استثمار زن
بعضيها براي پوشش زن ريشه اقتصادي قائل شده گفتهاند حريم و پوشش يادگارعهد مالكيت و تسلط مرد است.مردان به خاطر اينكه از وجود زنان بهره اقتصاديببرند و آنها را مانند بردگان استثمار كنند،آنها را در خانهها نگه ميداشتند،و براياينكه فكر زن را قانع كنند كه خود به خود از خانه بيرون نرود و بيرون رفتن را كار بديبداند فكر حجاب و خانه نشيني را خلق كردند.
گويندگان اين سخن سعي كردهاند مسائل ديگري از قبيل نفقه و مهر را نيزبر اساس مالكيت مرد نسبتبه زن توجيه كنند.
در كتاب انتقاد بر قوانين اساسي و مدني ايران صفحه27 مينويسد:
«هنگامي كه قانون مدني ايران تدوين شد هنوز از بردهفروشي در بعضي از نقاطدنيا اثري به جا بود و در ايران نيز با اينكه اين كار علي الظاهر از ميان رفته بود وليباز در مغز قانونگذاران آثاري از برده فروشي و آزار به زيردستان وجود داشت. زنرا در آن دوره چون«مستاجره»ميپنداشتند.زن حق نداشتبا مردان نشست وبرخاست كند و در اجتماعات راه يابد و به مقامات دولتي برسد.اگر صداي زن رانامحرم ميشنيد آن زن بر شوي خود حرام ميشد.خلاصه مردان آن دوره زن را چون ابزاري ميدانستند كه كار او منحصرا رسيدگي به امور خانه و پروردن فرزندبود و هنگامي كه اين ابزار ميخواست از خانه بيرون برود او را سر تا پا در چادريسياه ميپيچانيدند و روانه بازار يا خيابان ميكردند.»
علائم و نشانههاي افترا و غرض و مرض از تمام اين نوشته پيداست.كي و كجاچنين قاعدهاي وجود داشت كه اگر صداي زن را نامحرم ميشنيد بر شوي خود حرامميشد؟آيا در جامعهاي كه دائما سخنرانان مذهبياش از بالاي منابر خطابه زهرايمرضيه را در مسجد مدينه و خطابههاي زينب كبري را در كوفه و شام به گوش مردمميرسانند ممكن است چنين فكري در ميان مردم آن جامعه پيدا شود؟!كي و كجا زندر ايران اسلامي برده مرد بوده است؟همه ميدانند كه در خانوادههاي مسلمان بيش ازآنكه زن در خدمت مرد باشد مرد به حكم وظيفه اسلامي در خدمت زن بوده وسيلهآسايش او را فراهم ميكرده است.زن در خانوادههايي مورد اهانت و تحقير و ظلمقرار گرفته كه روح اسلامي در آن خانوادهها نبوده يا ضعيف بوده است.
عجبا!ميگويد:«زن حق نداشت كه با مردان نشست و برخاست كند.»منميگويم:بر عكس،در محيطهاي پاك اسلامي اين مرد بود كه حق نداشت در نشست وبرخاستها از زن بيگانه بهرهبرداري كند.اين مرد است كه همواره حرص ميورزد كهزن را وسيله چشم چراني و كامجويي خود قرار دهد.هيچ گاه مرد به طبع خود مايلنبوده حائلي ميان او و زن وجود داشته باشد و هر وقت كه اين حائل از ميان رفته آن كهبرنده بوده مرد بوده است و آن كه باخته و وسيله شده زن.امروز كه مردان موفق شدهاندبا نامهاي فريبنده«آزادي»و«تساوي»و غيره اين حائل را از ميان ببرند زن را درخدمت كثيفترين مقاصد خويش گرفتهاند.بردگي زن،امروز به چشم ميخورد كهبراي تامين منافع مادي يك مرد در يك مؤسسه تجارتي خود را صد قلم براي جلبمشتري مرد ميآرايد و به صورت«مانكن»درميآيد و شرف خود را در ازاء چندرغازحقوق ميفروشد.
اين نشست و برخاستها كه امثال اين نويسنده آرزوي آن را ميكنند جزبهرهكشي مرد و بهرهدهي زن مفهومي ندارد. همه ميدانند نشست و برخاستها درمحيطهاي پاك كه موضوع بهرهكشي مرد از زن در ميان نبوده است هيچ گاه در جامعهاسلامي ممنوع نبوده است.
نويسنده همين كتاب،تاريخ روابط زن و مرد را از نظر جامعه شناسي به چهاردوره تقسيم ميكند:
دوره اول مرحله طبيعي و اشتراكي اوليه كه زن و مرد بدون هيچ گونه قيد و شرطيبا هم خلطه و آميزش داشتهاند.در اين دوره به عقيده اين نويسنده اساسا زندگيخانوادگي وجود نداشته است.
دوره دوم دوره تسلط مرد است.در اين دوره مرد بر زن غلبه كرده خود را مالكاو دانسته او را همچون ابزاري در دمتخود درآورده است.حجاب يادگار اين دورهميباشد.
دوره سوم مرحله قيام و اعتراض زن است.در اين مرحله زنان از ناسازگاريمردان به ستوه آمدند و در مقابل مظالم آنها ابتدا مقاومت كردند و چون دريافتند كهطبيعتخشن مردان به اين آساني حاضر نيستحق آنها را رعايت كند به منظوراحقاق حق خود متدرجا عليه مردان طغيان كردند،اتحاديهها تشكيل دادند،به وسيلهمطبوعات و كنفرانسها و دستهبنديها با مردان مبارزه كردند.ضمنا چون دريافتند كهزورگويي مردان نتيجه تربيت ناسالم عهد كودكي و مخصوصا تبعيض بين پسران ودختران است در رفع نقايص آموزش و پرورش عمومي كوشيدند.
دوره چهارم مرحله تساوي حقوق زن و مرد است و به دوره اول شباهت كاملدارد.اين دوره از اواخر قرن نوزدهم شروع شده،هنوز در همه جا استقرار نيافته است.
از نظر اين منطق،پوشش زن عبارت است از زنداني شدن زن به دست مرد،وعلت اينكه مرد زن را اينچنين اسير ميكرده اين است كه ميخواسته هر چه بيشتر ازوجود او بهره اقتصادي ببرد.
بررسي
تقسيم تاريخ روابط زن و مرد به چهار دوره به نحوي كه ذكر شد تقليد نارسايياست از آنچه پيروان كمونيزم درباره ادوار تاريخي زندگي بشر از نظر عوامل اقتصاديكه به عقيده آنها زير بناي همه پديدههاي اجتماعي است ذكر كردهاند.آنها ميگويندادوار تاريخي بشر عبارت است از دوره اشتراك اوليه،دوره ملوك الطوايفي،دورهسرمايهداري و دوره كمونيزم و اشتراك ثانوي كه شباهت كامل به دوره اشتراك اوليهدارد.
آنچه درباره ادوار زندگي زن در كتاب سابق الذكر آمده كپيهاي است از آنجا وليكپيهاي كه به هيچ حسابي درست درنميآيد.به عقيده ما چنين دورههايي در زندگيزن هرگز نبوده است و امكان نداشته وجود داشته باشد.همان دوره اولي كه به عنواناشتراك اوليه معرفي ميكند،از لحاظ تاريخي جامعه شناسي به هيچ وجه مورد تصديقنيست.جامعه شناسي تاكنون نتوانسته است قرينهاي به دستبياورد كه دورهاي بربشر گذشته كه زندگي خانوادگي وجود نداشته است.به عقيده مورخين،دورهمادر شاهي بوده است ولي دوره كمونيزم جنسي نبوده است.ما درباره اين ادوارنميخواهيم به تفصيل بحث كنيم،كافي است درباره خود اين مدعا كه ميگويندپوشش زن معلول مالكيت مرد نسبتبه زن استبحث كنيم و آن را مورد بررسي قراردهيم:
ما اين جهت را كه در گذشته مرد به زن به چشم يك ابزار مينگريست و از اوبهرهكشي اقتصادي ميكرد،به صورت يك اصل كلي حاكم بر همه اجتماعات گذشتهقبول نداريم.علائق عاطفي زوجيت هرگز اجازه نميداده كه مردان به صورت يك«طبقه»زيردستبر زنان به صورت يك«طبقه»زيردستحكومت كنند،آنان رااستثمار نمايند;همچنانكه معقول نيست فرض كنيم در دورههاي گذشته پدران ومادران به عنوان يك«طبقه»بر فرزندان به عنوان يك«طبقه»ديگر حكومت و آنها رااستثمار ميكردهاند.علائق عاطفي والدين و فرزندان همواره مانع چنين چيزي بودهاست.علائق زوجين به يكديگر، حتي در اجتماعات گذشته،بيشتر عاطفي و عشقيبوده و زن با نيروي جاذبه و جمال خود بر قلب مرد حكومت كرده او را در خدمتخودگرفته است.مرد به ميل و رغبتخود نانآور زن شده و راضي شده او با خيال راحتبه خود برسد و مايه تسكين قلب و ارضاي عاطفه عشقي او باشد;همچنانكه با ميل ورغبتخود،زن را در پشت جبهه جنگ برده خود به وظيفه سربازي و فداكاري و دفاعاز زن و فرزند قيام كرده است.
در عين حال انكار نميكنيم كه مرد در گذشته،هم به زن ظلم كرده و هم به فرزند،و از هر دوي اينها بهرهكشي اقتصادي كرده است;همچنانكه به خود نيز ستم كردهاست.مرد به علت جهالت و تعصبهاي بيجا(نه به قصد استثمار و بهرهكشي) هم به خودظلم كرده هم به زن و فرزند.مرد در گذشته از لحاظ اقتصادي،هم در خدمت زن بودههم از او بهرهكشي اقتصادي كرده است.هر وقت طبيعت مرد به سوي خشونت گراييده عشق و عاطفه در وجودش ضعيف شده،از زن به صورت يك ابزار اقتصادي استفادهكرده است.ولي اين را به صورت يك اصل كلي حاكم بر تمام جوامع ما قبل[قرن] نوزدهم نميتوان ذكر كرد.
تجاوز به حقوق واقعي زن،استثمار زن،خشونت نسبتبه او منحصر به ما قبلقرن19 نيست.در قرن نوزدهم و بيستم حقوق واقعي زن كمتر از گذشته پايمال نشدهاست.منتها چنانكه ميدانيم از مشخصات اين قرن اين است كه روي مقاصداستثمارگرانه سرپوشي از مفاهيم انساني گذاشته ميشود.
سخن ما درباره اسلام است.آيا اسلام در دستورات خود درباره پوشش و حريمميان زن و مرد چه هدف و منظوري داشته است؟آيا خواسته است زن را از لحاظاقتصادي در خدمت مرد قرار دهد؟!
قدر مسلم اين است كه حجاب در اسلام بدين منظور نيست.اسلام هرگز نخواستهمرد از زن بهرهكشي اقتصادي كند، بلكه سختبا آن مبارزه كرده است.اسلام با قطعيتتامي كه به هيچ وجه قابل مناقشه نيست،اعلام كرده است كه مرد هيچ گونه حق استفادهاقتصادي از زن ندارد.اين مساله كه زن استقلال اقتصادي دارد از مسلمات قطعياسلام است.كار زن از نظر اسلام متعلق به خود اوست.زن اگر مايل باشد،كاري كه درخانه به وي واگذار ميشود مجانا و تبرعا انجام ميدهد،و اگر نخواهد،مرد حق ندارداو را مجبور كند.حتي در شير دادن به طفل با اينكه زن اولويت دارد،اولويت او موجبسقوط حق اجرت او نيست،يعني اگر زن بخواهد فرزند خود را در مقابل مبلغي فرضايكهزار ريال در ماه شير بدهد و زن بيگانهاي هم به همين مبلغ حاضر استشير بدهدپدر بايد اولويت زن را رعايت كند.فقط در صورتي كه زن مبلغ بيشتري مطالبه ميكندمرد حق دارد طفل را به دايهاي كه اجرت كمتري ميگيرد بسپارد.زن ميتواند هر نوعكاري همين قدر كه فاسد كننده خانواده و مزاحم حقوق ازدواج نباشد براي خودانتخاب كند و درآمدش هم منحصرا متعلق به خود اوست.
اگر اسلام در حجاب،نظر به استثمار اقتصادي زن داشتبيگاري زن را براي مردتجويز ميكرد;معقول نيست كه از يك طرف براي زن استقلال اقتصادي قائل شود و ازطرف ديگر حجاب را به منظور استقلال و استثمار زن وضع كند.
پس اسلام چنين منظوري نداشته است.
حسادت
ريشه ديگري كه براي پيدا شدن حجاب ذكر كردهاند جنبه اخلاقي دارد.در اينجانيز مانند نظريه سابق علت پديد آمدن حجاب را تسلط مرد و اسارت زن معرفيكردهاند،با اين فرق كه در اينجا براي تسلط جويي مرد به جاي ريشه اقتصادي ريشهاخلاقي ذكر شده است;گفتهاند علت اينكه مرد زن را بدين شكل اسير نگه ميداردحس خودپرستي و حسادت وي نسبتبه مردان ديگر است.مرد نميخواهد و رشكميبرد كه مردان ديگر و لو با نگاه كردن يا همسخن شدن از زني كه تحت اختيار اوستاستفاده كنند.
به عقيده اين دسته،قوانين ديني و مذهبي با اينكه در جاهاي ديگر باخودخواهيها و خودپرستيها مبارزه كرده است در اينجا بر عكس عمل كرده روي اينخودخواهي مردان صحه گذاشته منظور آنها را تامين كرده است.
برتراند راسل ميگويد:بشر توانسته است تا حدي در مورد مال و ثروت برخودخواهي و بخل غالب گردد ولي در مورد زن نتوانسته استبر اين خودخواهيتسلط پيدا كند.از نظر راسل«غيرت»صفت ممدوحي نيست و ريشه آن نوعي بخل وامساك است.
مفهوم سخن راسل اين است كه اگر بذل و بخشش در مورد ثروت خوب است در مورد زن هم خوب است.چرا بخل و امساك و حسادت در مورد مال نكوهيده و درمورد زن ستوده است؟چرا نان و سفره داشتن و نمك خود را خورانيدن از لحاظاخلاق اقتصادي مورد تمجيد و ستايش است و همين بذالي و گذشت و كام ديگران راشيرين كردن در اخلاق جنسي مذموم است؟به عقيده امثال راسل اين تفاوت علتمعقولي ندارد،اخلاق نتوانسته است در مورد امور جنسي بر خودخواهي وتسلط جويي بشر غلبه كند،بر عكس تسليم خودپرستي شده همان رذيله را به نام«غيرت»از طرف مرد و به نام«عفاف»و«حجاب»از طرف زن تحت عنوان«اخلاقحسنه»پذيرفته است.
بررسي
از نظر ما در مرد تمايل به عفاف و پاكي زن وجود دارد،يعني مرد رغبتخاصيدارد كه همسرش پاك و دست نخورده باشد، همچنانكه در خود زن نيز تمايل خاصيبه عفاف وجود دارد.البته در زن تمايل به اينكه شوهر با زن ديگر رابطه و آميزشنداشته باشد نيز وجود دارد ولي اين تمايل به عقيده ما ريشه ديگري دارد مغاير باريشه تمايل مشابهي كه در مرد است.آنچه در مرد وجود دارد غيرت است و ياآميختهاي است از حسادت و غيرت،ولي آنچه در زن وجود دارد صرفا حسادتاست.
ما فعلا درباره لزوم عفاف مرد و ارزشش از نظر خودش و از نظر زن بحثنميكنيم.
سخن ما فعلا درباره حسي است كه در مرد وجود دارد و به نام«غيرت»ناميدهميشود كه:اولا آيا غيرت همان حسادت است كه تغيير اسم داده استيا چيز ديگرياست؟ثانيا آيا ريشه پوشش و حجاب اسلامي احترام به حس غيرت مرد ستياجهات ديگري منظور است؟
اما قسمت اول:ما معتقديم كه حسادت و غيرت دو صفت كاملا متفاوتاند و هركدام ريشهاي جداگانه دارد.ريشه حسادت خودخواهي و از غرايز و احساساتشخصي ميباشد ولي غيرت يك حس اجتماعي و نوعي است و فايده و هدفشمتوجه ديگران است.
غيرت،نوعي پاسباني است كه آفرينش براي مشخص بودن و مختلط نشدن نسلها در وجود بشر نهاده است.سر اينكه مرد حساسيت فوق العاده در جلوگيري ازآميزش همسرش با ديگران دارد اين است كه خلقت ماموريتي به او داده است تا نسبرا در نسل آينده حفظ كند.اين احساس مانند احساس علاقه به فرزند است.همه كسميداند كه فرزند چقدر رنج و زحمت و هزينه براي پدر و مادر دارد.اگر علاقه مفرطبشر به فرزند نبود احدي اقدام به تناسل و حفظ نسل نميكرد.اگر حس غيرت هم درمرد نميبود كه محل بذر را هميشه حفاظت و پاسباني كند.رابطه نسلها با يكديگر بهكلي قطع ميشد، هيچ پدري فرزند خود را نميشناخت و هيچ فرزندي پدر خود رانميدانست كيست.قطع اين رابطه،اساس اجتماعي بودن بشر را متزلزل ميسازد.
پيشنهاد اينكه انسان به عنوان مبارزه با خودخواهي غيرت را كنار بگذارددرست مثل اين است كه پيشنهاد شود غريزه علاقه به فرزند را بلكه به طور كلي مطلقحس ترحم و عاطفه انساني را به عنوان اينكه يك ميل نفساني است ريشه كن كنيم; در صورتي كه اين يك ميل نفساني در درجات پايين حيواني نيستبلكه يك احساسعالي بشري است.
علاقه به حفظ نسل در زن هم وجود دارد،ولي در آنجا احتياج به پاسبان نيست،زيرا انتساب فرزند به مادر هميشه محفوظ است و اشتباه پذير نيست.از اينجا ميتوانفهميد كه حساسيت زن در منع آميزش شوهر با ديگران،ريشهاي غير از حساسيت مرددر اين مساله دارد.احساس زن را ميتوان ناشي از خودخواهي و انحصار طلبيدانست ولي احساس مرد چنانكه گفتيم جنبه نوعي و اجتماعي دارد.ما منكر حسحسادت و انحصار طلبي مرد نيستيم.ما مدعي هستيم كه فرضا مرد حسادت خود را بانيروي اخلاقي از ميان ببرد يك نوع حس اجتماعي در او وجود دارد كه اجازهنميدهد با آميزش همسرش با مردان ديگر موافقت كند.ما مدعي هستيممنحصر شناختن علتحساسيت مرد به حس حسادت كه يك انحراف اخلاقي فردياست اشتباه است.
در برخي از روايات نيز بدين موضوع اشاره شده است كه آنچه در مردان استغيرت است و آنچه در زنان استحسادت.
براي توضيح اين مطلب ميتوان يك نكته را افزود و آن اين است كه زن هميشهميخواهد مطلوب و معشوق مرد باشد. جلوهگريها،دلبريها و خودنماييهاي زن همهبراي جلب نظر مرد است.زن آنقدر كه ميخواهد مرد را عاشق دلخسته خويش كند طالب وصال و لذت جنسي نيست.اگر زن نميخواهد كه شوهرش با زنان ديگرآميزش داشته باشد به اين جهت است كه ميخواهد مقام معشوق بودن و مطلوب بودنرا خاص خود كند.ولي در مرد چنين احساسي وجود ندارد. اين گونه انحصار طلبي درسرشت مرد نيست.لهذا اگر مانع آميزش زنش با مردان ديگر است،ريشهاش همانحراست و نگهباني نسل است.
زن را با ثروت هم نبايد قياس كرد.ثروت با مصرف كردن از بين ميرود و لذامورد تنازع و كشمكش واقع ميشود و حس انحصار طلبي بشر جلو استفاده ديگران راميگيرد.ولي كامجويي جنسي يك نفر مانع استفاده ديگران نيست.در اينجا مسالهانبار كردن و احتكار مطرح نيست.
انسان اين حالت را دارد كه هر چه بيشتر در گرداب شهوات شخصي فرو رود وعفاف و تقوا و اراده اخلاقي را از كف بدهد احساس«غيرت»در وجودش ناتوانميگردد.شهوت پرستان از اينكه همسران آنها مورد استفادههاي ديگران قرار بگيرندرنج نميبرند و احيانا لذت ميبرند و از چنين كارهايي دفاع ميكنند.برعكس،افرادي كه با خودخواهيها و شهوات نفساني مبارزه ميكنند و ريشههاي حرص و آز وطمع و مادهپرستي را در وجود خود نابود ميكنند و به تمام معني«انسان»و«انساندوست»ميگردند و خود را وقف خدمتبه خلق ميكنند و حس خدمتبه نوعدر آنان بيدار ميشود،! چنين اشخاصي غيورتر و نسبتبه همسران خود حساسترميگردند.اين گونه افراد حتي نسبتبه ناموس ديگران نيز حساس ميگردند،يعنيوجدانشان اجازه نميدهد كه ناموس اجتماع مورد تجاوز قرار گيرد.ناموس اجتماعناموس خودشان ميشود.
علي عليه السلام جمله عجيبي دارد.ميفرمايد:«ما زني غيور قط» (17) يعني هرگز يكانسان شريف و غيور زنا نميكند. نفرموده است:انسان حسود زنا نميكند،بلكه فرمودانسان غيور زنا نميكند،چرا؟براي اينكه غيرت يك شرافت انساني و يك حساسيتانساني است نسبتبه پاكي و طهارت جامعه.انسان غيور همان طور كه راضينميشود دامن ناموس خودش آلوده گردد،راضي نميشود دامن ناموس اجتماع همآلوده شود;زيرا غيرت غير از حسادت است;حسادت يك امر شخصي و فردي و ناشي از يك سلسله عقدههاي روحي است،اما غيرت يك احساس و عاطفه نوعبشري است.
اين خود دليل است كه«غيرت»از خودپرستي ناشي نميشود،احساس خاصياست كه قانون خلقتبراي تحكيم اساس زندگي خانوادگي كه يك زندگي طبيعياست نه قراردادي،ايجاد كرده است.
و اما اينكه آيا نظر اسلام درباره حجاب و پوشش احترام گزاردن به حس غيرتمرد استيا نه؟
جواب اين است كه بدون شك اسلام همان فلسفهاي كه در حس غيرت هستيعني حفاظت پاكي نسل و عدم اختلاط انساب را منظور نظر دارد،ولي علتحجاباسلامي منحصر به اين نيست.در بخش بعد كه تحت عنوان«فلسفه پوشش و حجابدر اسلام»بحثخواهيم كرد،اين مطلب را توضيح خواهيم داد.
عادت زنانگي
به عقيده بعضي حجاب و خانه نشيني زن ريشه رواني دارد.زن از ابتدا در خودنسبتبه مرد احساس حقارت ميكرده است از دو جهت:يكي احساس نقص عضوينسبتبه مرد،ديگري خونروي ماهانه و حين زايمان و حين ازاله بكارت.
اينكه عادت ماهانه نوعي پليدي و نقص است،فكري است كه از قديم در ميانبشر وجود داشته است و به همين دليل زنان در ايام عادت مانند يك شيء پليد درگوشهاي محبوس بودهاند و از آنها دوري و اجتناب ميشده است.
شايد به همين علت است كه از پيغمبر اكرم درباره اين عادت سؤال شد.وليآيهاي كه در پاسخ اين سؤال نازل شد اين نبود كه حيض پليدي است و زن حائض پليداست و با او معاشرت نكنيد،پاسخ رسيد كه نوعي بيماري تن است و در حين آنبيماري از همخوابگي احتراز كنيد(نه از معاشرت):
يسئلونك عن المحيض قل هو اذي فاعتزلوا النساء في المحيض (18).
از تو درباره حيض سؤال ميكنند.بگو نوعي بيماري است،در حال اين بيماري با زنان نزديكي نكنيد.
قرآن اين حال را فقط نوعي بيماري مانند ساير بيماريها خواند و هرگونه پليديرا از آن سلب كرد.
در سنن ابو داود جلد اول صفحه499 در شان نزول اين آيه مينويسد:
«انس بن مالك گفت عادت يهود اين بود كه همينكه زني از آنها حائض ميشد او رااز خانه بيرون ميكردند،نه با او غذا ميخوردند و نه از ظرف او آب ميآشاميدند ونه با او در يك اتاق ميزيستند.لهذا از رسول خدا در اين باره سؤال شد و اين آيهنازل گشت.رسول خدا از دوري گزيدن از آنها منع كرد و فرمود جز همبستري هيچممنوعيت ديگري ندارند.»
از نظر اسلام زن حائض حكم يك انسان به اصطلاح«محدث»را يعني انسانفاقد وضو و غسل را دارد كه در آن حال از نماز و روزه محروم است.
هر موجب«حدث»نوعي پليدي است كه با«طهارت»يعني وضو يا غسل مرتفعميگردد.بدين معني حيض را نيز ميتوانيم مانند جنابت،خواب،بول و غيره پليديبدانيم.ولي اين نوع پليدي اولا اختصاص به زن ندارد و ثانيا با غسل يا وضو مرتفعميگردد.
در ميان يهوديان و زردشتيان با زن حائض مانند يك شيء پليد رفتار ميشدهاست و اين جهت،هم در زن و هم در مرد اين فكر را به وجود آورده كه زن موجودپست و پليدي است،و مخصوصا خود زن در آن حالت احساس شرم و نقص ميكردهخود را مخفي ميساخته است.
قبلا از ويل دورانت نقل كردهايم كه گفت:
«پس از داريوش مقام زن مخصوصا در ميان طبقه ثروتمندان تنزل پيدا كرد.زنانفقير چون براي كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادي خود راحفظ كردند.ولي در مورد زنان ديگر گوشهنشيني زمان حيض كه برايشان واجببود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگاني اجتماعي ايشان را فرا گرفت.»
و هم او ميگويد:
«نخستين مرتبه كه زن حيا و شرم را احساس كرد آن وقتبود كه فهميد در هنگامحيض نزديك شدن او با مرد ممنوع است.»
درباره اينكه زن ابتدا در خود احساس نقص ميكرده است و سبب شده كه همخود او و هم مرد او را موجود پستبشمارد سخنان زيادي گفته شده است.خواه آنسخنان درستباشد و خواه نادرست،با فلسفه اسلام درباره زن و پوشيدگي زنرابطهاي ندارد.اسلام نه حيض را موجب پستي و حقارت زن ميداند و نه پوشيدگي رابه خاطر پستي و حقارت زن عنوان كرده است،بلكه منظورهاي ديگري داشته است،چنانكه بعدا خواهيم گفت.
بالا بردن ارزش
عللي كه قبلا ذكر كرديم كم و بيش مورد استفاده مخالفان پوشيدگي زن قرارگرفته است.به عقيده ما يك علت اساسي در كار است كه مورد غفلت واقع شده است. به عقيده ما ريشه اجتماعي پديد آمدن حريم و حائل ميان زن و مرد را در ميل بهرياضت،يا ميل مرد به استثمار زن،يا حسادت مرد،يا عدم امنيت اجتماعي،يا عادتزنانگي نبايد جستجو كرد و لااقل بايد كمتر در اينها جستجو كرد.ريشه اين پديده رادر يك تدبير ماهرانه غريزي خود زن بايد جستجو كرد.
به طور كلي بحثي است درباره ريشه اخلاق جنسي زن از قبيل حيا و عفاف،و ازآن جمله است تمايل به ستر و پوشش خود از مرد.در اينجا نظرياتي ابراز شده است. دقيقترين آنها اين است كه حيا و عفاف و ستر و پوشش تدبيري است كه خود زن بايك نوع الهام براي گرانبها كردن خود و حفظ موقعيتخود در برابر مرد به كار بردهاست.زن،با هوش فطري و با يك حس مخصوص به خود دريافته است كه از لحاظجسمي نميتواند با مرد برابري كند و اگر بخواهد در ميدان زندگي با مرد پنجه نرم كنداز عهده زور بازوي مرد بر نميآيد،و از طرف ديگر نقطه ضعف مرد را در همان نيازييافته است كه خلقت در وجود مرد نهاده است كه او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهرمعشوقيت و مطلوبيت قرار داده است.در طبيعت،جنس نر گيرنده و دنبال كننده آفريده شده است.به قول ويل دورانت:
«آداب جفتجويي عبارت است از حمله براي تصرف در مردان،و عقب نشيني برايدلبري و فريبندگي در زنان...مرد طبعا جنگي و حيوان شكاري است،عملش مثبتو تهاجمي است.زن براي مرد همچون جايزهاي است كه بايد آن را بربايد.»
وقتي كه زن مقام و موقع خود را در برابر مرد يافت و نقطه ضعف مرد را در برابرخود دانست همان طور كه متوسل به زيور و خودآرايي و تجمل شد كه از آن راه قلبمرد را تصاحب كند،متوسل به دور نگه داشتن خود از دسترس مرد نيز شد. دانست كهنبايد خود را رايگان كند بلكه بايست آتش عشق و طلب او را تيزتر كند و در نتيجهمقام و موقع خود را بالا برد.
ويل دورانت ميگويد:
«حيا امر غريزي نيستبلكه اكتسابي است.زنان دريافتند كه دست و دل بازي مايهطعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند.»
ويل دورانت ميگويد:
«خودداري از انبساط،و امساك در بذل و بخشش بهترين سلاح براي شكار مرداناست.اگر اعضاي نهاني انسان را در معرض عام تشريح ميكردند توجه ما به آنجلب ميشد ولي رغبت و قصد به ندرت تحريك ميگرديد.مرد جوان به دنبالچشمان پر از حياست و بيآنكه بداند حس ميكند كه اين خودداري ظريفانه از يكلطف و رقت عالي خبر ميدهد.»
مولوي،عارف نازك انديش و دوربين خودمان،مثلي بسيار عالي در اين زمينهميآورد.اول درباره تسلط معنوي زن بر مرد ميگويد:
زين للناس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رست چون پي يسكن اليهاش آفريد كي تواند آدم از حوا بريد رستم زال ار بود وز حمزه بيش هست در فرمان اسير زال خويش آنكه عالم مست گفتارش بدي كلميني يا حميرا ميزدي
آنگاه راجع به تاثير حريم و حائل ميان زن و مرد در افزايش قدرت و محبوبيتزن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز،مثلي لطيف ميآورد: آنها را به آب و آتش تشبيه ميكند،ميگويد مثل مرد مثل آب است و مثل زن مثلآتش،اگر حائل از ميان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه ميكند و آن راخاموش ميسازد،اما اگر حائل و حاجبي ميان آندو برقرار گردد مثل اينكه آب را درديگي قرار دهند و آتش در زير آن ديگ روشن كنند،آن وقت است كه آتش آب راتحت تاثير خود قرار ميدهد،اندك اندك او را گرم ميكند و احيانا جوشش و غليان دراو به وجود ميآورد،تا آنجا كه سراسر وجود او را تبديل به بخار ميسازد.ميگويد:
آب غالب شد بر آتش از لهيب ز آتش او جوشد چو باشد در«حجيب» چونكه ديگي حايل آمد آندو را نيست كرد آن آب را كردش هوا
مرد برخلاف آنچه ابتدا تصور ميرود،در عمق روح خويش از ابتذال زن و ازتسليم و رايگاني او متنفر است.مرد هميشه عزت و استغناء و بياعتنايي زن را نسبتبه خود ستوده است.
ابن العفيف ميگويد:
تبدي النفار دلالا و هي آنسة يا حسن معني الرضا في صورة الغضب
نظامي ميگويد:
چه خوش نازي است ناز خوبرويان ز ديده رانده از ديدهجويان
به طور كلي رابطهاي است ميان دست نارسي و فراق از يك طرف و عشق و سوز وگرانبهايي از طرف ديگر،همچنانكه رابطهاي است ميان عشق و سوز از يك طرف وميان هنر و زيبايي از طرف ديگر;يعني عشق در زمينه فراقها و دست نارسيهاميشكفد و هنر و زيبايي در زمينه عشق رشد و نمو مييابد.
برتراند راسل ميگويد:
«از لحاظ هنر مايه تاسف است كه به آساني به زنان بتوان دستيافت و خيلي بهتراست كه وصال زنان دشوار باشد بدون آنكه غير ممكن گردد.»
هم او ميگويد:
«در جايي كه اخلاقيات كاملا آزاد باشد،انساني كه بالقوه ممكن است عشقشاعرانهاي داشته باشد عملا بر اثر موفقيتهاي متوالي به واسطه جاذبه شخصيخود،ندرتا نيازي به توسل به عاليترين تخيلات خود خواهد داشت.»
ويل دورانت در لذات فلسفه ميگويد:
«آنچه بجوييم و نيابيم عزيز و گرانبها ميگردد.زيبايي به قدرت ميل بستگي دارد وميل با اقناع و ارضاء،ضعيف و با منع و جلوگيري قوي ميگردد.»
از همه عجيبتر سخني است كه يكي از مجلات زنانه از آلفرد هيچكاك-كه بهقول آن مجله به حسب فن و شغل فيلمسازي خود درباره زنان تجارب فراوان داردنقل ميكند.او ميگويد:
«من معتقدم كه زن هم بايد مثل فيلمي پر هيجان و پر آنتريك باشد،بدين معني كهماهيتخود را كمتر نشان دهد و براي كشف خود مرد را به نيروي تخيل و تصورزيادتري وادارد.بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار كنند يعني كمتر ماهيتخودرا نشان دهند و بگذارند مرد براي كشف آنها بيشتر به خود زحمت دهد.»
ايضا همان مجله در شماره ديگري از همين شخص چنين نقل ميكند:
«زنان شرقي تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و رويبندي كه به كارميبردند خود به خود جذاب مينمودند و همين مساله جاذبه نيرومندي بدانهاميداد،اما به تدريجبا تلاشي كه زنان اين كشورها براي برابري با زنان غربي ازخود نشان ميدهند حجاب و پوششي كه ديروز بر زن شرقي كشيده شده بود ازميان ميرود و همراه آن از جاذبه جنسي او هم كاسته ميشود.»
ميگويند:«مشتاقي است مايه مهجوري.»اين صحيح است اما عكس آن همصحيح است كه:«مهجوري است مايه مشتاقي».
امروز يكي از خلاهايي كه در دنياي اروپا و امريكا وجود دارد خلا عشق است.در كلمات دانشمندان اروپايي زياد اين نكته به چشم ميخورد كه اولين قرباني آزاديو بيبند و باري امروز زنان و مردان،عشق و شور و احساسات بسيار شديد و عالياست.در جهان امروز هرگز عشقهايي از نوع عشقهاي شرقي از قبيل عشقهاي مجنونو ليلي،و خسرو و شيرين رشد و نمو نميكند.
نميخواهم به جنبه تاريخي قصه مجنون و ليلي،و خسرو و شيرين تكيه كردهباشم،ولي اين قصهها بيان كننده واقعياتي است كه در اجتماعات شرقي وجود داشتهاست.
از اين داستانها ميتوان فهميد كه زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترسي مرد تاكجا پايه خود را بالا برده است و تا چه حد سر نياز مرد را به آستان خود فرود آوردهاست!قطعا درك زن اين حقيقت را در تمايل او به پوشش بدن خود و مخفي كردن خودبه صورت يك راز،تاثير فراوان داشته است.
پي نوشت :
1- كشاف،ذيل آيه 31 از سوره نور.
2- سر سلسله كلبيون يكي از شاگردان سقراط استبه نام«انتيس طينس».او مانند استاد خود غايت وجودرا در كسب فضيلت دانست ولي فضيلت را در ترك همه تمتعات جسماني و روحاني ميدانست.گفتهاند: «از اين جهت او و پيروانش را كلبيون ميگفتند كه گفتگوهاي انتيس طينس در محلي از شهر آتن واقعميشد كه به مناسباتي آنجا را«سگ سفيد»ميخواندند;و نيز به سبب اينكه پيروان او در شيوه انصراف ازدنيا و اعراض از علايق دنيوي چنان مبالغه كردند كه از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگاني متمدن نيزدستبرداشته حالت دام و دد اختيار نمودند،با لباس كهنه و پاره و سر و پاي برهنه و موي ژوليده( مانندهيپيهاي عصر ما) ميان مردم ميرفتند و در گفتگو هر چه بر زبان يگذشتبيملاحظه ميگفتند،بلكه درزخم زبان اصرار داشتند و به فقر و تحمل رنج و درد سرفرازي ميكردند و همه قيود و حدودي كه مردم درزندگاني اجتماعي بدان مقيد شدهاند ترك كرده حالت طبيعي را پيشه خود ساخته بودند. »(سير حكمت دراروپا،جلد اول صفحه 70)
3- وسائل،ج 1/ ص277
4- همان
5- همان
6- وسائل،ج 1/ ص 278
7- كافي تاليف محمد بن يعقوب كليني جلد 5 صفحه496،و وسائل جلد3 صفحه 14.براي روايات نهي ازتبتل و اختصا(رهبانيت و خود را اخته كردن)رجوع شود به صحيح بخاري،جلد7 صفحات 4 و 5 و 40 وصحيح مسلم،جلد 4 صفحه129 و جامع ترمذي،چاپ هند،صفحه173.
8- جامههاي خويش را پاكيزه گردان:سوره المدثر،آيه 4.
9- وسائل الشيعه،ج 1/ ص 280
10- همان،ص 278
11- بگو چه كسي زينتهايي كه خدا براي بندگان خود آفريده و روزيهاي پاكيزه را حرام كرده است؟(سورةالاعراف،آيه 32)
12- رجوع شود به وسائل الشيعه،ج 1/ ص279
13- همان،ج3/ ص3
14- كافي،ج 5/ ص567
15- نهج الفصاحه
16- كافي،ج 5/ ص 494
17- نهج البلاغه،حكمت 305
18- بقره/ 222