0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

دمپايي دست ‌ساز

سه چهارماه در موصل فقط يك تكه‌ پتو به عرض سه وجب و به طول يك نفر، تمام رختخواب ما بود. آن‌ها در اين مدت حتي يك دست لباس، دمپايي و كفش به ما ندادند. چهارماه پابرهنه بوديم.
آذرماه بود كه من به فكر افتادم براي خود يك جفت دمپايي بسازيم، اما هيچ وسيله‌اي براي رسيدن به اين منظور وجود نداشت،‌ اما هيچ وسيله‌اي براي رسيدن به اين منظور وجود داشت، نه دمپايي پاره، نه يك تكه پلاستيك يا چوب.
به فكر افتادم از حلب روغن و شيرخشك استفاده كنم. به همين منظور حلبي را شكافتم و به صورت ورق درآوردم. لبه‌هايش را بالا آوردم و با دو رشته نخ به هم وصل كردم. شكل يك قوطي كبريت به خود گرفت. كف آن را هم با تكه‌اي ابر فرش كردم و به اين ترتيب بعد از چهارماه پابرهنگي به يك جفت دمپايي دست يافتم.
ولي همان هم دوامي نياورد. چون يك روز يكي از بچه‌ها آن را به پا كرد و جلوي صليب سرخي‌ها رفت. عراقي‌ها هم آن را ديدند، از پايش درآوردند و بردند....

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 198  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

دوخت و دوز

در روزهاي اول اسارت لباسم پاره شد و نخ و سوزني نبود و مانده بودم كه لباسم را چگونه بدوزم.
به يكي از دوستانم گفتم اگر تكه چوبي در محوطه‌ي اردوگاه ديديد، بياوريد. نوك چوب را با تيغي كه در دمپايي خود جاسازي كرده بودم، تيز كردم و با نخي كه از حاشيه‌ي پتو جدا كرده بودم، لباسم را دوختم! هم‌چنين از جوراب، كلاه، دشداشه، ملافه و از لباس، ساك يا كيف تهيه مي‌شد. حوله را هم نخ‌كش مي‌كرديم و از نخ‌هايش براي گل‌دوزي استفاده مي‌كرديم!
در بدو ورود اسرا به اردوگاه و تحويل لباس‌ها، بايد بر روي بلوزها نام و نام خانوادگي، شماره‌ي آسايشگاه، رتبه‌ي نظامي و بعداً شماره‌ي صليب سرخ‌مان را مي‌نوشتيم و مي‌دوختيم. اين در حالي بود كه تهيه‌ي نخ هم كار سختي بود. لذا باندهاي تعويضي مجروحين را مي‌شستيم و نخ‌كشي مي‌كرده و با همان نخ‌ها نوشته‌ها را مي‌دوختيم.

 

منبع: نشريه امتداد    

 

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

ديوار نويسي

بعضي اوقات، شايد ماهي يك‌بار يا دو ماه يك بار ما را براي هواخوري به پشت بام مي‌بردند. در اين رفت و آمدها به پشت بام، پيام‌هاي متعددي را روي ديوار مي‌ديديم و ما هم جواب مي‌نوشتيم و يا پيام جديدي مي‌گذاشتيم.
براي نوشتن از وسايل مختلفي استفاده مي‌كرديم. اگرچه ما خودكار داشتيم، ولي به دليل اين كه ممكن بود بقيه‌ي افراد خودكار نداشته باشند و اگر مأمورين ببينند با خودكار نوشته شده، تعداد معدودي را كه خودكار دارند مورد تفتيش قرار مي‌دهند و يا احتمالاً خودكار را مي‌گيرند، معمولاً از ته سيگارهايي كه روي پشت بام افتاده بود و به خوبي مي‌شد با آن روي سيمان نوشت، استفاده مي‌كرديم و يا در فصل‌هايي كه هوا گرم بود و قير لاي موزاييك‌ها ذوب مي‌شد، با استفاده از قير يا تكه‌هاي سيمان و يا خرده چيزهايي كه آن‌جا پيدا مي‌شد، مي‌توانستيم روي ديوار پيام‌هايمان را بنويسيم و اخباري را كه مي‌شنيديم روي ديوار منعكس كنيم تا ديگران ببينند. بقيه هم معمولاً همين كار را مي‌كردند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 165  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

رؤياي آب

در گرماي 50 درجه‌ي منطقه‌ي العماره، در سوله‌اي تنگ اسير بوديم. خيلي از بچه‌ها مجروح بودند. جاي سوزن انداختن نبود. اما عراقي‌ها يك قطره آب نيز به ما نمي‌دادند. نوشيدن آب براي همه ‌يك رؤيا شده بود و تمام ناله‌ها به يك كلمه ختم مي‌شد: آب، آب.
پس از مدت‌ها يك منبع آب آوردند. همه هجوم بردند طرف آن. يك نفر از بچه‌ها افتاد در منبع و به خاطر ازدحام و فشار ديگران نتوانست خود را نجات دهد و همان‌جا به شهادت رسيد.

 

منبع: كتاب آزادگان بگوييد    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

راديو

راديويي را كه به ما داده بودند، باتري قلمي مي‌خورد. با توجه به شرايط جنگي، مدت‌ها باتري قلمي در بازار كمياب شده بود. براي گرفتن باتري مرتب اصرار مي‌كرديم و آن‌ها نيز به نظر مي‌آمد تلاش مي‌كنند كه تهيه نمايند. چون پشت سر هم دستورهايي از مديرانشان مي‌آمد، ولي اين‌ها نمي‌توانستند از بازار تهيه كنند، زيرا قاعدتاً اگر مي‌خواستند تهيه كنند، مي‌بايستي با قيمت چند برابر بخرند و شايد براي اين كار اجازه نداشتند.
در نتيجه ما برنامه‌هايي را كه مي‌بايستي بشنويم جير‌ه‌بندي نموده، سعي مي‌كرديم جز اخبار را نشنويم، مگر حالت‌هاي استثنايي؛ مثلاً سخنراني بعضي از مقامات طراز اول و به خصوص بيانات حضرت امام را كه براي ما مقدم بر اخبار بود، ولي اين وضع جيره‌بندي در استفاده از راديو، براي ما خيلي سخت بود.
مرتب درخواست مي‌كرديم كه اگر ممكن است راديويي را به ما بدهند كه باتري ديگري بخورد، ولي پشت گوش مي‌انداختند. آخر سر پيشنهاد كرديم حالا كه اين‌طوري است كه نه باتري قلمي مي‌توانيد به ما برسانيد و نه راديو را عوض كنيد، براي ما مقداري سيم و باتري متوسط بياوريد تا ما اين راديو را تبديل كنيم به راديويي كه با باتري متوسط كار مي‌كند.
يكي از سرنگهبان‌ها كه پسر خيلي خوبي بود و شيعه بود، سعي مي‌كرد تا آن‌جا كه امكان دارد به ما كمك كند، ظرف يكي دو روز براي ما وسايل لازم را فراهم كرد. سيم‌ها را به راديو وصل كرديم و باتري را سوار كرديم، ديديم كه خيلي راحت و خوب كار مي‌كند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 213  

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

راديو پاكتي

بعضي اوقات عراقي‌ها براي ما شير مي‌آوردند، اين شير داخل‌ پاكت‌هاي مقوايي بود كه در داخل آن يك لايه‌ي براق غير قابل نفوذ براي آب وجود داشت كه از نظر دوام در مقابل رطوبت از سطح خارجي بهتر بود.
پاكت‌ها را وارونه كرديم و قسمت غير قابل نفوذش را بيرون گذاشتيم و از آن غلافي براي راديو درست كرديم.
در قسمت انتهايي‌اش جا به اندازه‌ي كافي قرار داده، باطري‌ها را در آن گذاشتيم.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 182  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

راديو در قوطي

جاسازي راديوها خيلي حساس بود، طوري كه هيچ كس به جز عده‌ي معدودي از آن اطلاع نداشتند.
دعاها داخل قوطي رب جاسازي مي‌شدند. با اين ترتيب كه درب يك قوطي رب را باز كرده، قوطي ديگري را بريده، تميز و خشك كرده، دعاها را داخل آن مي‌گذاشتند و آن‌ها را داخل يكديگر طوري محكم مي‌كردند كه مانند يك قوطي رب مي‌شد و درون آن نيز ديده نمي‌شد.
اگر بچه‌ها مي‌خواستند دعايي را از اردوگاهي به اردوگاه ديگر منتقل كنند، از طريق بيمارستان مي‌فرستادند. اگر مي‌فهميديم عراقي‌ها چند روز ديگر ما را از اردوگاهي كه در آن هستيم خواهند برد، شروع به نوشتن دعاها پشت لباس‌هاي خود مي‌كرديم يا دعاها و سرودها و يا مطالب ديگر را روي پارچه‌اي مي‌نوشتيم و پشت يا زير لباس خود مي‌دوختيم. عراقي‌ها هم از اين كارها هيچ چيزي نمي‌فهميدند.
بچه‌ها گاهي ته يك قوطي تايد و سر قوطي تايد ديگري را درمي‌آوردند و تايد آن‌ها را خالي مي‌كردند و بعد از جاسازي يكي از قوطي‌ها را داخل ديگري مي‌كردند و چيزي مشخص نمي‌شد.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 215  

راوي: حميدرضا جديديان_ موصل 4  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

راديو مال خودمه

اردوگاه جديد حداقل 3 راديو داشت تا اين‌كه روزي يكي از راديوها لو رفت. ستون پنجم جاي آن را گزارش داده بود. سربازان ريختند و به راحتي مكان جاسازي شده‌ي راديو را پيدا كردند. راديو روي موج ايران بود.
همه را به صف كردند و خواستار شناسايي صاحب يا صاحبان راديو شدند و از آن‌جايي كه مسئولان راديو از افراد مهم اردوگاه و از نيروهاي سپاه بودند، كسي دوست نداشت پاي آن‌ها به ميز محاكمه كشيده شود و در نظر عراقي‌ها شناسايي شوند، يكي از اسرا داوطلبانه برخاست و گفت كه: «راديو مال من است».
گفتن اين جمله در آن شرايط دو چيز مي‌طلبيد: جرأت و فداكاري.
آن اسير حدود دو ماه روزي حداقل يك‌بار شكنجه مي‌شد. او را به اتاقكي نمناك مي‌بردند و پس از كتك وحشيانه‌اي كه مي‌خورد، بدنش را كشان كشان به محوطه‌ي اردوگاه و يا خارج از آن مي‌آوردند و او هربار مي‌گفت: «راديو مال من است، و آن ‌را از داخل سيفون توالت پيدا كرده‌ام».

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 128  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

راه نجات از سرماخوردگي

بعد از حمام كردن با آب يخ، هوايي كه تا چند لحظه پيش دندان‌هايم را به هم مي‌ساييد، ديگر مطبوع و دل‌چسب به نظر مي‌رسيد. طبق معمول براي جلوگيري از سردرد شديد ناشي از سينوزيت_ كه به دليل استفاده‌ي مكرر از آب يخ و هم‌چنين سردي هوا خيلي از بچه‌ها به آن مبتلا شده بودند _ دستمالي به پيشاني خود بستم؛ البته اين چيز عجيبي نبود، چون اكثر بچه‌ها چنين دستمالي را بر روي پيشاني خود داشتند.
عده‌اي هم براي نجات از سرماخوردگي، يا آستين‌هاي بلوز خود را تبديل به كلاه مي‌كردند يا با شكافتن قسمتي از پتوي خود و با استفاده از نخ آن كلاه مي‌بافتند.
بافندگي، در سرماي طولاني زمستان، با شكافتن پتوها و استفاده از تكه‌هاي سيم خاردار به جاي ميل بافتني، در اردوگاه رونق فراواني داشت.
هرچند نزديك شدن به سيم خاردار و كندن تكه‌هايي از آن، كاري بسيار پرخطر بود، اما نگهداري آن در اتاق خطرناك‌تر بود، چون عراقي‌ها به محض يافتن آن‌ها، صاحبانش را شديداً تنبيه مي‌كردند، ولي بچه‌ها مجبور بودند براي رهايي از سرما دست به چنين كارهايي بزنند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 191  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

رزمنده جهرمي

شكنجه و تنبيه، چنان شدت داشت كه گويي قيامتي برپا شده، اردوگاه به لرزه آمده بود و هر كس بي‌اختيار اشكش جاري مي‌شد. ناگهان، با صداي جيغي پشت همه لرزيد و پس از آن صداها شدت يافت. فرداي آن شب دريافتيم كه حدقه چشم يكي از عزيزان جهرمي را از كاسه درآورده‌اند. ضربه كابل گره خورده، چشم او و عزيز ديگري را تركاند.

 

منبع: كتاب 300 روزاسارت    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

رعايت بهداشت

در آسايشگاه، دستشويي وجود نداشت و مي‌بايست اين 17 ساعت را بدون دستشويي سپري كنيم. خيلي زود به اين نتيجه رسيديم كه بايد فكري كرد.
به اجبار يكي از پتوها را به صورت مثلثي به گوشه‌اي از آسايشگاه ميخ كردند و يك سطل هم در آن گذاشتند، تا بتوانيم در طول شب از آن استفاده نماييم.

منبع: كتاب قنوت درقفس   -  صفحه: 39  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

رفع عطش

شبي در اردوگاه رماديه بچه‌ها خوابيده بودند ولي چند نفري از تشنگي خوابشان نمي‌برد. ساعت دوي بعد از نيمه شب كه شدت عطش ما بي‌نهايت شد، به همراه چند نفر ديگر از برادران، پيراهن‌هايمان را بالا زديم و شكم‌هايمان را روي موزاييك‌هاي كف آسايشگاه گذاشتيم تا شايد رفع تشنگي شود. در آن گرماي 45 الي 50 درجه شهر رماديه عراقي‌ها فقط روزي يك تا دو ليوان آب خيلي گرم به ما مي‌دادند.

 

منبع: كتاب مقاومت دراسارت جلد3   -  صفحه: 101  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

رموزبچه ‌ها

سال 63 توانستيم از انبار تداركات عراقي‌ها، يك راديو تك بزنيم. اخبار مربوط به حادثه‌هاي مختلف را روي برگه‌اي مي‌نوشتيم و به تك‌تك آسايشگاه‌ها مي‌گفتيم كه بيايند چاي بخورند. چاي خوردن در واقع رمزي بود براي رساندن اخبار.
«پدربزرگ» رمزي بود براي حضرت امام (ره) و «خرگوش» يا «شكار خرگوش» رمزي براي نيروهاي عراقي يا كشته‌هاي آنان. بچه‌ها اين رمزها را بيشتر در نامه‌ها به كار مي‌بردند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 126  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

رنج عطش

خوشحال بوديم كه از سوله رها شده‌ايم. هرطور بود رسيديم به اردوگاه تكريت 14. با چه وضعي! خيلي از بچه‌ها زخمي بودند. عراقي‌ها مي‌خواستند زودتر از دستمان راحت بشوند. با كابل مي‌زدند و مي‌گفتند: «سريع پياده شويد»
يكي از بچه‌هاي استان فارس، شكمش بر اثر اصابت تركش پاره شده بود، توان نداشت پياده شود، از ماشين انداختند او را پايين روي زمين. آن‌قدر هم به سر و صورتش زدند كه شهيد شد.....

 

منبع: كتاب شهداي غريب    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

رهبري مخفي

كنترل اردوگاه‌ها از طريق برادران روحاني انجام مي‌شد. اگر‌چه بچه‌ها در ظاهر نشان نمي‌دادند، چون اگر عراقي‌ها مي‌فهميدند دچار مشكل مي‌شديم و اين مسئله از ديد آن‌ها مخفي بود.
كسي كه در رأس كار بود مشخص نبود و تعداد بخصوصي از افراد مي‌دانستند رهبري اردوگاه را چه شخصي عهده‌دار است و بيشتر افراد با هم مشورت مي‌كردند و تصميم مي‌گرفتند كه با شرايط اردوگاه، كارها انجام شود .

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 74  

راوي: بهروز فتحي _ اردوگاه موصل  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها