0

آسماني شدن پدر؛ يعني دلتنگ شدن گل‌هاي شمعداني براي باران

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آسماني شدن پدر؛ يعني دلتنگ شدن گل‌هاي شمعداني براي باران

89/11/03 - 11:16
شماره:8911030431
نسخه چاپي ارسال به دوستان
نامه‌اي به پدر آسماني‌ام/
آسماني شدن پدر؛ يعني دلتنگ شدن گل‌هاي شمعداني براي باران

خبرگزاري فارس: ما مي‌دانيم، سفر پدر؛ يعني سفر بي‌بازگشت؛ يعني وعده ديدار ما، با پدران خود يك جايي آن طرف سقف كبود؛ آسماني شدن پدر؛ يعني دلتنگ شدن گل‌هاي شمعداني براي باران؛ يعني گم شدن عطر گل‌هاي شب بو در فضاي خانه.

به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، شهيد «رحمان رضايي‌جو» در سال 1334 در محله جعفرآباد شهرستان ورامين ديده به جهان گشود؛ وي در دوران انقلاب جواني فعال بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي علاوه بر حضور در جهاد سازندگي، مسئوليت تدريس در كلاس‌هاي عقيدتي ورامين را بر عهده داشت.
اين شهيد 27 ساله در سال 58 صاحب فرزند دختري شد كه نامش را «فاطمه» نهاد؛ با آغاز جنگ تحميلي اين رزمنده دلاور اسلام به مناطق سومار اعزام شد تا اينكه در 10 مهر 1361 در عمليات مسلم‌بن عقيل به شهادت رسيد.
امروز همان دختري كه فقط 3 سال گرمي آغوش پدر را احساس كرده است و روز به روز دلتنگ‌تر مي‌شود و در نامه‌اي به پدر آسماني‌اش مي‌نويسد:

به نام خداي لاله‌ها؛ خداي شقايق‌ها

امروز هم مثل همه روز‌هايي كه دلتنگي بهانه‌اي مي‌شود براي نوشتن، برايت مي‌نويسم، باباي من سلام!
امروز هم گوش شنوا داري تا بشنوي دلتنگي‌هايم را، نه از هواي دلم كه ابري‌ست، نه از هواي ديدگانم كه باراني‌ست؛ امروز با يك حال و هواي ديگري برايت مي‌نويسم اما با كلام دل خودم.
ما از نسل آفتابيم؛ از نسل مردان آسماني؛ از نسل باروت و خون و گلوله؛ از نسل نخل‌هاي بي‌‌سر؛ از تبار شقايق‌‌زاده‌ها.
مي‌دانيم؛ جنگ يعني سينه سپر كردن، جان فدا شدن، يعني هويزه، يعني هور، يعني اروند و كارون،
هويزه شهر نيست؛ حكايت يك شهر است؛ اروند و كارون تنها نام يك رود نيست؛ افسانه نيست؛ حقيقت زنده تاريخ است.
ما مي‌دانيم، سفر پدر يعني سفر بي‌بازگشت؛ يعني وعده ديدار ما، با پدران خود يك جايي آن طرف سقف كبود؛ ما همه اين دانسته‌ها و نادانسته‌ها را مي‌دانيم و به جان خريده‌ايم و بزرگ شده‌ايم.
سال‌هاست كه مي‌دانيم؛ آسماني شدن پدر يعني دلتنگ شدن گل‌هاي شمعداني براي باران، يعني گم شدن عطر گل‌هاي شب بو در فضاي خانه؛ يعني دلتنگي‌ گل آفتاب گردان براي آفتاب؛ يعني واژه پدر را به حرمت نام مادر در صندوقچه دل‌هايمان پنهان كردن.
باباي من! باز هم رخصت گفتار مي‌دهي؟
پشت پرچين بزرگ شدن همه فرزندان مردان آسماني مادراني صبور و شكيبا هستند، مادراني كه هيچ گاه لب به شكايت باز نكردند؛ نگاه دلتنگي ما را با قاب عكس ديدند؛ بهانه‌هاي ما را براي نبود پدران آسماني ديدند اما سكوت كردند.
باباي من! همه ما فرزندان پدران آسماني بزرگ شديم اما گويي دلتنگي‌هايمان هم با سال‌هاي زندگي‌مان بزرگ مي‌شود؛ اما اين بار نه مثل كودكي.
حال مي‌دانيم چطور دلتنگي‌هايمان را در دلمان پنهان كنيم و فكر كنيم كه چطور مي‌توانيم در امتداد مسير روشن راه مقدستان گام برداريم.
بينديشيم كه چطور ياد شما تنها در و ديوار شهر را پر نكند بلكه دل‌هاي آدم‌هاي شهر از عطر بوي ياد شما لبريز شود؛ بدانيم و ياد دهيم كه همت دلاوران و نام كوچه ها؛ تنها يك نام نيست، نام مرداني‌ست كه هر كدام براي اساطيري شدن ايران زمين، براي خاك ايران زمين، خون بهايي دادند به نام زندگي اما به بركت خون‌هايشان زندگي در شهر جاري شد.
اي كاش، ما فرزندان اين سرزمين بتوانيم نامشان را در دل‌هاي مردمان شهر تا زندگي جاري است زنده نگه داريم.

 
 
یک شنبه 3 بهمن 1389  5:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها