اين
كه جهان امروز نسبت به حتي پنجاه سال پيش قابل قياس نيست جاي انكار نيست
ولي براي بسياري معني ومفهوم اصطلاحات فوق و امثال آن نا معلوم است، ويا
اينكه از عوامل و نحوه تجدد وپيشرفتهاي فعلي كاملا نا آگاه بوده وتفسيرهاي
نا درستي از آن ارائه مي كنند،
در
ميان بسياري از جوامع شرقي خصوصا مسلمانان امروزي تصور بر اين است كه همه
اي اين پيشرفتها و ترقي ها اموري است كه از غرب خصوصا اروپا به جهان شرق
منتقل شده است، گرچه بررسي كامل عوامل پيشرفت غرب ونحوه انتقال آن به جهان
شرق كه در نوع خود غير قابل انكار است، نيازمند بحث ها و تحقيقات طولاني
است، اما به نظر بسياري از كار شناسان و پژوهش گراني كه در زمينه تاريخ
پيشرفت وترقي علمي و صنعتي غرب تلاشهاي زيادي نموده است، يكي از بزرگترين
عوامل پيشرفت در جهان غرب تفكر و انديشه اسلامي بوده است، در مقاله اي كه
پيش رو است سعي شده است تا هر چند خلاصه وفشرده پيرامون ديدگاه اسلام نسبت
به تمدن وتجدد، ديدگاه برخي از انديشمندان و متفكران اسلامي در مورد تمدن
اسلام و غرب، و نقش اسلام در بوجود آوردن تمدن در شرق و غرب، ارائه گردد.
مفهوم تجدد
بعد از پيدايش وپيشرفت هاي صنعتي كه در غرب بعد از جريان رنسانس و كنار گذاشتن دين از زندگي جامعه بوجودآمد، واژه ي تجدد و تمدن هم به سر زبان ها افتاد ازاين رو مي توان پديده تجدد را در غرب نوعي ترقي خواهي فراتر از گذاره هاي ديني انگاشت.
آگوست كنت جامعه شناس و صاحب نظر فرانسوي مي نويسد:( ادراك بشر از سه مرحله تكاملي گذر كرده است:
1- مرحله نخست مرحله ي رباني است كه با چيرگي الهيات و كاهنان مشخص مي شود.
2- مرحله ي دوم مرحله متافزيك (ماوراء طبيعت) است كه با چيرگي انديشه هاي فيلسوفان مشخص مي شود.
3- مرحله سوم مرحله ي علمي است كه ويژگي برجسته آن پيشرفت علوم و چيرگي انسان بر طبيعت است.
(از
ديدگاه كنت) در جامعه جديد كه جامعه صنعتي است دانشمندان موقعيت برجسته ي
پيدا مي كنند، اينان جاي كشيشان و علماي دين را كه در مراحل قبل نقش
برجسته داشتند مي گيرند و بنيان فكري و اخلاقي جديد را فراهم مي آورند.
جامعه علمي و صنعتي كه جانشين انواع مذهبي و نظامي جامعه گرديده است،
سازمان هاي نوين امروز ين را بوجود مي آورد، در اين جامعه تفكر علمي
جانشين تفكر مذهبي مي شود.1)
چنانكه مشاهده مي شود كنت تفكر علمي و پيشرفت هاي جديد را چيزي فراتر از مسايل ديني و مذهبي مي داند.
در
ديد گاه اسلام و در ميان مسلمانان هم اين واژه و واژه هاي مرادف آن از دير
باز مورد توجه بوده و در موارد مختلفي از جمله كسب مهارتهاي علمي و صنعتي
و... بكار رفته است، منتهي مراد از آن پيشرفت و ترقياتي است كه در طول
زندگي براي هر انسان لازم وظروري بوده و ارزش و اعتبار آن تا اندازه اي
است كه مخالف گذاره هاي ديني نباشد، و اصولا بحث پاسخگو بودن دين براي
نيازهاي روز مره و مسايلي كه در آينده مسلمانان و جامعه بشري به آن نياز
دارند يكي از بارز ترين ديدگاه تجدد خواهي با حفظ سنت ها و ارزش هاي ديني
از ديدگاه اسلام محسوب مي شود، و امروزه يكي از واژه هاي كه مي توان آن را
درمقابل واژه تمدن وتجدد مطرح نمود واژه اجتهاد است ( مفهوم
«اجتهاد» از نظر پويايي چيزي از مفهوم تجدد كم ندارد. اين مفهوم را
مي توان يكي از مهمترين مفاهيم ابداعي گفتمان اسلامي برشمرد كه در ميان
تمدنهاي بشري امري منحصر به فرد است. به كمك مدلولات و مؤلفه هاي اين
مفهوم مي توان بر بسياري از تحولات و معضلات جامعه مدرن فائق آمد.
«محمد
اقبال» در كتاب مشهور خود «تجديد انديشه ديني در اسلام» اجتهاد را نقطه
عزيمت گفتمان اسلامي تلقي مي كند. شهيد مطهري نيز در بحث خود پيرامون
اسلام و مقتضيات زمان براي اجتهاد و تفقه در دين اهميت زيادي قائل شده،
سعي مي كند به تشريح تأثير اجتهاد در حركت روبه جلو انديشه اسلامي
بپردازد. اجتهاد را مي توان از نگاه اقبال فرايند تبديل نظريه به عمل در
چارچوب شريعت اسلامي دانست، فرايندي كه نه عجولانه و ناگهاني، بلكه گام به
گام و با توجه به مؤلفه هاي زمان و مكان نظريه را به عمل تبديل مي كند.
معادل تقريبي واژه پيشرفت را نيز در تمدن اسلامي اصطلاح عمران يافتيم،
اصطلاحي كه نخستين بار ابن خلدون در پژوهش جامعه شناختي و تاريخي خود
(المقدمه) از آن سخن راند و از آن به عنوان (علم عمران) تعبير كرد،2)
ديدگاه اسلام نسبت به تمدن و تجدد
بطور
كلي هر آئين و مذهبي وقتي در جامعه شروع به فعاليت مي كند پيام هاي دارد
كه بوسيله آن جامعه را به سوي خود مي كشاند، واين پيام ها گاهي لفظي و
دروغين است و گاهي از روي صدق و راستي، مكاتب و مذاهبي كه نوعا بخاطر جلب
منافع شخصي و دنيايي روي كار مي آيند با وعده و و عيد هاي دروغين قدم به
عرصه اجتماع مي گذارند و عدّه اي را به پيروي از ادعا هاي خود
دعوت مي كند وبعضا موفق هم مي شوند، اما مكاتبي كه از منبع وحي استفاده
نموده و دستورات عملي خويش را از ماوراء الطبيعه در يافت مي كنند پيامهاي
آن از روي صدق وراستي مي باشد، اما بهر حال هر كدام از اين مكاتب زماني مي
تواند پيروان زيادي داشته باشد و در ميان جامعه جاي پا باز نمايد كه شعار
اصلي آن پيشرفت، تمدن، رهائي از ظلم و استبداد و رسيدن به آزادي هاي كامل باشد، و بخواهد دگر گوني خاصي در آن ملت بوجود بياورد كه نسبت به قبل از آن داراي چنين خصوصيتي نبوده است.
مكتب
بزگ اسلام وقتي قدم به عرصه اجتماع گذاشت كه نوع مردم ديار مكه و حومه آن
در جهل و ناداني بسر مي بردند و افتخارات آنان لشكركشي و جنگهاي قبيله اي
و....، بود و از نظر وضع معيشتي هم در سطح بسيار پائين قرار داشته و
خواركي هاي بسيار پستي مورد ارتزاق آنان بود. با ظهور اسلام و شعارهاي
هدايت گر آن تحولي بوجود آمد كه جهان را متحول ساخت، بدون شك پيشرفت هاي
مختلفي كه در جهان بوجود ميايد بعلت آگاهي و دانشي است كه در آن جامعه
پديدار گشته است، پيامبر بزرگوار اسلام يكي از عمده ترين فعاليت ها و
تلاشهايش در مورد با سواد شدن مردم بوده است كه در حقيقت جامعه را بسوي يك
انقلاب فرهنگي رهنمون مي ساخت چنانكه وقتي عده اي اسير جنگي در اختيار آن
حضرت بود وخواندن و نويشتن بلد بودند آزادي شان در گرو اين بود كه هر كدام
ده نفر از مسلمانان را خواندن ونويشتن ياد بدهند، و بيانات گهر باري چون:
اطلبوا العلم ولو بالصين(3) (ولو در دور ترين نقطه عالم، به دنبال كسب
دانش باشيد) اطلبوا العلم من المهد الي اللحد(4) (زگهواره تا گور به دنبال
دانش باشيد) طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة(5) (كسب دانش بر هر
مسلماني واجب و لازم است) اطلبوا العلم ولو بخوض اللجج وشق المهج(6) (به
دنبال كسب دانش باشيد ولو با لجاجت ودادن خون قلب) از
آن حضرت گوياي آن است كه ايشان براي بدست آوردن علم و دانش كه مقدمه صنعت
و پيشرفت است، هيچ مرزي نمي شناسد و هيچ زمان معيني براي آن وجود ندارد،
از آغاز كودكي تا پايان عمر، واز دور ترين نقطه عالم بايد بدنبال كسب دانش
و حركت بسوي پيشرفت وترقي بود، و تشكيل حكومت اسلامي كه مدرن ترين حكومت
هاي دنيا در آن روز بوده و الگوهاي آن امروزه از بهترين الگوهاي شيوه
حكومتي است،خود گوياي بهترين انديشه تجدد خواهي محسوب مي گردد، به عنوان
مثال برخي از الگوهاي حكومت داري در نامه اي كه علي ابن ابيطالب (ع) به
محمد ابن ابي بكر حاكم مصر فرستاد چنين بيان شده است (با ايشان فروتن و
مهربان باش و با گشاده رويي با آنان بر خورد كن، و بين آنها در
نگاه كردن تفاوت نگذار تا اينكه بزرگان و ثروتمندان در اثر ظلم و ستم تو،
نسبت به آنها گستاخ نشوند، و ناتوانان از عدل تو نسبت به خودشان نو ميد
نگردند ..(7)، حكومتي كه داراي چنين پيامي براي جامعه بشري باشد، مي تواند
از بهترين نمونه تجدد خواهي به معني واقعي آن باشد.
قرآن
كه قانون اساسي اسلام است همواره بشر را بسوي ترقي و پيشرفت در زمينه هاي
مختلف علمي، صنعتي و......، دعوت مي كند، و با اين بيان كه: وسخر لكم
الليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ان في ذالك لايات
لقوم يعقلون(8) (خداوند شب و روز و ماه و خورشيد را در اختيار شما قرار
داده است، و هكذا ستارگان با امر او در اختيار شما قرار داده شده است ...)
به انسان مي فهماند كه همه چيز در اختيار بشر است و اين بشر است كه بايد
با كاووش و تفكر از راز هاي اين عالم سر در بياورد،
ويل
دورانت در باره تاثير قرآن در فرد و اجتماع و اينكه مسلمانان در پرتو
تعاليم قرآن توانست به پيشرفت و تمدن چشمگيري نايل شود مي نويسد «اخلاق و
فرهنگ مسلمان ها به بركت قرآن ترقي كرد، عقولشان را از اوها و خرافات و از
ظلم و خشونت رهاي داده، مردم زبون را حرمت و عزت نفس بخشيده و در جامعه
مسلمانان عدالت و تقوايي به وجود آورده كه در هيچ يك از مناطق جهان نظير و
شبيه نداشته است، و در عين حال آنها را به توسعه و ترقي بر انگيخت كه از
عجايب تاريخ بود9»
(علت
اينكه در غرب دين نتوانست با علم و صنعت حاضر بسازد اين بود كه پيشرفتهاي
علمي و صنعتي بوجود آمده و با روح تنفري كه از دگمهاي مسيحيت و مذهب در
اعماق دل مردم پيدا شده بود به تدريج به اين جهت گرايش پيدا شد كه دايره
مذهب را به اموري كه با زندگي مادي ارتباط نداشت محدود سازند، آنها از يك
سو نمي توانستند بطور كلي مذهب را رها كنند، چون گرايش فطري و يكي از نياز
هاي رواني مردم بود، و از سوي ديگر مذهبي كه در قرون وسطي بر جامعه حاكم
بود با زندگي آنها تزاحم داشت و تعاليمي كه كليسا به نام مذهب ارائه مي
كرد با علم مخالف بود به اين دليل تصميم گرفتند تا دايره مذهب را به امور
غير دنيوي كه با زندگي مردم سرو كار ندارد محدود سازند.10)
اما
از ديدگاه اسلام بشر اشرف مخلوقات و اكمل آن است بنا بر اين تمام امورات
اين عالم در اختيار و در تحت تصرف اوست، و از ديد قرآن هيچ پديده اي نيست
كه انسان نتواند به آن دست يابد، و بشر امروزي فقط توانسته به بخش بسيار
كوچك از اين عالم دست رسي پيدا كند، وبسيار ديگر هم چنان نا شناخته باقي
مانده است، و در آينده شايد بتواند به بخشهاي ديگري نيز دست يابد، اما بخش
عمده آن همچنان نا شناخته باقي خواهد ماند، و اين هم به خاطر ضعف بشر نيست
بلكه به خاطر پايان عمر آن است، واگر بشر مثلا ده هزار سال پيش به علوم و
تكنولوژي امروزي دست مي يافت شايد مي توانست ادعا كند كه تا پايان عمر خود
بخش عمده اي از رازهاي اين عالم را بدست مي آورد، هر چند اثبات اين ادعا
نيز نيازمند تامل زياد است، به هر حال تجدد و ترقي خواهي به معناي واقعي
آن در تمام جوانب علمي، صنعتي، كشاورزي، اجتماعي و فرهنگي در ذات اسلام
نهفته است و نمي توان آندو را از هم تفكيك نمود، منتهي فرقي كه در تجدد
خواهي اسلامي با غير اسلامي است اين است كه اسلام هر نوع تجدد و پيشرفت را
وسيله و زمينه اي رسيدن به خداوند متعال مي پندارد و ارزش واقعي آن زماني
است كه اين هدف را نيز برساند، اما اگر پيشرفت وتمدن و تجدد موجب دوري از
خداوند و نزديك شدن به اميال نفساني و شيطاني با شد بار ارزشي آن از بين
خواهد رفت، مثلا پيشرفت صنعتي در توليد مواد غذايي سالم امر ممدوح و قابل ستايش است، اما اگر همين صنعت بخاطر توليد مشروبات الكلي و امثال آن بكار رود امر مذموم و نا پسند خواهد بود،
بنا
بر اين ( اگر مراد از مظاهر تمدن و نو آورد ها، اختراعات و ابتكارات و
صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد‹باشد›، هيچ گاه اسلام
و مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد بلكه علم و صنعت مورد
تاكيد اسلام و قرآن مجيد است، و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معني است
كه بعضي روشنفكران حرفه اي مي گويند كه آزادي در تمام منكرات و فحشاء حتي
هم جنس بازي و از اين قبيل، تمام اديان آسماني و دانشمندان و عقلاء با آن
مخالفند، گرچه غرب و شرق زدگان به تقليد كور كورانه آنرا ترويج مي كند.11
)
و
متاسفانه بسياري از مردمان ساده دل وبي سواد هم كه آگاهي آنان از مسايل در
سطح پاييني قرار دارد فريب اين تبليغات مزدورانه را خورده، و از بسياري از
ارزشهاي اعتقادي خود بيگانه گشته ودر مسير گفته هاي آنان حركت مي كنند،
لذا بسياري از فرهنگ هاي غلط شرق و غرب را به عنوان فرهنگ پيش رفته قبول
نموده و نوع هماهنگ شدن با آنرا از افتخارات خود مي دانند براي نمونه در
كشور ما امروزه سخن گفتن به زبان انگليسي به عنوان يك مد درآمده و از
افتخارات يك فرد محسوب مي شود، در حاليكه ياد گرفتن دو زبان رسمي كشور به
فراموشي سپرده شده است، و بسياري از برادران پشتو زبان ما از زبان فارسي، و بسياري از برادران فارسي زبان ما از زبان پشتو بيگانه اند،
(واگر
در كتاب يا نويشته يا گفتاري چند واژه فرنگي باشد بدون توجه به محتواي آن
با اعجاب پذيرفته و گوينده و نويسنده آنرا روشنفكر به حساب مي آورند و از
گهواره تا قبر به هر چه بنگريم اگر با واژه غربي و شرقي اسم گذاري شود
مرغوب و مورد توجه واز مظاهر تمدن و پيشرفتگي محسوب و اگر واژهاي بومي
خودي به كار رود مطرود و كهنه و واپس زده خواهد بود ..... فرنگي مآبي از
سر تا پا و در تمام نشست و برخاست ها و در معاشرتها و در تمام شئون زندگي
موجب افتخار و سر بلندي و تمدن و پيشرفت، ودر مقابل، آداب و رسوم خودي،
كهنه پرستي و عقب افتادگي است، ... رفتن به انگلستان و فرانسه و آمريكا و
مسكو افتخاري پر ارزش و رفتن به حج و سايراماكن متبركه كهنه پرستي و عقب
ماندگي است، بي اعتنائي به آنچه مربوط به مذهب و معنويات است از نشانه هاي
رو شنفكري و تمدن و در مقابل تعهد به اين امور نشانه اي عقب ماندگي و كهنه
پرستي است.12)
ديدگاه برخي متفكران اسلامي پيرامون تجدد اسلامي و غربي
از
روزي كه مسلمانان در عرصه هاي مختلفي از پيشرفت هاي علمي و صنعتي ابهت
اوليه اي خويش را از دست دادند و به قهقرا برگشتند، و اندوخته هاي علمي
خود را به اروپا انتقال دادند بعد از سرعت چشمگير و غير قابل تصوري كه در
غرب بوجود آمد همواره در ميان دانشمندان مسلمان بحثهاي پيرامون اينكه
چگونه بتوان از پيشرفتهاي به وجود آمده در غرب به نفع اسلام و مسلمانان
استفاده نمود وجود داشته است، عده اي تلاش داشتند كه اسلام را محور تجدد و
ترقي قرار بدهند و آن را جزء برنامه هاي اصلي اسلام بدانند لذا از هر نوع
پيشرفتي كه به نفع اسلام و جامعه اي اسلامي باشد بايد استفاده نمود، يعني
بايد فقط در نحوه اي بهره برداري از اين پيشرفتها قايل به تفصيل شد و
اصولا بايد تمامي پيشرفتها بايد در قالب اسلام جاي بگيرد و آنوقت براي
جامعه عرضه شود،
و
عده اي هم تلاش مي كردند تا اثبات كنند كه اصولا اسلام با آخرين نظريه هاي
علمي، سياسي، ساز گاري دارد لذ ما از غرب تنها علم و تكنو لوژي آن را مي
خواهيم.
دكتر
موسي غني نژاد كه مقداري در اين زمينه تحقيق نموده است، در كتاب تجدد طلبي
در ايران معاصر به اين موضوع پرداخته است، ايشان نظريات برخي از
انديشمندان مسلمان را در دو بخش تجدد گرايان اوليه و تجد د گرايان متاخر و
واپس گرا مطرح و سپس به داوري ميان آندو مي پردازد، ما اولابه بيان اين دو
بخش و داوري ايشان پرداخته و بعد از آن ديد گاه خود مان را مطرح مي كنيم:
الف= تجدد گرايان اوليه
ملكم
كه يكي از آنان است طي يك سخنراني اين سئوال را مطرح مي كند كه (چرا
اروپائيان به چنين ترقيات فكري نايل آمده اند در حاليكه آسيائيها كه
نخستين مروجين تمدن بوده اند آن چنان عقب مانده اند؟.) ايشان در پاسخ،
مسئله اي نژادي و مسئوليت اسلامي را در اين عقب ماندگي انكار مي كند و
اظهار مي دارد كه«قرآن انجيلي است كه درآن تجديد نظر شده است، و درآن
مطلبي كه مستقيمام با اصول مسيحيت مخالفت داشته باشد وجود ندارد»
از
نظر ملكم اسلام فقط يك مذهب نيست بلكه ( مجموعه اي خرد شرق) است و
(اقيانوسي است كه شما هر چيزخوبي كه شناخته شده ‹و به اصطلاح قرآن معروف›
باشد درآن خاهيد يافت) و (انواع تسهيلاتي را كه برا ي پيشرفت مردم لازم
است) پيشنهاد مي كند.
انديشه
هاي ملكم آشكارا حاكي از اين است كه اصول تمدن را به راحتي مي توان از
اروپا به آسيا منتقل نمود به شرط اينكه آسيائيها اين اصول را منبعث از
مذهب و فرهنگ خود بداند نه برگرفته از اصول مسيحيت و فرهنگ اروپايي، اينست
كه ملكم در تمام عمر خود سعي مي كرد انديشه هاي تجدد طلبانه را با رنگ
ولعاب اسلامي عرضه كند .
حامد
الگار مي نويسد: ملكم به منزله يك اعتراف آشكار به ديانت تام و تمام بعضي
اوقات سازمان خود (مجمع آدميت ) را ‹حزب الله› با اشاره به قرآن (سوره 5
آيه 56 وسوره 58 آيه 22) معرفي مي كرد.
ملكم
به درستي به اهميت اعتقادات مذهبي مردم پي برده بود و احساس مي كه اگر
تجدد طلبي در تعارض علني با اين اعتقادات باشد شانس موفقيتي ندارد، حال
آنكه همين تجدد طلبي اگر سازگار با باورهاي مذهبي و از طريق همين باورها
ارائه گردد به راحتي پذيرفته مي شود.(13)
ب= تجدد طلبان متاخر
(واپس گرا)
اگر
ملكم و امثال او براي جا انداختن اصول تمدن غربي، عالما و عامدا و از روي
مصلحت آنهارا با عبارات و الفاظ شرعي و اسلامي ارائه نمودند، روشنفكراني
چون خليل ملكي و جلال آل احمد و دكترعلي شريعتي بعد از وي با خلوص نيت
اعتقاد داشتند كه فرهنگ سنتي با آخرين نظريه هاي سياسي جديد سازگاري دارد،
خليل ملكي كه كمتر از ديگران گرايشهاي اسلامي داشت مي نويسد (اسلام بيش از
هر مذهبي با اصول عدالت اجتماعي سوسياليزم تطابق دارد.)
داوري:
تلقي
اين روشنفكران متاخر از مسئله تجدد نسبت به تجدد طلبان اوليه در حقيقت يك
گام به پس بود، چرا كه متقدمين اين مسئله را دريافته بودند و لا اقل حس مي
كردند كه اصول فكري و ارزشي تجدد در حوزه تفكر سنتي غير قابل درك و پذيرش
است لذلا اين اصول را در قالبهاي اسلامي و شرعي عنوان مي كردند، اما
متاخرين به تمايز بنيادين بين دو سيستم فكري و ارزشي سنتي و جديد كاملا بي
التفات بودند، اشكال متقدمين اين بود كه به مسئله كم بها دادند، اما
متاخرين اساسا متوجه مسئله نشدند.
تجدد
طلبان اوليه به اين نتيجه رسيده بودند كه علل پيشرفت غرب در نظم و ترتيب
ناشي از حكومت قانون است از اين رو نهضت قانون خواهي مشروطه را به راه
انداختند، اما چون توجهي به اين مسئله ننمودند كه قانون خواهي در خود غرب
چگونه بوجود آمد و به چه صورت، و چرا ارزشهاي سنتي به مدرن متحول شد؟،
دچار اين خوشخيالي شدند كه به صرف توصيف (مزاياي) نظام غربي، ارزشهاي جديد
به راحتي در سيستم فكري و ارزشي سنتي پذيرفته و جذب خواهد شد از اين رو
مشروطه در ايران نه از لحاظ فكري و نه به طور عملي، هيچ گاه نتوانست ريشه
بدواند.
اما
روشنفكران متاخر كه شكست مشروطه را كلا ناشي از توطئه خارجي مي دانست در
صدد برآمدند خيلي فراتر از قانون خواهي با ساير اهداف معين مشروطه بروند،
آنها به زعم خود به اساس مطلب پي برده بودند و از غرب تنها علم و تكنولوژي
آنها را مي خواستند برگيرند و بقيه را كنار بگذارند.(14)
نگارنده
اين مقاله ضمن اينكه تلاش نويسنده مذكور را قدر مي داند، اما معتقد است كه
ايشان در قضاوت ميان اين دو طيف از روشنفكران خيلي دقت ننموده است، زيرا
اولا هركدام از اين دو گروه با توجه به شرايط زمان خودشان درك درستي از
پيشرفت و تجدد در غرب داشته است، و اين بي انصافي است كه افرادي كه خود
بنيان گذار بسياري از انديشه هاي جديد است را از درك پيشرفت و تجدد غربي
نا آگاه تلقي كنيم، و به نظر اين طور هم نيست كه هيچ يك از سيستم هاي فكري
و ارزشي جديد را نتوان با سيستم هاي فكري سنتي جمع كرد،
و
ثانيا، ايشان بوجود آوردن مشروطه را با بيان فوق ناشي از تقليد كور كورانه
و نا آگاهانه از نظم و ترتيب ناشي از حكومت قانون در غرب مي پندارد و عدم
ادامه و پا گرفتن آنرا ناشي از عدم توجه به علت و فلسفه تجدد غربي، كه اين
هم به نظر درست نمي رسد زيرا چنانكه از تاريخ مشروطه بدست ميايد، قيام
مشروطه يك قيام مردمي و به خاطر ظلم و بي عدالتي نظام حاكم صورت گرفت، و
داعيه بوجود آوردن حكومت اسلامي را داشت كه قانون جامع اسلام محور
تمامي حركتهاي آن باشد، نه تقليد نا آگاهانه از نظام قانونخواهي غربي، و
عدم پاگرفتن وشكست آن هم چنانكه متاخرين گفته اند ناشي از توطئه خارجي و
چند علت داخلي بود.
نگارنده
اين مقاله معتقد است مي توان با كمي اصلاح، ميان اين دو ديدگاه (ديدگاه
تجدد طلبان اوليه و متاخرين) سازش برقرار نمود، زيرا هم برداشت روشنفكران
متقدم از قرآن و مذهب تا حدودي درست است كه قرآن انجيلي است كه در آن
تجديد نظر شده است بلكه بالاتر، قرآن كامل كننده تمامي كتب آسماني و ادامه
دهند راه همه آنان است، وهم برداشت روشنفكران متاخردرست است كه اسلام بيش
از هر مذهبي با اصول عدالت اجتماعي سوسياليزم تطابق دارد، به عبارت ديگر
ما از يكطرف علم و تكنولوژي غربي را لازم داريم، و از طرفي ديگر با
استفاده نمودن از آن نبايد هويت ديني خودمان را از دست بدهيم، و با توجه
به تعاليم عاليه اسلام ما مي توانيم در عين حاليكه متدين باشيم از علم و
تكنولوژي غربي استفاده كنيم، و يا اينكه خودمان آنرا داشته باشيم، و
چنانكه اول از ما بود بايد با تلاش و كوشش سرمايه از دست رفته را بر
گردانيم،
بنا
بر اين (ما فرهنگ و فلسفه غرب را محكوم مي كنيم اما نه به اين دليل كه
شرقي هستيم‹چنانكه تجدد طلبان اوليه مي گفت› و نه به اين دليل كه آنچه از
مغرب زمين مي رسد (غير از علم وتكنولوژي آن) آلوده و نا درست است ‹چنانكه
از گفته هاي تجدد طلبان متاخر استفاده مي شود› بلكه به اين دليل كه فرهنگ
انسانهاي غربي كه ما باآنها مبارزه مي كنيم به ماديت گرايش دارد، حتي در
آنجا كه نام مذهب طرح است، بهترين تجليات فكري غربي همين مسئله تفكيك دين
از سياست و قانون گذاري است، غربيان دين را از صحنه قانون گذاري در زمينه
هاي اجتماعي بر كنار مي دانند و معتقدند كه قانون گذاري حق مردم است نه
خدا، اجراي آن را هم بدست مردم و بر طبق دلخواه آنان حق نمايندگان آنها مي
دانند نه خدا، و در ساير مسايل هم چنين تفكري وجود دارد. 15)
نقش اسلام در بجود آوردن تمدن در شرق و غرب
محققان و مورخان بسياري چه مسلمان و چه غير مسلمان، چه شرقي و چه غربي اعتراف
نمودند كه تمدن و پيشرفتي كه اسلام در دوره كوتاه در زمان قدرت خويش بدست
آورد بي نظير بوده است، در اين بخش به برخي از بيانات و اعترافات دو مورخ
بزرگ تاريخ تمدن (ويل دورانت و گوستاولوبون فرانسوي) در مورد تمدن و
پيشرفت مسلمانان در دوره كوتاه حاكميت شان، مي پردازيم:
گوستاولوبون=
اگرچه از چندين قرن است كه خلافت عرب (اسلام) دستخوش فنا و زوال گشته است
ليكن اينوقت هم از اقيانوس اطلس تا رود سند و از درياي مديترانه تا صحراي
آفريقا يك مذهب و يك زبان حكم فرما است و آن مذهب و زبان پيامبر اسلام مي
باشد.
نفوذ
مزبور در ممالك مشرق منحصر به زبان و مذهب و صنايع نبوده بلكه در علوم و
ادبيات هم تاثير نماياني بخشيده چنانكه بوسيله روابطي كه هميشه با هند و
چين داشتند علومي را درآن ممالك انتشار دادند كه اهل اروپا آن علوم را
بعدها به اهل هند وچين نسبت مي دهند، (مسيو سدي يو) با حرارت و جوش مخصوص
ثابت مي كند كه ابو ريحان بيروني (متوفي 1031 م) مسافرتي به هند نموده و
كتب علمي زيادي را در ميان هنود منتشر ساخت كه بعد ها فضلاي هنود تمام آن
را مطابق رسم و عاداتي كه داشتند به زبان سانكريت در شعر ترجمه كرده
ومنظومه هاي از آن علوم را مدون و مرتب نمودند.
در
چين هم علوم اسلامي بو سيله قشون كشيهاي مغول انتشار يافته و استفاده
چينيان از مسلمين بيش از استفاده اي است كه هنود از مسلمين نموده اند.(16)
كيشو
كينگ رياضي دان معروف چين در سال 1280 ميلادي كتاب ابن يونس را در چين
شايع و منتشر ساخت، وهكذا در سال 1215 ميلادي بر اثر حمله (قوبلاي قاآن)
علم طب مسلمين در آن ممالك اشاعه و انتشار يافت.(17)
در
سال 1130 ميلادي دارالترجمه در طليطله تحت رياست اسقف اعظم (رايمند) تاسيس
شده و تمام كتب مشهوره عرب را به لاتيني شروع به ترجمه نمود، از اين ترجمه
ها موفقيت كامل حاصل گرديد، يعني چشمهاي اروپائيان از اين كتب باز شده و
دنياي تازه توانستند بنظر بياورند، سلسله اين ترجمه ها تا قرن چهاردهم در
جريان بود، در اينجا نه فقط كتب رازي، البقاسس، ابن سينا و ابن رشد را به
لاتيني ترجمه نمودند بلكه مصنفات جالينوس، ذيمقراطيس، افلاطون، ارسطو،
اقليدس، ارشيمدس، و بطلميوس را كه مسلمين ترجمه كرده بودند تمام آنها را
به زبان لاتيني نقل نمودند.
دكتر
لكلرك در تاريخ طب خود زياده از سيصد كتب مشهوره عربي را ذكر مي كند كه
تمام آنها به لاتيني ترجمه شده اند، و در قرون وسطي اطلاعاتي كه از علوم
يو ناني براي ما حاصل شد بوسيله همين ترجمه هاي عربي بوده است.(18)
ويل
دورانت در تاريخ تمدن خود پيدايش و اضمحلال تمدن اسلامي را از حوادث بزرگ
تاريخ دانسته و بر اين باور است كه اسلام در مدت پنج قرن(8- 517
ق) (700-1250 م) از لحاظ قدرت، نظم، گسترش قلمرو، اخلاق نيك، رشد سطح
زندگي، قوانين منصفانه انساني، تساهل ديني، ادبيات، تحقيق علمي در علوم طب
و فلسفه و غيره پيشاهنگ جهان بود.
دانشمندان
مسلمان رياضيات، طبيعيات، شيمي، هيئيت وطب يونان را فرا گرفتند و به كمال
رساندند و ميراث يونان را كه بسيار غني تر شده بود به اروپا انتقال دادند،
پزشكان مسلمان پانصد سال تمام پرچمدار طب جهان بودند، معماري اروپايي،
تجديد رونق سفالگري هنري در ايتاليا، آهنگري و نيز طلا سازي ايتاليا، و
زره بافي و اسلحه سازي اسپانيا همه از صنعتگران مسلمان الهام گرفتند
مسلمانان تنها جامعه است كه توانست در مدتي كوتاه اين همه رجال نامدار در
زمينه سياسيت، تعليم، ادبيات، لغت، جغرافيا، تاريخ، رياضيات، هيئت، شيمي،
فلسفه، طب و غيره بوجود آورد، اين مدت كه از دوره هارون الرشيد شروع و به
دوره ابن رشد ختم گرديد چهار قرن به طول كشيد.(19)
و
بالاخره گوستاولوبون در پايان كتاب خود (تمدن عرب ‹اسلام› ) چنين اظهار مي
دارد كه: بايد دانست كه در عالم خيلي كمتر از اقوامي يافت مي شود كه از
حيث تمدن بر پيروان اسلام تفوق حاصل نموده باشند، و ترقيات حيرت انگيزي كه
آنها به فاصله كمي در علوم حاصل نمودند براي هيچ قومي ميسر نگرديد، آنها
از نظر مذهبي در ميان مذاهب دنيا تشكيل مذهب بزرگي داد كه هنوز زنده ترين
مذاهب دنيا شمرده مي شود و از نظر سياسي حكومت بزرگي تشكيل داد، و اما از
نظر خصايص عقلاني و اخلاقي همينقدر كافي است كه اروپا را تربيت كرده و
داخل تمدن نمودند، وبالاخره در عالم خيلي كمتر اقوامي يافت مي شود كه چنين
مقام بلندي براي خود احراز نموده باشند، اما كمتر اقوامي هم در دنيا پيدا
مي شود كه اين قدر حقير و پست شده باشند، و در حقيقت راجع به تاثير اسباب
و عوامل مختلفه در تشكيل يك حكومت و ترقي و انحطاط آن مثال بهتر از اين
(مسلمانان) نمي توان بدست آورد. (20)
پاورقي:
1- صبوري، منوچهر، جامعه شناسي سازمان ها،ص19چاپ1384
2- (مقاله) زكي ميلاد، ترجمه سيد ياسر قزويني بر گرفته شده ازجستجوگر
googel
واژه تجدد.
3- مجلسي، بحار الانوار ج 1 ص180
4- محقق، سيد علي، اسلام در قلب اجتماع،چاپ علميه صفحه 24
5-مجلسي بحار الانوار ج1 ص55
6-بحار الانوار ج10 ص 108
7-نهج البلاغه فيض، نامه 27
8-قرآن كريم، سوره نحل آيه 12
9-ويل
دورانت، تاريخ تمدن ج 4 ص52 ترجمه ابولاقاسم پاينده، به نقل از مقاله اي
نگرشي تاريخي بر رويارويي غرب با اسلام، نويشته دكتر جهان بخش ثواقب،
پايگاه انترنتي شارح
10- مصباح يزدي، محمد تقي، تهاجم فرهنگي، چاپ باقري، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)
11- وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام خميني ص 10 تهيه و تنظيم از كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي شماره 19
12- همان ص 16
13- غني نژاد، موسي، تجدد طلبي در ايران معاصر ص 19و20
14- همان ص 53 و 54
15- مصباح يزدي، محمد تقي، تهاجم فرهنگي، ص29
16- گوستاولوبون، تاريخ تمدن عرب (اسلام) ص 704 ، ترجمه سيد محمد باقر فخر داعي گيلاني
17- همان ص 706
18- همان ص 707 و 708
19- ويل دورانت، تاريخ تمدن ج4 ص 52
20- گوستاولوبون ، تاريخ تمدن عرب اسلام (ص) 770