0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اتوبوس چوبي

بچه‌ها در اوقات فراغت كارهايي انجام مي‌دادند كه حتي عراقي‌ها هم تعجب مي‌كردند. مثلاً بعضي‌ها با چوب عصا مي‌ساختند و بعد از كنده‌كاري آن را با حالت‌هاي مارپيچي و ساده درمي‌آوردند. گاهي هم با چوب سيگارهاي خيلي زيبايي درست مي‌كردند.
اكثر هنرمندان چوب، اتوبوس‌هايي به سبك ايراني درست مي‌كردند و به ياد ايران با آن بازي مي‌كردند و اتوبوس چوبي را به رنگ پرچم ايران نقاشي مي‌كردند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اتوي برقي

يك روز سربازان بعث به سراغم آمدند و در مقابل چشمان ناباور ديگر اسرا، اتوي داغ برقي را روي دستم گذاشتند. يك‌باره احساس كردم كه دست ندارم. اتو آن‌چنان به دستم چسبيد كه وقتي سرباز شكنجه‌گر مي‌خواست آن را بلند كند، گوشت و پوست دستم نيز با آن بلند شد و دود و بوي سوختن پوست بدنم به مشام رسيد. هرچه داد و فرياد كردم آن‌ها مي‌خنديدند.

منبع: كتاب مقاومت دراسارت جلد1   -  صفحه: 116  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اخبار را مي ‌جويديم

نحوه‌ي تكثير اخبار به اين طريق بود كه افرادي در نظر گرفته مي‌شدند و به اين افراد تمامي خبرها داده مي‌شد. اين خبرها يا از راديو بود كه مخفي گوش مي‌داديم و يا از طريق مقاله‌هاي سياسي، گرفته مي‌شد.
به هر حال خبرها تكثير و به آسايشگاه‌ها منتقل مي‌شد. يادم مي‌آيد چند بار كسي كه اخبار را حمل مي‌كرد مورد شناسايي عراقي‌ها قرار گرفت. زماني كه ايشان متوجه مي‌شد كه عراقي‌ها فهميده‌اند و دنبال او مي‌آيند؛ خبر را در دهانش مي‌گذاشت و هرچه نگهبان عراقي فرياد مي‌زد: «بايست»، نمي‌ايستاد. تا زماني كه كاغذ در دهانش بود مي‌دويد و آن را مي‌جويد. موقعي كه عراقي به او مي‌رسيد،‌ خبرها همگي خورده شده بود.‌
وقتي عراقي‌ از او مي‌پرسيد: «چرا نمي‌ايستي؟» مي‌گفت: «خب من متوجه نشدم.» مي‌گفت: «چه مي‌خوردي؟» مي‌گفت: «كمي نان مي‌خوردم.» بالاخره خبر به دست عراقي‌ها نمي‌افتاد. به اين وسيله از عمليات‌هايي مثل فتح و خيبر با خبر شديم.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 93  

راوي: سعيد كلانتري _ اردوگاه موصل  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اخبار معكوس

هروقت عمليات بزرگ و موفقي توسط رزمندگان اسلام انجام مي‌گرفت، عراقي‌ها ترانه‌هاي مبتذل از بلندگوها پخش مي‌كردند و برادران را تحت فشار بيشتري قرار مي‌دادند.
ما هم از همين تغيير ناگهاني رفتار آنان متوجه مي‌شديم كه احتمالاً عملياتي رخ داده است و بدين ترتيب از اخبار جبهه‌ها آگاهي مي‌يافتيم.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 98  

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

استقامت

گفته بودند كه بايد به امام (ره) توهين كنم. مخالفت كه كردم، حسابي گوشمالي‌ام دادند و سه شبانه‌روز مرا فرستادند به سلول انفرادي، بدون قطره‌اي آب و لقمه‌اي نان. شكنجه‌ي آن‌ها باعث شد كه حدود 85% بينايي چشم راستم را از دست بدهم؛ به اسهال خوني مبتلا شوم. حدود 4 ماه در آسايشگاه افتادم و نمي‌توانستم كاري انجام دهم. خود عراقي‌ها وقتي استقامت مرا ديدند، اعتراف كردند كه شما سربازان امام زمان (عج) هستيد.

 

منبع: كتاب يوسف تباران    

 

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

استقبال پرشكوه

وارد شهرهاي عراق كه شديم، ما را گرداندند. مردم از زن و بچه گرفته تا بزرگ و كوچك، با چشم حقارت به ما نگاه مي‌كردند. بسياري از آن‌ها سنگ، ميوه‌ي گنديده، چوب و يا هرچه كه به دستشان رسيد، به طرف ما پرتاب كردند. با اين استقبال فهميديم كه با چه گروهي روبه‌رو هستيم. به قول معروف سالي كه نكوست، از بهارش پيداست و ما بهار سال‌هاي نكويي را ديديم.

منبع: كتاب برگ هايي ازدفتراسارت    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اسراي سازنده

هر وقت قرار بود نامه بنويسيم، عراقي‌ها به ما 30 تا خودكار مي‌دادند و بعداً تحويل مي‌گرفتند.
بچه‌ها با سرنگ از هر خودكار مقداري جوهر مي‌كشيدند و داخل تيوب‌هاي خالي خودكار مي‌ريختند. چون كاغذ به ما نمي‌دادند، بچه‌ها جعبه‌هاي پودر لباسشويي را داخل آب مي‌انداختند و وقتي خوب آب مي‌خورد آن را ورق ورق مي‌كردند و بعد از خشك شدن، روي آن زيارت عاشورا، دعاي ندبه و ... مي‌نوشتند.
عراقي‌ها هر ده روز يك‌بار مي‌ريختند و آسايشگاه را مي‌گشتند تا اين‌كه مي‌فهميدند ما از جعبه‌ها، كاغذ سيگار و ... كاغذ درست مي‌كنيم. از آن به بعد جعبه‌ي پودر لباسشويي، كاغذ سيگار و حتي چوب‌ كبريت‌هاي سوخته را بايد به آن‌ها تحويل مي‌داديم تا بتوانيم دوباره آن‌ها را تحويل بگيريم. عراقي‌ها مي‌گفتند: «شما ايراني‌ها از هرچه كه به دستتان مي‌آيد يك چيزي درست مي‌كنيد».

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 167  

 

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
papeli
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اسراي مجروح تازه وارد

يك روز دكتر درمانگاه اعلام كرد كه درمانگاه شديداً به موادغذايي احتياج دارد. با اين‌كه از نظر مواد غذايي كاملاً‌در مضيقه بوديم، ولي مواد موردنياز جمع‌آوري شد. در عرض چند دقيقه، گوني پر از بسته‌هاي خرما، شيرخشك و... فراهم شد. به طوري كه غذاي يك ماه بيماران را تأمين مي‌كرد. يكي ديگر از بچه‌ها هم پول جمع مي‌كرد تا از «حانوت» براي اسراي مجروح تازه‌‌وارد لوازم ديگري خريداري كند.
علاوه بر اين هر روز عده‌اي از بچه‌ها سهميه‌ي غذاي خود را به درمانگاه مي‌فرستادند. بدين ترتيب بعد از مدتي با كمك خداوند و همت و تلاش بچه‌ها هم‌چنين كارايي و تخصص دكتر مجيد، كه يكي از اسرا بود، حال بچه‌ها رو به بهبودي رفت و كم‌كم روانه‌ي آسايشگاه شدند.

منبع: مطالب ارسال شده از طرف مؤسسه ي فرهنگي پيام آزادگان    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اسراي هنرمند

هنر گلدوزي بچه‌ها را حتي عراقي‌ها باور كرده بودند. پارچه مي‌آوردند كه بر آن خانه‌ي كعبه را گلدوزي كنيم. گاهي پارچه‌هايي مي‌آوردند كه از ما مي‌خواستند روي آن‌ها را گلدوزي كرده، سجاده درست كنيم.
در آخر اسارت، كار بيشتر بچه‌ها شده بود گلدوزي. از اين طريق بعضي از احتياجاتشان را توسط عراقي‌ها برطرف مي‌كردند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 187  

راوي: اميرهوشنگ برسوزيان_ بعقوبه _ كمپ18  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اسير ايراني مرا زد

سربازي بود به نام يحيي كه وقتي بچه‌ها به نماز مي‌ايستادند با نوك پوتين به پشت زانوي بچه‌ها مي‌زد و چون اسرا از نظر جسمي ضعيف بودند، زانويشان خم مي‌شد. يك روز حاج آقا جمشيدي يكي از اسرا را كه بسيار شجاع و ورزشكار بود صدا زد و به او گفت: اين سرباز عراقي را ادب كن. اسير ورزشكار چنان سيلي محكمي به صورت يحيي نواخت كه كلاهش مانند فرفره در هوا مي‌چرخيد. او به سمت نيروهاي عراقي مي‌رفت و به عربي فرياد مي‌زد: اسير عراقي مرا زد. فرمانده‌ي اردوگاه علت را جويا شد. وقتي به او توضيح داديم، سرباز عراقي را تنبيه كرد و او را براي نگهباني به اتاقك فلزي روي پشت‌بام فرستاد كه بسيار گرم بود.
بچه‌ها مي‌رفتند او را صدا مي‌زدند و مي‌گفتند: يا يحيي! خذالكلانش، اي يحيي! اسلحه‌ات را محكم بگير و اين گونه بر زخمش نمك مي‌پاشيدند.

منبع: مجله شميم عشق   -  صفحه: 24  

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اسير دلاور

يك روز شيخ علي تهراني آمد براي اسرا سخنراني كند. در بين سخنراني به امام توهين شد. يك نفر از بچه‌ها بلند شد و يك سيلي به صورت شيخ‌علي زد. سربازان عراقي به سمت او دويدند، اما شيخ گفت: «نزنيد، من از او سوالي دارم». پرسيد: «تو به چه جرأتي زدي تو گوش من؟» آن برادر هم پاسخ داد: «تو به چه جرأتي به امام توهين كردي؟» تو كه سهلي، هركس به امام بخواهد توهين كند جلويش مي‌ايستيم.
سربازان بعث مات و مبهوت به او نگاه مي‌كردند. شجاعت بي‌حد او سربازان بعث را نيز شگفت‌زده نمود.

 

منبع: كتاب يك قفس، صدپرنده، هزارپرواز    

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اطلاع ‌رساني سطلي

هر روز چند نفر از اسرا به خاطر اين‌كه مخفيانه با بچه‌هاي قاطع‌هاي ديگر ارتباط برقرار كرده و اخبار را رد و بدل مي‌كردند، دستگير و به شكنجه‌گاه برده مي‌شدند.
بعدها تصميم گرفته شد كه با سطل زباله خبرها را رد و بدل كنيم. براي اين منظور، بچه‌ها خبرها را روي تكه كاغذي نوشته و داخل يك دستمال مي‌بستند و آن را زير زباله‌داني مي‌گذاشتند تا موقع ريختن زباله، خبرها را به همديگر بدهند.
بچه‌ها از هر فرصتي براي رد و بدل كردن خبرها و رويدادها استفاده مي‌كردند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 98  

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اعتصاب

اردوگاه به اعتصاب كشيده شد. داستان از اين قرار بود كه مي‌خواستند سربازها را از بسيجي‌ها جدا كنند، اما اسرا نمي‌پذيرفتند و يك‌صدا مي‌گفتند: «ما ايراني هستيم و تن به اين خواسته‌ي شما نمي‌دهيم».
عراقي‌ها به مدت پنج روز حتي آب هم به ما ندادند. عطش شديد بچه‌ها باعث شد كه درها را بشكنند و حتي از ديوار راهي به سوي بيرون پيدا كنند. با هجوم بچه‌ها به داخل محوطه، هرچه برگ بر روي درختان بود از بين رفت.
چون بچه‌ها تشنه بودند، براي رفع تشنگي خود برگ درختان را خوردند. سپس همه‌ي اسرا دست در دست هم نماز وحدت خواندند. پس از اتمام نماز، عراقي‌ها با باتوم‌هايشان مانند حيوان‌هاي وحشي به سوي ما هجوم آوردند. صحنه‌ي دلخراشي بود.
نيروي بدني بچه‌ها به دليل تشنگي و گرسنگي تحليل رفته بود. در آن روز فراموش نشدني حدود 450 نفر از اسرا دست يا پايشان شكست و 3 نفر از ما نيز شهيد شدند. سردسته‌ي اين اعتصاب فردي به نام لختو بود كه بعد از آزادي‌اش از اسارت در خردادماه سال 1375 هر دو كليه‌اش از كار افتاد و تا رسيدن به بيمارستان روحش قرين رحمت الهي شد.
«روحش شاد.»

 

منبع: ماهنامه سبزسرخ   -  صفحه: 4  

راوي: علي اكبر ابوترابي  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

اعتصاب 2

سال به آخر نرسيده بود كه به پيشنهاد قديمي‌ها، اعتصاب‌غذا كرديم. دو سه روز غذا نخورديم. آن‌ها نيز يكي از بچه‌ها را بستند و روي پايش مخلوطي از نفت و گازوييل ريختند، بعد هم كبريت را كشيدند. سپس شعله‌هاي آتش را با كابل و پوتين خاموش كردند.
زخمي عميق بر جان آن برادر نشست كه بهبودش 4 ماه طول كشيد.

منبع: مجله طراوت   -  صفحه: 15  

 

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:08 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

عتصاب به يادماندني

يك‌بار به خاطر وضع نابسامان اردوگاه دست به اعتصاب زديم. هفت شبانه روز به ما آب و غذا ندادند و ما از نان خشك استفاده مي‌كرديم. پس از 7 روز در آسايشگاه را شكستيم و 24 ساعت بيرون مانديم. گفتند: «بايد به داخل برگرديد». ما هم شرايط خودمان را گفتيم كه بايد برايمان جوراب و لباس تهيه كنيد.
هوا سرد بود. با سوت سرگرد عراقي 200 نفر با ميله‌ي آهني به جان ما افتادند. بلوك‌هاي سيماني را به سر اسرا مي‌زدند و اسرا تنها كاري كه مي‌توانستند بكنند، پناه بردن به ائمه اطهار (ع) بود. همان روز سه تن از بچه ها شهيد و عده‌ي زيادي مجروح شدند.

 

منبع: كتاب بشنوازدل   -  صفحه: 59  

 

 
 
سه شنبه 5 بهمن 1389  6:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها