حال مناست است واژگان اصلى آيه شرح داده شود:
جلباب
براى جلباب معناها و نمونههاى گوناگون در كتابهاى لغت و تفسير ذكر شده است.
در روحالمعانى چند معنى براى جلباب آورده شده است:
1. آنچه از بالا تا به پايين بپوشاند، مانند چادر.
2. مقنعه.
3. ملحفه.
4. هر لباسى كه زن آن را روى لباسهايش بپوشد، مانند روپوش و....
5. هر آنچه با آن پوشش انجام بگيرد، چه عبا باشد و چه غير آن.
6. لباسى گشادتر از سرپوش و كوچكتر از رداء. (21)
تفسير مجمعالبيان:
«الجلباب: خمار المراة الذى يغطى راسها و وجهها اذا خرجت لحاجة.» (22)
جلباب، ردايى كه سر و روى زن را مىپوشاند، وقتى كه براى كارى از منزل خارج مىشود.
الميزان:
«هو ثوب تشتمل به المراة فيغطى جميع بدنها، او الخمار الذى تغطى به راسها ووجهها.» (23)
لباسى كه تمامى بدن زن را در بر مىگيرد و مىپوشاند، يا سرپوشى كه با آن، سر و روى را مىپوشاند.
التفسير الكاشف:
«وفى معناه اقوال: منها انه رداء يغطى المراة من راسها الى قدميها ومنها انه الخمار الذى يغطى راسها و وجهها.» (24)
در معناى جلباب اقوالى است، از جمله:
1. ردايى كه از سر تا پاى زن را بپوشاند.
2.سرپوشى كه سر و روى زن را بپوشاند.
قاموس قرآن:
«جلابيب» جمع جلباب و در معناى آن اختلاف است:
راغب، آن را پيراهن و روسرى گفته (قميص و خمار)
مجمعالبيان در لغت فرموده: روسرى زن كه وقتخارج شدن از منزل، سر و صورتش را با آن مىپوشاند.
صحاح، آن را ملحفه (چادر مانند) گفته.
ابناثير، در نهايه آن را چادر و رداء معنى كرده و مىگويد: گفته شده.
مانند چارقد و مانند ملحف است.
در قاموس آمده: پيراهن و لباس گشاد، كوچكتر از ملحفه، يا چيزى است مثل ملحفه كه زن لباس خود را با آن مىپوشاند.
در نهجالبلاغه، حضرت مىفرمايد:
«سترنى عنكم جلباب الدين.»
و مىفرمايد:
«من احبنا اهلالبيت فليستعد للفقر جلبابا.»
هر كه ما اهلبيت را دوست دارد، براى فقر لباسى آماده كند.
و نيز، به بعضى از كارگزارانش مىنويسد:
«فالبس لهم جلبابا من اللين.»
براى مردم لباسى از نرمى بپوش.
با اين قرائن و آنچه از نهايه و صحاح و قاموس نقل شده مىشود گفت: جلباب ملحفه و لباس بالايى و چادر مانند است، نه فقط روسرى و خمار. (25)
از لغتنامهها و تفسيرهاى قرآن استفاده مىشود: براى جلباب، دو معنى ياد شده است، كه براى روشن شدن زواياى بحث، نگاهى مىافكنيم به رواياتى كه واژه جلباب در آنها آمده است.
در بحارالانوار، 60 بار جلباب، جلبابا، جلبابها، جلبابك و... به كار رفته است كه 32 بار جلباب و 30 بار جلبابا. در مجموع، از اين واژه، دو معنى اراده شده است:
1. پرده:
«قال سلمان فكانها البسنا جلباب المذله.» (26)
«سترنى عنكم جلباب الدين.» (27)
«جلباب الليل.» (28)
«من القى جلباب الحياء عن وجهه فلاغيبة له.» (29)
«البخل جلباب المسكنة.» (30)
روايتهايى كه واژه «جلبابا» در آنها آمده بيشتر اينگونهاند: «فليتخذ للفقر جلبابا»، يا «للفاقة جلبابا» كه در تمامى موردها، مىتوان جلباب را به معناى پرده گرفت: پرده فقر، پرده ذلت، پرده شب، پرده حياء. پرده هم تمامى بدن را مىپوشاند. با اين معنى براى «جلباب» روايتها جايگاه خود را از لحاظ معنى، خوب پيدا مىكنند.
2. رواياتى نيز وجود دارد كه «جلباب» بىگمان در آنها به معناى لباس سرتاسرى نيست; در مثل راوى مىگويد به حضرت امام صادق(ع) وارد شدم و از نزد همسران خود پيش ما آمد «و ليس عليه جلباب». (31)
روشن است كه در اين جا، مراد لباس سرتاسرى و چادر نبوده، بلكه شايد مراد عبا باشد و دشداشه(پيراهن عربى).
در روايت ديگرى آمده كه حضرت صادق(ع) در وصف عذاب گروهى فرمود:
«ليقطع لهن جلباب من نار ودرع من نار.» (32)
به قرينه درع، «جلباب» نمىتواند لباس سرتاسرى باشد وگرنه واژه «درع» بى فايده مىشد. نكته شايان توجه اين كه رواياتى كه در آنها «جلباب» به معناى پرده و لباس سرتاسرى است، به طور معمول، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) و على(ع) وايتشده; ولى رواياتى كه در آنها «جلباب»، به معناى دشداشه، يا لباس كوتاه است، از امام صادق(ع) روايتشده است.
بنابراين مىتوان گفت: مراد از «جلباب» در آيه شريفه، چادر و لباس سرتاسرى است; ولى در زمانهاى بعدى، به لباس گشادى كه بيشتر بدن را در خود مىگيرد و مىپوشاند نيز، جلباب مىگفتهاند و كمكم به هر دو معنى گسترش يافته است.
خلاصه: واژه جلباب، به معناى چادر و همانند آن است، نه به معناى روسرى و پوشيه. در اين جا بايد به اين نكته توجه داشت كه چادر، به طور معمول، جلو بسته نيست. بنابراين، چادر سر كردن، با بازبودن و آشكار بودن جلوى سر و صورت و گوشها، منافاتى نداشته است.
به قرينه اين كه سوره حشر، پيش از سوره نور نازل شده، معلوم مىشود كه اين آيه در صدد تحديد حجاب و نماياندن حد و مرز براى آن نبوده است; بلكه بر آن بوده نشانهاى براى زنان آزاده و پاكدامن برنهد و مىخواسته با اين امتياز و امتياز قلمداد كردن آن، كارى كند كه بانوان با شوق، پذيراى حجاب شوند.
و شايد اينگونه نشانهگذارى و جداسازى صف پاكدامنان از ناپاكدامنان و يا آزادگان از كنيزكان، باخواستخود زنان صورت گرفته باشد.
به اين بيان، چون مورد اذيت و آزار اراذل و اوباش قرار مىگرفتند، گاه وبىگاه، به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) شكوه مىكرده و خواستار راه چارهاى بودهاند كه خداوند اين راهچاره را براى آنان مطرح كرده است.
شاهد بر اين، آيه بعدى است كه با لحن شديدى منافقان و آزاردهندگان به زنان پاكدامن را تهديد مىكند و مىفرمايد:
«لئن لمينته المنافقون والذين فى قلوبهم مرض والمرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لايجاورنك فيها الا قليلا.» (33)
[پس از اين] اگر منافقان و آنان كه در دلهاشان مرض و ناپاكى است و هم آنان كه شايعه مىافكنند [دست از اين زشتكارى برندارند] تو را عليه آنان برانگيزيم; تا پس از اندك زمانى در مدينه در جوار تو، زيست نتوانند كرد.
روشن است كه منافقان و بيمار دلان كارشكنيهاى گوناگون مىكردند. گاهى به آزار و اذيت زنان مىپرداختند، گاهى شايعههايى درباره شكست مسلمانان، در بين مردم مىپراكندند. هر زمان براى كار خود بهانه و عذر مىآوردند; در مثل هنگامى كه به آزار زنان دست مىيازيدند، مىگفتند: فكر كرديم كنيز است و...
خداوند، در مرحله نخست، نشانهاى براى بازشناسى كنيز از آزاد، نهاد و سپس به منافقان هشدار داد: پس از قرار دادن نشانه، ديگر هيچ توجيهى براى آزار آزاد زن مسلمانان ندارند.
يدنين
«يدنين» از «ادناء» به معناى نزديككردن، گرفته شده است; ولى در اين آيهشريفه، به معناى آويختن است. التفسير الكاشف، «يدنين» را به معناى «يسدلن» (34) آويزان مىكنند و الميزان، آن را به معناى «يتسترن» (35) مىپوشانند، گرفته است.
در تفسير روحالمعانى آمده است:
«الادناء التقريب يقال ادنانى اى قربنى وضمن معنى الارخاء، او السدل ولذا عدى بعلى.» (36)
ادناء، به معناى نزديك كردن است. گفته مىشود: ادنانى; يعنى مرا نزديك كرد و معناى آويزان و رها كردن را هم در بر دارد; از اين روى با «على» آمده است.
سپس در ادامه معناى ديگرى براى «يدنين» آورده شده است; ولى به نظر مىرسد اختلاف در معناى «يدنين» ناشى از اختلاف در معناى «جلباب» باشد.
به هر حال، اگر «جلباب» به معناى چادر باشد، «يدنين» به معناى آويختن و رها كردن است. «من» در «من جلابيبهن» تبعيض است و زمخشرى در كشاف، دو احتمال در اين باره يادآور شده است:
1. هرگاه از منزل بيرون مىروند، بعضى از چادرهاى خود را بر سر بيندازند; يعنى در هر نوبت، يكى از چادرهاى خود را برسر كنند و از منزل خارج شوند.
2. هرگاه از منزل بيرون مىروند، بخشى از چادرشان را بر سر بيندازند. (37)
به نظر مىرسد احتمال دوم درستباشد; يعنى هر زن، قسمتى از چادر خود را بر سر بيندازد و اين معنى، با همانندهاى آن در قرآن نيز سازگار است: «ولياخذوا اسلحتهم» هركس اسلحه خود را برگيرد. «فاغسلوا وجوهكم» هركس صورت خود را بشويد.
و نيز با واقعيت تاريخى آن زمان كه مردم در فقر و تنگدستى به سر مىبردند، بيشتر سازگار است; زيرا دور مىنماند كه در آن زمانها كه اصحاب صفه، در فقر شديدى مىزيستند و لباس و مسكن نداشتند، زنان مسلمان، چادرهاى گوناگون داشته باشند و آيه شريفه ضمن تاييد بفرمايد: يكى از چادرها را بر سر كنيد.
از آنچه گفته شد و ترتب نزولها و شان نزولها، به دست مىآيد كه سوره احزاب، پيش از سوره نور نازل شده است.
و نكته ديگرى كه روشن مىشود، اين كه بخش نخست آيه، مقدمهاى استبراى بخش دوم; يعنى پوشيدن چادر، مقدمهاى استبراى شناخته شدن; تا آزار نبينند و ولگردان بر گرد آنان نگردند. نه اين كه تكليفى الزامى و شرعى براى زنان باشد; زيرا آن تكليف، سپسها و در برههاى ديگر، هنگام نازل شدن سوره نور (آيه 30) بيان شده است و در نتيجه مىتوان گفت: جلباب مطرح شده در اين آيه حقى است كه خداوند براى زنانى كه نمىخواهند مورد آزار و اذيت ولگردان قرار بگيرند، قرار داده است; نه اين كه وادار كردنى در كار باشد. براى روشن شدن بيشتر مساله مثالى مىزنيم: هرگاه، شخصى، چه زن و چه مرد، در منزل خود باشد، منزل، مكان امن و پناهگاه اوست و كسى حق هيچگونه دستاندازى به حقوق او را ندارد و كسى حق ندارد به جاى امن و پناهگاه وى تجاوز كند.
اگر كسى از پشتبام، بالاى درخت، يا روزنهاى و... به داخل منزل كسى بنگرد و يا شنود و دوربين مخفى بگذارد، به حريم خانه دست انداخته و صاحب خانه، حق دارد با او برخورد كند و حتى چشمان او را نابينا سازد و يا به قتل برساند. در احاديث گوناگون وارد شده است:
«ايما رجل اطلع على قوم فى دارهم لينظر الى عوراتهم فرموه ففقؤوه عينيه، او جرحوه فلا دية له.» (38)
هر آن كه بر خانه گروهى بنگرد و از اسرار آنان آگاه شود و آنان به سوى وى تيراندازى كردند و نابينا شد و يا بر وى زخمى وارد كردند، ديهاى برايش نيست.
در حديث ديگر آمده است:
«شخصى از سوراخهاى حجرههاى رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به درون آن مىنگريست. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) با تيرى كه در دست اشتبه سوى او آمد، تا چشمانش را كوركند مرد فرار كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى خبيث! سوگند به خدا اگر ايستاده بودى چشمانت را كور مىكردم.» (39)
ولى اگر در خانهاى گشوده بود و زنى برهنه در برابر در نشسته بود و ديگران به او نگاه كردند، چشمهايشان نابينا نمىشود و بيننده را تجاوزگر به حريم ديگران نمىدانند (گرچه تماشا كننده، كار حرامى انجام داشته است); زيرا آن زن، با گشودن در، و نشستن روبهروى آن، خود، حريم خانه خود را شكسته است.
حال از اين آيه روشن مىشود كه خداوند به زنان صالح و مؤمن، ارفاق كرده و به آنان امتياز داده كه اجازه داده است كه حريم خود را به همراه خود ببرند. يعنى اگر «جلباب» و پردهاى بين خود و محيط خارج پديد آورند، اين پرده، حريم آنان خواهد بود و كسى حق ندارد به اين حريم دستيازد و با كسى كه اين حركت زشت را انجام داد، مىتوان، برخورد كرد. ولى اگر كسى چنين حريمى را براى خود قرار نداد و مورد اذيت و آزار ديگران قرار گرفت و نگاهها به او دوخته شد و سخنان ناشايستى درباره او به كار گرفته شد، نمىتواند ادعاى دستاندازى به حريم خود را مطرح كند; زيرا خود، حريمى براى خود قرار نداده است.
مرحله چهارم:
«قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن ويحفظن فروجهن ولايبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن على جيوبهن ولايبدين زينتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى اخواتهن او نسائهن او ما ملكت ايمانهن او التابعين غير اولى الاربة من الرجال او الطفل الذين لميظهروا على عورات النساء ولايضربن بارجلهن ليعلم مايخفين من زينتهن وتوبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون.»
خداوند در اين مرحله، به زنان پارسا و مؤمن فرمان مىدهد: چشمان خود را از نگاههاى ناروا فرو گيرند، اندام خود را بپوشانند، زينت و آرايش خود را به جز آن جا كه ناگزير آشكار مىشود، بر بيگانه آشكار نسازند، سينه و دوش خود را به مقنعه بپوشانند، زينت و جمال را ننمايانند، جز براى محرمهاى سببى و نسبى و يا زنان و كنيزكان و كودكان ناآگاه بر عورت زنان، چنان پا به زمين نكوبند كه خلخال و زيورشان بيرون آيد و آشكار شود.
اين مرحله از پوشش، بىگمان، پس از آيات سوره احزاب نازل شده است; به چند دليل:
1. برابر ترتيب نزول سورهها، سوره احزاب، هشتاد و هشتمين، يا هشتاد و نهمين و يا نودمين سوره نازل شده بر رسول خداست; (40) ولى سوره نور نودوششمين تا يك صدودومين سوره نازل شده بر رسول خداست.
2. شان نزولها، يا اسبابالنزولهايى كه براى سورهها، يا پارهاى از آيات بيان شده نيز، بيانگر همين نكتهاند; در مثل در سوره احزاب، پيش از نازل شدن آيات حجاب، سخن از جنگ احزاب و داستان زيد و زينب و غزوه بنىقريظه بود كه همگى در سال پنجم هجرى و آغاز سال ششم رخ داده است. (41) ولى در سوره نور، سخن از داستان افك به ميان آمده كه مربوط به غزوه بنىالمصطلق و پس از نازل شدن آيه حجاب بوده است.
عايشه مىگويد:
«رسول خدا، بين زنان خود قرعه كشيد و قرعه به نام من در آمد و مرا دنبال خود برد و اين رخداد، پس از نزول حجاب بود.» (42)
بنابراين آيه 31 سوره نور، بيان چهارمين مرحله از حجاب را بر عهده دارد و چون اين مرحله از حجاب، مهمترين مرحلهاست و افزون بر حجاب زنان، امور گوناگون ديگرى نيز بيان كرده، ما به شرح درباره اين آيه بحث مىكنيم; تا زواياى مساله به خوبى روشن شود.
بنابراين آيه شريفه، با توجه به واژگان و شان نزول و لباس معمول زمان نزول و روايتهايى كه درباره بخشهاى گوناگون آيه به ما رسيده است، مورد بررسى قرار مىگيرد.
در اين بررسى، بيشتر، سعى بر اين است كه واژگان آيه مورد دقت قرار گيرند و از روايتها و شاننزولها، تنها به عنوان يارى دهنده استفاده شود.
نكتههايى كه از اين دو آيه شريفه: (30 و 31 سوره نور) مىشود فهميد:
1. واژه «غض»، به معناى كاستى است: «واغضض من صوتك» يعنى صداى خود را فرو بكاه. «ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله» يعنى آنان نزد رسول خدا صداى خود را پايين بياورند.
بنابراين «يغضون من ابصارهم»، يعنى از نگاههاى خود مىكاهند.
در آيه شريفه: (آيه 30 سوره نور) كه خداوند مىفرمايد: «قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم» فعل «يغضوا» مجزوم است; زيرا جمله شرطى در تقدير است:
«قل للمؤمنين: غضوا من ابصارهم فانك ان تقل لهم، يغضوا.»
به مؤمنان بگو: ديدگان خود را فرو نهند كه اگر تو به آنان بگويى ديدگان خود را فرو خواهند كاست.
«يغضضن» در آيه شريفه 31 سوره نور نيز مجزوم است; زيرا عطف شده بر «يغضوا» و در آن نيز فعل امر در تقدير است.
2. حذف جمله شرط در «يغضوا» و «يغضضن» دلالت مىكند كه مردان مؤمن و زنان مؤمنه، همين كه از دستورهاى خداوند آگاهى يافتند، بىدرنگ به آنها جامه عمل در مىپوشانند و در برابر دستورهاى رسول خدا، بىچون و چرا گردن مىنهند. به گونهاى كه كلام نيازى به آوردن جمله شرط ندارد.
بنابراين، بايد جمله شرطى در تقدير گرفت، تا توجيه نحوى براى حذف «نون» در «يغضوا» باشد. ذكر نشدن جمله شرط نيز، بىگمان، دليلى داشته كه همان سربه فرمان بودن مردم در برابر امر خدا و رسول خدا باشد.
3. متعلق فعل «يغضوا» و «يغضضن» محذوف است و در آيه از آن نشانه و اثرى نيست. بنابراين، از آيه روشن نمىشود كه ديدگان را از چه چيز بايد فرو كاست. شايد حذف متعلق به جهت روشنى آن باشد. يعنى چشم را از آنچه نظر كردن به آن حرام است، فرو بنديد. اما چه چيزهايى نگاه كردن به آنها حرام است و ناروا، روشن نيست و آيه در اين باب، بيانى ندارد.
4. جمع آمدن «مؤمنين»، «يغضوا»، «ابصارهم» و همچنين «مؤمنات»، «يغضضن» و «ابصارهن» بيانگر اين نكته است كه هركس بايد چشم خود را فرو كاهد مانند: «خذوا اسلحتكم» هر كس اسلحه خود را بردارد و «فاغسلوا وجوهكم» هر كسى صورت خود را بشويد.
بنابراين، آيه شريفه در مقام بيان حكم تكتك اشخاص و افراد جامعه است و درصدد بيان حكم مسؤولان و سرپرستان جامعه و امر به معروفكنندگان جامعه نيست. حال اگر كسى وظيفه شخصى خود را انجام نداد، چه بايد كرد؟ از اين آيه، حكمش روشن نيست.
5. در شان نزول آيه نخست از قول امام باقر(ع) آمده است:
«استقبل شاب من الانصار امراة بالمدينه و كان النساء يتقنعن خلف آذانهن فنظر اليها وهى مقبلة فلما جازت نظر اليها ودخل فى زقاق قد سماه ببنى فلان فجعل ينظر خلفها واعترض عظم فى الحائط او زجاجة فشق وجهه فلما مضت المراة نظر فاذا الدماء تسيل على صدره وثوبه فقال والله لآتين رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) ولاخبرنه قال: فاتاه. فلما رآه رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) قال له: ما هذا؟ فاخبره فهبط جبرئيل(ع) بهذا الآية: قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبيبما يصنعون.» (43)
در مدينه، جوانى از انصار، با خانمى روبه رو شد. زنان در آن زمان، مقنعهها را پشت گوشها مىانداختند. جوان نگاه را به آن خانم دوخت و او همچنان به راه خود ادامه مىداد. هنگامى كه زن از برابر وى رد شد، باز به زن نگاه مىكرد و را ه خود را ادامه مىداد. تا داخل كوچهاى شد كه حضرت نام كوچه را ذكر كرد و همچنان كه به پشتسر نگاه مىكرد، استخوان، يا شيشهاى كه در ديوار بود، صورت وى را دريد. هنگامى كه زن از جلو چشمش ناپديد شد، به خود آمد، ديد خون بر لباس و سينهاش، جريان دارد.
پيش خود گفت: به خدا سوگند، نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مىروم و او را از واقعه مىآگاهانم. هنگامى كه نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و حضرت او را به آن حالت ديد، فرمود: اين چه حالتى است؟
جوان داستان را براى حضرت باز گفت: آنگاه جبرئيل(ع) بر پيامبر نازل شد با اين آيه شريفه: اى رسول ما، به مؤمنان بگو: چشمهاى خود را فرو نهند و عورتهاى خود را حفظ كنند. آن براى ايشان بهتر است. همانا، خداوند به آنچه انجام مىدهند، آگاه است.
6. از شان نزول و همچنين از آيه «قل للمؤمنات» بر مىآيد كه زنان مدينه سر و بدن خويش را مىپوشاندهاند، ولى بخشهايى از سروسينه خود را نمىپوشاندهاند. بنابراين، آيه، درباره آن قسمتهايى كه پوشيده نمىشده، دستورهايى داده است.
7. آمدن واژگانى چون: «المؤمنين» و «المؤمنات» به جاى «الذين آمنوا» نشانگر اين است كه اين احكام براى كسانى است كه به حمل شايع، مصداق مؤمن هستند. بنابراين، روى سخن با غير مسلمانان و مسلمانان ناپاىبند نيست. شان نزول نيز، اين نكته را تاييد مىكند; زيرا جوان انصارى، همين كه نگاهش به زن افتاد و دل در گرو وىگذاشت و در اثر آن صورتش مجروح شد، با همان سروروى خونين، خود را به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رساند و آن حضرت را از واقعه با خبر ساخت. اگر او فرد منحرف و ناپاىبند و هوسباز و آلوده چشم مىبود، بايد كار نارواى خود را ادامه مىداد، تا ديگران پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را با خبر سازند.
شايد بتوان نتيجه گرفت كه غير مسلمانان و مسلمانان شناسنامهاى و ناپاىبند، كه در روايات نگاه به سر و روى آنها بىاشكال دانسته شده است، از همان ابتدا، مكلف به پارهاى از دستورها نيستند و اين دستورها براى رسيدن انسان خواستار كمال، به كمال انسانيت و دور شدن از حيوان صفتى است.
8. تكرار كردن «قل» و جداسازى بين دو آيه، آوردن واژگان: «المؤمنين» و «المؤمنات» با دو صيغه مذكر و مؤنث و همچنين واژگان: «يغضوا»، «يغضضن» و... نشان مىدهد كه زن و مرد هر يك احكام ويژه به خود را دارند و از حكم يكى، نمىتوان حكم ديگرى را فهميد.
9. پيشتر اعلام كردن حكم نگاه و پوشش مردان، شايد افزون بر تغليب، كه هميشه در زبان عرب، مذكر را بر مؤنث پيش مىدارند، به اين جهتباشد كه حكم مردان كوتاه است و در يكى دو جمله در خور بيان است، ولى حكم پوشش و حجاب زنان، نياز به شرح فراوان داشته است; به گونهاى كه حجم ظاهر آيه حجاب زنان، كموبيش، پنجبرابر حجم آيه پوشش مردان است.
10. آمدن حرف «من» تبعيضيه در جمله «يغضوا من ابصارهم» و «يغضضن من ابصارهن» و نيامدن آن در جمله «يحفظوا فروجهم» و... شايد بيانگر اين نكته باشد كه «فرج» هيچ محدوده مجازى ندارد كه در آن حفظ واجب نباشد; ولى براى ديدن و نگاه، محدوده مجاز نيز وجود دارد.
11. علىبن ابراهيم در تفسير خود، روايتى از محمدبن مسلم، از حضرت صادق(ع) نقل مىكند كه فرمود:
«كل آية فى القرآن فى ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الآيه فانها من النظر فلايحل لرجل مؤمن ان ينظر الى فرج اخيه ولايحل للمراة ان تنظر الى فرج اختها.» (44)
هر جا در قرآن بحث فرج مطرح شده است، مراد حفظ از زناست، مگر اين آيه، كه مراد حفظ از نگاه است. پس بر مرد مؤمن حلال نيست نگاه به فرج برادر خود و بر زن حلال نيست كه نگاه كند به فرج خواهر خود.
در تفسير روحالمعانى، همين مطلب به ابنزيد و ابىالعاليه، نسبت داده شده است; ولى صاحب روحالمعانى، اين برداشت را نمىپذيرد و حفظ فرج را در تمامى آيات، به يك معنى مىداند و يادآور مىشود: اين گونه تفصيل، دليلى ندارد.
صاحب تفسير روحالمعانى، اگر به جملههاى پيشين و پسين آيه و به شان نزول توجه مىكرد، بر وى روشن مىشد كه آن تفصيل، تفصيل درستى است. وقتى صدر آيه، درباره چشم پوشى از نگاه باشد، و ذيل آيه، درباره نمايان نساختن زينت و از سويى، شان نزول درباره نگاه باشد، مىتوان حفظ فرج را در آيه ويژه حفظ از نگاه دانست.
بنابراين در تفسير آيات و روايات و بيان واژگان آنها، نبايد تنها به اشتراكهاى واژگانى تكيه كرد، بلكه سياق آيه نيز بسيار اهميت دارد.
روشن است كه پيدا كردن واژگان همانند از معجم المفهرس و مانند آن و تلاش براى هم معنى جلوه دادن آيات نازل شده در شرايط گوناگون و... كارى است غير محققانه.
12. نگاه كردن به زنان، گرچه رفتارى است كه نفس انسان، بدان سوى گرايش دارد آن را به مصلحتخود مىداند، ولى پاكدامنى و پاك چشمى براى انسان، مصلحتبيشترى دارد; از اين روى، قرآن مىفرمايد: «ذلك ازكى لهم».
13. گاهى، انسانها، دچار خودفريبى مىشوند و با توجيهها و به بهانههايى، گناه را براى خود روا، يا واجب مىشمارند. از اين روى، خداوند در قرآن، با جمله: «ان الله خبير بما يصنعون» به همگان هشدار مىدهد كه خداوند، رفتارها و كردارها را، همانگونه كه هست مىبيند و به آنها آگاهى دارد.
14. نخستين جملهاى كه حكم ويژهاى را براى خانمها بيان مىكند «لايبدين زينتهن الا ماظهر منها» است كه براى روشن شدن آن، بايد به چند نكته توجه كرد:
الف. مراد از زينت، نمىتواند دستبند، گردنبند، النگو و... باشد; زيرا نمايان آنها وقتى كه از بدن جدا باشند، هيچ اشكالى ندارد. در مثل، زن وقت وضو دستبند خود را در آورد و جايى بگذارد كه مردان آن را ببينند، يا طلاى خود را براى تعمير به طلاساز بدهد و... هيچ گناهى انجام نداده است. بنابراين، به احتمال قوى، مراد از واژه «زينت» در آيه شريفه، جاى زينت است; يعنى گردن، دست، گوش و مانند اينها.
ب. گفتن «زينت» و اراده كردن مكان زينت، مجاز است و به علاقه حال و محل، چنين مجازگويى، مجاز شمرده شده است. فلسفه آوردن مجاز به جاى حقيقت، افزون بر تخفيف لفظ، مبالغه و تاكيد است. (45)
ج. شايد سربسته گفتن: «الا ما ظهر» و روشن نكردن حد و مرز آن، براى واگذار كردن اين امور به عرف باشد. در مثل «ماظهر» براى خانمى كه هيزم جمع مىكند و از صحرا مىآورد، با «ماظهر» براى خانمى كه لب جوى به شستن لباس مشغول است، يا خانمى كه پشت ميز اداره به رتق و فتق امور و پاسخگويى مشغول است، يا خانمى كه در آزمايشگاه، به ساماندهى وسايل مىپردازد، فرق دارد. دو گروه نخست، بايد مقدارى آستين را بالا بزنند، ولى دو گروه دوم، به بيش از انگشتان دست، نياز ندارند. به هر حال، بخشهايى از دست، پا و صورت كه عرف حكم به پوشيدن آنها نمىكند، يا ضرورت اقتضا مىكند كه پوشيده نشود، از استثناءها به شمار مىروند. برابر حديثى كه از عايشه نقل شده، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به اندازه يك قبضه (در حدود 8 سانتىمتر) بالاتر از كف دست را استثناء كرده است. (46)
ولى همان گونه كه گذشت اين حد معين كردن نمىتواند براى همگان باشد، اين حد بر فرض صحيح بودن سند براى زن رختشوى و مانند اوست.
د. فعل «لايبدين» صيغه ششم از فعل مضارع «يبدى» ( ظاهر مىكند. نمايان مىسازد) است و در حال رفع، نصب و جزم در ظاهر فرقى نمىكند. بنابراين مىتواند، نهى، نفى، يا عطف به «يغضضن» و در پاسخ شرط مقدر باشد.
به هر حال، آيه شريفه، يا از نماياندن زينتباز مىدارد، يا روش زنان مؤمن را در ننماياندن زينت، بيان مىكند، يا تسليم بىچون و چراى پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بودن را يادآور مىشود.
در هر صورت، اگر در موردى قسمتى از بدن، يا زينت، شك شد كه آيا از استثناست، يا مستثنى منه; در مثل دو عرف با هم ناسازگارى كردند و يا ضرورت و عرف با هم نساختند، يا در درستى خبرى كه دال بر گستره استثناء است، شك شد، استثنا بودن آن قسمت از بدن، ثابت نيست. بنابراين، از ذيل «الا ما ظهر» خارج مىشود و «لايبدين» آن را در بر مىگيرد.
خلاصه اين كه: در جايى كه شك مىكنيم آيا از استثناهاست، تا پوشش آن لازم نباشد، يا از استثناها نيست، اصل اين است كه از استثناها نيست و پوشش آن لازم. اين اصل در جاهايى كه شك را مىيابد، كاربرد بسيار دارد.