0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

هنر در زنجير

ما خيلي دوست داشتيم در كارهاي هنري مهارت كسب كنيم. اما چون دشمن مي‌خواست از اين كار سواستفاده كند، از اين كار صرف نظر مي‌كرديم.
ولي از جاهاي ديگر اين علاقه را جبران نموديم. اگر حتي يك گل كوچك مي‌كشيدي، دشمن از آن به نفع خود تبليغ مي‌كرد. البته ما حتي يك‌بار هم نگذاشتيم فيلمبردار و خبرنگاري وارد اردوگاه بشود.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 211  

راوي: علي سيف اللهي_ موصل  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

ياصاحب الزمان

روزي نامه‌اي از ايران آمد كه نويسنده در پايان نوشته بود: يا صاحب الزمان (عج) ادركني.
نامه را فرستاده بودند تا گيرنده تنبيه شود. او را براي بازجويي بردند، گفته بود: ما شيعه اثني‌عشري هستيم و قائل به امام زمان (عج) تازه، نامه را من ننوشته‌ام، از ايران برايم فرستادند. ما هم ممنوع‌ها را رعايت مي‌كنيم، اما آن‌ها كه مجبور نيستند.
بالاخره با اين حرف‌ها يك درجه تخفيف گرفت.
تراشيدن سر و ريش با تيغ خشك، بريده شدن چند جاي صورت، شست و شو با آب نمك غليظ و پانزده روز زنداني انفرادي.

 

منبع: مجله طراوت   -  صفحه: 15  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

يخچال نو

يك‌بار يكي از افراد وابسته به بعثي‌ها براي سخنراني به اردوگاه آمد. قصد داشت اسرا را نسبت به مسايل آگاه نمايد. در ضمن صحبت، چشمش افتاد به دستشويي گوشه‌ي اتاق كه دورش را با گوني سفيد رنگ و تازه‌اي پوشانده بودند. بادي در غبغب انداخت و گفت: «قبلاً عراقي‌ها از وضعيت خوب شما و رضايت كاملتان سخن گفته بودند، اما حالا كه چشمم به اين يخچال نو و در عين حال بزرگ افتاد؛ بسيار خوشحال شدم.
صداي قهقهه‌ي بچه‌ها فضاي اردوگاه را گرفت. او تازه متوجه شد چه دسته گلي به آب داده است.

منبع: كتاب سال هاي اسارت ياخوشه هاي خاطره    

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

يك انبار عكس امام (ره)

بعضي از برادرها با خودشان چند عكس از حضرت امام آورده و از پنجره‌هاي بالاي مهمان‌سراي حرم آويزان كرده بودند. اين تصاوير را با هنرمندي خاصي در اردوگاه كشيده بودند.
لباس‌هاي بلند دشداشه را پاره مي‌كردند و به صورت چند قطعه پارچه‌ي صاف درمي‌آوردند و روي آن‌ها تصاوير حضرت امام و گاهي آقاي خامنه‌اي و آقاي هاشمي را نقاشي مي‌كردند.
دشمن آن‌قدر از اين تصاوير از بچه‌ها گرفته بود كه فكر مي‌كردند ما يك انبار تصوير داريم.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 216  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

يك خودكار در هفت سوراخ

بچه‌ها شروع به نوشتن جزوات خداشناسي، اصول عقايد، اسلام‌شناسي و... نمودند و بيشتر، مطالب كتاب‌هاي استاد شهيد مطهري و صحبت‌هاي آقاي قرائتي را مي‌نوشتند. داشتن خودكار ممنوع بود و اگر عراقي‌ها آن را مي‌گرفتند، پدر همه را درمي‌آوردند؛ ولي برادران مخفيانه مطالب را مي‌نوشتند و تكثير مي‌كردند.
يك خودكار را در هفت سوراخ قايم مي‌كردند و هربار هم كه مأموران صليب سرخ مي‌آمدند، هرجور شده بود، يك خودكار از آن‌ها كش مي‌رفتند و آن خودكار را اين طرف و آن طرف قايم مي‌كردند.
چه شكنجه‌ها كه اسرا به خاطر يك تكه مداد و يا يك خودكار تحمل كردند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 79  

 

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:29 PM
تشکرات از این پست
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

زندگی نامه جانباز شهید ايوب بلندي كرويق

ايوب عصاره غم و درد بود سر، فک، چشم، صورت، گردن، قلب، ريه، کمر، دست، کتف، در تمام پيکرش ترکشي وجود داشت بعد از اينکه انگشتان دستش قطع شد، عضلات پشتش را به دستش پيوند زدند او حتي در زمان طاغوت جراحتي در بدنش داشت ساواک او را از بام مسجد جامع تبريز به پائين انداخت، به طوريکه تا مدتها دچار ناراحتي پا بود، اما باز هم صبورانه با ذکر يا ابوالفضل (ع) و يا فاطمه الزهرا (س) سعي مي کرد درد را تحمل کند.گاهي اوقات نيز مطلب مي‌نوشت و آنها را براي روزنامه‌هاي کيهان، رسالت، جمهوري اسلامي، و .... ميفرستاد يادم هست در روستاهاي قره‌چمن و بوستان مدرسه ساخت. حتي در روستايي يک مدرسه دخترانه به نام فجر تأسيس کرد تا دختران نيز بتوانند ادامه تحصيل دهند. ايوب با 70% جانبازي هيچ‌گاه از پاي ننشست و تا پايان عمر به مردم ايران اسلامي خدمت نمود.

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

شهيد امير اسدی :: شهادت... 18 سال پس از جنگ ::

همان روز در جشن ازدواج فرزند يکي از سرداران شهيد و از سرآمدان شهداي تخريب خبر را شنيدم. اول جمله اي که به زبان آوردم اين بود که امير به حق خود رسيد. اين بار قصر شيرين مشهد امير شد و از پيکرش هم چيزي نماند.
سال 62 که او را در ميان نيروهاي گردان تخريب در جنوب ديدم از قديميهاي تخريب و معروف به "برادر امير" بود که احترامش مي کردند. چهره آفتاب خورده، قد نسبتا کوتاه، لبخند بر لب، تواضع و افتادگي، کم حرفي و پايي که در وقت راه رفتن کمي مي لنگيد چيزهايي بود که در برخورد اول با او در ذهنت جا مي گرفت. رفيق شدن با او هم خيلي زمان لازم نداشت.
امير اسدي از اهالي گنبد، بچه محل کوي کارمندان. وقتي سال سوم دبيرستان بود در مهر60 وارد جبهه شد و تا آخر ماند. آنهايي که با او در همان ايام يا پس از آن از گنبد به گردان تخريب آمدند کم نبودند ولي امير از ماندگارترين آنها در تخريب شد.
شهيد اسدي پس از آموزش تخريب در اهواز وارد عرصه خنثي سازي ميادين مين شد در حالي که هنوز معبرزني و پاکسازي تشکيلات منظم و درستي نداشت. وي نخستين تجربه کاري را در ميادين سوسنگرد گذراند و پس از آن وارد عمليات طريق القدس به عنوان نيروي تخريب تيپ ثارالله شد. پس از آن در فتح المبين تجربه ديگري کسب کرد و اولين جراحت ها بر جسم او با ترکشهاي مين سوسکي نشست.

اصلا قصه امير با اين مين شنيدني است. بارها در جريان شناسايي يا پاکسازي، مين سوسکي عمل کرد و يکي از نيروها شهيد شد و ترکشي از آن هم بر بدن امير نشست. اصلا امير معروف شده بود که نيروها را با خود مي برد آنها را شهيد مي کند و خود را مجروح! مثل رفتن او و حسن نوري در روز سيزده فروردين 63 براي شناسايي ميادين چزابه که مين سوسکي عمل کرد و حسن شهيد شد و امير راهي بيمارستان شهرباني آن زمان در خيابان بهار... البته پيش از اينها يک پاي خود را در پاکسازي ميادين منطقه پاسگاه زيد در ايام پس از عمليات رمضان از دست داده بود که گاهي در مواجهه با بچه هاي کوچک با خنده مي گفت: صدام پايم را گاز گرفته!
شهيد اسدي از ابتداي سال 61 معبرزن حرفه اي شبهاي عمليات شد. پس از بهبودي جراحت عمليات فتح المبين، در عمليات بيت المقدس مسؤل پاکسازي ميادني شد و در رمضان هم که ذکر آن رفت. اما او کسي نبود که پاي معيوب مانع حضور مجددش در جبهه شود. اين همان حقيقت نوراني و درياي پاک دفاع مقدس بود که گوهرهاي ناب درون آن شباهتي به سربازان جنگهاي معمول دنيا نداشتند که جراحت جسمي بهانه بازگشت از جبهه باشد.
بارها و بارها مسؤليت آموزش صدها نيروي اعزامي را بر عهده گرفت و از معبرزن کارکشته تبديل به مسؤل آموزش مبرز و بعدها مسلط بر اصول انفجارات شد و در يکي دو سال آخر جنگ هم به عنصر در خوري براي عمليات برون مرزي در سايه فرماندهي سردار شهيد عاصمي مبدل شد.
اين حضور دائم در صحنه هاي آتشين جنگ، زنده ماندن او در جنگ را به معمايي تبديل کرد. او بارها و بارها در عرصه هايي وارد شد که بچه هاي تخريب او را رفتني دانستند. برادر صلواتيان همرزم و رفيق ديرين و هم شهري او در جايي گفته است که " امير در عمليات خيبر مافوق تصور عمل کرد. آنگاه که در شب سوم که آتش دشمن و سختي کار عرصه را به حدي تنگ کرد که مقرر شد نيروها از داخل ميادين مين تنها از يک معبر و به صورت متمرکز عبور کنند، شهيد عاصمي براي معبرزني خود را به همراه اميرمهدي صالحي، عباس عبادي، مهدي آزادي و تعدادي ديگر از قديمي ها و رده اول تخريب قرارگاه داوطلب کرد.
معبرزني که آغاز شد دشمن از داخل سنگر کمينهاي درون ميدان و از پشت خاکريز خود با 20 تيربار و يک توپ ضد هوايي تمام ميدان را در ارتفاع نيم متر از سطح زمين پوشش آتش داد و به تعبيري از اول تا آخر ميدان را دائما جارو مي کرد. نيروهاي معبرزن هم براي در امان ماندن از آسيب سر خود را تا حد امکان در خاک فرو مي کردند. پس از دقايقي خمپاره زني شروع شد که ايجاد چاله هاي انفجار نعمتي براي تخريبچي ها بود تا کمي خود را درون آنها محفوظ کنند.
در عين حال حجم آتش کار را به جايي رساند که نيروها به پشت خاکريز خودي آمدند و در حالت بي تدبيري منتظر سبک شدن آتش شدند. دقايقي که گذشت يکباره امير اسدي از چاله خود به وسط ما پريد و از فرمانده خود شهيد عليرضا عاصمي اجازه ادامه کار را گرفت که علي بدون مکث سر او را به سمت خود کشاند و با بوسه اي بر او ، موافقت خود را نشان داد.
امير هم به سرعت و در حالتي نيم رکوع کار را ادامه داد. من در زير نور منورهايي که گاهي دشمن مي زد امير را در قالب يک قهرمان اسطوره اي و موجود افسانه اي در دل ميدان مي ديدم که بالاخره کار را تمام کرد و بقيه نيروها براي عريض کردن معبر وارد ميدان شدند."
شهيد امير اسدي از قديميترين نيروهاي تخريب و ميدان ديده اي تمام عيار و شجاعي بود که با اينهمه بسيار دوست داشتني، رئوف، خوش سخن، کم سخن و به تبع آن بي ادعا و گمنام بود. اما حقيقت وجودي او چيزي نبود که پنهان بماند و آنهايي که مدتها با او بودند گوشه هايي از آن را درک کرده بودند.
بي جهت نبود که شهيدعلي عاصمي او را خيلي قبول داشت و امير هم قفل شکن کارهاي گره خورده علي بود. عشق و ارادت اين دو به هم نيز تفصيل زيادي لازم ندارد. همين بس که وقتي پيکر علي پودر شد و آنگونه به مهماني ملائک رفت امير گفت: شهادت هم اينگونه خوب است که از ما چيزي بر زمين باقي نماند.
اما مقدر نبود که امير در جنگ به شهادت برسد و با خاتمه جنگ به گنبد برگشت. وي سال 67 با دلي پر خون و غصه و نگاهي حسرت از اردوگاه شهداي تخريب بيرون آمد. شهيد اسدي از غمهايش هيچ نمي گفت، بي صدا و بي شکوه و گلايه جنگ و زندگي کرد و حتي خاطرات بي شمار خود از شهدا و صحنه هاي تکرار ناشدني عمليات و معبرزني را هم نگفت. اما ما خبرداشتيم که با دهها شهيد حشر و نشر داشت.
شهيد اسدي تعداد زيادي از شاگردان جنگي خود را از دست داد و در مقابل چشمان خود پيکرهاي قطعه قطعه شده بسياري از دوستانش را ديد. با اين همه هيچ نمي گفت. او به گنبد رفت و "آقا معلم" شد و در گوشه دنج گمنامي زندگي کرد. برخي از دوستانش مي گفتند او با آنهمه زخم بر پيکر پرونده اي هم در بنياد جانبازان دست و پا نکرد.
کاروان شهداي تخرب که ما در گيرودار زندگي روزمره و پس از بيست و چند سال يادي از آنها نمي کنيم يا ديگر حسرتي از عقب ماندگي خود بر دل نداريم دو سال است که امير را هم با خود برده است.
اميرجان حق تو همين بود... جاي گله اي نيست. اما با دل پر دردمان که گاه گاه در وقت غروب يا نيمه شب رخ مي نمايد چه کنيم. جنگ تمام شد فکر کرديم تو را از دست فرشته ها گرفتيم و بر زمين نگه داشتيم تا يادگاري از آن بچه هاي سفر کرده در جمع خود داشته باشيم اما...

امير آقا مدتها بود که در هيئت گردان چشم انتظار آمدنت بوديم تا بيايي و خاطره بگويي و قول داده بودي که مي آيي، اما تقدير اين بود که به محفل دوستان ديگري وارد شوي که آسماني اند و آغوش خود را سالها براي تحويل گرفتنت باز کرده بودند. تو حسرت شهادت عاصمي را مي خوردي که از او چيزي نماند و خدا مرگي را براي تو مقدر کرد که پيکرت از او هم تکه تکه تر شد.
سالهاي پس از جنگ را معلمي کردي و سالها در غربت ماندي تا فرصتي دست داد و در يکي دو سال اخير باز قدم در ميدانهاي مين گذاشتي تا تجربه و خبرگي تو در اين عرصه کمک کار مردم مرزنشين باشد و زمينهاي خود را بي دغدغه مرگ يا جراحت انفجار مين، زير کشت برند و اينگونه بود که ميدان مين نقطه پرواز تو شد.
اميرجان به علي عاصمي که مراد تو بود و امروز همسايه او شده اي و به همه شهداي اردوگاه تخريب، سلام رسان ما باش.

دلم هجر شهيدان گرفته باز امشب دوباره سينه ز غم شد ترانه ساز امشب نشسته شمع و خموش است مرغ خنياگر نمي کند گل شب بوي ناز امشبز سوگ تک تک آلاله هاي دشت خطر نشسته بر دلم آلام جانگداز امشب

 

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

زندگی نامه جانباز شهید احمد بابکان

احمد معمولا تا نيمي‌ از شب به عبادت و راز و نياز مي‌پرداخت و بسياري از روزها را روزه مي‌گرفت. چند ساعت قبل از عروج نوراني‌اش از من پرسيد: «فردا چه روزي است؟» گفتم: «فردا، جمعه است و مصادف با رحلت رسول اكرم (ص) و شهادت كريم اهل بيت (ع ).» گويي راز شهادت را پيدا كرده بود و رسيدن به آن را زير لب با توسل و اشك زمزمه مي‌كرد. با همان حالت عارفانه، همرزمان ديگر را كه در آنجا بستري بودند جمع كرد و از خاطرات به يادماندني مبارزاتش گفت. چند ساعت بعد روح بزرگ و زيبايش تا آسمان بلند شهادت پرواز كرد
نامه شهيد به برادرش
برادرجان، درس يادت نرود. دليلش هم اين است كه رسول خدا (ص) و ائمه (ع) در جهت تحصيل علم، سفارشات زيادي نمودند، علمي‌ كه در جهت رضاي حق تعالي و پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي‌ باشد، ارزش خدايي زيادي دارد ... در حال حاضر، تبليغات زيادي شده كه بچه‌هاي درس نخوان و تنبل، درس را رها كرده و به جبهه‌ها مي‌روند. البته اين گفته‌هاي دوستان انقلاب نيست و افراد ناآگاه يا دشمنان انقلابن اين مسائل را شايعه مي‌كنند. مسئوليت ما در اين برهه از زمان سنگين‌تر و مشكل‌تر است. بايد ما هم در سنگر علم باشيم، و هم در سنگر مبارزه. اگر زماني يك سنگر را حفظ كرده و ديگري را رها كنيم، دشمنان از همان ضعف استفاده كرده و سنگر رها شده را تسخير مي‌كنند كه آن زمان فاجعه است. پس بايد هر دو سنگر را محكم نگه داريم. چرا كه علم و جهاد، دو بال مهم انقلاب اسلامي‌ هستند و بدون هر دو، ديگري ارزش ندارد كه به فرموده رسول خدا: «بايد علم را آموخت آن هم در جهت رضاي حق تعالي

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

خاطرات اسارت از زبان جانباز فریدون مولایی

خاطرات اسارت از زبان جانباز فریدون مولایی از لشگر 77 ثامن الائمه(ع)؛
فریدون مولایی دوران سربازی خود را در لشکر 77 پیروز خراسان (ثامن الائمه(ع)) گذرانده است. او هنگام جنگ کردستان به آن جا منتقل و با هجوم دشمن بعثی به خاک میهنمان، عازم جبهه های جنوب می شود، و در منطقه ابوغریب به اسارت دشمن در می آید.
مولایی خاطرات زیادی از دوران دفاع مقدس دارد. هم خوب خاطره تعریف می کند و هم خوب می نویسد !و اکنون مشغول کار نجاری است. از مولایی خواستیم خاطرات خود را برایمان بنویسد و این گوشه ای از انبوه خاطرات جانباز آزاده فریدون مولایی است.
*********************************************

وقتی گفتین خاطرات خودتان را بیان کنین چون داره به فراموشی سپرده می شه رفتم تو فکر؛ راست می گفتی، انگار تمام خاطرات تلخ و شیرین اون زمان را داریم از یاد می بریم. برای چند لحظه رفتم تو حال وهوای اردوگاه «رمادیه»، «کمپ تکریت» به یاد اون کسانی که زیر شکنجه و ضرب و شتم جون دادن و جسم نحیف و ضعیفشان را غریبانه به خاک سپردیم. به یاد اون کسانی که در اثر ضربه های کابل و چماق معلول شدن، به یاد بچه هایی که بعد از آزادی بعضی هاشون تحصیل کردن و تا دکترا رسیدن و بچه هایی که با چندرغاز مستمری و بعضاً با گرفتن وام در کارگاهی کوچک یا زمین کشاروزی و ... برای امرار معاش خود عاشقانه کار می کنن. هر چند با رنج و زحمت بسیار و...
پس می نویسم تا شرمنده هم رزمهایم نباشم. می نویسم تا ادای دین کرده باشم به اسرایی که زیر شکنجه های سخت به شهادت رسیدند.

*********************************************
تا لحظه تیرباران
بعد از جابجایی تیپ ازمریوان (غرب) به منطقه ابوغریب (جنوب) ده تا پانزده روز گذشته بود که ساعت 5 صبح در یک روز گرم تابستانی آتش توپخانه های عراقی ها شروع شد. باران گلوله توپ و خمپاره می بارید، فقط سنگرهای حفره روباه می توانست از جانمان محافظت کند. بعد از یک ساعت که آتش سبکتر شد، وقتی از سنگرهایمان بیرون آمدیم، متوجه شدیم دشمن از دو محور نفوذ کرده و ما محاصره شده ایم. شروع به تیراندازی کردیم. تا ساعت 10 صبح مقاومت کردیم، اما مقر، توسط تانکهای بی شمار دشمن تسخیر شد و خیلی از بچه ها هم شهید شدند. حدوداً 40 نفر از ما را زنده به اسارت گرفتند. دستهایمان را از پشت بستند و در زمینی نسبتاً مسطح 3 نفر را بالای سرما گذاشتند تا از ما محافظت کنند. یکی از محافظ ها در یک لحظه برای روشن کردن سیگار به طرف نگهبان دیگر رفت و من در یک آن فرصت را غنیمت شمردم و دستهایم را باز کردم. خودم را داخل شیاری انداختم، حدود بیست متر سینه خیز به جلو رفتم که ناگهان سایه یک نفر را بالای سرم احساس کردم. تا آمدم سرم را بلند کنم، با پوتین چنان ضربه ای به چانه ام کوبید که صدای شکسته شدن استخوان فکم را شنیدم. چند لحظه بعد جلو بچه ها مرا سرپا به ستونی بسته و به عنوان عبرت دیگران آماده تیرباران کردند. صدای گلنگدن اسلحه را که شنیدم، چشمهایم را بسته و اشهدم را گفتم که ناگهان...
صدای فرماندهشان که تازه متوجه شده بود، مانع تیراندازی شد.

 

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

زندگی نامه جانباز شهيد پرويز آسيوند

پرويز آسيوند يکي ديگر از دلاورمردان انقلاب اسلامي است. او در سال 1365 در مناطق عملياتي سومار و مهران در دو نوبت بر اثر موج گرفتگي و اصابت تير و ترکش از ناحيه‌ي سر و پاي چپ مجروح شد و پس از تحمل 20 سال درد و رنج دوران مجروحيت سرانجام هم‌زمان با ايام شهادت حضرت امام محمدتقي (ع) بر اثر تشنج شديد ناشي از وجود ترکش در مغز، در سال 1385 دعوت حق را لبيک و در بيمارستان آيت‌الله کاشاني شهرکرد به ديدار هم‌رزمان شهيد خود شتافت.
پيکر وي در زادگاهش شهر سامان از توابع شهرستان شهرکرد با حضور گسترده‌ي مسئولين و مردم به خاک سپرده شد.
از او دو فرزند به يادگار مانده است.

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

زندگی نامه جانباز شهيد محرم آوردگاني

شهید محرم آوردگانی سال 1340 در تهران در خانواده ای معتقد و نیک سرشت چشم به جهان گشود.
وی همراه با گذراندن تحصیلاتش به کسب معنویات و فضائل اخلاقی پرداخت و با برداشت درست از تربیت صحیح خانواده و سخنان و احادیث بزرگان دوران پرخطر و حادثه ساز کودکی و نوجوانی را در زمان فساد و تباهی به بهترین و معقول ترین شکل گذراند و با بهره برداری از این سجایای پسندیده اخلاقی خود را آماده پذیرش مسئولیت های بزرگ و خطیر زندگی کرد.
او همراه با جریانات انقلاب و با اعتقاد قلبی که به نظام اسلامی و تحول رژیم پلید شاه داشت در این وادی قرارگرفت و همراه با دیگر برادران و خواهرانش فعالانه جانفشانی و فداکاری کرد .
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی با همان سن و سال کم به جمع مردان کمیته انقلاب اسلامی در آمد.
تبسم ، سخت کوشی و روح تعالی طلب او در انجام وظیفه اش شهره خاص و عام بود .پس از شروع جنگ تحمیلی در یگان های عملیاتی تیپ موس ابن جعفر (ع) و لشکر 28 روح اله به بهترین شکل انجام وظیفه نمود و در چند مرحله در عملیات مختلف از جمله سال 59 در آبادان براثر ترکش سال 67 در دو مرحله شیمیایی و موج گرفتگی و سال 68 در منطقه اهواز براثر اصابت گلوله به نواحی دست و پا مجروح شد.
سراسر وجود شهید آوردگانی سرشار از عشق و ایثار و خدمت به کشور و رهبرش بود و پس از ادغام ، در یگان های ویژه پاسداران ناجا به نحو شایسته ای انجام وظیفه نمود.

سرانجام شهید محرم با دنیائی افتخار و سرافرازی در حالی که به عنوان جانباز 70درصد تحت مراقبت و درمان بود در پی عوارض ناشی از مجروحیت و شیمیایی در پنجم شهریور ماه سال1377 به جمع شهدای جان برکف میهن اسلامی پیوست.


منبع: اداره کل امور ایثارگران - معاونت نیروی انسانی ناجا

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

ما هفت برادر در خط مقدم .... عباس طاهری

نام: عباس طاهری
نام پدر: ابوالقاسم
تاریخ ومحل تولد: 1334- شهرستان خمین
تاریخ و محل اعزام: 1359- خمین
مدت حضور در جبهه: 8 سال
درصد مجروحیت: 20 درصد شیمیایی
محل سكونت: تهران
خمینی هستند؛ اهل خمین - شهر امام و مرادشان -. زمانی كه دشمن بعثی جنگی نابرابر را به ایران اسلامی تحمیل كرد، مشت های این هفت برادر نیز همانند هزاران جوان غیور ایرانی، گره شد و خون غیرت در رگ هایشان جوشید و عزم رفتن به صف جهاد و شهادت كردند.
از این میان «علی اكبر» بی قرار دیدار با معبود بی همتا بود و به آسمان پركشید و چشم برادران دیگر را - در حسرت سعادتی كه نصیبش شده بود- بارانی كرد.
عباس امروز میهمان ماست. او كه زخمی روزهای پرواز است حالا نفس كشیدن برایش قدری دشوار شده ناگفته های بسیار و به یاد ماندنی دارد .....»
لطفا از خودتان بیشتر بگوید؟
عباس طاهری متولد 1334 در شهرستان خمین هستم.
ماسكم را زدم و با كمك نیروهای امداد مجروحین را به عقب منتقل كردیم . بمباران تا نیمه های شب ادامه داشت و این حملات به حدی بود كه دیگر ماسك هم چاره ساز نبود .

ما هفت برادر بودیم ، زمانی كه جنگ شروع شد به جبهه رفتیم . دو برادر بزرگم در ارتشی بودند. علی اكبر بسیجی بود و در لشكر 27 محمد رسول الله آرپی جی می زد و سرانجام در عملیات والفجر1 به شهادت رسید. علی اكبر مفقود الاثر بود و پیكر مطهرش سال سه سال پس از جنگ پیدا شد. برادر كوچكم ابوالفضل معلم بسیجی بود و در جبهه حضور دائمی داشت. همگی ما تا پایان جنگ در جبهه بودیم.
از فعالیت های دوران جنگ بگویید؟
سال 53 دیپلم گرفتم و در سپاه عضو شدم . بعد از مدتی به منطقه پاوه اعزام و در گروه شناسایی منافقین فعالیت می كردم.سال 59 كه جنگ شروع شد به گردان علی ابن ابی طالب اعزام شدم، مسئول پشتیبانی نیروها بودم. بعد از مدتی به گردان روح الله منتقل شدم.
مجروحیت شیمیایی تان چگونه رخ داد؟
سال 63 به همراه لشكر علی ابن ابی طالب به جزیره مجنون اعزام شدیم. جزیره برای دشمن ارزش زیادی داشت، می خواست به هر نحوآنجا را تصرف كند. ما به همراه حسین خلیلیان كه مسئول تشكیلات پشتیبانی بود به منطقه می رفتیم كه در بین راه هواپیماهای دشمن آمدند تا پل شناور را بزنند.
ابتدا فكر كردیم دشمن ماشین مهمات را هدف گرفته و سریع در رودخانه پریدیم.

دشمن یك خمپاره به دریاچه انداخت و حاج حسین هر دو پایش را از دست داد. او را به بیمارستان منتقل كردیم ، به لطف خدا زنده ماند. بلافاصله به منطقه برگشتم. زمانی كه به جزیره رسیدم دشمن منطقه را بمباران شیمیایی كرده بود. ماسكم را زدم و با كمك نیروهای امداد مجروحین را به عقب منتقل كردیم . بمباران تا نیمه های شب ادامه داشت و این حملات به حدی بود كه دیگر ماسك هم چاره ساز نبود .
چشمانم به شدت می سوخت، پوست بدنم قرمز شده بود انگار در كوره ای از آتش بودم چاره ای نبود باید در منطقه می ماندیم.
نحوه درمان مجروحیتتان چگونه بود؟
نیمه های شب از شدت درد و سوزش چشم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم بلافاصله به بیمارستان بقایی اهواز منتقل شدم. در بیمارستان لباس هایمان را آتش زدند. سرفه های پی در پی امانم را بریده بود. چند ماه در بیمارستان بستری بودم بعد دوباره به منطقه برگشتم و در عملیات والفجر 8 شركت كردم و تا آخر جنگ در جبهه حضور داشتم.
از خانواده تان بگویید؟
چشمانم به شدت می سوخت، پوست بدنم قرمز شده بود انگار در كوره ای از آتش بودم چاره ای نبود باید در منطقه می ماندیم.

در جبهه دوستی به نام حسین بزرگی داشتم كه با هم به جبهه رفته بودیم. سال 60 با خواهر او عصمت بزرگی ازدواج كردم همسرم معلم است ، ثمره این زندگی دو فرزند به نام های علی اكبر و محمد امین است كه هر دو دانشجو هستند.
به عنوان یك جانباز شیمیایی چه انتظاری از مردم و مسئولین دارید؟
متاسفانه مسئولین نسبت به این موضوع توجه كافی ندارند و همین باعث دوری جانبازان از جامعه شده است.

باید تلاش شود تا راهكارهای مناسبی را برای جانبازان شیمیایی ارائه دهند. بی توجهی مسئولین باعث شده است كه جانبازان نسبت به آنها بی اعتماد شوند و این بی اعتمادی باعث دوری آنها از جامعه خواهد شد.
از همه مهمتر اینكه باید واقعیت های جنگ را به نسل جوان بازگو كرد تا هشت سال دفاع مقدس به دست فراموشی سپرده نشود.

 

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

جانبازی كه بدون بیهو شی جراحی ‌شد

نویسنده وبلاگ مشق شب در مطلبی نوشته بود : امشب یکی از دوستان خبری را نشانم داد که تاریخ آن گذشته بود اما داستانی از احترام خاص مقام معظم رهبری به جانبازان در آن وجود داشت که خواندن آن به نقل از جانباز ناصر افشاری خالی از لطف نیست:

در كل 14 بار مجروح شده‌ام. در كربلای 5 شیمیایی شده ‌ام. بیش از 200 ماه است كه روی تخت بیمارستان خوابیده‌ام و 67 بار مرا به اتاق عمل برده‌اند، در عمل‌های اخیر به دلیل ترس از مرگ مرا بیهوش نمی‌كنند و بدون بیهوشی جراحی می‌شوم. 7 عمل هم در كشور آلمان انجام داده‌ ام.
چند وقت پیش قبل از اعزام به آلمان خدمت مقام معظم رهبری رسیدم ولی نتوانستم از آمبولانس پیاده شوم. ایشان جلوی اتومبیل آمدند دست روی سینه من گذاشتند و فرمودند: من روزی را می‌بینیم كه با پای خودت به اینجا می‌آیی.
ایشان را به مادرشان حضرت زهرا (س) قسم دادم كه از خدا بخواهند هر چه زودتر مرا ببرد و خواستم برای عاقبت به خیری من دعا كنند. فرمودند: شهدا اگر یك بار شهید شدند ، لحظه لحظه زندگی تو شهادت است.

 

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

پنج شنبه 2 آذر 1391  6:44 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

چشـــم انتـــظاری ؛ نامه ی یک همسر و دختر مفقودالاثر به همسرش

 





چشـــم انتـــظاری ؛

نامه ی یک همسر و دختر مفقودالاثر به همسرش

حجت عزیز! حالا دیگر جنگ تمام شده است، تعدادی از هم رزمانت که با تو بر خاک های جنوب به سجده عشق، پیشانی ساییده بودند از سفر بازگشتند اما گویا تقدیر آن است که من، هم همسر مفقودالاثر بمانم و هم دختر مفقودالاثر!. خیلی ها با دو چشمان خود انتظار یک نفر را می کشند اما من با دو چشمانم که حالا دیگر اشکی برایش نمانده انتظار دو نفر را می کشم. یعنی بابا و تو!





سردار شهید حجت الله نعیمی

ولادت: شهریور 1344 فیروزکلا- آمل


شهادت: تیر 1367 جزیره مجنون



امروز اگر حقایق ظریفی از خصوصیات فرماندهان نسل دفاع مقدس به نسل سوم ارائه شود به سختی آن را باور خواهند کرد و دلیل اصلی اش همان است که معادل چنین خصوصیاتی را کمتر در بین مدیران و رؤسای کنونی مشاهده کرده اند.
تصاویر مطلب، سردار حجت الله نعیمی؛ فرمانده اطلاعات عملیات لشکر خط شکن 25 کربلا را نشان می دهد که علاوه بر فرماندهی یکی از حساس ترین واحدهای لشکر، ظرف و لباس رزمندگان را می شوید و نیز از غذا درست کردن برای فرزندان روح الله ابایی که ندارد که هیچ بلکه افتخار هم می کند:


سردار شهید حجت الله نعیمی:

چگونه وقتی در عزاداری های سالار شهیدان شرکت می کنید، افسوس می خورید که ای کاش در کربلا بودید و به یاری امام مظلوم می شتافتید. بدانید که الان همان زمان است و امام حسین نیازمند یاری شماست.

سوگند به خون شهدا هرگز عهدی را که با خدای بسته ام اگر در آتش بسوزم و خاکستر شوم نخواهم شکست و هرگز از هدف مقدس خود دست بر نمی دارم و قسم به آن کس که جان من در قبضه اوست ،هزار مرتبه در میدان پیکار به خاک و خون غلتیدن از مردنی که بر روی بستر صورت گیرد گوارا تر و شیرین تر است.

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

دوشنبه 11 دی 1391  3:01 PM
تشکرات از این پست
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

یک عاشقانه تمام عیار+ عکس

 

زندگی جانباز شیمیایی محمدرضا پورحسن

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

دوشنبه 11 دی 1391  3:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها