0

امان از بعضس سوال ها؟؟؟؟!

 
rain555
rain555
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1388 
تعداد پست ها : 114
محل سکونت : کرمانشاه

امان از بعضس سوال ها؟؟؟؟!


امان از بعضی سوالا

امروز یکی بهم گفت :چرا تو هیچ وقت درد دل نمیکنی؟خوبه آدم درد دل کنه

بعد یه آه گفتم :

"آدم حوای خودشو  میخواد تا درد دل کنه.به غیر حوا برای آدم بقیه باد هوان که میان و میرن.چه نسیم صبای نوروزی باشن چه سوز سرمای استخون سوز آخر پاییز.

اما من فکر میکنم حوای من نرسیده سیبمو یا گندممو یا نفهمیدم یه چیزی خوردم و اومدم بیرون.

 هرچی هم الان فکر میکنم نمیدونم تو الست من و حوا با هم بلی گفتیم یا اون زودتر گفت یا من؟!!اما دیگه بلی گفتی نمیتونی بزنی زیرش چه حوا باشه چه نباشه.

حالا منم که بعد این هبوط نزول وار خودمو سر سفره پر رنگ و نقش شیطان میبینم اما تو دستم دستی از حوا نمیبنم؟

 نفس شیطان با اون نفس کثیف بوگندوش و شیطان نفس سیاه سفید خودم سر این سفره رنگی کلی برام حواهای رنگ و وارنگ چیدن.این حواهای نفسانی با باد هوای نفس خودشون پر شدن و شکل حوای منو گرفتن  اما بوی حوا نمیدن.من یادمه که حوا بوی همه گلهایی که با هم توشون قدم میزدیم رو همیشه با خودش داشت.

منتظرم .منتظر حوا.

شاید حوای من هیچ وقت نیاد.شایدم حوای من حوا نباشه.شاید من آدم اون حوا نباشم.

اما یادمه قول داد که اگه آدم بشم میاد.اگه آدم بشم..."

بدون خداحافظی از پیشش اومدم اما نفهمیدم اون چرا بدون خداحافظی رفت!؟عب نداره فردا باز میبینمش به همون نشاط و سر زندگی.


بلنداي آسمان جايگاه ماست.
یک شنبه 10 آبان 1388  6:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها