نويسنده: هما ميرزا وزيرى
منبع: مركز فرهنگ و معارف قرآن (www.maarefquran.org)
با رشد و پويايى اجتهاد و فقه نوين در دو دهه اخير و تلاشها و نوآورىهاى امام خمينى(ره) پژوهشهاى تازه در زمينه شخصيت و حقوق زنان و نقش آنان درجامعه و فعاليتهاى اجتماعى نمود بيشترى يافته است؛ چه اينكه پيدايش شرايط و ويژگيهاى زمانى و مكانى نو تأثيرى جدى در دگرگونى موضوعات داشته و به تبع آن، تغييرى انكارناشدنى در آرا و احكام حقوقى و فقهى مربوط به زنان را در پى آورده است.
مسائلى از جمله محدوده حجاب، خروج زن از خانه، سخن گفتن او با نامحرم، شركت در اجتماعات، اختلاط با مردان در محيط بيرون از خانه, رانندگى زنان، مشاركت زنان در امور سياسى و اجتماعى از جمله مسائلى هستند كه بازنگرى منابع دينى جهت استخراج احكام دقيق و روشن و پيراستن ابهامات گوناگون موجود را با تلاشهاى تخصصى فقاهتى بايسته مى سازد.
نوشتار حاضر پرسشهايى درباره حجاب كه مربوط به سه آيه از قرآن مى باشد مطرح مى كند، تا انديشمندان و صاحب نظران به بررسى و پاسخگويى آنها بپردازند.
نگارنده اين سطور هرگز مدعى تخصص در تفسير يا فقه نيست تا درصدد پاسخگويى به پرسشها باشد، بلكه تنها زمينه را براى پاسخگويى اهل نظر و تخصص فراهم ساخته است.
آيه نرمش در گفتار
(يا نساء النّبى لستنّ كأحد من النّساء إن اتقيتنّ فلاتخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض و قلن قولاً معروفاً. و قرن فى بيوتكنّ و لاتبرّجن تبرّج الجاهليّة الأولي…)
احزاب/33ـ32
اى زنان پيامبر شما همانند هيچ يك از زنان نيستيد [و برتر و مسؤول تريد]; اگر تقوا پيشه كنيد. پس در سخن نرمى نكنيد كه فرد بيمار دل به طمع [خام] افتد, و به نيكى [و سنجيدگى] سخن گوييد. و درخانه هاتان قرار و آرام گيريد و همانند زينت نمايى روزگار جاهليت پيشين, زينت نمايى نكنيد….1
از ظاهر آيه چنين استنباط مى شود كه آيه مختص زنان پيامبر(ص) است و دستورات خاصى براى آنان به دليل موقعيت ويژه آنها ذكر شده است. چنان كه استاد مطهرى(ره) در پاسخ نقدهايى بر كتاب مسأله حجاب مى نويسد:
(جمله (قرن فى بيوتكن) اولاً به عقيده من جمله اختصاصى است و زنان پيغمبر, آنها كه مقيّد به اجراى دستور بودند, از اين جمله چنين فهميدند كه دستورى اختصاصى است, و لهذا حتّى از مسافرت احتراز داشتند. و به علاوه قطعاً مفاد آيه اين نيست كه از خانه بيرون نرويد, به مسجد و زيارت دوستان و ارحام هم نرويد, مقصود اين است كه به كارى كه مستلزم اين باشد كه از حرم پيغمبر خارج شويد دست نزنيد؛ نظير كارى كه عايشه كرد. به هر حال آيه (قرن فى بيوتكن) نيز دستور پرده نشينى نيست, نه براى زنان پيغمبر و نه براى غيرآنها).2
توجه به كلمات آغازين آيه اين تصور را تقويت مى كند كه آيه تنها خطاب به زنان پيامبر(ص) نازل شده است. توضيحات استاد مطهرى نيز به تقويت اين برداشت كمك مى كند. به نظر مى رسد فضاى عمومى آيه در مورد مسائل اجتماعى و سياسى مربوط به زنان پيامبر(ص) است. استاد دركتاب مسأله حجاب چنين مى نويسد:
(اسلام عنايت خاصى داشته است كه زنان پيغمبر چه در زمان حيات آن حضرت و چه بعد از وفات ايشان درخانه هاى خود بمانند, و در اين جهت بيشتر منظورهاى اجتماعى و سياسى در كار بوده است… اسلام مى خواسته است (امهات المؤمنين) كه خواه ناخواه احترام زيادى در ميان مسلمانان داشتند از احترام خود سوء استفاده نكنند و احياناً ابزار عناصر خودخواه و ماجراجو درمسائل سياسى و اجتماعى واقع نشوند.)3
به اين ترتيب آيا مى توان ساير جملات آيه را نيز در همين فضاى سياسى و اجتماعى معنى كرد؟ آيا ساير جملات آيه نيز دستورهايى مختص زنان پيامبر(ص) نيست, تا آنان از موقعيت سياسى خود سوء استفاده نكنند؟ يا ديگران از موقعيت آنها به سود اهداف خود بهره نبرند؟
در آيه ابتدا توصيه مى شود كه زنان پيامبر(ص) تقوا پيشه كنند, سپس امر مى شود كه در سخن خضوع نكنند تا افراد بيمار دل به طمع نيفتند. در هيچ جاى آيه قرينه اى وجود ندارد كه ناگزير باشيم طمع را به طمع جنسى معنى كنيم و برداشت كنيم كه منظور آيه اين است كه افراد بيماردل به گناه نيفتند.
از سوى ديگر, خضوع در قول در ترجمه ها و تفاسير مختلف به ناز و كرشمه در صدا معنى شده است. آيا اگر مقصود چنين تعبيرى بود كلمه صوت از قول مناسب تر نبود؟ بويژه آن كه پس از اين جمله خداوند امر مى كند كه (قول معروف) بر زبان بياوريد, و در عبارت (قول معروف) نيز هيچ نشانه بر اينكه مقصود صداى بدون ناز و كرشمه و خشك و خشن است به چشم نمى خورد.
به نظر مى رسد اگر بخواهيم اين جمله را در فضاى سياسى و اجتماعى ذكر شده در بالا معنى كنيم چنين برداشت مى شود كه خداوند به زنان پيامبر(ص) دستور مى دهد كه در برابر منافقان بيمار دل در كلام خضوع نداشته باشند, زيرا آنان ممكن است مطامع سياسى زيادى در سرداشته باشند. يعنى منافقان و بيماردلان براى رسيدن به مطامع سياسى خود سعى داشته اند از زنان پيامبر(ص) سوء استفاده كنند و با آنها از درِ مذاكره و سازش وارد شوند و قرآن با اين بيان, زنان پيامبر(ص) را از هرگونه مداهنه نهى كرده است و به آنها دستور داده كه در برابر منافقان در كلام خضوع نداشته باشند. اما از سوى ديگر در قسمت بعد آيه تصريح مى كند كه با آنان پسنديده سخن گويند يعنى نه سازش كنند و نه كلام زشتى بر زبان آورند كه منافقان را عليه مسلمانان گستاخ سازد.
به طور كلى در مورد اين بخش از آيه مى توان به موارد زير اشاره كرد:
1. مقصود قرآن از مورد خطاب قراردادن زنان پيامبر(ص) توجه به موقعيت خاص سياسى آنها بوده است. در طول تاريخ گاهى همسران زعما و رهبران هر قومى از موقعيت ويژه سياسى خود سوء استفاده كرده اند يا منشأ تغييراتى در سطح جامعه شده اند. شواهدى از اين دست در تاريخ صدراسلام نيز وجود دارد. نقش عايشه در جنگ جمل و در بازگشت سپاه اسامة بن زيد از جُرف به مدينه در واپسين روزهاى زندگى پيامبر از اين جمله است. همچنين زنان سران و بزرگان قبايل چه قبل از اسلام يا بعد از اسلام در جنگها حضور داشته به طرق مختلف به تهييج سپاهيان مى پرداختند; از جمله هند همسر ابوسفيان در جنگ احد, و نيز ساير دشمنيها با پيامبر(ص).
2. اگر قرار بود اين تكاليف در آيه براى ساير زنان نيز استنباط شود, عبارتى در آيه براى تأكيد بيشتر آورده مى شد, در صورتى كه هيچ اشاره اى به زنان ديگر در آيه ديده نمىشود (نظير عبارت نساء المؤمنين در آيه جلابيب)
3. در آيات ديگر قرآن نيز نشانه اى بر فراگير بودن اين دستورات نيست.
4. خداوند در آيات ديگر قرآن نيز توجه ويژه خود را به زنان پيامبر(ص) به سبب موقعيت خاص ايشان نشان داده است; مثلاً وقتى بعضى مسلمانان مطرح مى كنند كه پس از رحلت پيامبر(ص) زنان ايشان را به عقد خود درمى آورند، در آيه اى ازدواج همسران پيامبر را غيرمجاز مى شمارد. شايد اين دستور كه از ويژگيهاى آنان است به اين دليل صادر شده كه مورد سوء استفاده قرار نگيرند.
5. در 12 آيه قرآن از افرادى كه دلهاشان بيمار است با تعبير مرض در قلب نام برده شده است؛ مثلاً در سوره بقره آيه 10, براى آنان كه به سبب نفاق بيمار دل اند افزونى در عذاب وعده داده مى شود. در سوره مائده آيه 52, بيان مى شود كه كسانى كه بيمار دل اند از ترس خدا و رسول به طرف يهود و نصارا مى روند و حال آن كه رويگردانى آنان به سبب آن است كه يهود و نصارا را دوست دارند.
در آيه 49 انفال, بيماردلان مى گويند مؤمنان مغرورند و حال آن كه خود مغرورند.
در سوره توبه آيه 124, بيماردلان معتقدند كه با نزول سور قرآن، ايمان مؤمنان افزوده نمى گردد و حال آن كه چنين نبوده و پليدى بر خودشان نيز اضافه مى گردد.
در آيه 53 حج، القاء شيطان بر بيماردلان و مؤمنان را آزمايش شمرده است.
در سوره احزاب آيه 60، مى گويد اگر بيماردلان و منافقان از كارهاى خود دست برندارند, پيامبر(ص) از سوى خداوند مأمور مى شود تا در برابر ايشان قيام كند.
با نگاهى گذرا به اين آيات در مى يابيم كه منظور قرآن از بيمار دل، افراد ضعيف الايمان هستند كه گاهى شامل منافقين مى گردد، اما در هيچ يك از آيات قرينه اى براى آن كه مقصود از (مرض) را شهوات بدانيم ديده نمى شود.
6. علامه طباطبايى (قول) را مطلق معاشرت مى داند و بنابراين معناى عبارت (خضوع در قول) نرمى در رفتار هم مى شود كه برداشت ما را تأييد مى كند.4
7. عبارت (قول معروف) نيز چهار بار در قرآن ذكر شده است كه از اين شواهد هم بيشتر مفهوم (سخن سنجيده و درست) استنباط مى شود.
ديدگاه مفسران
در ادامه بحث به تفاسير مختلف مراجعه مى كنيم تا ببينيم درباره اين دستورات چه برداشتهايى ارائه شده و تا چه اندازه روايات به تأييد اين برداشتها پرداخته اند؟
ابوالفتوح رازى در تفسير روض الجنان و روح الجنان مى نويسد:
(نبايد تا خضوع كنيد در سخن گفتن با مردان… پس طمع كند آن كس كه در دل او ريبتى و تهمتى باشد و ضعيف اعتقاد و بصيرت باشد در دين. و گفتند: مرض به معناى فجور است در آيت (و قلن قولاً معروفاً) و بگويى گفتارى درشت درست. در خبر است كه بعضى از زنان صحابه چون اين آيت آمد, چون مردى به در سراى ايشان آواز دادى و در سراى مردى نبودى تا جواب دهد، آن زن انگشت در دهن نهادى و آوازى منكر كردى منفّر براى اين آيت را.)5
در تفسير مجمع البيان نيز آمده است: (صداى خود را نازك نكنيد و با مردان به نرمى حرف نزنيد و با بيگانگان روبرو سخن نگوييد كه به طمع آنها بينجامد, پس مانند زنى باشيد كه اظهار تمايل به مردان مى كنيد. قتاده گويد: پس طمع كند آن كه در دل او بيمارى نفاق است. عكرمه گويد: آن كه در دلش شهوت زناست و بعضى گفته اند: كه براى زن مستحب است وقتى با بيگانه صحبت مى كند صداى خود را خشن و كلفت نمايد; براى اينكه اين دور از طمع و ريبه و شهوت است (و قلن قولاً معروفاً) و بگوييد سخن پسنديده؛ يعنى سخنى مستقيم و نيكو كه برى از تهمت و دور از ريبه و موافق با دين و اسلام است.)6
علامه طباطبايى در الميزان مى نويسد:(فرموده پس در سخن خضوع نكنيد (و چون ساير زنان آهنگ صدا را فريبنده نسازيد) و درخانه هاى خود بنشينيد و كرشمه و ناز مكنيد… و خضوع در كلام به معناى اين است كه در برابر مردان, آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند تا دل او را دچار ريبه و خيالهاى شيطانى نموده, شهوتش را برانگيزانند و در نتيجه آن مردى كه در دل بيمار است به طمع بيفتد. و منظور از بيمارى دل, نداشتن نيروى ايمان است؛ آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مى دارد (و قلن قولاً معروفاً)؛ يعنى سخن معمول و مستقيم بگوييد; سخنى كه شرع و عرف اسلامى (نه هر عرفى) آن را پسنديده دارد، و آن سخنى است كه تنها مدلول خود را برساند. (نه اينكه كرشمه و ناز را بر آن بيفزايى، تا شنونده علاوه بر درك مدلول آن دچار ريبه هم بشود.)7
در تفسير نمونه نيز چنين مى نويسد:
(مى فرمايد: بنابراين به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيمار دلان در شما طمع كنند… بلكه به هنگام سخن گفتن, جدى و خشك و به طور معمول سخن بگوييد, نه همچون زنان كم شخصيت كه سعى دارند با تعبيرات تحريك كننده كه گاه توأم با ادا و اطوار مخصوصى است كه افراد شهوت ران را به فكر گناه مى افكند سخن بگوييد.)8
نويسنده تفسير اطيب البيان نيز مى نويسد:
(صدا را نازك نكنيد، باعث هيجان شهوت اراذل و اوباش شرور شود… به خصوص مثل عايشه كه جوان و خوش سيما بود و قلن قولاً معروفاً، معروف مقابل منكر است.)9
در تفسير جوامع الجامع نيز آمده است:
(فلاتخضغن بالقول: اى لاترققن الكلام للرجال مثل كلام المربيات و المونسات، فيطمع الذى فى قلبه مرض: اى: نفاق و فجور, و قلن قولاً معروفاً: بعيداً من التهمة مستقيماً بجدّ و خشونة من غيرتخنّث، او قولاً حسناً مع كونه خشناً.)10
چنان كه در تفاسيرى كه يادشده و بسيارى ديگر از تفاسير ديده مى شود, بيشتر مفسران يك جمله را تكرار كرده اند و آن اينكه خضوع در قول, يعنى نازك كردن صدا و با ناز و كرشمه سخن گفتن; و در اين ميان اجزاء ديگر جمله را مورد نظر قرار نداده اند, چنان كه روايتى نيز در تأييد اين برداشت نياورده اند. افزون بر اينكه اگر رواياتى نيز در اين زمينه باشد, تنها به استناد آنها نمى توان آيه را تفسير كرد, بلكه بررسيهاى سندى و دلالى بايد درباره آنها به كار رود, چرا كه دست وضع و جعل حديث, روايات بسيارى را در ميان منابع روايى راه داده است و برداشتهاى نادرست از برخى روايات صحيحه نيز اندك نبوده است. چنان كه شهيد مطهرى در باب نقد استدلال به روايت (اشراط الساعة) بر حرام بودن رانندگى زنان, سخنان گسترده اى دارد.11
در چند تفسير نيز از مرض ـ كه در آيه آمده است ـ به نفاق و فسق تعبير شده كه برداشت پيشنهادى نگارنده را تأييد مى كند.
ديگر آن كه در آيين درخشان اسلام, تطبيق عقل و شرع و هماهنگى ميان آنها حقيقتى انكارناپذير است كه نقش خرد را در آموزه هاى دين و برداشت و استنباط از آنها روشن مى سازد; به گونه اى كه اجتهاد, وابستگى انكارناپذيرى با عنصر (عقل) دارد.
با توجه به نكته هايى كه گذشت مى توان گفت جمله آغازين آيه كه مى فرمايد: (يا نساء النبى لستنّ كأحد من النساء) عقل را به سوى برداشت مفاهيم اجتماعى و سياسى از آيه راهنمايى مى كند, بويژه كه آوردن عبارت (كأحد من النساء) اين فضا را بيشتر القا مى كند; يعنى زنان پيامبر(ص) مانند يك فرد از جامعه زنان نيستند و تأثير اجتماعى و سياسى ايشان بسيار متفاوت با تأثير يك فرد ازجامعه زنان است. چنان كه گفتيم در جامعه آن روز عرب, زنان سران قبايل با زنان معمولى تفاوت داشتند. آنها به سبب نزديكى با رؤسا مى توانستند منشأ بسيارى تغييرات و اتفاقات در جامعه باشند. به همين سبب قرآن تأكيد دارد كه مسير سوء استفاده ازاين طريق بسته شود و افراد بيمار دل و منافقان نتوانند از راه مذاكره با زنان پيامبر(ص) مطامع خود را عملى سازند. خداوند در اين آيه به زنان پيامبر(ص) به دليل وضعيت خاص آنها سه دستور مى دهد:
نخست آن كه در خانه بمانند و هر روز درجامعه ظاهر نشوند و با استفاده ازموقعيتى كه به دليل انتساب به پيامبر دارند آشوب و بلواى سياسى يا اجتماعى به راه نيندازند.
دوم آن كه در برابر منافقان در سخن نرمى نشان ندهند, يعنى با آنان مداهنه نكنند و آنها را در طمع خام نيندازند (نه آن كه آنها را حتى به فكر گناه هم نيندازند!) درعين حال با منافقان كلام پسنديده گويند; يعنى نه سازش كنند و نه آنها را تحريك كنند كه عليه اسلام نقشه هاى جديد طرح كنند. و دستور سوم آن كه مانند جاهليت نخستين در جامعه خودنمايى نكنند.
اگر بخواهيم عبارت (تبرّج جاهلى) را با توجه به فضاى مورد نظرمان توضيح دهيم, باز بايد به اين نكته توجه كنيم كه زنانى كه موقعيت خاص سياسى درجامعه داشته اند با خودنمايى در جامعه موجب تحولات سياسى خاصى مى شده اند (مانند نقش آنها در تهييج و ترغيب جنگاوران). به نظر مى رسد كه خداوند زنان پيامبر(ص) را از ايفاى چنين نقشهايى برحذر مى دارد. به اين ترتيب جاهليت اُولى, يعنى جاهليت پيش از اسلام كه زنان برجسته جامعه باخودنمايى از موقعيت خود سوء استفاده مى كردند. توجه به اين نكته جالب است كه چنين جاهليتى و چنين سوءاستفاده هايى پس از اسلام نيز اتفاق افتاد. بنابراين خداوند با آوردن كلمه جاهليت اولى خبر از جاهليت دومى مى دهد كه پس از اسلام اتفاق مى افتد.