دو شعر از مصطفی محدثی
خراسانی
مصطفی محدثی
خراسانی
ستیغ حادثه
ما غير آب و آينه فرصت نداشتيم
جز
با غزل به چشم تو شهرت نداشتيم
.
در ما جنون موج و تب قله بود و
كوه
جز بر ستيغ حادثه راحت نداشتيم
.
تنها نه تا ابد به تو مشغول جان
ماست
ما از ازل هم از تو فراغت نداشتيم
.
از ما مپرس، جز سخن آشنا
مپرس
بيگانه بود آنچه كه عادت نداشتيم
.
با اين همه، بگو كه پرستو
نبودهايم
تا كوچ چشمهاي تو هجرت نداشتيم
.
حالا بيا و غربت ما را مرور
كن
ما را كه تا نگاه، لياقت نداشتيم
.
بی خاطره
با گنجي از محبت، در عالم
فقيري
ميخواهم از تو باشم، اما نميپذيري
.
ميخواهم از تو باشم، از
شاخههاي سرخوش
دلگير ميلههايم، دلخستة اسيري
.
تنها تو ميتواني،
مهرآفرين بماني
در اين سكوت سنگين، اين شامِ زمهريري
.
ما دلخوشيم اي
دوست، از كهكشان مهرت
حتي به كورسويي، در اين شب كويري
.
از كوچة
جواني، بيخاطره گذشتم
بر نوجوانيِ من، افتاد رنگ پيري
.
دنيا مجال
غفلت، از حرفهاي دل بود
دنيا مجال دوري، دنيا مجال ديري
.
سوره مهر »
اصحاب قلم
»
شماره 2