0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

خط و نشان کشیدن های اسارت


خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده یعقوب مرادی است:

خط و نشان کشیدن های اسارت

تیرماه 1360، ما را به آسایشگاه نه و سپس به آسایشگاه های ضلع شرقی انتقال دادند. خاطره ی ماجرای هفت تیر این سال گفتنی است.

هشتم تیر ماه، درست یک ساعت پس از اطلاعیه ی رادیو ایران، خبر آن واقعه ی جانگداز در بین بچه ها پیچید؛ گرچه از هنگام نماز صبح نیز رفت و آمد غیر منتظره ای در اردوگاه دیده می شد. می دانستیم خبری هست؛ اما چاره ای جز انتظار نداشتیم تا درها باز شود.

سرانجام در سوت آمار دمیده شد. بعد هم سوت آزاد باش. مایه ی تعجب اینکه از چهره ی عراقی ها هیچ خوانده نمی شد و رفتاری معمولی داشتند. پاها حتی رغبت رفتن به آشپزخانه را هم نداشتند. پرسش «چه خبر؟» تنها یک پاسخ داشت: «نمی دانم!» چنان با آب و تاب می گفتند که: «ارتباط ایران با دنیا قطع شده، وضع نظامی به کلی مبهم است و . . .» که نگرانی و اضطرابی عمیق بر دل ها حاکم شد.

با سید عبدالرزاق موسوی و حسن درودگر، اهل شیراز و مشهد، بر در آسایشگاه نشسته بودیم که همان پیرمرد کذایی چون پلنگی تیر خورده آمد و نشست برابر ما. آن گاه، با چشمانی قرمز و صورتی چروکیده، جمله ای درباره ی شهید مظلوم فاجعه ی هفت تیر گفت که وجودمان را به آتش کشید. چند تا از آن بی تفاوت ها هم دور و برمان می پلکیدند تا خود را نخود هر آشی تازه کنند. انگار در پی ایجاد نزاعی بودند تا آرامش اردوگاه به هم بخورد. گوشه و کنار نیز برخی گفته بودند: «امروز، روزی است که باید هر حزب اللهی را به تیر برقی یا ستونی آویزان کنیم.»

«نمی دانم!» چنان با آب و تاب می گفتند که: «ارتباط ایران با دنیا قطع شده، وضع نظامی به کلی مبهم است و . . .» که نگرانی و اضطرابی عمیق بر دل ها حاکم شد

بلند شدم، دست به آسمان بردم و گفتم: «خدایا، به رحمت محمد و آل محمد، شهید دکتر بهشتی و دیگر شهدای هم سنگرش را با شهدای کربلا محشور کن و ما را به ادامه ی راهشان موفق بفرما!» پیرمردک در رفت؛ چشم ها به دنبالش. در پی شکر بود برای تهیه شربت. کسی از آسایشگاه نه چیزی نداد؛ اما سرانجام تهیه کردند. با سطل شربت، کف زنان و رقص کنان و تمپو کوبان آمدند وسط اردوگاه و پایکوبی کردند، همان روز، مأموران صلیب سرخ آمده بودند؛ اما کسی بدان ها توجهی نداشت. دقیقه ای بعد، گذرشان به ماجرای میان محوطه رسید. به آنها هم شربت تعارف کردند. یکی شان دلیل این خوشحال را که شنیدند، با تکان سری به نشانه ی تأسف، شربت را به سطل ریخت و رفت.

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

شنبه 19 بهمن 1392  10:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

.دو زن قهرمان

خانم "معصومه آباد" متولد سال 1341 در آبادان است. زمانیکه وی در سال 1359 برای کمک به مردم مناطق جنگ زده، عازم شهر آبادان بود در 12 کیلومتری جاده ی ماهشهر-آبادانبه اسارت نیروهای عراقی درآمد و 4 سال از عمر خود را در "زندان الرشید بغداد" و اردوگاه های "موصل" و "الانبار" گذراند. "معصومه آباد" هم اکنون پزشکی حاذق و عضو چهارمین دوره ی شورای اسلامی شهر تهران است.تصاویری که در این مطلب مشاهده می کنید تنها یادگارهای سرکار خانم «معصومه آباد» از سال های اسارت هستند.

 
 
برگشت پر افتخار بانوی ایرانی از اسارت چندین ساله (عکس)

نخستین عکس توسط نماینده گان سازمان صلیب سرخ جهانی  از خانم ها «معصومه آباد»(نفر سمت چپ) و «شمسی بهرامی» در بیمارستان "الرشید" در بغداد گرفته شد و در مورخه 23 اردیبهشت 1361 برای خانواده ی آنان ارسال گردید.

دومین عکس ارسالی توسط توسط نمایندگان سازمان صلیب سرخ جهانی، از اردوگاه «الانبار» (عنبر).
دو نفر نشسته از راست خانم ها «معصومه آباد» و «فاطمه ناهیدی» و نفرات ایستاده از راست، «مریم...» و حلیمه آزموده
 
برگشت پر افتخار بانوی ایرانی از اسارت چندین ساله (عکس)
 
دکتر معصومه آباد،آزاده ایرانی و عضو شورای شهر تهران با دختران مهمان عراقی

برگشت پر افتخار بانوی ایرانی از اسارت چندین ساله (عکس)
 
معصومه آباد، جانباز و آزاده زن ایرانی

3 سال بعد قهرمان عفاف وحیات سربلند ونستوه از اسارت¬گاه جلادان به وطن بازگشت وچشم ودل میلیون ها برادر وخواهرش را دراشك شادی غوطه ور ساخت.معصومه آباد كه حال نیمی از وجودش درزمین ونیمی دیگر در طواف ملكوتی یار به سماعی سرخ، د ل مشغول بود دركسوت جانبازی آزاده وخواهری از خواهران شهید قدم درخانة بخت نهاد ماحاصل این ازدواج ماورایی 3 فرشته بود.

دکتر معصومه آباد در شورای شهر تهران
 
برگشت پر افتخار بانوی ایرانی از اسارت چندین ساله (عکس)

دكتر معصومه آباد كه داغ برادر در دل داشت و زخم اسارت بر پیكر، از پای نایستاد ودر سنگر دانش پزشكی تا درجة دكترای جنین شناسی از دانشگاه كینكس كالج لندن پیش رفت تا حوزه امداد گری را تا گسترده ترین اشكال آن بیاموزد و خود را برای حضور درمیدان مداوای عظیم تری آماده سازد. از این بانوی آزاده تألیفات پژوهشی و علمی نطفه تا تولد پرنده های كاغذی، دوره درهای بسته، مدرسه عشق و بدن من چگونه كار می كند (در ده جلد) منتشر شده است.
 
او هم اكنون درمراكز بیمارستانی میهن اسلامی به مداوای بیماران مشغول است والبته تجربه های گرانقدر سال های مقاومت ونبرد را نیز طی سخنرانی ها، مصاحبه ها و دیدارهای جمعی با گروه های گوناگون اجتماعی درمیان می گذارد.او بانوی قهرمان وطن ماست وتندیس فرهیختگی در اولین همایش آیه های ایثار وتلاش تقدیم حضور مبارك ومغتنم وی شده است.
kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

جمعه 25 بهمن 1392  4:00 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

تئاتر در اسارت

 


ضربه های باتوم روی سرش دردناک است. اما سرش را بلند نمی کند. غرورش اجازه نمی دهد که در مقابل توهین مامور زبان نفهم، سکوت کند اما مصلحت می گوید که باید آرام بنشیند و طغیان نکند.

تئاتر در اسارت

به خاطر دوست کناری اش. دوستی که حسابی کتک خورده و از خستگی لگدهایی که تن اش را کبود کرده روی زمین ولو است. درد سکوت در این شرایط درد بزرگی است. اما باید تحمل کرد. همین تحمل است که حماسه ی مقاومت را در دل دشمن شکل می بخشد.

دوران اسارت آزادگان پر از حادثه، اتفاق و خاطره است. «عارف سجاده چی» از آزادگان دوران دفاع مقدس، سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت بعثی‌ها درآمد و هشت سال در اردوگاه های موصل دوران اسارتش را گذراند. او گرچه اکنون به عنوان پزشک عمومی فعالیت می کند اما چند نمایشنامه ی خوب در مناسبت های مختلف به ویژه در دهه ی فجر سال 67 برای گروه تئاتر اسرا نوشته است.

 

آزادگان متولی مشخصی ندارند

وی می گوید: برنامه ای داشتیم در اردوگاه موصل چهار به مناسبت اولین دهه ی فجر. یعنی درست بعد از پذیرش قطعنامه. این برنامه به قول امروزی ها مثل یک کلیپ بود. یعنی هم موزیکال بود و هم نمایشی. گروه سرود اشعاری را مربوط به اتفاقات انقلاب تا زمان پذیرش قطعنامه و آغاز دوران سازندگی اجرا می کرد و یک گروه نمایشی هم حرکاتی را متناسب با شعر بازی می کردند. این نمایش خیلی گل کرده بود.

 

تأثیر تئاتر در رفتار اسرای ایرانی

سجاده چی درباره تاثیر نمایش بر روی اسرا می گوید: علاوه بر روحیه بخشی و حفظ وحدت میان اسرا، برخی مسائل تعلیمی و آموزشی هم با تئاتر به خوبی انجام می شد. سال 64 یا 65 بود که بعد از سال ها برای نخستین بار برایمان یخ آورده بودند. اسرا مقابل بشکه های یخ ازدحام کرده و صحنه ای به وجود آوردند که جالب نبود. من متنی نوشتم که بلافاصه گروه نمایش آن را اجرا کرد و در آن نشان می داد که سربازان زخمی در جنگ احد آب را به همدیگر تعارف می کردند و هیچکس از یکدیگر پیشی نمی گرفت. این نمایش آنقدر تاثیرگذار بود که بار دوم که یخ آوردند به اردوگاه کسی سمت بشکه های یخ نمی رفت و رفته رفته و بدون عجله از یخ ها استفاده شد.

این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه تئاتر در دوران اسارت به دنبال ارائه مفاهیم عالی بود، ادامه می دهد: تئاتر سبب می شد که ما مشکلات روزمان را به راحتی حل کنیم و آن را از بین ببریم. بنابراین می شود گفت که تئاتر واقعا هنر تأثیرگذاری است. اما  واقعیت این است که مسائل روزمره سبب شد که دیگر کسی فرصت پرداختن به این مسائل را نداشته باشد. از آنجا که متولی مشخصی هم در داخل ایران نداشتیم، رفته رفته موضوع به فراموشی سپرده شد. کارهایی هم که بچه های آزاده در آن کانالیزه شده بودند ربطی به موضوع تئاتر نداشت.

این آزاده با اشاره به بی توجهی مسئولان تئاتر برای به نمایش درآوردن خاطرات دوران اسارت می گوید: با تمام شدن ما، این خاطرات هم تمام می شوند. مهدی سجاده چی از فیلمنامه نویسان معروف سینما پسرعموی بنده است. من به او پیشنهاد دادم که برخی خاطرات آزادگان را تبدیل به فیلمنامه کند. او هم از این موضوع استقبال کرد اما از آنجا که حمایتی وجود نداشت این کار نیمه تمام ماند. من در این باره با اطمینان می توانم بگویم که اگر اثری با انگیزه های والا با موضوع آزادگان در حوزه تئاتر یا سینما تولید شود، اتفاقات خوبی رخ خواهد داد.

ظرفیت های زیادی دوران اسارت برای تبدیل شدن به تئاتر دارد که مهم‌ترین آن راه تحول انسان برای رسیدن به تعالی است

اصرار مرحوم ابوترابی برای بازی

عبدالمجید رحمانیان هم آزاده ای است که دست به قلم برده و خاطرات و تجربیات اش را از فعالیت های تئاتر در دوران اسارت به کتابی تبدیل کرده است با عنوان «تئاتر در اسارت» می گوید: متاسفانه تجربیات آزادگان در عرصه تئاتر به درستی سازماندهی و مدیریت نشد و مانع بروز استعدادهای بیشتر هم شد. در حقیقت این مسائل به شعار گذشت. ما زمانی که از اسارت برگشتیم مجبور بودیم به مسائل روزمره و تامین مایحتاج مورد نیازمان بپردازیم بنابراین تجارب مان همین طور ماند و خاک خورد. آزاده ها هم از یکدیگر جدا افتادند و تقریبا همه کارهای هنری مان به فراموشی سپرده شد.

این آزاده می گوید: ظرفیت های زیادی دوران اسارت برای تبدیل شدن به تئاتر دارد که مهم‌ترین آن راه تحول انسان برای رسیدن به تعالی است. از آنجا که در نمایش های دوران اسارت، به موضوعات، عمیق پرداخته می شد، مطمئنا کارایی زیادی برای دوران حال حاضر دارد. به عنوان مثال به مناسبت دهه فجر ما نمایش هایی اجرا می کردیم که انقلاب و اهداف آن را به درستی تبیین می کرد که این موضوع می توانست جلوی بروز بسیاری از مشکلات و تفرقه افکنی ها را بگیرد.

 رحمانیان از تاکید سیدآزادگان مرحوم ابوترابی برای اجرای تئاتر یاد می کند و می گوید: ایشان به قدری تئاتر را با اهمیت می دانست که حتی حاضر شده بود در یک نمایش هم بازی کند. این نمایش نامش محاکمه درون بود و ایشان اصرار داشت که می خواهد در آن بازی کند. البته با این کار می خواست به ما بفهماند که فعالیت ما در این زمینه چقدر با ارزش است. بعد از آن، این نمایش اجرا شد و تاثیر خوب آن را در روحیه بچه ها شاهد بودیم.

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

شنبه 26 بهمن 1392  1:49 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

غروب غربت

 


آزاده گل محمد حق پرست از روزهای سخت اسارت می‌گوید: ایام اسارت دوران نبرد دیگری است. در اسارت زندگی معنای خود را می‌بازد و شاید زنده ماندن واژه‌ای مناسب این دوران باشد و از این روزها هر یک از آزادگان خاطرات نانوشته‌ای بسیار دارند و اینک پس از پشت سر گذاردن آن روزها برای دوستان بستگان و... نقل می‌کنند.

غروب غربت

دی ماه 1365 که مقارن با سال‌های پایانی دوران دفاع مقدس بود به خدمت مقدس نظام وظیفه اعزام شدم و پس از طی دورهء آموزشی در منطقهء عملیاتی «زبیدات» مستقر شدیم و دو تیر ماه 1367 در ماه‌های پایانی خدمت به اسارت دشمن در آمدم و در این روز بود که تحول بزرگی در زندگی‌ام ایجاد شد و با مأموریتی بس خطیر و آزمایشی بزرگ روبه رو شدم...

غروب به بغداد رسیدیم و از آنجا بی وقفه راهی تکریت شدیم دو شبانه روز را در هوای گرم و سوزان تیر ماه در عراق بدون کوچک‌ترین و کمترین امکانات سپری کردیم عده‌ای از بچه‌ها داخل اتوبوس بر اثر تشنگی ضعف کرده بودند و...

در روز دوم اسارت ما را به شهر «العماره» منتقل کردند و یک روز در آنجا بودیم که راهی بغداد شدیم هنگام عبور از شهرها و خیابان‌ها مسیر مردم عراق هلهله به پا کرده بودند و غوغایی داشتند شاید آن‌ها هم مجبور بودند و از ترس و تقیه آمده بودند.

 غروب به بغداد رسیدیم و از آنجا بی وقفه راهی «تکریت» شدیم دو شبانه روز در هوای گرم و سوزان تیرماه در عراق بدون کوچک‌ترین و کمترین امکانات گذشت عده‌های از بچه‌ها داخل اتوبوس بر اثر تشنگی ضعف کرده بودند و کم کم حالشان به وخامت گرایید و کار بجایی رسید که برخلاف میل باطنی طلب آب و نان کردیم اما پاسخی که شنیدیم این بود که به زودی به اردوگاه می‌رسید و آنجا آب و غذا خواهید خورد ما هم دلمان خوش بود که به زودی این وضعیت پایان خواهد یافت.

صبحانهء ما نیم تا یک لیون آش و نهار 5 تا 6 قاشق برنج بی کیفیت با خورشتی که معجونی از برگ کلم و برگ چغندر یا آب پیاز بود شام هم اندکی آب گوجه فرنگی یا بادمجان گندیده بود

 نیمه‌های شب به اردوگاه رسیدیم پیراهن و زیرپوش‌های مان را به دستور آن‌ها در آوردیم و بعثی‌ها به دو ردیف رو به روی هم با شلاق و کابل به دست ایستاده بودند و ما باید از وسطشان عبورمی کردیم و نام این گذرگاه عمومی «تونل مرگ» بود و به راستی هم مرگ آوار بود هنگام عبور از این تونل هرکس با هر چه که دست داشت ضربه‌ای می‌زد و آنقدر زدند که خسته شدند و پس از آن به داخل آسایشگاه هدایت شدیم جای که فرسایشگاه بود تا مکانی برای آسایش محلی کثیف با حشرات مختلف این آب و غذایی بود که به ما وعده داده بودند با چنین وضعی به انتظار فردا نشستیم صبح برپا زدند حال بلند شدن نداشتیم و پس از برخواستن به هر زحمتی که بود متوجه شدیم تنی چند از دوستان و همراهان جان باخته‌اند و به سوی حق شتافته‌اند اما ما بازماندگان نظام خشک و خشنی را تجربه کردیم و تحت اقدامات شدید امنیتی با تحمل شدیدترین شکنجه‌ها و آزار و ارعاب برنامه‌های روزمره را پشت سر گذاشتیم.

غروب غربت

صبحانهء ما نیم تا یک لیون آش و نهار 5 تا 6 قاشق برنج بی کیفیت با خورشتی که معجونی از برگ کلم و برگ چغندر یا آب پیاز بود شام هم اندکی آب گوجه فرنگی یا بادمجان گندیده بود...

صبحانهء ما نیم تا یک لیون آش و نهار 5 تا 6 قاشق برنج بی کیفیت با خورشتی که معجونی از برگ کلم و برگ چغندر یا آب پیاز بود شام هم اندکی آب گوجه فرنگی یا بادمجان گندیده خوراکمان شده بود که به ناچار کم کم با این رژیم غذایی عادتت کردیم.

 گذشته از این برنامه‌ای غذایی استحمام هم هفته‌ای یک بار بود که برای هردو نفر یک سطل آب سرد می‌دادند که به اجبار و اکراه به اصطلاح استحمام می‌کردیم و هر هفته باید محاسن خود را می‌تراشیدیم که به این منظور به هردو نفر نصف تیغ می‌دادند از این‌ها که بگذریم دست‌شویی رفتن هم مقررات داشت و 24 ساعت یک بار نوبت به هر نفر می‌رسید البته با توجه به برنامه غذایی مان از این نظر چندان هم در مضیقه نبودیم درباره نظافت گفتنی هست که دستانمان جاروی اردوگاه شده بود و آن‌ها با هیچ امکاناتی همه چیز از ما می‌خواستند وبا نزدیک شدن ماه رمضان امیدوار شده بودیم که وضعیت بهتر خواهد شد اما انتظار بیهوده بود اگر چه قبل از ماه مبارک با آن وضعیت غذایی تقریباً روزه بودیم اما ماه رمضان همه مرتب روزه بودند در آن محیط عزاداری نماز جماعت و حتی صحبت کردن دسته جمعی ممنوع شده بود ...

 
kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

دوشنبه 19 اسفند 1392  1:45 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

مسئولان آسایشگاه ها، بدترین و کوچک ترین لباس ها را برمی داشتند

نقل از وبلاگ خاطرات اسارت- محمد سلیمانزاده

در آتش سوزی انبار تعدادی بی سیم و کلت و حتی اسلحه های بزرگتر ربوده شد. عراقی ها به دنبال این قبضه کلت می گشتند و به این بهانه بچه ها را می بردند، شکنجه و اذیت می کردند. این مساله آن قدر بالا گرفت تا برادری به نام خلیل اله فاتحی که معروف به یعقوب بود، سرقت کلت را برعهده گرفت، او زیر شکنجه شهید شد.

درباره ی نحوه ی تقسیم لباس ها هیچ قانون و روالی در اردوگاه نبود، هر چه فرمانده ی اردوگاه می گفت همان می شد. قرار بود که هیچ نظمی نباشد. گاهی لباس زیر را شش ماه یک بار یا بعضی وقت ها سالی یک بار می دادند. سالی یک بار هم پیراهن می دادند یا لباس هایی که مخصوص تعمیر کاران اتومبیل بود.

نکته ی قابل اشاره این بود که همیشه سهمیه ی لباس را کم می دادند؛ اندازه ی لباس ها هم کوچک و بزرگ بود. می خواستند که بچه ها بر سر بزرگی و کوچکی و کم و زیاد بودن لباس ها دعوا کنند، اما انتظار پوچ شان هیچ وقت عملی نشد. وقتی لباس ها را می آوردند، با قرعه کشی سر جای هر کس یک دست لباس می انداختند. بچه ها لباس های بزرگ را به پیرمردها و یا کسانی که هیکل درشت داشتند می دادند. مسئولان آسایشگاه ها، بدترین و کوچک ترین لباس ها را برمی داشتند تا دیگران احساس تحمیل لباس نکنند و اعتراضی نباشد.

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

چهارشنبه 28 اسفند 1392  8:11 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

.سلول تکانی های نوروزی در اسارت

بهش گفتم از سلول تکانی قبل از عید نوروز در اسارت برایم بگو، آهی کشید و این جمله را به زبان آورد و آرام گفت: امان از غریبی و بی کسی، امان از اسارت!

کریم را می گویم از بچه های تکریت12

و در ادامه می گوید: سلول تکانی وجود نداشت، زیراندازی نبود که تکانده شود، هرروز هر کس یک پتو داشت که
می تکاند و تا می زد و سیمان های کف سلول را هم گردگیری و تمیز می کردند.

از نظر ظروف هم هر 14 نفر یک دیس داشتند که هر روز سه بار شسته می شد و دیگر هیچ ...

و خدا بود که نور امیدش را که سر منشأ امید، صبر و مقاومت بود بر دلهایمان می تاباند و هر روز دلمان را می تکاند

و عید ما هر روز بود...

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

چهارشنبه 28 اسفند 1392  8:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

.شهدایی در غربت

 


خاطرات اسارت در کنار همه سختی‌ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه‌ای بود که آخرش خوش درآمد.

 

شهدایی در غربت

در بخشی از خاطرات آزاده حسین تریاکچی می‌خوانیم:

نیمه‌های مرداد ماه کم کم فرا می‌رسید. آن روز صبح قرار بود اسرا به اردوگاه موصل منتقل شوند. وقتی به نزدیکی اردوگاه رسیدیم همه بر این باور بودیم که سهمیه چوب و کابلمان را دریافت کرده‌ایم و از این پس رفتارها عادی خواهد شد؛ ولی وقتی آن سوی در ورودی اردوگاه از ماشین‌ها پیاده شدیم؛ با تعجب همان صف کابل و چماق‌ها در ابتدای راه انتظارمان را می‌کشید.

یک بار دیگر و این بار با تجربه قبلی از دیوار مرگ گذشتیم. دیواری که تا دم آسایشگاه موصل آب وجود داشت ولی ما برای همیشه تصور یک آب شیرین را از ذهن بیرون برده بودیم. یک چیزی که بتوان تشنگی را فریب داد، فرقی نمی‌کرد، آب زنگدار، آب شور، آب زرد؛ موصل هم آب داشت ... آب داغ! ... قوطی‌هایی داشتیم مخصوص ادرار. آبشان زدیم، بعد، از آب داغ موصل پرشان کردیم و گذاشتیم کناری تا سرد شود و پس از سرد شدن باید می‌خوردیم...

در موصل چوب و کابل امری بسیار بسیار عادی و روزمره بود. به هر بهانه‌ای کتک می‌خوردیم؛ برای نماز جماعت. برای نماز فرادای... از جمله شکنجه‌هایی که برای آرام کردن بچه‌ها به کار می‌رفت وجود یک صندلی آهنی بود با گیره‌های مخصوص که به نقاط مختلف بدن متصل می‌شد و بعد به جریان برق وصل می‌شد و شخصی که روی صندلی می‌نشست 10 دقیقه می‌لرزید، بعد تا پنج روز منگ و خمار بود. ولی از این هم بدتر بود: توی خود زندان اتاقی وجود داشت که اسیر را وادار می‌کردند روی یک توپ بایستد و بعد در حالی که اسیر به زحمت کنترل خود را حفظ می‌کرد، توپ را می‌زدند و غالباً بیضه‌ها صدمه می‌دید. این دردناک‌ترین شکنجه‌ای بود که در موصل انجام می‌شد.

اردوگاه موصل در حقیقت اردوگاه آموزشی بود. هر اسیری را چهار یا پنج ماه به آنجا می‌آوردند و آنقدر آن‌ها را می‌زدند تا آموخته شوند

برخورد با عراقی‌ها متفاوت بود، گاهی درگیری، گاهی اعتراض و گاهی کوتاه می‌آمدیم ولی در مناسبت‌های خاص، به ویژه بعد از تک‌های ایران، عراقی‌ها پی فرصتی بودند که درگیری درست کنند. آن وقت ما آنجا که می‌شد احتیاط می‌کردیم و از درگیری پرهیز می‌کردیم. گاهی هم می‌شد که کارد به استخوانمان می‌رسید و می‌زدیم به سیم آخر.

چند روز به دومین سالگرد آزادی بستان، مانده، جو اردوگاه تب دار بود. از صورت‌ها و نگاه‌های عراقی‌ها پیدا بود که پی بهانه‌ای می‌گردند. تا آن روز ما از کمترین امکانات محروم بودیم. پتو نداشتیم. حتی با پا برهنه. این‌ها یک کار بزرگ می‌خواست، یک درگیری و شاید دادن چند شهید و مسلماً چندین مجروح.

چند روز به سالگرد آزادی بستان وضع را از آنچه که بود بدتر کردند. هفت روز در آسایشگاه را بستند از آب و غذا منع کردند. دست‌شویی‌ها را تعطیل کردند. جنب و جوش افراد در آسایشگاه بالا گرفت. زمانی رسید که عراقی‌ها تمام راه‌های صلح را بر ما بستند. باید در و پنجره‌ها را می‌شکستیم دیوارها را خراب می‌کردیم، صبر همه لبریز شده بود. ناچار داخل آسایشگاه ادرار می‌کردیم. اسرای قاطع 2 و 5 درها را شکستند و به حیاط ریختند. عراقی‌ها ابتدا اسرا را به بازگشت فراخواندند اما هیچ کسی نپذیرفت و بعد چنانکه برنامه‌ریزی شده بود، یک گردان از نیروهای ارتش را به میان اسرا ریختند و به ضرب و شتم آن‌ها پرداختند.

بچه‌ها گرسنه، تشنه و بی‌دفاع، دور هم جمع شدند و به گوشه یک دیوار پناه بردند. آنقدر به دیوار فشار آوردند که فرو ریخت و عده‌ای زیر آوار ماندند. نتیجه این درگیری پنج شهید و 250 مجروح بود. شش ماه با این وضع در اردوگاه موصل ماندیم. اردوگاه موصل در حقیقت اردوگاه آموزشی بود. هر اسیری را چهار یا پنج ماه به آنجا می‌آوردند و آنقدر آن‌ها را می‌زدند تا آموخته شوند. تا بفهمند اسارت یعنی چه؟ عراق با اسرا چطور معامله می‌کند... ؟

وقتی دوره آموزشی چهار ماهه تمام شد، باید به اردوگاه دیگری منتقل می‌شدیم. ولی باز هم ماندیم تا بچه‌های عملیات «والفجر 4» را هم دیدیم...

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

جمعه 22 فروردین 1393  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014 moradi92
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

پلی برای آزادگی

 


آزادگان، گنجینه‌ای ارزشمندی هستند که در درون آن،فرهنگ انسان‌ساز دوران اسارت نهفته است. ثبت وقایع اسارت، پلی برای انتقال فرهنگ آزادگی است.

پلی برای آزادگی

26 مرداد سال 1369 ، آزادگان دوران مقاومت و ازخودگذشتگی پای در خاک پاک میهن نهادند و آزادگان سرافرازی شدند که امروز پس از گذشته 24 سال، لحظه لحظه زندگی آنان الگوی نسل جوان کشور است.

روز 26 مرداد سال 1369 ستاد رسیدگی به امور آزادگان به تبادل اسرا پرداخت و با مساعدت و همراهی دیگر دستگاه‌ها، تبادل حدود چهل هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی انجام داد.

آزادگان در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، پیام‌آوران انقلاب بودند و غریبانه و مظلومانه در میان کینه‌توزی دشمنان و تلخ‌کامی دوران اسارت، صدای آزادی و استقلال وطن را سر دادند و در راه استقرار و تداوم نظام جمهوری اسلامی ایران تا پای جان ایستادند. این غیورمردان همان‌طور که در عرصه میدان جنگ دلیرانه از کیان خود دفاع کردند، در هنگامه اسارت نیز صبورانه مقاومت ورزیدند. آن‌چه در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق بر اسیران سرفراز ایران گذشت و صبر و استقامت مظلومانه که مبتنی بر آموزه‌های اسلامی بود، جلوه عظیمی از دستاوردهای انقلاب اسلامی در تثبیت ارزش‌های متعالی دینی و ملی در میان جوانان است.

سخن گفتن از انسان‌هایی که شخصیتی با ابعاد گسترده‌ دارند، مشکل است. به‌ویژه افرادی‌که بر اثر اخلاص در نیت و عمل، بخش پنهان زندگیشان بسیار گسترده‌تر از ظاهر آن است.

فراموش نکنیم با اخلاص‌‏‌ترین و ارزشمند‌ترین فرزندان یک ملت، کسانی هستند که در مواقع سختی، ایثار کرده و از آبروی کشور، استقلال و هویت ملی خویش دفاع می‌کنند و این‌ها در ایران اسلامی،‌ همان جوانان فداکاری هستند که با ایستادگی در مقابل دشمن، برای ملت خود افتخار و سربلندی به ارمغان آوردند.

هر کشور و ملتی که چنین جوانانی داشته باشد، کشور و ملتی سرافراز خواهد بود؛ زیرا هیچ قدرت جهانی نمی‌تواند به او زور بگوید و یا سرنوشت او را به دست گیرد.

26 مرداد 1369، برگی دیگر از تقویم انقلاب ورق خورد و یوم‌اللّه دیگری متولّد شد. ثانیه‌های انتظار به کندی می‌گذشت. شهر به استقبال پرنده‌های مهاجر آمده بود که در سال‌های سخت هجران از وطن، بال و پر خود را در زیر شکنجه‌های کفر شکسته بودند. البته هرچند جسم آنان دربند بود، ولی هیچ‌گاه روح و اندیشه بلندشان تسخیر نشد و قلبشان به یاد دین و ایمان و آسمان وطن می‌تپید.

این روز، روز شادمانی شهر و مردم، روز شادباش و تبریک، روز وصل و دیدار بود. آغوش وطن گشوده شده بود و فوج‌فوج مردانگی در آنجای می‌گرفت به‌راستی کدامین ساعت می‌تواند شکوه آن لحظات را در خود بگنجاند و کدامین تقویم می‌تواند شوق آن لحظه دیدار را در خود ثبت کند.

آزادگان آمدند همان‌طور که رفته بودند؛ دلیر و مقاوم، نستوه و استوار، امیدوار و دلاور. آمدند با‌ همان صلابت همیشگی، همان‌طور که دیروز رفته بودند. امروز که آمدند، بوی اسپند و دود، بوی عطر خاطرات، و بوی مهربانی و انتظار فضای دل‌ها را سرشار از شور و شعف کرد. آن روز عشق طلوع کرد.‌چشم‌های همگان اشک بار بود، نه به خاطر غم و اندوه، بلکه این بار از شوق وصال؛ چرا که وعده خدا محقق شده بود «اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا؛ به‌درستی که پس از هر سختی آسانی است».

آزادگان، گنجینه‌های ارزشمندی هستند که در درون آن، فرهنگ انسان‌ساز دوران اسارت نهفته است. ثبت وقایع اسارت، پلی است برای انتقال فرهنگ اسارت از درون اردوگاه‌ها به شهرهای میهن اسلامیمان، ایران

آزادگان ما، وارثان شهیدان‌اند و ماندند تا نامشان را گرامی و راه‌شان را ادامه دهند. این از معراج برگشتگان، اینک با حضور خود در جامعه، آمده‌اند تا در صحنه‌های سازندگی حماسه‌ای دیگر بیافرینند و هم دوش هم‌سنگران دیروزشان، روح بزرگی و اینک رسالت ما، به‌ویژه نسل جوان این است که با دنباله‌روی از سیره این سرافرازان، کشور خود را در برابر دشمنان به کمین نشسته بیمه کنیم. باید قدر این گنجینه‌های ارزشمند انقلاب را دانست؛ آزادمردانی که در اوج عزت و پایداری به وطن بازگشتند و با صلابت و ایستادگی، برای خدمت در سنگر سازندگی ایران آزاد و آباد در صحنه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آماده و مقاوم‌اند.

این یادگاران دفاع مقدس و روزهای آتش و خون، با گام‌های مطمئن و دل‌های سرشار از عشق و ایمان به خدا و وطن، برای رسیدن به قله‌های فتح و ظفر ایستاده‌اند؛ پس ما نیز باید صبوریشان را ارج نهیم و پای غفلت بر آن نگذاریم.

آزادگان، گنجینه‌های ارزشمندی هستند که در درون آن، فرهنگ انسان‌ساز دوران اسارت نهفته است. ثبت وقایع اسارت، پلی است برای انتقال فرهنگ اسارت از درون اردوگاه‌ها به شهرهای میهن اسلامیمان، ایران.

بر حاملان این فرهنگ است که ضمن حفظ آن، چاره‌ای نیز برای ترویج آن بیندیشند. در زمینه بیان این فرهنگ، از سه ابزار خط، تصویر و انتقال به‌صورت سینه به سینه می‌توان بهره گرفت، اما مهم این است که بیان فرهنگ اسارت، امری حیاتی و کاری بس سترگ برای جامعه جوان ماست.

بنابراین، نظام اسلامی باید از همه امکانات موجود در این حرکت ارزشی فرهنگی بهره‌برداری کند، تا اثر مجاهدت و مقاومت وصف‌ناپذیر این رسولان انقلاب، به‌صورت فرهنگ مصور و مکتوب و به مثابه کلید راه هدایت برای نسل آینده و همه بیداردلان

ضرورت دیگر، چاره اندیشی در ترویج این فرهنگ در جامعه است و تأثیرپذیری فرهنگ شهر از فرهنگ جبهه و جنگ مقاومت در اسارت.

حجت‌الاسلام والمسلمین سید احمد میرعمادی، نماینده ولی‌فقیه در استان و امام جمعه خرم‌آباد با اشاره به 26 مرداد سالروز بازگشت اولین گروه از آزادگان هشت سال دفاع مقدس به میهن اسلامی می‌گوید: این روز، روز افتخارآفرینی دلاورمردانی است که تا پای جان ایستادگی کردند و امتحان خود را پس دادند.آزادگان هشت سال دفاع مقدس چندسال در سخت‌ترین شرایط روحی و جسمی به سر برده‌اند و سخت‌ترین شکنجه‌های جسمی و روحی را متحمل شدند. آن‌ها گنجینه‌های به جای مانده از دوران دفاع مقدس هستند.آزادگان هشت سال دفاع مقدس اسطوره‌های صبر و مقاومت و سربلند انقلاب بوده و هستند و در شکنجه‌گاه صدام، انقلاب را حفظ و پایبندی و وفاداری خود را به انقلاب، نظام و امام (ره) اعلام کردند.آنها گنجینه‌های به جای مانده از دوران دفاع مقدس هستند. آنها تا پای جان در راه ولایت و انقلاب ایستادگی کردند و امروز نیز در دفاع از نظام و ولایت همواره ایستاده‌اند و بر پیمان خود ثابت قدم هستند.

مراد روشنی، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران لرستان با گرامی‌داشت 26 مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گفت: آزادگان کسانی هستند که با تحمل شکنجه‌های سخت و بردباری فراوان صبر را شرمنده خود کردند و استقامت را برای همه مردم کشور به گونه‌ای ارزشمند تعریف کردند.آنها راه را برای ما ترسیم کردند و افق روشنی در حوزه ایثار و شهادت گشودند.

سید سعید شاهرخی، معاون سیاسی امنیتی استاندار لرستان در رابطه با جایگاه آزادگان گفت: آزادگان نماد ایثارگری، مقاومت در سخت‌ترین شرایط و نمایندگان مردم دلیر کشور در طول جنگ تحمیلی هستند.

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

شنبه 8 شهریور 1393  12:36 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014 moradi92
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دلیل این دختر، برای تماشا نکردن تلویزیون


دلیل این دختر، برای تماشا نکردن تلویزیون


برنامه های تلویزیون زمان شاه خیلی مبتذل بودن؛ واسه همین پدر بزرگش که روحانی بود، اجازه نمی داد بچه ها و نوه هاش بشینن و اونا رو تماشا کنن.
دلیل این دختر، برای تماشا نکردن تلویزیون

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:

برنامه های تلویزیون زمان شاه خیلی مبتذل بودن؛ واسه همین پدر بزرگش که روحانی بود، اجازه نمی داد بچه ها و نوه هاش بشینن و اونا رو تماشا کنن.

بعضی وقتا بچه ها برای دیدن تلویزیون اصرار می کردن، اما زهرا همیشه طرف پدر بزرگش بود و از این کارش دفاع می کرد.

می گفت: «ما یه خونواده روحانی هستیم و وظیفه داریم مردم رو با دین آشنا کنیم. واسه همین باید اول خودمون بهش عمل کنیم تا همه از ما یاد بگیرن.»

شهیده سیده زهرا زکی پور

تولد: 1349

شهادت: 1359

علت شهادت: بمباران شهری

 

دوشنبه 11 اسفند 1393  12:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها