0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كارهاي دستي

كارهاي دستي بيشتر،‌ بافندگي بود. بچه‌ها اگر كفش مي‌دوختند ميل آن را از سيم خاردارها و اگر پيراهن مي‌دوختند نخ آن را از زير پيراهن‌ها برمي‌داشتند. نخ عرق‌گيرها را باز مي‌كردند و مي‌بافتند.
گاهي جانمازهايي مي‌دوختند و اسامي ائمه را روي آن گلدوزي مي‌كردند. عراقي‌ها وقتي بعضي از اين‌ها را مي‌ديدند از بچه‌ها مي‌گرفتند و به افسران خودشان نمي‌دادند، بلكه براي خودشان مي‌بردند.
بعضي از بچه‌ها مدت يك ماه طول مي‌كشيد تا چيزي را گلدوزي كنند. ولي تا يك سرباز عراقي آن را مي‌ديد، مي‌گرفت و مي‌برد. اما بعضي از بچه‌ها توانستند كارهاي دستي‌شان را پنهان كنند و در آخر هم با خودشان به ايران آوردند.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 186  

راوي: نصرالله قره داغي  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كاغذ

هر بار كه صليب سرخ جهاني به اردوگاه مي‌آمد، به ازاي هر نفر يك دفتر چهل برگ و يك مداد يا خودكار تحويل مي‌داد. اكثر بچه‌ها درس‌هايشان را ريز و كم‌رنگ با مداد در دفترشان مي‌نوشتند تا بتوانند پس از يادگيري، آن‌ها را پاك كرده و دوباره استفاده كنند!
در صورت كم آوردن كاغذ، بچه‌ها از پاكت سيمان‌هاي خالي كه حكم آشغال را داشتند، استفاده مي‌كردند. بدين صورت كه پس از شستن پاكت‌ها و پاك كردن پودرهاي باقيمانده، آن‌ها را به شكل كاغذهاي دفترچه درآورده و از يك طرف مي‌دوختند!

 

منبع: نشريه امتداد    

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كاغذ دعا

يكي از برادران دزفولي روي كاغذ سيگار دعا نوشته بود. به اين بهانه عراقي‌ها او را در حضور ديگران برهنه كرده و كتك زدند.
چند روز بعد پيكر نيمه‌جانش را در داخل سلول انداختند. يك نصفه روز پيش ما بود و صبح فردايش كه مي‌خواستيم بيدارش كنيم بدنش خشك و سرد بود. او همان نيمه‌شب به لقاا... پيوست.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد 2    

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كاغذها را چرا خورديد؟!

يك روز داشتيم دعا مي‌خوانديم. حال خوبي داشتيم! يكهو عراقي‌ها به داخل آسايشگاه ريختند و بچه‌ها فوراً ورقه‌هاي دعا را پاره كرده و در دهان گذاشتند. جويدند و قورت دادند.
هرچه گفتند كه كاغذها را چرا خورديد‌؟‌ ساكت و صامت نگاهشان كرديم و چيزي نگفتيم. آن‌ها ديوانه‌وار بر سرمان ريختند و چوب‌ها را بر سر و تنمان خرد كردند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 87  

 

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كبوترشهادت

يكي از دوستان كه بعد از عمل جراحي گوش او كر شد، يك شب چنان از درد فرياد مي‌كشيد كه همه به گريه افتاديم. آن شب عراقي‌ها حاضر نشدند داخل آسايشگاه شوند و از پشت در يك آمپول به آن برادر تزريق كردند. چيزي نگذشت كه كبوتر خوش‌بال شهادت نشست روي شانه‌اش.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان    

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كرام الكاتبين

وقتي راديو به دستمان افتاد، براي نگهداري آن و نوشتن اخبار آن و رساندن اخبار به آسايشگاه‌ها بايد سازماندهي درستي مي‌شد؛ چون بيست تا آسايشگاه بود و در هر آسايشگاه 90 نفر زندگي مي‌كردند. كل نفرات اردوگاه 1945 نفر بود.
راديو را يك نفر كه گوشي داشت و دست‌خطش هم خوب بود و تند هم مي‌نوشت، تحويل مي‌گرفت. در يك برگ اخبار را مي‌نوشت و فردا آن را به افرادي كه اسمشان را «كرام الكاتبين» گذاشته بودند، براي تكثير مي‌داد.
اين افراد بچه‌هاي حزب‌اللهي بودند كه عهد بسته بودند اخبار را تا قبل از خوانده شدن در آسايشگاه‌ها به كسي نگويند. حتي عده‌اي اصلاً نمي‌دانستند كه اخبار راديو در كجا گرفته مي‌شود. مثلاً چهار نفر در حمام‌ها نگهباني مي‌دادند و راديو را مي‌گرفتند، يا در زير پتو، در اتاق‌هاي گرم اخبار را مي‌نوشتند و بدين‌صورت ما به مدت 5/1 الي 2 سال يك برنامه‌ي خيلي منظم اخبار صداي جمهوري اسلامي ايران را داشتيم.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 126  

راوي: يونس علي حسني _ اردوگاه موصل 4  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كرم بدن

وقتي براي پانسمان به بهداري رفتم، پزشك‌يار عراقي كنارم آمد و يك سطل آشغال را جلو‌ي تخت گذاشت. فكر كردم مي‌خواهد زخم‌ها را شست‌وشو بدهد. وقتي خوب نگاه كردم، ديدم كرم‌هاي ريزي را از لا به لاي زخم‌هاي بدنم بيرون مي‌كشد و داخل سطل زباله مي‌اندازد.

منبع: كتاب پشت ميله هاي رمادي    

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كلاه

يك روز عراقي‌ها پي به برگزاري نماز جماعت ما بردند. آن هم درست در لحظه ارتكاب جرم! سرگرد عراقي سراغ امام جماعت را مي‌گرفت و ما چيزي نمي‌گفتيم. او كه اين سكوت را ديد، دستور داد در را باز كنند و بعد وارد آسايشگاه شد. كمي به صفوف بچه‌ها نگاه كرد و سپس به طرف صف دوم رفت و گوش يك نفر را گرفت و در حالي كه او را از صف بيرون مي‌كشيد، گفت: - پيدايش كردم. نگاهش كنيد! كلاه بر سر دارد. امام جماعت همين است. او را بردند و چند روزي در زندان انفرادي حبس كردند و با كتك و شكنجه پذيرايي شد! او را به خاطر كلاهي كه از جورابش درست كرده بود و به سر داشت، به عنوان امام جماعت گرفته بودند، زيرا چيزي از نماز جماعت نمي‌دانستند. پس از اين جريان، عراق‌ها دو روز هم آب را بر روي ما بستند.

 

منبع: كتاب نمازدراسارت   -  صفحه: 72  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

كمبود كاغذ

اواخر اسارت بيش از دو سال از قلم و كاغذ محروم بوديم. پي در پي مي‌ريختند و همه‌جا را مي‌گشتند. در اين تفتيش‌ها كم‌كم ذخيره‌ي قلم و كاغذ تمام مي‌شد. درخواست‌هاي زيادي از طرف اسرا انجام گرفت، اما عراقي‌ها موافقت نمي‌كردند تا اين‌كه كاغذ سفيد ديگر تمام شد.
داشتيم نااميد مي‌شديم كه فكري به ذهن يكي از بچه‌ها خطور كرد. او پيشنهاد استفاده از پلاستيك به جاي كاغذ را داد. فكر بسيار جالبي بود. هر ماه كه جيره‌ي شكر اردوگاه را مي‌آوردند، داخل گوني نايلون سفيد رنگ نازكي قرار داشت كه بچه‌ها آن را به ابعاد 25 × 50 مي‌بريدند و روي «فيبر» مي‌كشيدند.
براي نوشتن هم از خودكار مشكي استفاده مي‌شد كه پاك كردن آن بسيار راحت بود. هر شب بعد از اين‌كه خبرها از روي پلاستيك خوانده مي‌شد، آن‌ها را با مقداري آب گرم و تايد و تكه ابري مي‌شستند و خوب كه پاك مي‌شد، بعد از خشك كردن مجدداً همان پلاستيك را براي فردا به كار مي‌گرفتند. به اين وسيله كمبود كاغذ رفع شد.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 168  

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

گال

عادي‌ترين بيماري، بيماري پوستي گال بود. از هر 1000 نفر، 95 نفر به آن مبتلا شده بودند.
اين بيماري به حدي شايع بود كه بچه‌ها به شوخي مي‌گفتند: هركس گال نگرفته باشد، اصلاً اسير نيست. البته غير از گال، قارچ و امراض پوستي ديگري هم در بدن اسرا جاخوش كرده بود.

 

منبع: كتاب آزادگان بگوييد   -  صفحه: 106  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

گرماي عراق

گرماي طاقت‌فرساي عراق در ماه رمضان خيلي شديد بود و بچه‌ها به ناچار پيراهن‌هاي خود را بالا زدند و شكم خود را روي موزاييك‌هاي كف آسايشگاه چسباندند، تا شايد كمي خنك شوند.
بچه‌ها با حوله يكديگر را باد مي‌زدند و اگر كسي حالش خيلي بد مي‌شد، چند نفري او را باد مي‌زدند تا كمكي كرده باشند.

منبع: كتاب قنوت درقفس   -  صفحه: 39  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

گروه سرود

بچه‌ها در صدد برآمدند در هنگام بازگشت به ايران با ترتيب دادن برنامه‌هايي، نشاط و سرزندگي خود را كه به مدد لطف خدا حاصل شده بود، به هموطنان خود هديه دهند. از اين رو گروه‌هاي مختلفي براي خواندن سرود، قرآن، اجراي تئاتر و برنامه‌هاي ديگري كه بچه‌ها آماده كرده بودند، ايجاد شدند.
برنامه به اين شكل بود كه عراقي‌ها به هر شكلي كه بچه‌ها را جابه‌جا مي‌كردند، گروه سرود تشكيل مي‌شد. براي همين هم ما به تعداد آسايشگاه‌ها چند گروه سرود تشكيل داديم، به همين ترتيب با ارتباط مخفيانه‌اي كه با اردوگاه‌هاي ديگر داشتيم، گروه‌هاي سرود تشكيل شد و به كار خود ادامه دادند.

 

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 72  

راوي: مسعود شهبندي _ اردوگاه موصل  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

گل سرخ

امام را در خواب ديدم. چند گل سرخ به من داد و گفت كه آن‌ها را بين بچه‌ها تقسيم كنم.
آن شب نفهميدم كه چه اتفاقي افتاده، صبح خبر رحلت امام را از بلندگوي اردوگاه شنيديم. اين خبر، هواي ابري آسمان دل فرزندانش را باراني باراني كرد.

منبع: كتاب آزادگان بگوييد   -  صفحه: 130  

 

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

گودال

افسر عراقي به ما دستور داد در باغچه‌ي اردوگاه گودال بزنيم و بيل و كلنگ را به ما كه سه نفر بوديم، تحويل دادند. بعد از چند ساعت كه گودال كنده و مهيا شد، ما را وادار كردند تا داخل گودال شويم و بعد روي ما تا گردن خاك ريختند فقط سرمان از گودال بيرون بود. بعد يك سرباز عراقي آمد و خاك‌هاي دور و بر سر ما را با پوتين و ضربات بيل محكم كرد تا منفذي نداشته باشد.

 

منبع: كتاب مقاومت دراسارت جلد1   -  صفحه: 65  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.

گوشي كپسولي

راديو كه افتاد دستمان، سريع تغيير شكلش داديم. جلد و وسايل اضافه‌ي راديو را ريختيم دور و فقط قطعات اصلي آن را نگه داشتيم. به جاي بلندگو هم از گوشي استفاده مي‌كرديم و گوشي را از جلد كپسول‌هايي كه براي تسكين درد بچه‌هاي مجروح مي‌دادند تهيه كرديم.
شكل خبررساني به اين طريق بود كه يك نفر مسئول راديو بود، شب‌ها مي‌رفت زير پتو و اخبار را گوش مي‌داد. از ساعت پنج، تا هشت و نه شب.
خبرها را مي‌نوشت روي كاغذ و مي‌داد مسئول اردوگاه. مسئول اردوگاه هم مي‌داد به بچه‌هاي ديگر و آن‌ها هم مي‌نوشتند و بين بچه‌ها پخش مي‌شد.

منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5   -  صفحه: 132  

 

 
 
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:07 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها