0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

جرم سجده ي طولاني

نگهبان، خيره به يكي از بچه‌ها كه بعد از نماز مشغول دعا بود، مي‌نگريست. دقايقي بعد با خشم پرسيد: چرا اين همه در سجده بودي؟ ‌براي چه كسي دعا مي‌كردي؟ براي خميني؟ برادر اسير با چشماني پر از اشك پاسخ داد:‌ نه، براي آزادي خودمان.
سرباز بعثي وقيحانه آب دهانش را بر روي او انداخت و بعد از يادداشت كردن اسمش، از آن‌جا رفت. صبح روز بعد، آن برادر هم‌سلولي را به جرم دعا و سجده‌ي طولاني به 25 ضربه شلاق محكوم كردند و با كابل پشت او را سياه نمودند، به طوري كه بي‌هوش شد و در اغما فرو رفت.

منبع: كتاب نمازدراسارت    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

جشن آزادي خرمشهر

در آن‌جا توانسته بوديم چند راديو از ماشين‌ها و مطب پزشكي بياوريم، بچه‌هاي خيلي مواظب بودند كه راديوها لو نروند چون توسط اين راديوها مي‌توانستيم خبرها را بشنويم.
يكي از عمليات‌ها، عمليات آزادي خرمشهر بود، هنگامي‌كه خرمشهر آزاد شد، بچه‌هاي اردوگاه جشن گرفتند و اشك شوق از ديدگان برادرها سرازير شد.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 100  

راوي: جعفر آقايي _ اردوگاه موصل يك  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

جعبه ي اسلايد

يك‌بار صليب سرخ براي ما عدسي آورد كه از آن براي عينك استفاده كنيم. چون قطر عدسي زياد بود، به درد عينك نمي‌خورد، لذا بچه‌ها آن را جزو دكوراسيون گذاشتند.
وقتي صليب سرخ اين عدسي‌ها را به ما داد فكر ساختن يك دستگاه اسلايد به ذهن ما خطور كرد. البته براي ساختن‌ آن، وسيله كم داشتيم و مشكل بود كه بتوانيم با يك عدسي يك جعبه‌ي اسلايد درست كنيم.
به هر حال كار ساخت جعبه‌ي اسلايد تقريباً از سال 64 شروع شد و اواخر هفته‌ي جنگ سال 67 به پايان رسيد. قبل از آن يك كار به اصطلاح آزمايشي انجام داديم كه پخش شد و بچه‌ها از آن استقبال كردند.
كار اصلي دستگاه اين‌چنين بود: «دو محفظه را به شكل لوله كه عدسي در آن قرار مي‌گرفت، درست كرديم. اين لوله داخل جعبه و در درون جعبه هم يك جعبه‌ي ديگر بود و اين تو رفتن و بيرون آمدن باعث تاريك و روشن شدن صحنه مي‌شد».
البته دستگاه طوري درست شده بود كه قسمت‌هاي مختلف آن از هم جدا شده و به صورت جعبه‌ي كفش درمي‌آمد. بچه‌ها هم كفششان را داخل جعبه مي‌گذاشتند كه عراقي‌ها متوجه آن نشوند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 190  

راوي: مسعود شهبندي_موصل  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

جوايز مسابقات ورزشي

در ماه بهمن برنامه‌ي مسابقه‌ي فوتبال و دوميداني را برنامه‌ريزي كرديم. مرحله‌ي مقدماتي قبل از 22 بهمن برگزار شد و فينال هم در روز 22 بهمن. هر روز مسابقات را با تلاوت آياتي از «كلام‌الله مجيد» آغاز مي‌كرديم و بچه‌ها در آسايشگاه مي‌دويدند و خود را براي مسابقه آماده مي‌كردند.
جوايز قرار بود به سه دسته و سه نفر داده شود. يكي به تيم برنده، يكي به تيمي كه بيشتر گل زده بود و يكي هم به تيمي كه در مسابقه، اخلاق اسلامي را بيشتر رعايت كرده است.
جوايز هم همه معنوي بودند. براي برندگان يك يا دو جز قرآن ختم مي‌شد، تعدادي صلوات فرستاده مي‌شد، و برنده‌ها عموماً اجر و حسنه‌ي اين جوايز معنوي را به امام امت هديه مي‌كردند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 189  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

چرا صلح نكرديد ؟

هرجا كه از من بازجويي مي‌كردند، مرا به عنوان «مسئول آموزشي» مي‌شناختند. زماني كه مرا براي بازجويي به استخبارات بغداد بردند، يكي از افسران رده بالاي عراقي هم كه به علم و سياست روز آگاهي كامل داشت، آن‌جا بود و هدف اصلي هم اين بود كه ضعف مرا پيدا كنند.
افسر بازجو گفت: «جمشيدي! من يك آيه قرآن مي‌خوانم، اگر اشكالي داشت بگو!» او خواند و ان طائفتان من المؤمنين تقاتلوا» دستم را بلند كه يعني فهميدم تو چه مي‌خواهي بگويي، گفت: «كجاي آيه اشكال داشت؟» گفتم: «اقتتلوا فاصلحوا بينهما»
پرسيد: «پس چرا بزرگان ايران به اين آيه عمل نمي‌كنند و صلحي را كه خدا از او ياد كرده به مرحله‌ي عمل درنمي‌آورند؟» آن‌قدر مرا كتك زده و شكنجه داده بودند كه هيچ ناي و رمقي نداشتم و از درد مثل مار به خود مي‌پيچيدم.
گفتم:«صلح به چه قيمتي؟» كي مي‌خواهد جواب اين همه ظلم و ستمي كه در حق ملت ايران شده بدهد؟ چرا از خرمشهرخونين‌شهر ساختيد؟» چرا هويزه و سوسنگرد را خراب و ويران كرديد؟ چرا صدها هزار مرزنشين را كشته و اسير و ويلان نموديد؟ چرا قصرشيرين، خسروي، دهلران و موسيان را به آتش كشيديد؟
پس از اين سخنان نفس افسر بازجو بالا نيامد و سرش را روي زانو گذاشت و بلند نكرد.

منبع: مطالب ارسال شده از طرف مؤسسه ي فرهنگي پيام آزادگان    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

چراغ خواب

با ميله‌هاي خودكار به وسيله‌ي آتش و سيم داغ يك‌سري چراغ‌خواب‌هايي درست كردم كه در آسايشگاه يكي از آن‌ها موجود بود.
براي شش هفت تا آسايشگاه ديگر هم درست كردم و برايشان به عنوان هديه بردم. اين چراغ‌خواب‌ها نماي قشنگي به آسايشگاه‌ها مي‌دادند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 210  

راوي: بهروز ابراهيم نژاد  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

چهل حديث

نقش روحانيت در طول دوران اسارت بسيار چشم‌گير بود. آنان از هر فرصتي براي ترويج مسائل اسلامي در بين برادران استفاده مي‌كردند. هرگز تلاش‌هاي يكي از برادران طلبه را كه در آسايشگاه ما بود فراموش نمي‌كنم. با تمام محدوديت‌هايي كه در اردوگاه وجود داشت، ايشان شب و روز خود را صرف ياد دادن قرآن و يا مسائل احكام مي‌نمود. وي و ديگر برادران مخلص و دل‌سوز در همين زمينه مسابقه‌هايي را براي تشويق بيشتر بچه‌ها، ترتيب مي‌دادند. آن‌ها وسايل خصوصي خود را از قبيل لباس و يا اجناس كه به وسيله‌ي حقوق ناچيز ماهيانه دريافت مي‌كردند، به عنوان جايزه قرار مي‌دادند.
يكي از مسابقات به نام چهل حديث بود. اين مسابقه در ايام هفته‌ي وحدت برگزار شد. برنامه‌ريزي اين مسابقه به اين صورت بود كه بچه‌هايي كه مايل به شركت بودند بايستي چهل حديث از پيامبر را كه توسط برادران اردوگاه، جمع آوري شده بود، حفظ مي‌كردند. در روز مقرر، مسابقه برگزار شد و به نفرات برتر جوايزي اهدا شد.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 65  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

چوب خيزران

در اردوگاه، دشمن، يكي از برادران آزاده‌ي ما را زير فشار قرار داد كه به امام خميني توهين كند. آن دشمن كينه‌توز مي‌گفت: "بايد به رهبرت اهانت كني وگرنه رهايت نمي‌كنم." هر چه فشار آورد، ايشان مقاومت كرد.
گفت: "اگر از اين بچه‌ها خجالت مي‌كشي، من به رهبرت اهانت مي‌كنم، تو فقط سرت را پايين بياور"!
هر چه آن شكنجه‌گر اهانت كرد، او سرش را بالا گرفت. (سرانجام، به خشم آمد و) با كابل كشيد تو صورت آن برادر.
افسر بعثي، كه خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت: "جوان! چشمت دارد درمي‌آيد، سرت را بياور پايين"!
آن آزاده جواب داد: "من با خداي خودم عهد بسته‌ام كه تا آخرين قطره‌ي خون و آخرين لحظه‌ي حيات، وفاداري‌ام را به امام و رهبرم حفظ كنم."
آن افسر بعثي اين حالت را ديد، تا اين كه روز عاشورا فرا رسيد. ما روز عاشورا پابرهنه شده بوديم. آن‌ها فهميدند كه اين پابرهنگي به عنوان عزاداري براي آقا حسين بن علي (ع) است. ناگهان، با كابل و چوب ريختند داخل اردوگاه.
همان افسر، يك خيزران دستش گرفته بود. ما تا آن روز (چوب) خيزران نديده بوديم. افسر بعثي، خيزران را محكم كوبيد تو صورت همان برادري كه آن روز، زير كابل، آن استقامت را نشان داده بود.
ناله‌ي آن جوان بلند شد و صدايش تمام اردوگاه را در برگرفت.
افسر بعثي يك مرتبه، متحير ماند و گفت: "تو همان كسي هستي كه آن روز، زير ضربه‌هاي كابل، صدايت در نيامد"؟
او هم جواب داد: " آخر، امروز با خيزران شما به ياد لحظه‌اي افتادم كه سر نازنين آقا حسين بن علي (ع)، ميان تشت بود و يزيد با خيزراني كه در دست داشت، به لب و دندان مباركش مي‌زد.

 

منبع: مطالب ارسال شده توسط گروه فرهنگي پيام آزادگان    

راوي: مرحوم ابوترابي  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

حاج آقا ابوترابي

رهبريت تمام اردوگاه‌ها به شيوه‌اي بود كه آقاي ابوترابي قرار داده بود؛ با سيستم و شكلي كه خودش داخل اردوگاه‌ها ترسيم كرد، براي بچه‌ها جا افتاده بود كه چه برخوردي با عراقي‌ها بكنند و با خود برادران داخل اردوگاه چه برخوردي داشته باشند و حتي با مسئولين صليب سرخ كه به اردوگاه‌ها مي‌آمدند، چگونه باشند و به چه كارهايي مشغول باشند كه بتواند نتيجه‌ي خوبي از اسارت بگيرند.
اگرچه او در يك اردوگاه حضور داشت، ولي شكل و فكري كه ترسيم كرده بود، در تمام اردوگاه‌ها وجود داشت و بچه‌ها سعي مي‌كردند از آن شكل تبعيت كنند. سعي آن‌ها بر اين بود كه هميشه اول نظرات حاج آقا را در كارها به كار گيرند و بعد با مسائل برخورد كنند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 70  

راوي: بهروز فتحي _ اردوگاه موصل  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

حاج يحيي

حاج يحيي 56 سالش بود، بلند و محكم حرف مي‌زد؛ وقتي دعا مي‌خواند يا اذان مي‌گفت، صدايش توي آسايشگاه مي‌پيچيد.
آن روز از راديو عراق آمده بودند مصاحبه كنند. از او پرسيدند: « مقلّد كي هستي؟ » بلند گفته بود: «حضرت آيت الله العظمي امام خميني (ره)»
سرگرد عراقي همان‌جا با كابل، محكم كوبيده بود توي صورتش و دندانش را شكسته بود؛ بعد هم لختش كرده بود و زير دوش آب سرد، آن قدر كابل زده بود كه از حال رفته بود. وقتي از زير در براي يكي از بچه‌ها وصيت مي‌كرد، صدايش مي‌لرزيد. نمي‌دانم از سرما بود يا از درد.

 

منبع: كتاب دوره ي درهاي بسته   -  صفحه: 34  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

حتي بدون معلم

در اوقات فراغتي كه داشتيم، سؤال‌هاي شرعي خود را از يكديگر مي‌پرسيديم، مثلاً من از دوستم چيزي را سؤال مي‌كردم،‌ اگر جواب را نمي‌دانست آن را از كس ديگري مي‌پرسيديم و بالاخره جواب پيدا مي‌شد.
اگر معني كلمه‌اي را كسي نمي‌دانست به كتاب المنجد (لغت‌نامه) مراجعه مي‌كرديم كه از عربي به فارسي و انگليسي بود. ما آن‌جا چند نوع لغت‌نامه داشتيم كه بچه‌ها لغات آن‌ها را حفظ مي‌كردند و به ديگران هم ياد مي‌دادند.
خيلي از بچه‌ها بدون وجود معلم زبان‌هاي ايتاليايي و فرانسوي را از لغت‌نامه‌ها ياد گرفتند و در آخر مي‌توانستند به راحتي با اين زبان‌ها صحبت كنند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 234  

راوي: نصرالله قره‌ داغي  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

حرف آخر

عصر يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان، بعد از آمارگيري عراقي‌ها هركس در گوشه‌اي نشسته بود و به كارهاي شخصي خود رسيدگي مي‌كرد. به ديوار آسايشگاه تكيه زده بودم و به زن و فرزندم فكر مي‌كردم. در افكارم بودم كه با صداي محمد به خود آمدم. ناخن‌گيري خواست، به او داده و دوباره در فكر فرو رفتم.
بعد از مدتي چشمم به آقا محمد افتاد، كه سجاده‌ي كوچكي پهن كرده بود و در حالي كه عكس فرزند كوچكش به نام زهرا را در دست داشت ذكر مي‌گفت. ليوان آبي در كنار سجاده قرار داشت كه موقع افطار از آن استفاده مي‌كرد. بعد از خواندن نماز جماعت كه با احتياط و در فواصل كم بين اسرا خوانده شد.
آقا محمد در حال قرآن خواندن بود. به شوخي به او گفتم: «محمد آقا آماده‌ي پروازي ديگه؟!» خيلي آرام و با لبخندي كه حكايت از راز درون سينه‌اش بود، در جواب پاسخ داد: «آره و الله»‌ محمد عربي را آموخته بود و به عنوان ارشد آسايشگاه احترام زيادي داشت.
در حال دوختن لباسم بودم كه در جلوي آسايشگاه همهمه‌اي برپا شد. همه فرياد مي‌زدند، ارشد... ارشد... بچه‌ها را كنار زدم، صورت و دستان محمد يخ كرده بودم. دلم فرو ريخت. يكي از بچه‌ها كه دوره‌ي پزشكي را گذرانده بود گفت: «سكته كرده... » باور نمي‌كردم كه محمد به ديار ابدي رفته باشد.
مقداري از تربت كربلا را كه دور از چشم عراقي‌ها پنهان كرده بودم زير زبانش قرار دادم و خيره به او منتظر عكس‌العمل او شدم. عراقي‌ها بعد از تقريباً 20 دقيقه به دنبال محمد آمدند، اما خيلي دير شده بود. صداي «لااله‌الا‌الله» فضاي آسايشگاه را پر كرده بود.
دلم براي دختر كوچكش كه حالا بايد خانمي شده باشد سوخت و در دل براي تمام شهيدان غريب از جمله آقا محمد، طلب ديدار امام زمان (عج) را كردم.

 

منبع: ماهنامه سبزسرخ   -  صفحه: 6  

راوي: مجيد تقي پور گل سفيدي  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

خبرپراكني كپسولي

يك روش زيركانه‌ي ديگر براي پيام‌رساني اين بود كه بچه‌ها پيام‌هاي مخصوص را روي كاغذهاي خاصي مي‌نوشتند و داخل كپسول‌هاي آنتي‌بيوتيك كه قبلاً خالي كرده بودند، جاسازي مي‌كردند. سپس كپسول را در دهان مي‌گذاشتند و از پست بازرسي عبور مي‌كردند. اگر چنان‌چه هنگام بازرسي از آن‌ها خواسته مي‌شد دهانشان را باز كنند، كپسول را قورت مي‌دادند.
نحوه‌ي ديگر چنين بود كه كاغذ حاوي خبر را در شيشه‌هاي دارو جاسازي مي‌نمودند تا در اردوگاهي ديگر مورد استفاده قرار گيرد. البته بسياري از اين امور بخصوص در اين اواخر توسط عراقي‌ها كشف مي‌شد ولي باز هم بچه‌ها به رد وبدل كردن پيام‌ها ادامه مي‌دادند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 102  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

خبرهاي برعكس

گاهي از سخنراني‌هايي كه ناچار به گوش دادن آن بوديم نيز خبرهايي درمي‌آمد.
به طور مثال در عمليات والفجر 8 شيخ علي تهراني اعلام كرد: «چه كسي باور مي‌كند 80 فروند هواپيماي عراقي سقوط كرده باشد؟» و ما مي‌فهميديم كه 80 فروند هواپيماي عراقي سرنگون شده است. يا جاي ديگر گفته بود: «چرا ايران سرزمين پر از نمك را تصرف مي‌كند،‌ مگر زمين نمكي ارزش دارد؟» و ما مي‌فهميديم كه عراق جبهه‌ي جديدي را از دست داده است.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 92  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

ختم شهدا

خبرهاي زيادي از طريق نامه‌ها به دست ما مي‌رسيد، بعد از اين‌كه صليب سرخ مي‌رفت، خبرها جمع‌آوري و در كل آسايشگاه‌ها خوانده مي‌شد. براي شهدايي كه در نامه‌ها خبر شهادت آن‌ها رسيده بود، مراسم ختم گرفته مي‌شد.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 106  

راوي: حميدرضا جديديان _ اردوگاه موصل  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  9:35 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها