از ما نداشته باش؛ چون هر چه‌قدر هم اين بچه‌ها را بزني، بعيد مي‌دانم به نتيجه برسي؛ امام هم رهبر و هم پدر ماست و ما او را دوست داريم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 64

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

روح الله مدني
 

روح الله

نام :

مدني

نام خانوادگي :

 1345

تاریخ تولد :

فوق ديپلم

تحصيلات:

 
نام و ياد خميني نداي فطرت

نام و ياد خميني

آزادگان با ياد خدا و ائمه‌ي معصومين عليهم‌السلام و رهنمودهاي حضرت امام و راهنمايي‌هاي ايشان، آن دوران سخت و پرفراز و نشيب را گذراندند و اين باعث شد در مقابل سختي‌ها و مشقّاتي كه از دشمن به آن‌ها مي‌رسيد، مقاومت كنند؛ عراقي‌ها خودشان هم به اين مسأله پي برده بودند.
يادم هست يك سرباز عراقي به من گفت: من از وقتي كه اين‌جا آمده‌ام، آدم شده‌ام و خيلي چيزها را فهميده‌ام . خودش مي‌گفت: خميني چه كار كرده كه شما بعد از چند سال اسارت باز هم از او دست بر نمي‌داريد. با اين‌كه ما اين همه شما را مي‌زنيم و شكنجه مي‌دهيم.
يك بار هم يكي از استخباراتي‌هاي عراق كه در اردوگاه ما بود، گفت: من اگر كمي تحت فشار قرار بگيرم، به صدام فحش مي‌دهم. بچه‌ها هم در جواب او گفتند: براي شما زود است بفهميد امام خميني كيست. ما با نام و ياد امام خميني بزرگ شده‌ايم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 107

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

مصطفي مرادي
 

مصطفي

نام :

مرادي

نام خانوادگي :

 1346

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:


 

دعا براي امام درجه‌ دار عراقي

دعا براي امام

ما هر شب بعد از نماز، چند دعا براي امام خميني و نظام مقدس جمهوري اسلامي مي‌كرديم. يك شب طبق معمول دعا مي‌كرديم و يكي از بچه‌هاي زرند كرمان به نام امير شاپسندي كه 16-17 ساله بود، دعا مي‌خواند. وقتي او به اين قسمت دعا (‌ اللهم احفظ قائدنا الخميني ) رسيد، افسر عراقي كه از كنار پنجره‌ي آسايشگاه رد مي‌شد، سخن او را شنيد و گفت: چه كسي براي خميني دعا كرد؟ امير بلند شد و گفت: من! افسر عراقي گفت: فردا به حسابت مي‌رسم.
روز بعد آن‌ها چنان او را شكنجه كردند كه من هيچ وقت يادم نمي‌رود و اين ميزان جنايت و خشونت را تا به حال نديده‌ام. آن‌ها از او مي‌خواستند به امام توهين كند، ولي او مقاومت مي‌كرد. آن‌قدر به كف دو پاي او اتو كشيده بودند كه از كف پا تا برآمدگي پا يعني همان مكان مسح، سوخته بود. گوشت پايش هم به طور كامل سوخته بود و تبديل به زغال و سياه شده بود.
امير آن روز خيلي مقاومت كرد و واقعاً با آن كارش آبروي تمام اسراي جنگ تحميلي را خريد. هنوز هم كه چند سالي از آزادي ما مي‌گذرد، هيچ كس نتوانسته او را راضي به مصاحبه كند و خيلي انسان متواضع و بااخلاقي است. ما تا شش ماه او را با پتو جابه‌جا مي‌كرديم و بچه‌ها هر روز پاي او را ضدعفوني مي‌كردند و از ميكروب دور نگه مي‌داشتند.
يادم هست آرام‌آرام گوشت‌هاي گنديده‌ي پايش را مي‌تراشيديم تا بهبود پيدا كند اما هنوز پاي او اثرات آن شكنجه را دارد و ناقص مانده است.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 184

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

عبدالرضا مزاري
 

عبدالرضا

نام :

مزاري

نام خانوادگي :

 1349

تاریخ تولد :

خارج حوزه

تحصيلات:

 
سربازان شيعه مقاومت ‌هاي سودمند مرگ بر صدام يزيد
شکستن استخوان

سربازان شيعه

در لحظه‌ي اسارت، خيلي از بچه‌ها چيزهايي را که همراه داشتند در گوشه‌اي پنهان مي‌کردند يا آن‌ها را زير خاک مي‌کردند. من هم عکس کوچکي از حضرت امام و عطر و جا‌نمازي داشتم که در جيبم بود. براي من تعجب آور اين بود که سربازي که براي بازجويي من آمده بود، طوري که کسي متوجه نشود عکس را بوسيد و آن وسايل را از من گرفت. بعدها که با بچه‌ها صحبت مي‌کردم، فهميدم بيشتر عراقي‌هايي که به خط اول فرستاده مي‌شوند، شيعه هستند و قصد دشمن از اين کار اين است که شيعه‌ها در جنگ کشته شوند.
جالب اين‌که، بر خوردي که ما از عراقي‌ها در خط اول جبهه مي‌ديديم نسبتاً خوب بود و خيلي از بچه‌ها از اين مسأله تعجب مي‌کردند، ولي همين طور که به طرف داخل عراق مي‌رفتيم، برخوردها بدتر مي‌شد، تا به بغداد رسيديم و با بعثي‌ها برخورد کرديم که واقعاً تنبيه‌ها خيلي زياد بود.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 170

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

جعفر مزيدها
 

جعفر

نام :

مزيدها

نام خانوادگي :

 1344

تاریخ تولد :

فوق ديپلم

تحصيلات:

 
جدايي ياران

جدايي ياران

سربازان عراقي از طريق منافقاني که داخل اردوگاه بودند افرادي را که سخنراني يا مداحي مي‌کردند يا قرائت قرآن مي‌کردند و دنبال برنامه‌ريزي براي مراسم رحلت حضرت امام بودند شناسايي کردند و آن‌ها را در نيمه تير ماه سال 1368 به اردوگاه هفده تکريت تبعيد کردند. اين بچه‌ها، که حدود 75 نفر بودند، افراد خالص و مخلصي بودند که در کليه مراسمات اردوگاه شرکت داشتند. يادم نمي‌رود زماني که داشتند بچه‌ها را منتقل مي‌کردند، صداي ضربات کابل همراه با صداي ضجه و شيون آن‌ها به گوش مي‌رسيد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 102

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

حسن مفرح زاده
 

حسن

نام :

مفرح زاده

نام خانوادگي :

 1344

تاریخ تولد :

سطح چهار حوزه علميه

تحصيلات:


 

جندي خميني

جندي خميني

اولين مسأله‌اي که در رابطه با حضرت امام در خاطرم هست اين است که هر فردي که اسير مي‌شد، اولين سؤالي که از او مي‌پرسيدند اين بود که «انت حرس خميني» تو پاسدار خميني هستي؟ مسأله‌ي علاقه به امام براي آن‌ها خيلي مهم بود؛ چون آن چيزي که در صحنه‌ي جنگ تأپير داشت و دشمن را مغلوب مي‌کرد عشق به امام بود. اين را عراقي‌ها درک کرده بودند، لذا اگر متوجه مي‌شدند کسي به امام علاقه دارد و پاسدار است خيلي اذيت و آزارش مي‌کردند. از يکي از بچه‌هاي خراسان سؤال کرده بودند که انت حرس خميني؟ و او جواب داده بود: « انا جندي خميني» يعني من سرباز خميني هستم. همين که او گفت من سرباز خميني هستم، او را کتک زدند. البته، منظور او از جندي خميني اين بود که من ارتشي و سرباز هستم، ولي آن‌ها آن قدر او را زدند که تا مدتها سردرد شديدي داشت.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 81

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:05 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها