سرباز خميني (ره)
زماني كه اسير شدم، مرا به موصل بردند كه حدود پنج نفر شديم، در آنجا به من گفتند: «تو حرس خميني هستي؟» من نميدانستم حرس چيست و مترجمي كه افسر ايراني پناهنده به عراق بود آمد. گفت: «ميداني حرس چيست؟» گفتم: «نه!» گفت: «يعني پاسدار خميني هستي؟»
گفتم: «خير پاسدار خميني نيستم! اما سرباز خميني هستم.» بعد از آن به خاطر اين جواب حسابي مرا زدند.
منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5 - صفحه: 143
راوي: حسن طاهرخاني_ اردوگاه موصل يك