0

آزادگان و امام خميني (ره)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

ولي الله جعفري
 

ولي الله

نام :

جعفري

نام خانوادگي :

 1346

تاریخ تولد :

دکتري شيلات

تحصيلات:


تا خميني هست هر بسيجي يک خميني است مرگ خورشيد
شعري براي امام سرودي براي امام

تا خميني هست

سرگرد خضير ( فرمانده اردوگاه نهم الرمادي) هر چند گاه يکبار، به بهانه‌هاي مختلف بچه‌هاي اردوگاه را جمع مي‌کرد و به سخنراني مي‌پرداخت. در اين سخنراني‌ها هم گاهي موعظه و گاهي تهديد مي‌کرد و جمله‌ي معروف «اکسر راسکم»؛ يعني اگر مخالفت بکنيد سرتان را مي‌شکنم را به دفعات تکرار مي‌کرد.
اين جمله به صورت طنز، بين اسرا در آمده بود که تا بچه‌ها به هم مي‌رسيدند، با انگشت اشاره کرده و مي‌گفتند که اگر مخالفت کنيد « اکسر راسک». او هميشه با استناد به قرآن سعي مي‌کرد ايران را محکوم و جنگ طلب و متجاوز معرفي کند.
او در پايان همه‌ي سخنراني‌ها اين جمله را تکرار مي‌کرد که تا [امام] خميني هست اين جنگ هم هست. اين جمله را بيشتر به خاطر اين تکرار مي‌کرد که بتواند در دل اسرا نسبت به امام نفرت ايجاد بکند، غافل از اين که محبت اسرا به حضرت امام،با اين حرفها کم نمي شود.محبت به امام يک احساس با ريشه‌ي الهي بود. اين افسر در پايان جنگ و بعد از پذيرش قطعنامه، حرف خودش را پس گرفته بود؛ چون قبلاً مي‌گفت تا خميني هست جنگ هست، و در تمام سخنراني‌ها به بهانه‌هاي مختلف سعي مي‌کرد مقصر اصلي جنگ را حضرت امام معرفي کند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 117

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)


غلام رضا(مرتضي) جوكار
 

غلام رضا(مرتضي)

نام :

جوكار

نام خانوادگي :

 1339

تاریخ تولد :

فوق ليسانس

تحصيلات:

 
خوشحالي از دست رفته

خوشحالي از دست رفته

زماني‌كه ما را از موصل يك به موصل سه منتقل كردند، هنگام ورود به اردوگاه، از بچه‌ها پذيرايي كردند و آن‌ها را از تونلي كه به اصطلاح تونل مرگ نام داشت، گذراندند. در نتيجه حسابي بدن‌هاي بچه‌ها آسيب ديد. بعد از اين كتك‌كاري مفصل، آن‌ها از بچه‌ها خواستند به امام توهين كنند و العياذ بالله بگويند: " خميني دجال ".
چند نفر از بچه‌ها بر اثر امتناع از توهين، به شدت مجروح و زخمي شدند تا حدي كه به حالت اغما فرو رفتند. ما نمي‌دانستيم چه كار كنيم تا از اين وضع خلاص شويم. از يك طرف، به هيچ وجه نمي‌توانستيم به امام توهين كنيم و از طرف ديگر، اين شكنجه‌ها و كتك‌كاري‌ها واقعاً كار دست بچه‌ها مي‌داد و آن‌ها را دچار نقص عضو مي‌كرد. در همين اثنا يكي از بچه‌ها به فكرش خطور كرد كه به جاي "‌دجال " بگوييم: " نجار ".
اين حرف خيلي سريع به صورت رمزي و زير لب به بچه‌ها منتقل شد و قرار شد به جاي دجال بگوييم نجار. سه _ چهار نفر اول گروه به شدت زخمي شده بودند ولي نفرات بعدي، اين تدبير را به كار گرفتند. وقتي فرمانده از نفر بعدي خواست به امام توهين كند، او گفت: " خميني نجار " يك‌باره فرمانده‌ي عراقي خوشحال شد و خيلي هم تعجب كرد. نفرات بعدي هم همين حرف را تكرار كردند و عراقي‌ها هم از اين‌كه ( به گمان خودشان ) با شكنجه‌ي نفرات اول ما را ترسانده‌اند و اين‌گونه از كارشان نتيجه گرفته‌اند، خوشحال شدند تا اين‌كه بعد از تمام شدن كار، يكي از كساني كه به اصطلاح جاسوس بود و با عراقي‌ها همكاري مي‌كرد، به آن‌ها گفت: بچه‌ها خواسته‌ي شما را انجام ندادند و چيز ديگري گفتند. وقتي فرمانده‌ي عراقي متوجه زرنگي ما شد، تمام خوشحالي‌اي را كه به دست آورده بود، از دست داد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 111

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

حسين حجتي زاده
 

حسين

نام :

حجتي زاده

نام خانوادگي :

 1347

تاریخ تولد :

ليسانس زبان انگليسي

تحصيلات:

 
عنايت امام خميني

عنايت امام

در اسارت، استخوان ساق پاي من كه بر اثر تركش شكسته بود، هميشه عفوني بود و چرك مي‌كرد. به علاوه تركشي كه داخل پايم مانده بود، در اثر پياده‌روي‌هاي زياد باعث عفونت بيشتر مي‌شد. عراقي‌ها بچه‌هايي را كه چنين مشكلاتي داشتند مي‌بردند و دست يا پاي آن‌ها را قطع مي‌كردند و مي‌آوردند. من در اين فكرها بودم كه خدا نكند مرا ببرند و اين جور كنند و هميشه دعا مي‌كردم كه پايم خوب شود.
يك شب خواب ديدم ديوار آسايشگاه خراب شد و پدربزرگم و حضرت امام تشريف آوردند داخل آسايشگاه. من گفتم: آقاجان، شما براي چه آمده‌ايد اين‌جا؟ امام گفتند: نترس، اين‌ها با ما كاري ندارند. بعد امام دست مباركشان را كشيدند روي پاي من. من به امام گفتم: آقاجان، اين‌ها قرار است فردا مرا ببرند و پايم را قطع كنند. فرمودند: نگران نباش، هيچ كاري با تو ندارند. بعد بلند شدند و رفتند و ديوار دوباره به هم آمد و سالم شد.
همان لحظه من از خواب بيدار شدم و ديدم همان اردوگاه است و همان پاي خراب من. فردا مرا صدا زدند و با يكي دو نفر ديگر بردند. البته من نمي‌توانستم راه بروم. لذا با برانكارد مرا بردند. با خودم گفتم: خوب، ديگر تمام شد. الآن مي‌برند و پايم را قطع مي‌كنند. در بيمارستان عده‌اي از بچه‌هاي ايراني پايم درآوردند و پايم را گچ گرفتند و در نتيجه بهبودي حاصل شد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 161

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

سيداحمد حدادي
 

سيداحمد

نام :

حدادي

نام خانوادگي :

 1340

تاریخ تولد :

ليسانس زبان خارجه

تحصيلات:


 

سلام ما را به امام برسان به كدامين گناه تا آخرين لحظه

سلام ما را به امام برسان

روزي يكي از سربازان عراقي كه به خاطر مقاومت در برابر رژيم بعث به زندان افتاده بود، متوجه شد كه من اسيري ايراني هستم. لذا آمد كنار درِ‌ زندان و با همان مقدار فارسي كه بلد بود، گفت: آقا! گفتم: بله. گفت: تو ايراني هستي؟ گفتم: بله شما چه‌طور،‌ ايراني هستيد؟ گفت: نه من بچه‌ي كربلا هستم. بعد گفت: چيزي مي‌خواهم به تو بگويم؛ آن را فراموش نكن. گفتم: چه مي‌خواهي بگويي؟ گفت: اگر روزي برگشتي ايران، سلام ما را به امام خميني برسان و بگو ما را فراموش نكند.
اين را كه گفت، نفهميدم چه حالي به من دست داد ولي ناخودآگاه گريه‌ام گرفت. اين اتفاق ساعت شش بعد از ظهر رخ داد ولي من تا طلوع صبح گريه مي‌كردم و نمي‌توانستم خودم را كنترل كنم. به ياد حضرت امام و به ياد آن‌هايي كه در زندان بودند و اصلاً ايراني نبودند ولي در مقابل رژيم بعث ايستاده بودند و با ياد امام مقاومت مي‌كردند، مي‌افتادم و گريه مي‌كردم؛‌ اصلاً اين‌كه يك نفر در آن موقعيت و در آن تنگنا بيايد و درخواست كند چنين پيامي را به امام برسانم، مطلب خيلي بزرگي است كه جاي تأمل دارد. متأسفانه زماني كه ما برگشتيم، با جاي خالي امام مواجه شديم و اين وظيفه را انجام نداديم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 96

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

سيدمحسن حسيني
 

سيدمحسن

نام :

حسيني

نام خانوادگي :

 1343

تاریخ تولد :

ليسانس زبان فرانسه، فوق ليسانس جغرافيا

تحصيلات:

 
توهين، جواب توهين

توهين، جواب توهين

ما در اردوگاهمان سربازي به نام يحيي داشتيم كه خيلي عقد‌ه‌اي بود. يك روز او از پشت پنجره‌ي آسايشگاهِ خودشان مرا صدا زد و كاريكاتوري از امام را نشانم داد و گفت: اين عكس را مي‌شناسي؟ بعد هم به امام توهين كرد. من هم در جوابش به صدام توهين كردم. او با صداي بلند به امام توهين كرد و من هم با صداي بلندتر از او، به صدام توهين كردم.
او با مشت و لگد به جانم افتاد تا اين كه فرمانده‌شان آمد ما را جدا كرد. در نهايت او متوجه شد كه اگر بخواهد به امام توهين كند، من يا هر اسير ايراني ديگري به صدام توهين مي‌كنيم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 56

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

سيدعلي حسيني بهارانچي
 

سيدعلي

نام :

حسيني بهارانچي

نام خانوادگي :

 1343

تاریخ تولد :

ليسانس صنايع غذايي

تحصيلات:


 

الله اکبر خميني رهبر

الله اکبر خميني رهبر

يك بار مشغول تمرين سرود " الله اكبر، خميني رهبر " براي اجرا در مراسم دهه‌ي فجر بوديم. نگهبان هم گذاشته بوديم تا آمدن نگهبان عراقي را به ما خبر بدهد.
سرود را مي‌خوانديم و به وسط آن رسيده بوديم. سرود زيبا بود و بچه‌ها همه محو آن شده بودند. در يكي از قسمت‌ها كه گفتيم: « الله اكبر، خميني رهبر » سربازي از كنار آسايشگاه مي‌گذشت. متأسفانه نگهبان ما متوجه او نشده بود. آن سرباز هم اين بند سرود را شنيد و آمد و گفت: ماجرا چيست؟ ما سريع متفرق شديم و به او گفتيم: چيزي نيست. او گفت: چرا! شما گفتيد الله اكبر، خميني رهبر؟ گفتيم: تو اشتباه مي‌كني، كسي حرفي نزد؛ ولي او ول‌كن نبود و اصرار داشت از كار ما باخبر شود.
بالاخره با زحمت توانستيم خيالش را راحت كنيم و از شرّش خلاص شويم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 53

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

عباس حيدري
 

عباس

نام :

حيدري

نام خانوادگي :

 1346

تاریخ تولد :

فوق ديپلم نظامي

تحصيلات:

 
بهترين شهادت دكتر مهربان شكست اميدها

بهترين شهادت

يك بار فرمانده‌ي اردوگاه با چهار نفر از سربازانش كابل به دست به سراغ بچه‌ها آمدند و آن‌ها را به اصطلاح خودشان خمسه‌خمسه كردند و هر گروه را به چند سرباز سپردند. بعد از اين‌كه سربازان همه را زدند، دستور داد يكي‌يكي به امام توهين كنيم. نفر اول هيچ توهيني به امام نكرد لذا او را زدند؛ اما باز مقاومت كرد. آن‌ها لباس‌هايش را درآوردند و دوباره به جانش افتادند و آن‌قدر او را زدند تا از تمام بدنش خون جاري شد. بعد از مدتي آن‌ها خسته شدند و دوباره از او خواستند به امام توهين كند، اما او گفت: «‌ من هرگز به امام توهين نمي‌كنم؛ چرا كه او رهبر من است و من او را دوست دارم. اين راهي است كه خودم انتخاب كرده‌ام و اگر تا آخرين لحظه‌ي عمر هم مرا بزنيد، هرگز به امام توهين نخواهم كرد. من آمده‌ام در اين راه شهيد شوم و اين بهترين نحوه‌ي شهادت براي من است.
آن‌ها هم ديدند او زير بار نمي‌رود، به فرمانده‌شان گفتند: ما ديگر خسته شديم،‌ او اصلاً توهين نمي‌كند. بعد هم او را ول كردند و دست از كار كشيدند. ما هم او را به درمانگاه اردوگاه برديم تا معالجه‌اش كنند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 143

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

علي رضا حيدري نسب
 

علي رضا

نام :

حيدري نسب

نام خانوادگي :

 1343

تاریخ تولد :

دانشجوي دکتري رشته علوم قرآني و حديث

تحصيلات:


 

صف دوستداران امام

صف دوستداران امام

روز دوم يا سوم اسارت بود که نگهبان عراقي به آسايشگاه ما آمد. به طور معمول، ما تصور کرديم مي‌خواهد آمار بگيرد، ولي گفت: سرها بالا! چه کساني امام را دوست دارند؟ بيايند بيرون! اين صحنه براي ما خيلي غيره منتظره بود، لذا نگاهم به جلو بود که اگر يک نفر بلند شد، من هم بلند شوم. اتفاقاً، يکي از دوستان بلند شد و من هم پشت سرش رفتم. بعد از ما هم حدود ده، بيست نفر بلند شدند تا اينکه تعدادمان به چهل نفر رسيد. برادر مجروحي هم که کناري نشسته بود دستش را بلند کرد و گفت: من هم با اين گروه هستم. بعد از اينکه آن عراقي چندين سؤال از طريق مترجم از ما پرسيد، گفت: همه‌ي اينها دجال‌اند و اهل شيطنت، زود برويد داخل صف.يکي از دوستان، بعد از اين ماجرا، به من گفت: چرا اين کار را کرديد؟ ممکن بود با توجه به اينکه ما همگي مفقودالاثر هستيم بلايي سر شما بياورند. جواب بنده اين بود که امام محور و نماد خوبي است. اگر ما به خاطر امام کتک بخوريم، بايد احساس افتخار کنيم. از طرفي، شايد در اين‌جا اين نحو روشنگري ما مفيد واقع شود و چند نفر را از اشتباهاتي که مرتکب مي‌شوند نجات دهد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 167

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

حميدرضا حيدري نسب
 

حميدرضا

نام :

حيدري نسب

نام خانوادگي :

 1346

تاریخ تولد :

فوق ليسانس الهيات

تحصيلات:

 
خط شکن شجاع

خط شکن شجاع

بعد از اسارت، ابتدا ما را به القرنه بردند. بعد به بصره و از بصره هم به بغداد و استخبارات بردند. در آن‌جا، جرياني در رابطه با حضرت امام پيش آمدکه براي ما خيلي زيبا و خاطره‌انگيز است. يک روز، يکي از بچه‌ها که فرمانده بود لو رفت و عراقي‌ها هم حسابي او را زده و شکنجه کرده بودند. پس از مدتي، يکي از نگهبانان که اسمش حاتم بود آمد و اين دوست ما را صدا زد و گفت: به شرفم قسم کاري به شما ندارم. فقط به من بگوييد کدام يک از شما [امام] خميني را دوست دارد. او همه‌ي ما را به خط کرد، از جمله من که مجروح بودم. دوباره قسم خورد که به هيچ کس کاري ندارد و فقط مي‌خواهد ببيند واقعأ چند نفر امام را دوست دارند. شرايط سختي بود. اوايل اسارت ما بود و هنوز شناخت درستي از اخلاق دشمن نداشتيم و بايد مطمئن مي‌شديم که واقعأ به قسمش پايبند است. از آن طرف، بحث حضرت امام بود و اينکه چقدر بچه‌ها امام را دوست دارند. او اعلام کرد آن‌هايي که امام را دوست دارند دست‌شان را بلند کنند. بچه‌ها به همديگر نگاه مي‌کردند. اگر بلند کنيم، شايد ما را شناسايي کنند و اذيت کنند و اگر دست بلند نکنيم و تقيه کنيم، براي ما که امام را از صميم قلب دوست داريم، بد است که عراقي‌ها فکر کنند ما به امام علاقه نداريم. اين بود تا يکي از برادران يزدي با شجاعت خط را شکست و بلند شد و گفت: من [امام] خميني را دوست دارم. به دنبال او هم تعداد زيادي از بچه‌ها دستشان را بلند کردند و گفتند: ما امام را دوست مي‌داريم. از جمله، من هم مورد عنايت و توفيق حضرت حق قرار گرفتم و دستم را بلند کردم و گفتم: من هم امام را دوست دارم. آن عراقي خيلي برآشفته و ناراحت شد و گفت: تو ديگر چه مي‌گويي؟ گفتم: امام را دوست دارم. او چون به شرفش قسم خورده بود و برخي از آن‌ها خيلي به اين قسم پايبند بودند هيچ‌گونه اذيتي نکرد، ولي برايش بسيار سخت بود که ايراني‌ها حتي در اسارت هم به امام علاقه نشان بدهند.
براي ما طبيعي بود که در چنين وضعيتي اين طور واکنش نشان بدهيم، چون حضرت امام را نائب بر حق امام زمان عليه‌السلام مي‌دانستيم. بعد از اين جريان، عده‌اي از برادران گفتند که چرا اين کار را کرديد؟ شايد شما را مي‌بردند و مي‌کشتند يا شکنجه مي‌کردند؟! ما هم گفتيم: عشق به امام اجازه نداد که ساکت باشيم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 164

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

مصطفي خدادادي
 

مصطفي

نام :

خدادادي

نام خانوادگي :

 1343

تاریخ تولد :

ليسانس حقوق

تحصيلات:


 

امام را دوست دارم پير مقاومت

امام را دوست دارم

وقتي که مرا به خاطر مجروحيت به بصره منتقل کردند، دو نفر از درجه‌داران عراقي نزد من آمدند. يکي از آن‌ها سرگرد بود و به زبان فارسي هم کاملاً مسلط بود. با من صحبت کردند و بعد پرسيدند: نظرت راجع به خميني چيست؟ گفتم: اگر اين تبليغاتي که جمهوري اسلامي مي‌کند صحت داشته باشد و واقعاً امام اين چنين باشد، من خيلي امام را دوست دارم. يکي از آن‌ها نگاهي به من کرد وسرش را تکان داد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 127

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

محمد رجبي
 

محمد

نام :

رجبي

نام خانوادگي :

 1343

تاریخ تولد :

فوق ديپلم

تحصيلات:

 
تلاش بي‌نتيجه عمه به جاي رهبر

تلاش بي‌نتيجه

در ابتداي اسارت، بنده مدتي در زندان استخبارات عراق بودم. يك شب، متوجه صداي داد و فريادي از اتاق‌هاي هم‌جوار شدم. ماجرا اين بود كه بعثي‌ها يكي از اسرا را به ميزي بسته بودند و با كابل به جان او افتاده بودند و از او مي‌خواستند به امام توهين كند. ولي او توهين نمي‌كرد و مي‌گفت: من امام را نمي‌شناسم؛ چگونه مي‌توانم به كسي كه نمي‌شناسم، توهين كنم؟ آن‌ها حدود 45 دقيقه او را زدند ولي تلاششان بي‌نتيجه ماند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 62

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)


عبدالله رجبي عليائي
 

عبدالله

نام :

رجبي عليائي

نام خانوادگي :

 1339

تاریخ تولد :

ليسانس

تحصيلات:


 

نظم امام

نظم امام

يکي از سربازان عراقي مي‌گفت: امام پانزده سال جنب منزل ما ساکن بود و همسايه ما بود. او مي‌گفت: من وقت خودم را با ورود و خروج حضرت امام تنظيم مي‌کردم و اين قدر امام منظم بود که هر وقت مي‌خواست به زيارت برود سر ساعت30/11 دقيقه ظهر از جلوي يک قصابي عبور مي‌کرد. و موقع برگشت از زيارت و پس از نماز ظهر و عصر دقيقاً ساعت 30/13 دقيقه از جلوي همان قصابي عبور مي‌کرد. من در طول عمرم آدمي به اين منظمي نديده‌ام.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 68

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

عبدالمجيد رحمانيان
 

عبدالمجيد

نام :

رحمانيان

نام خانوادگي :

 1341

تاریخ تولد :

کارشناس ارشد حقوق

تحصيلات:

 
سرنوشت جنگ

سرنوشت جنگ

يک بار نمايندگان صليب‌سرخ به اردوگاه آمده بودند (معمولاً، آن‌ها هر وقت مي‌آمدند سه روز در اردوگاه مي‌ماندند و عراقي‌ها هم سعي مي‌کردند آزادي بيشتري به ما بدهند). در يکي از اين روز‌ها، يکي از نگهبان‌هاي عراقي به پشت پنجره آسايشگاه ما آمد و با اصرار و التماس گفت: در نامه‌ها‌‌ي تان به خانواده‌هاي‌تان بنويسيد تا به[امام]خميني بگويند که جنگ را تمام کند. ما به آن سرباز گفتيم: اتمام جنگ دست ما نيست و ربطي به ما ندارد و کاري از دست ما ساخته نيست. آن سرباز ناراحت شد، لذا يکي از برادران به او گفت: ناراحت نباش، خداکريم است. ولي آن سرباز دوباره اصرار کرد وگفت: نه، فقط شما بنويسيد که خميني جنگ را تمام کند. او ميگفت:اين جنگ (نعوذ‌ بالله) از دست خدا هم در رفته و فقط خود (امام )خميني بايد تمامش کند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 50

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

صفر رحيمي
 

صفر

نام :

رحيمي

نام خانوادگي :

 1340

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:


 

خيانت

خيانت

سال 65 بود و ما در اردوگاه رمادي بوديم. در آن‌جا يكي از بچه‌هاي خميني‌شهر اصفهان با ما بود كه اسم كوچكش رمضان بود. او دچار اختلالات رواني شده بود و تعادل رواني نداشت. با اين حال اگر كسي به امام توهين مي‌كرد، چه عراقي و چه ايراني، جوابش را مي‌داد.
يكي از اسيران كه جزو وطن‌فروشان اردوگاه بود، شبي آمد و جلوي رمضان به امام توهين كرد. رمضان هم در عوض ده‌ها توهين به صدام كرد. فردا صبح آن فرد خائن رفت و به بعثي‌ها گزارش داد كه فلاني ديشب به صدام توهين كرده است. بعثي‌ها هم او را طناب‌پيچ كردند و داخل يكي از توالت‌ها انداختند و حدود 20 روز آن‌جا نگه داشتند؛ تا زمان آمدن صليب سرخ نزديك شد.
چند روز قبل از آمدن صليب سرخ كه او را آزاد كردند، وقتي طناب‌ها را باز كرديم ديديم بدن او گنديده است و پوست بدنش از شدت فشار طناب گود و كبود شده است. بعثي‌ها هم آمدند و برادراني را كه حرف‌شان براي بقيه مطاع بود يا مترجمين و كساني كه انگليسي بلد بودند، تهديد كردند كه راجع به او به صليب سرخ چيزي نگويند وگرنه چنان و چنين مي‌كنند. آن زمان دكتر پاك‌نژاد با ما هم‌بند بود. يك روز كه ما با هم صحبت مي‌كرديم، او به من گفت: من اين موضوع را به صليب سرخ گزارش مي‌دهم. من گفتم: اجازه بده من بگويم! او گفت: نه خودم مي‌گويم.
بالاخره وقتي صليب آمد، موضوع را به آن‌ها گفت. عراقي‌ها هم آقاي دكتر را حسابي شكنجه كردند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 75

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)


محمدرضا رضانژاد
 

محمدرضا

نام :

رضانژاد

نام خانوادگي :

 1341

تاریخ تولد :

کارشناس ارشدحقوق

تحصيلات:

 
مثل پيامبر

مثل پيامبر

زماني كه من اسير شدم،‌ به شدت از ناحيه‌ي دو پا مجروح بودم. بعد از رفتن به بيمارستان و مرخصي شدن از آن، عراقي‌ها اولين مصاحبه را با من انجام دادند كه در آن افسر عراقي بحث‌هاي زيادي را مطرح كرد. يكي از آن مباحث اين بود كه مي‌گفت: خميني مي‌خواهد مثل هيتلر كل جهان را بگيرد. من در جواب او گفتم: نه اين‌چنين نيست. بعد با رعايت ادب و احترام برايش توضيح دادم كه او كاري به دنيا ندارد، البته دنيا را مي‌گيرد و به مردم قرآن و احكام اسلامي ياد مي‌دهد ولي خود ايشان اصلاً كاري با دنيا و مقامات دنيايي ندارد. ايشان مثل پيامبر است. ايشان از اولياءالله است و اصلاً نمي‌شود هيتلر را با چنين انساني مقايسه كرد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 168

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:38 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها