0

آزادگان و امام خميني (ره)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آزادگان و امام خميني (ره)

حسن علي آقاكوچكي
 

حسن علي

نام :

آقاكوچكي

نام خانوادگي :

 1343

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:


خميني شهر


خميني شهر

من از استان اصفهان و از شهرستان خميني‌شهر به جبهه اعزام شدم. وقتي در استخبارات عراق با من مصاحبه كردند و پرسيدند از كدام شهر هستي، و گفتم: از خميني‌شهر، آن‌ها ريختند سر من و حسابي مرا زدند و گفتند: كه چرا اسم خميني را مي‌آوري؟!
من گفتم: اين اسم شهر من است. آن‌ها باز هم مرا زدند. آن‌ها مي‌گفتند: تو بگو شهر من سده است؛ ولي من اصرار داشتم هم‌چنان نام خميني‌شهر را ببرم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 129

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

حميدرضا ابراهيم پور
 

حميدرضا

نام :

ابراهيم پور

نام خانوادگي :

 1344

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:


حرم امام

حرم امام

زماني که ما از اسارت به وطن بازگشتيم، بهترين و در عين حال تلخ‌ترين لحظه زماني بود که ما را به حرم حضرت امام بردند. زماني که قبر حضرت امام را ديديم تمام روزهاي اسارت به يادمان آمد. اصلاً تصورش را هم نمي‌کرديم که روزي بياييم و امام را در ميان خود نبينيم. همه گريه مي‌کرديم و از امام التماس دعا داشتيم. آن روز، صحنه‌هاي غم‌انگيزي را شاهد بوديم. حقاً که وجود حضرت امام شخصيت اسرا را شکل داده بود.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 109

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

سيدرايت الله ابراهيمي
 

سيدرايت الله

نام :

ابراهيمي

نام خانوادگي :

 1341

تاریخ تولد :

ليسانس

تحصيلات:

 
عاشق شهيد

عاشق شهيد

در ابتداي اسارت، عراقي‌ها ما را به يک پايگاه نظامي در العماره بردند و مدت سه شبانه روز در آن جا نگهداري کردند. در اين مدت، هر چند دقيقه سربازان عراقي از ما مي‌خواستند به امام توهين کنيم و به شدت ما را مورد ضرب وشتم قرار مي‌دادند و اصرار داشتند بگوييم: «خميني‌دجال» ولي هيچ‌کدام از بچه‌ها با وجود آن همه ضرب وشتم حاضر به انجام خواسته آن‌ها نمي‌شدند. بالاخره در شب آخر‌ (شب سوم)، چند کماندو را آوردند و چشم‌بندهاي ما را باز کردند و به ما گفتند: اين‌ها سربازان صدام هستند و شما هم سربازان خميني هستيد. آن شب تا صبح ما را به شدت کتک مي‌زدند و از ما مي‌خواستند به امام توهين کنيم، ولي هيچ‌کدام از بچه‌ها خواسته‌ي آنها را به جا نمي‌آوردند. در آن‌جا، پير‌مردي همراه ما بود که از کارکنان اتوبوسراني تهران بود. عراقي‌ها او را به شدت کتک مي‌زدند و مي‌گفتند: به امام توهين کن! ولي او مي‌گفت: من زبان شما را نمي‌فهمم ( با اين‌که آنها فارسي مي‌گفتند). صبح که شد فهميديم او زير شکنجه‌ها جان داده و شهيد شده است. عراقي‌ها چند ضربه به او زدند و وقتي ديدند تکان نمي‌خورد، جلو چشم بچه‌ها به جنازه‌ي پاک آن شهيد بزرگوار با حالتي که گفتني نيست بي حرمتي کردند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 70

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

علي ابوالقاسمي
 

علي

نام :

ابوالقاسمي

نام خانوادگي :

 1342

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:


نامه‌ اي با آب پياز

نامه‌ اي با آب پياز

من در اسارت خدمت امام نامه‌اي نوشتم که جواب آن را هم دريافت کردم. از آن جا که قبلاً در زمان شاه برادرم زنداني سياسي بود و چنين کاري کرده بود، من ياد گرفته بودم و همان حربه را به کار بردم. بدين ترتيب که از آشپزخانه به صورت مخفيانه پيازي آوردم و با يک تکه چوب کبريت، با آب پياز روي کاغذ نامه نوشتم. هيچ چيز مشخص نبود، مگر اين‌که نامه را در نور مي‌گرفتند و آن را مي‌خواندند. ما در روستايمان فردي داشتيم به نام روح‌الله که بعد از انقلاب به احترام امام خميني اسمش را عوض کرده بود. من از همين طريق اسم امام را آوردم، ولي مشخصاتي براي آن قرار دادم که معلوم شود منظورم امام خميني است. مثلاً گفتم: خداوند مصطفي فرزندش را رحمت کند و احمد را برايش نگه دارد. بدين شکل عراقي‌ها متوجه نمي‌شدند منظور من کيست، ولي خانواده‌ام متوجه مي‌شدند. امام هم در پاسخ نامه دعا کرده بودند و گفته بودند که من براي آزادي شما دعا مي‌کنم و شما اسوه‌هاي صبر و استقامت هستيدو اميدوارم روزي به آغوش وطن باز گرديد و از نزديک با شما ديدار کنم و از خداوند خواسته بودند تا به اسرا صبر عنايت فرمايد. با آمدن جواب امام، خيلي روحيه گرفتم. زماني که نامه به دست من رسيد تا حدود نيم ساعت تنم مي‌لرزيد و نمي‌دانستم چه کنم. رفيق ما که حدود چهار سال با هم در اسارت بوديم متوجه اوضاع من شد و گفت: چه شده و جوياي حقيقت ماجرا شد. گفتم: چيزي نيست يکي از بستگانم فوت کرده است و.....، اما ايشان دست بردار نبود و مي‌خواست حقيقت را بداند. زماني که واقعيت را به او گفتم، از او قول گرفتم که فعلاً چيزي نگويد و مساًله را پوشيده نگه دارد تا با اطلاع بزرگان اردوگاه همه را مطلع کنيم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 72

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

سيدعلي اكبر ابوترابي
 

سيدعلي اكبر

نام :

ابوترابي

نام خانوادگي :

 1318

تاریخ تولد :

خارج حوزه

تحصيلات:

 
ايام باقي مانده حفظ پيمان، راه نجات

ايام باقي مانده

برادران ما خواب‌هاي زيادي درباره‌ امام مي‌ديدند كه مي‌توان اغلب آن‌ها را روياي صادقه دانست. معمولاً اگر كسي فكرش مشغول و معطوف به امري باشد يا علاقه‌ي زيادي به چيزي داشته باشد، خوابي در همان باره مي‌بيند.
اين خواب‌ها هم اين‌گونه بود و نمي‌توان آن‌ها را نامعتبر شمرد يا گفت از روي پرخوري بوده؛ چون در اسارت پرخوري معنا نداشت. غذا بسيار كم بود و اكثر وقت‌ها شكم‌هاي بچه‌ها خالي بود؛ خصوصاً شب‌ها موقع خواب. مفصل‌ترين وعده‌ي غذا همان ناهار ظهر بود كه آن هم مختصر برنجي بيش نبود. صبحانه هم آشي بود كه از باقيمانده‌ي برنج ظهر درست مي‌شد. البته اين كم‌خوري و نبود غذا باعث سلامت جسماني بچه‌ها مي‌شد و مانع شيوع بيماري تن‌پروري و پرخوري مي‌شد كه اين خود از الطاف خفيه‌ي پروردگار عالم بود.
اين خواب‌ها اثر بسيار زيادي در روحيه‌ي فرد و سايرين داشت؛ مثلاً يكي از بچه‌ها خوابي ديد و روز بعد با قطعيت و خاطرجمعي به بچه‌ها گفت: «‌ ما نهايتاً چهار روز يا چهار هفته يا چهل روز يا چهار ماه ديگر آزاد مي‌شويم و به وطن بازمي‌گرديم. » همه تعجب كردند و گفتند: « شما از كجا اين‌قدر مطمئن هستي؟ » گفت: « خواب ديدم به سمت قم مي‌روم. كسي در راه از من پرسيد: موسي كجا مي‌روي؟ گفتم:‌ به قم براي زيارت حضرت معصومه (سلام‌الله‌عليها) مي‌روم. گفت: مي‌خواهي چه كني؟ گفتم: مي‌خواهم شكايت امام خميني را به ايشان بكنم. بعد از مدتي در ميانه‌ي راه خود امام نزد من آمد و فرمود:‌ موسي كجا مي‌روي؟ گفتم: به قم مي‌روم براي زيارت حضرت معصومه (سلام‌الله‌عليها). فرمود: مي‌خواهي چه كني؟ گفتم:‌ مي‌خواهم شكايت شما را به ايشان بكنم. فرمود: من چه‌كار كرده‌ام كه مي‌خواهي شكايت كني؟ گفتم: ما به عشق شهادت به جبهه آمديم ولي اكنون شما ما را تنها گذاشته‌ايد و رفته‌ايد! امام فرمود: درست است كه من رفته‌ام و در ميان شما نيستم،‌ ولي هنوز به فكر شما هستم. بعد چهار انگشت از دست خود را به من نشان دادند و فرمودند: به اين ميزان از اسارت شما باقي مانده است.»
دقيقاً چهل روز از آن خواب گذشته بود كه اولين گروه بچه‌ها راهي وطن شدند. خود بنده هم قبل از آزادي، حضرت امام را در خواب ديدم كه فرمودند: ابوترابي، تمام شد و فرمودند: من از همه‌ي شما راضي هستم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 30

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

علي محمد احدطجري
 

علي محمد

نام :

احدطجري

نام خانوادگي :

 1341

تاریخ تولد :

سطح دو حوزه، فوق ليسانس مديريت

تحصيلات:


اللهم اهدالخميني نصيحت راهگشا المنجد
بالش

اللهم اهدالخميني

يك بار، يك مفتي از طرف بعثي‌ها آمده بود تا براي ما سخنراني كند و چون از قبل به او گفته بودند كه در سخنراني حرفي عليه امام نزن، موضوع سخنراني خود را آيه‌ي « انما المومنون اخوه » قرار داده بود و در اين مورد سخنراني مي‌كرد. او بعد از پايان سخنراني چند دعا كرد و در ميان آن دعاها گفت: « اللهم اهدا الخميني » خدايا، خميني را هدايت كن!
با اين دعا همه‌ي اسرا با نگاه‌هاي جدي و متعجّب به او نگريستند. او هم ترسيد و حرفش را پس گرفت و گفت: « من كه چيزي نگفتم. خداوند همه‌ي ما را هدايت كند. » خلاصه با تمام وجود حرفش را پس گرفت و از بس كه احساس ترس كرده بود، نتوانست تعادل خود را حفظ كند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 49

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

علي احمدي
 

علي

نام :

احمدي

نام خانوادگي :

 1347

تاریخ تولد :

خارج حوزه _ کارشناس ارشد تفسير و علوم قرآني

تحصيلات:

 
شعار بر ديوار استخبارات رهبرت را دوست داري؟ دفاع جانانه از امام
کار شما هم تمام شد!

شعار بر ديوار استخبارات

دومين جايي که اسرا نام امام را در آن زنده نگه داشتند زندان استخبارات بغداد بود. من در يکي از سلول‌هاي آن‌جا ديدم که بچه‌ها روي ديوار نوشته‌اند: « خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار» . دوستان اين جمله را به هم نشان مي‌دادند. اين جريان لو رفت و عراقي‌ها با شکنجه‌هاي سختي که در نظر گرفتند به دنبال فردي مي‌گشتند که اين کار را کرده است. ولي پس از اينکه با مقاومت بچه‌ها روبرو شدند و فرد مورد نظر معرفي نشد تمام بچه‌ها را تنبيه و شکنجه کردند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 137

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

رحمت الله اسلام پناه
 

رحمت الله

نام :

اسلام پناه

نام خانوادگي :

 1326

تاریخ تولد :

فوق ديپلم

تحصيلات:


آزار مجروح شکنجه ‌هاي سرهنگ ‌محمودي امن يجيب

آزار مجروح

در زمان اسارت، من به خاطر اصابت ‌ترکش از ناحيه‌ي شکم و پاي راست مجروح شده و روي زمين افتاده بودم. در همين لحظه، يک گروه از سربازان عراقي به سمت من آمدند و بالاي سرم ايستادند و گفتند: ما شيعه‌ي جعفري هستيم. من به آن‌ها گفتم: اگر شيعه هستيد چرا با ما مي‌جنگيد؟ گفتند: چاره اي نداريم. بعد، يکي از آن‌ها از من خواست براي يادگاري، عکسي از امام به او بدهم. من هم يک عکس به او دادم. گفت: اگر قرآني هم داري به من بده! پيش از آن، من قرآن را از جيبم در آورده بودم، چون به علت جراحت زياد حالت تهوع داشتم و نمي‌خواستم به قرآن و عکس امام توهين شود، اما نمي‌دانم چه شد که ديگر قرآنم را پيدا نکردم. در عوض، دو انگشتر داشتم که روي يکي آيهِ‌ي شريفه‌ي (ان يکاد) نوشته شده بود و ديگري نام مبارک پنج تن آل عبا را داشت. يکي از آن‌ها را هم به او دادم. او هم ساعت يکي از شهداي ايراني را به من داد وگفت: اين ساعت را به بچه‌هاي او بده. وقتي اين گروه رفتند،گروه بعدي آمدند که بعثي بودند و با من خيلي بدرفتاري کردند. آن‌ها از درون کوله‌پشتي يکي از بچه‌ها رساله‌اي از امام همراه با عکس ايشان در آوردند و خيلي به آن توهين کردند ودوپايي روي آن رفتند. آن‌ها از من خواستند به امام توهين کنم، ولي وقتي من امتناع کردم. آن‌ها هم خيلي مرا اذيت کردند و با لگد ومشت به جانم افتادند و آب‌دهان به صورتم انداختند و خلاصه حسابي اذيت کردند، اما من هيچ توهيني نکردم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 43

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

مختار افروغ
 

مختار

نام :

افروغ

نام خانوادگي :

 1345

تاریخ تولد :

فوق ديپلم نظامي

تحصيلات:

 
تعصب كور مقاومت روحيه‌بخش مرگ بر
افكار امام مقلد امام ساعر
نامه‌هاي رمزي عقب‌نشيني تاكتيكي

تعصب كور

زماني كه مرا اسير كردند، عكسي از حضرت امام و يك قرآن در جيبم بود. دو نفر از عراقي‌ها مرا تفتيش كردند. نفر اول قرآن را برداشت و وقتي ترجمه‌ي فارسي آن را ديد، عصباني شد. او قرآن را بر زمين زد و با پا چند بار روي آن كوبيد و گفت: قرآن عربي است نه عجمي و به شما نمي‌رسد كه معني قرآن را به فارسي زير آن بنويسيد. سرباز بعدي عكس امام را كه در جيب من بود،‌ برداشت و بوسيد و در جيب خودش گذاشت و بعد با دست اشاره كرد كه ساكت! حرف نزن!
بعد از آن همان سربازي كه قرآن را زمين زده بود، كارت شناسايي من را برداشت و چون روي كارت اين جمله از امام نوشته شده بود: « اي كاش من يك پاسدار بودم » دو سيلي محكم به من زد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 132

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

محمدمهدي اميرپور
 

محمدمهدي

نام :

اميرپور

نام خانوادگي :

 1341

تاریخ تولد :

ليسانس حقوق

تحصيلات:


 

امام در چشم دشمن مشت محكم

امام در چشم دشمن

روز بعد از پذيرش قطعنامه من به يكي از سربازان خيلي بداخلاق كه بسيار به امام توهين مي‌كرد، گفتم: نظرت راجع به قطعنامه چيست؟ او گفت: رفسنجاني سياسيه، صدام‌حسين سياسيه، امام خميني صداقه!
منظورش اين بود كه امام خميني حرف‌هايش راست است؛ ولي اگر كساني مثل رفسنجاني يا صدام‌حسين اين حرف را زده بودند، زياد نمي‌شد به آن مطمئن بود؛ چون آن‌ها سياستمدارند و نمي‌توان به سخن آنان اعتماد كرد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 187

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

عباس باقري
 

عباس

نام :

باقري

نام خانوادگي :

 1340

تاریخ تولد :

ديپلم

تحصيلات:

 
امام همه

امام همه

همه‌ي اسرا ارادت خاصي به حضرت امام داشتند و اميد داشتند كه روزي برگردند و امام را ببينند و همه‌ي غم و اندوهشان از بين برود ولي متأسفانه خبر رحلت حضرت امام در اسارت به ما رسيد!
يادم هست يك سرگرد يا سرهنگ عراقي پشت پنجره آمد و گفت: خمينيتان مرد! البته ما پيش از آن خبر را از راديو گرفته بوديم و بغض‌ها در گلو شكسته بود؛ لذا وقتي او آمد و گفت خمينيتان مرد، انفجاري روي داد و همه به گريه افتادند.
بچه‌ها از شدت ناراحتي حتي يك سرباز عراقي را گرفته بودند و داخل حمام شروع كرده بودند به زدن كه چرا اهانت كردي؟ خلاصه سرباز عراقي را به قصد كشت در حمام زدند. كار به جايي رسيد كه سرهنگ طاها _كه فرمانده‌ي اردوگاه بود _ و سروان خميس _ كه ذاتاً موجودي خبيث و از نظر ظاهر و باطن شبيه صدام بود _ آمدند و گفتند: خميني نه تنها امام شما بلكه امام ما هم بود.
بعد فرمانده‌ي اردوگاه به سربازانش دستور داد كه بگذارند ما تا حدي عزاداري كنيم. پس از آن، عزاداري تا حدي آزاد شد. بچه‌ها قرآن و دعا مي‌خواندند و گريه و عزاداري مي‌كردند اما حال برادران منقلب شد تا آن‌جا كه يكي از برادران روي زمين افتاد و غش كرد.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد1 -  صفحه: 59

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

حسن بهشتي پور
 

حسن

نام :

بهشتي پور

نام خانوادگي :

 1340

تاریخ تولد :

ليسانس اقتصاد بازرگاني

تحصيلات:


 

عشق و شجاعت دفاع از امام خوشا به حال شما
سيدکريم

عشق و شجاعت

زماني که ما را اسير کردند، خيلي تشنه بوديم و تمام فضاي دهانمان خشک شده بود، اما آن‌ها هيچ آبي به ما نمي‌دادند. وقتي ما را بازجويي مي‌کردند، در جيب يکي از بچه‌ها عکسي از حضرت امام پيدا کردند و براي همين او را کتک زدند. آن روز، رزمنده‌ي کم سن و سالي با ما بود به نام محسن که در اسارت محسن سياه صدايش مي‌کرديم، چون اهل بوشهر بود و چهره‌ي سبزه‌اي داشت. ايشان حدوداً شانزده سالش بود. افسر عراقي آن عکس حضرت امام را جلوي صورت او گرفت و گفت: اگر آب مي‌خواهي به اين عکس توهين کن! اين دوست ما نگاهي به صورت آن افسر خبيث کرد و به صورت خود او تف کرد. البته، چون هيچ آبي ننوشيده بود دهانش خشک شده بود و فقط حالت تف کردن داشت. به خاطر اين کار، او را خيلي کتک زدند، ولي خدا را شکر او را همان جا زدند و ديگر با او کاري نداشتند و دردسر زيادي برايش پيش نيامد. من هنوز وقتي خودم را در آن موقعيت قرار مي‌دهم، مي‌بينم واقعاً خيلي جرأت مي‌خواهد کسي چنين کاري بکند و هر کسي نمي‌تواند چنين واکنشي نشان بدهد. از گذشته گفته‌اند «شنيدن کي بود مانند ديدن» من چيزي مي‌گويم و شما مي‌شنويد، اما به جرأت مي‌توان قسم خورد که چنين صحنه‌هايي در دنيا نظير ندارد که نوجواني در آغاز اسارت اين‌گونه به رهبرش وفاداري نشان بدهد. واقعيت را هيچ‌گاه نمي‌توان به صورت کامل به همه نشان داد و اين مسأله به ميزان تطبيق ذهن افراد بر فضا و جو حاکم بر اسارت بستگي دارد، اما هر کس بتواند تصور درستي از آن موقعيت داشته باشد عظمت اين کار را بهتر درک مي‌کند.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 159

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

سيدجلال بيات
 

سيدجلال

نام :

بيات

نام خانوادگي :

 1338

تاریخ تولد :

سيکل

تحصيلات:

 
فداي جان امام صلوات ‌هاي پياپي

فداي جان امام

يك روز بعثي‌ها يكي از بچه‌هاي قصرشيرين به نام حشمت را بردند و از او خواستند به امام توهين كند. ولي هر چه او را زدند، او مقاومت كرد و حرفي نزد تا بي‌هوش شد.
بعد كه به هوش آمد، باز هم از او خواستند توهين كند. اما او گفت: اگر مرا بكشيد و تمام بدنم را قطعه‌قطعه كنيد، قطعه‌هاي بدن من همه فداي جان امام خميني مي‌شود.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد2 -  صفحه: 45

 
 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

فريدون  بياتي
 

فريدون

نام :

بياتي

نام خانوادگي :

 1321

تاریخ تولد :

ششم ابتدايي

تحصيلات:


 

اولين خواسته چهارصد ضربه

اولين خواسته

از آن جا که عراقي‌ها از امام کينه بر دل داشتند و ايشان را بر اساس تبليغات رژيم بعثي عراق مقصر اصلي جنگ مي‌دانستند، به ايشان بسيار توهين مي‌کردند و از ما هم مي‌خواستند به امام توهين کنيم، به طوري که اولين خواسته‌ي آن‌ها بعد از اسارت ما اين بود که به امام توهين کنيم. اولين جايي که ما را پس از اسارت به آن جا بردند شهر تنومه بود. آن‌ها ما را در مدرسه‌اي به مدت يک شب نگهداشتند. آن شب همه‌ي ما را در اتاقي جمع کردند بودند و يکي يکي ما را به اتاق ديگري که در واقع يکي از کلاس‌هاي مدرسه بود مي‌بردند تا باز‌جويي کنند. در جلسه‌ي بازجويي، آن‌ها شروع مي‌کردند به امام توهين کردن و به شدت ما را اذيت و آزار مي‌کردند و در ضمن اذيت و آزار، دائم اين خواسته را تکرار مي‌کردند که بايد به امام توهين کنيد. لحظات سختي بود و بر ما خيلي سخت مي‌گذشت. پس از چند روز، ما را به بغداد بردند. در بغداد، از من باز‌جويي کردند و گفتند بايد به امام توهين کني. من گفتم: امام رهبر ماست و من نمي‌توانم به رهبرم توهين کنم. اگر شما به رهبرتان (صدام)توهين کنيد من هم به رهبرم توهين مي‌کنم. مرا خيلي اذيت کردند، ولي شکر خدا توانستم مقاومت کنم و به امام توهين نکنم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 19

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)

مصطفي پوررباني
 

مصطفي

نام :

پوررباني

نام خانوادگي :

 1351

تاریخ تولد :

دکتري دندانپزشکي

تحصيلات:

 
اتحاد

اتحاد

در خواست عراقي‌ها مبني بر توهين به حضرت امام به يک بار و دو بار ختم نمي‌شد؛ بلکه يک حرکت برنامه‌ريزي شده و پايدار بود، ولي بچه‌ها هميشه مقاومت مي‌کردند.
يادم هست يکبار يکي از دوستان را بلند کردند و از او خواستند بطور واضح شعار بدهد، اما اوهيچ حرفي نمي‌زد. عراقي‌ها دست هاي او را از پشت بستند و آن‌قدر با دمپايي به صورت او ضربه زدند که تمام صورتش باد کرد و لب‌ها و گوش‌هاي او کلفت و خون‌آلود شد. تا چند روز ما نمي‌توانستيم او را بشناسيم، چون چهره‌اش به شدت تغيير کرده بود.
بار ديگر هم يکي از دوستان را خيلي زدند، تا جايي که بي‌هوش شد و افتاد تا او را رها کردند. خوشبختانه و به لطف خدا، اتحاد بچه‌ها خيلي خوب بود و همان چيزي بود که خداوند در قرآن از مسلمانان خواسته است.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 142

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها