گل و بهار در شعر پروين اعتصامى
مهدى حديثى قمى
پروين اعتصامى گلى بود در گلزار ادب ايران كه در بهار جوانى و در فصل گل و بهار طراوت، عطر ادبى خويش را از بوستان پرگل ادب ايران برگرفت و به سراى باقى شتافت و در جوار حضرت معصوم)ع( در شهر قم آرميد. »روحش شاد«
پروين كه شاعر مناظرههاست، به بهار و گل در شعر خود توجهى بسيار دارد گويى از فصل خزان هم در ضمير بهاريش گريزان بوده و مناظراتى از بهار و گل با عناصرى همچون شبنم، خاك، ابر و ... دارد كه بعضى آنها را نام مىبرم:
مناظره »گل و شبنم«
گلى خنديد در باغى سحرگاه
كه كس را نيست چون من عمر كوتاه
فروزان شبنمى كرد اين سخن گوش
بخنديد و ببوسيدش بناگوش
بگفت اى بىخبر ما رهگذاريم
بر اين ديوار، نقشى مىنگاريم
»اشعار پروين، با مقدمه بهار، ص 232»
مناظره »گل و خاك«
صبحدم، تازه گلى خودبين گفت
كز چه خاك سيهم در پهلوست؟
خاك خنديد كه منظورى هست
خيره با هم ننشستيم، اى دوست
مناظره »گل سرخ و ابر«
گل سرخ، روزى زگرما فسرد
فروزنده خورشيد رنگش ببرد
در آن دم كه پژمرد و بيمار گشت
يكى ابر خُرد از سرش مىگذشت
»اشعار پروين، با مقدمه بهار، ص 224»
مناظره »گل و گل خودرو«
به طرف گلشنى در نو بهارى
گلى خودرو دميد از جوكنارى
بدو گل گفت كاى شوخ سبكسار
بجوى و جَنْگلِ خود روست بسيار
مناظره »گل و بلبل«
نهفت چهره گلى زير برگ و بلبل گفت
مپوش روى، بروى تو شادمان شدهايم
سوز ز آتش هجران هزاردستان را
بكوى عشق تو عمرى است داستان شدهايم
جواب داد كزين گوشهگيرى و پرهيز
عجب مدار، كه از چشم بد نهان شدهايم
»اشعار پروين، ص 224 - 223»
بهار هميشه همراه نام پروين است. او در بهار چشم فرو بست و حتى ديباچه ديوانش به قلم بهار است و در شعر »به باغ نظم« مىگويد:
به باغ نظم كه هر سو گل و بهارى بود
نهال طبع مرا نيز برگ و بارى بود
چكامه و سخن من به صفر مىمانست
كه در برابر اعداد در شمارى بود
اميد هست كه كارآگهانش بپذيرند
به كارگاه اَمَل، هر چه بود كارى بود
غبار شوق من، از نور خور نديد، چه غم
همين بس است كه بر عرصهاش غبارى بود
من اين وديعه، بدست زمانه مىسپرم
زمانه زرگر و نقّاد هوشيارى بود
سياه كرد مس و روى را به كوره وقت
نگاهداشت بهر جا زر عيارى بود
چو باغبان نگرائيد، باغبان وجود
به بوتهاى كه در آن، گل نبود خارى بود
نبود در خور ارباب فضل، گفته من
در اين صحيفه ناچيز يادگارى بود
روانشناسى پروين با نگاهى به شعر او
تذروى هروى
به نام آنكه روى دشمن و دوست
به هر جانب كه باشد جانب اوست
پروين اعتصامى، بدون ترديد، از شاعران بزرگ و شيرين گفتار اين سرزمين است كه در آسمان ادب گران سنگ پارسى همچون ستارهاى فروزان مىدرخشد و به دور از گزافه، يكى از بزرگترين و تواناترين شاعران قرن اخير به شمار مىآيد. پروين با احاطه به شعر كهن پارسى و به مدد شيوهى خاصِ خود، سبك مستقلى را در شعر به وجود آورده كه نام و هنر او را در تاريخ ادبيان ايران جاويدان ساخته است. تلفيق زيان شكوهمند و فاخر شعر خراسان، يا فصاحت و ايجاز سبك عراقى، كه در آن به ناصر خسرو قباديانى نظر دارد و در اين، به شيخ مصلحالدين سعدى، با گرايشات معنوى، عرفانى و فلسفى، كه شعر والاى مولانا، عطار و حافظ را به ذهن خواننده القا مىكند، از يكسو و طرز خاص شعر معاصر كه حقيقتجويى و تجسم معانى را با بهرهگيرى از زبان ساده و خالى از تكلّف و تصنّع ادوار پيشين فرا رو دارد از سوئى، شعر پروين اعتصامى را از معاصرانش متمايز مىسازد؛ به طورى كه )قطعات( ديوان او كه بيشتر در قالب مناظره است از شاهكارهاى شعر فارسى بهشمار مىآيد. او در اين نوع از شعر، به زبان همه چيز و همه كس سخن مىگويد. چشم و مژگان، دام و دانه، مور و مار، سوزن و پيراهن، ديگ و تاوه، خاك و باد، صياد و مرغ، ابر و باران و بالاخره جماد و ثبات و انسان و حيوان. او خواننده را در خاطرات كودكى و جوانى و پيرى و هزاران احوال خودآگاه و ناخودآگاه سير مىدهد و آرامش مىبخشد. پروين، مركب تخيّل را در هيأت ماكيان، كبوتر، گنجشك، گربه دزد، كودك فقير عجوز، مسكينِ ناتوان، گل پژمرده و صدها نماد ديگر، جولان مىدهد و خواننده را در فضاى خاصى قرار مىدهد و با اين اسباب و ابزار، به حيرت و تفكر وا مىدارد. با كمال تأسف بايد اعتراف كرد، قدر و منزلت پروين اعتصامى در تاريخ ادبيات معاصر ما آنطور كه بايد و شايد شناخته نشده است. عليرغم اشعار زيبا و دلنشينى كه از او به يادگار مانده، شخصيت وى به روشنى مورد پژوهش قرار نگرفته است. در تذكرهها و تراجمِ احوال و تحقيقاتى كه در شعر معاصر بعد از مشروطيت منتشر شده، يا مطلقاً اسمى از او نياوردهاند و يا حداكثر در كنار نام پدر دانشمندش مرحوم يوسف اعتصامالملك، مشخصات كوتاهى از او ثبت شده است. بهنظر مىرسد، اين بىلطفى و جفا »زن بودن« پروين بر او رفته است. در جامعه مرد سالارى كه زنان و دختران را از تحصيل علم و معرفت باز مىداشتند و تعليم و تربيت زنان امرى قبيح بود؛ اگر پروين، پدرى روشنفكر و فرهيخته چون يوسف اعتصامالملك نداشت چه بسا امروز حتى نامى و يادى از او در تاريخ بجا نمانده بود. بارى، نبوغ و شخصيت هنرى پروين اعتصامى چندان مايهى شگفتى بود كه بعضى اديبان شاعران آن روزگار، با تنگنظرى حتى، ديوان شعر او را از آثار پدرش معرفى كردند. براى جماعتى از به اصطلاح انديشمندان آن عهد، بعيد مىنمود كه يك زن، بتواند چنين هنر و اعجازى در كلام نشان دهد.
خيلى از معاندان، او را زنى گوشهگير و سرخورده از زندگى، كه در ازدواج شكست خورده بود مىدانستند و شعرش را ثمرهى ناهنجاريهاى روانى ناشى از ناكامى در عشق مىپنداشتند. با اين اميد كه در روزگار ما كه زنان از نظر دانش و معرفت همدوش مردان پيش مىروند، صاحبنظران و انديشمندان، هر چه بيشتر به پژوهش در آثار و احوال زنان نامدار تاريخ فرهنگ و هنر كشورمان بپردازند. حال به بررسى شخصيت پروين، با بهرهگيرى از شعر اصيل او مىپردازيم. به قول شاعر پارسىگوى هندى، »زيبالنساء بيگم« متخلص به مخفى:
در سخن مخفى شدم، چون رنگ و بو در برگ گل
هر كه خواهد ديد گو اندر سخن بيند مرا
غالب پژوهشگرانى كه در احوال پروين، بررسى كردهاند و شايد همه آنها، او را انسان منزوى و نااميد معرفى مىكنند كه از نظر روانشناسى، شخصيتى مأيوس و بدبين دارد. در روانشناسى هنرى، امروزه به اين نتيجه رسيدهاند كه آفرينش هنرى، فعاليتى خلاقّه است كه با احساس شادى همراه مىباشد. حتى اگر كار هنرى با اندوه و شك و اضطراب نيز آغاز شود در نهايت، احساس شادى و سرور كه همزمان با حصول توفيق و پيروزى ايجاد مىشود، بر هرگونه احساس درد و رنج غلبه خواهد كرد. پس، نتيجهى خلق هنرى، احساس شادى و سرور است و هر جا آفرينش و خلاقيتى هست، شادى نيز هست. حتى در ذهن هنرمند پريشان و شويده و شاعر نوميد و اندوهگين نيز، نشاط و بهجتى پوشيده و پنهانى وجود دارد، شادى، خود به خود از آفرينش هنرى مىتراود و هر آفرينشى، همراه با احساسِ وجد و شادمانى است؛ تا آنجا كه برخى از روانشناسان هنرى اين دو را لازم و ملزوم يكديگر مىدانند.
شايد يكى از عللى كه موجب مىشود، پروين را هنرمندى مأيوس و سرخورده معرفى كند؛ اين است كه در سرتاسر ديوان ارجمند اين شاعر، سخنى از عشق، به مفهوم متداولش نرفته است. در اينجا بايد اشاره كنم، پروين اعتصامى از مكانيسم دفاعى روانى، )تصعيد( يا والايش، بهنحو گستردهاى سود مىجسته است. در اين پديدهى روانشناسى، انسان به شكل ناخودآگاه، اميال و غرايز پست و حيوانى را كه مورد پذيرش جامعه نيست. با توسل به پديدههاى مورد قبول اجتماع عينيت مىبخشد فىالمثل، غرايز و خواستههاى جنسى و شهوانى را با انتخاب همسر و آيين ازدواج، متعالى مىكند و يا حس زيباپرستى و عشق به زيبايى و جمال را با پرداختن به هنر، ارضا مىنمايد و طرفه آنكه هر قدر انسان، فرهيختهتر باشد و از نظر فهم و كمال به مراتب والاتر دست يابد، بيشتر و بهتر مىتواند از مكانيسم دفاعى »تصعيد« بهره گيرد. نكات تربيتى گوناگونى در بلوغ روانى انسان دخالت دارند كه از مهمترين آنها تربيت درست خانوادگى در سن كودكى، اعتقادات عميق مذهبى، آموزش علمى - فرهنگى و عزت نفس را مىتوان نام برد. پروين، در خانوادهاى، پرورش مىيابد كه مهد علم و ادب و سرشار از معنويات است. پدرش، دانشمندى متديّن است كه علاوه بر تسلط به ادب پارسى در زبان و ادب عربى يك از نوادر است. اعتصامالملك در جامعه مرد سالارِ آن روز و در اوج تعصب كور، با تأليف و انتشار كتاب »تربيت نسوان« دربارهى حقوق و آزادى زن، تحولى بزرگ را بنيان نهاد. از همين جا مىتوان فهميد كه پروين، تحتنظر چگونه پدرى و با چه نوع تربيتى، رشد كرده است. پروين علاوه بر تحصيل فارسى و عربى نزد پدر و شركت در مجالس و محافل ادبى كه با شركت بزرگان ادب در منزل پدرى، به طور مرتب تشكيل مىشود، زبان انگليسى و علوم جديد را در مدرسه آمريكايى آن زمان فرا مىگيرد. بعد از فراغت از تحصيل، 10 سال در همان مدرسهى آمريكايى به كار تدريس مىپردازد و در كنار پدر به قصد سير در آفاق و انفس، چندين بار به خارج از كشور مسافرت مىكند. چنين زن فرزانهاى، به رسم معهود و شايد عليرغم ميل درونى، با يكى از خويشاوندان، ازدواج مىكند؛ اين ازدواج نامتناسب، كه فقط در حدود سه ماه طول مىكشد، با روحيات شاعر و بافت روانى او سازگار نيست و منجر به جدايى مىشود.
از نظر روانشناسى جالب است كه اشاره شود كه برخلاف همجنسان خود، تا پايان عمر از اين ناكامى و شكست شكوهاى ندارد. تنها در اين مورد، سه بيت به كنايت در ديوان او مىتوان يافت.
اى گل، تو ز جمعيت گلزار چه ديدى
جز سرزنش و بدسرى خار، چه ديدى
اى لعل دل افروز تو با اين همه پرتو
جز مشترى سفله به بازار، چه ديدى
رفتى به چمن، ليك قفس گشت نصيبت
غير از قفس، اى مرغ گرفتار چه ديدى
»اشعار پروين، مقطّعات، ص 306»
بنابراين در شعر پروين، از عشق مجازى و جلوههاى آن مانند جورِ يار، زردى رخسار، جفاى رقيب، سوز و گداز، فراق و افسانههايى از اين دست اثرى نمىبينيم. او بهطور ناخودآگاه و زبان روانشناسى جديد، با استفاده از مكانيسم »جابجايى«، عشق حقيقى را جايگزين عشق مجازى مىكند. پروين، شاعر هنرمندى است كه پيش از شاعر بودن، زن است. عاطفه مادرى و عشق به داشتن فرزند، از ويژگيهاى روانى زنان است كه از سنين كودكى و بلكه به طور غريزى در آنان بدون استثناء وجود دارد. بنابراين، طبيعى مىنمايد، با توجه به ناكامى پروين در عشق و ازدواج و محروميت از داشتن فرزند، شاعر حساس ما، مهر مادرى را كه از پاكترين و بارزترين نمونههاى عشق حقيقى است در سرتاسر ديوان ارجمندش به نمايش بگذارد، بهطورى كه در جاى جاى اين كتابِ گرانقدر، حديث پاك عشق مادرى را پيشرو داريم و براى نمونه مىتوان به مناظرهى زيباى »حديث مهر« اشاره كرد كه با اين مطلع شروع مىشود:
گنجشك خرد گفت سحر با كبوترى
كاخر تو هم برون كن ازين آشيان سرى
گنجشك، كبوتر را شماتت مىكند كه چرا از لانه خارج نمىشود و به سير و گشت نمىپردازد، لاغرى كبوتر را به رخ مىكشد و طعنهها مىزند، سرانجام كبوتر مىگويد:
گفتا، حديث مهر بياموزدت جهان
روزى تو هم شوى چون من اى دوست مادرى
گرد تو چون كه پر شود از كودكان خرد
جز كار مادران نكنى، كار ديگرى
هر چند آشيانه گلين است و من ضعيف
باور نمىكنم چو خود اكنون توانگرى
نكتهى جالبترى كه از ديدگاه روانشناسى بايد به آن توجه داشت، اينست كه پروين، به سبب ازدواج نامناسب و تجربهى تلخ »طلاق« در زندگى زناشويى، عليرغم آنكه خود، فرزندى ندارد مشكلات روانى و اجتماعى كودكان آوارهى محصول ازدواجهاى ناخواسته و تحميلى را نيك درك مىكند و در اشعار خود، اين احساس تلخ را در قالب شرح سختىها و مشقات كودكان ناكام و مأيوس، يا اطفال يتيم و بىسرپرست بيان مىكند.
از جلوههاى درخشان تجلى عشق حقيقى، در روان به هنجار پروين، ايمان به خدا و لطف و عنايت پروردگار است، كه شاعران عارف، به آن سر نياز فرود آوردهاند. عشقى كه به حقايق و معنويات و معقولات وابسته است، عشقى كه بنيان آفرينش انسان به آن استوار است و در حقيقت اين روح عرفانى و عشق و جذبهى الهى است كه اساس شعر و ديوان پروين را تشكيل مىدهد. اين نوع گرايشات متعالى روحى انسان در ساختار روانى و شخصيت افراد به »من برتر« تعبير مىشود و وجدانيات آدمى را شامل مىگردد.
دقت كنيد، در يكى از قصايد عارفانهى پروين كه يادآور قصيدههاى بلند حكيم سنايى غزنوى است مىخوانيم:
كار مده، نفس تبه كار را
در صف گل، جا مده اين خار را
كِشته نكودار كه موش هوى
خورده بسى خوشه و خروار را
بار وَبال است، تن بى تميز
روح چرا مىكشد اين بار را
روح گرفتار و به فكر فرار
فكر همين است، گرفتار را
در اينجا، پروين چونان روانشناسى آگاه، به مذمت »نفس اماره« يا «yd» كه همان غرايز ابتدايى و حيوانى است مىپردازد و ارزش آدمى را در تكامل روحى و معنوى او مىداند.
يكى از نكات جاب شخصيتى پروين كه از نظر روانشناختى قابل بحث و بررسى است، اين است كه پروين شاعرى اجتماعى است. او در عين حال كه به تشخيص سياست بازى زمان خود گرايشى ندارد در جامعه را نيك مىشناسد. ظلم را تشخيص مىدهد و ظالم را در هر لباس و مقامى كه باشد محكوم و مطرود مىداند. سراسر ديوان پربار پروين، سرشار از اشعارى است كه نشان دهندهى رنجها و مصائب موجود در اجتماع پيرامونش مىباشد. بنابراين او شاعرى است مردمى و اجتماعى، چنين شاعرى نمىتواند درونگرا و منزوى باشد. شعر او حديث نفس نيست. شعر او محصول روياها و تخيّلات فردى نيست. شعر پروين، شعرى مردمى است. كلام او نمايانگر ستمهايى است كه بر انسانهاى شريف به ناروا، مىرود. اين درد كهنهى بشر است و زمان و مكان خاصى را شامل نمىشود. بياد بياوريم كه پروين اعتصامى در سالهايى زندگى مىكند كه اوج خفقان و ديكتاتورى در تاريخ زندگى ملت ايران است. او در بحبوحه قدرت و خودكامگى رضاخانى به بلوغ روانى مىرسد و استعداد هنرىاش شكوفا مىشود. در اين زمان رضاشاه داعيهى آزاد سازى زن ايرانى را دارد و قضيهى كشف حجاب را عَلَم مىكند. اما ظاهرسازىهاى رايج زمان، نه تنها پروين را نمىفريبد، بل او را آگاهتر به مقابله با دروغ و ريا وا مىدارد. وى مدال زرين اهدايى دولت وقت را كه به عنوان به اصطلاح قدردانى از هنر مىآورند با مناعت طبع، باز پس مىفرستد و يكى از ويژگيهاى پروين همين است كه او زنى است متفكر و وارسته و به هيچ وجه، پاىبند زر و زيور و عنوان و مدال نيست. او در همان ايام، اشعار تند و آبدارى مىسرايد كه كمتر مرد شاعرى جرأت انتشار آنها را دارد. براى نمونه، قطعه هشت بيتى »اشك يتيم« را بازگو مىكنم:
روزى گذشت پادشهى از گذرگهى
فرياد شوق بر سر هر كوى و بام خاست
پرسيد زان ميانه يكى كودك يتيم
كاين تابناك چيست كه بر تاج پادشاست
آن يك جواب داد چه دانيم ما كه چيست؟
پيداست آنقدر كه متاعى گرانبهاست
نزديك رفت، پيرزنى گوژيست و گفت
اين اشك ديده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانى فريفته است
اين گرگ، سالهاست كه با گلّه، آشناست
آن پارسا كه ده خرد و ملك، رهزن است
آن پادشا كه مال رعيت خورد، گداست
بر قطرهى سرشك يتيمان نظاره كن
تا بنگرى كه روشنى گوهر از كجاست
پروين، به كجروان، سخن از راستى چه سود؟
كو؟آنچنان كسى كه نرنجد زحرف راست
»اشعار پروين، ص 28 - 27»
اين قطعهى زيبا كه به ياد آورندهى قطعهى معروف انورى است يا مطلع:
آن شنيدستى كه روزى زيركى با ابلهى
گفت اين والى شهر ما گدايى بىحياست
علاوه بر قدرت لفظ و بيان، نشان مىدهد كه پروين از نظر تفكر چگونه انسانى است. در اين قطعه »شاه« بهطور كلى مورد بحث قرار مىگيرد و سمبل ظلم و جور معرفى مىشود. اين شاه معينى نيست كه اينگونه است. هر حاكم مستبد و ديكتاتورى در هر زمان و در هر محدوده جغرافيايى از جهان، مورد نظر شاعر است.
پروين در اين شعر نه تنها با شاه مستبد و ستمكار سرستيز دارد، بل با زاهد ريايى و دغلباز نيز مىستيزد. او با هر كس كه مردم را به حساب نياورد و آنها را بفريبد سر ناسازگارى دارد.
يكى از مبانى پژوهش در روانشناسى اجتماعى در هر عصر و زمانى، ادبيات مىباشد. ادب پارسى مشحون است از حكايات و كناياتى كه در آن از قاضيان و حاكمان بىباك سخن رفته است و به خاطر نفوذ و قدرت فراوان اين دو گروه اجتماعى كه هر يك به نوعى بر تودهى مردم اعمال مىشد، تاريخ، تقريباً در اين مورد ساكت است. پروين، يكى از شاعرانى است كه بهترين و زيباترين شعرهاى خود را در ارتباط با مسايل روانشناسى اجتماعى، به طرزى بديع و دلنشين بيان مىكند. او ظلم و جور و بىعدالتى و حقكشى، تجاوز به حقوق ضعفا و دزدى و بىعفتى و هزاران فاجعهى ديگر را كه ثمرهى سوءاستفادهى صاحبان زر و زور از موقعيتشان مىباشد، در قالب مناظرات زيبا و روان، با مؤثرترين شيوهى ممكن به رشتهى ممكن به رشتهى نظم مىكشد. مثنوى زيباى »دزد و قاضى« از شاهكارهاى پروين در اين مورد است:
برد دزدى را سوى قاضى عسس
خلق بسيارى روان از پيش و پس
گفت قاضى كاين خطاكارى چه بود
دزد گفت از مردم آزارى چه سود
گفت هان بر گوى شغل خويشتن
گفت هستم همچو قاضى راهزن
»اشعار پروين، دزد و قاضى، ص 92 - 91»
و قطعهى بسيار دلانگيز و معروف »مست و هشيار« هم در همين زمينه، قابل ذكر است كه وضع اجتماعى آن زمان را به روشنى باز مىگويد. هر بيت اين قطعه، از نظر جامعهشناسى و روانشناسى اجتماعى بهقدر يك مقاله به خواننده مطلب مىآموزد. بطور كلى پروين در اين قبيل اشعار خود، تزوير، ريا، سالوس و دورنگى را شديداً مورد انتقاد قرار مىدهد و در اين طريق نه تنها از استادان سلف، همچون ناصر خسرو، مولوى، سعدى و حافظ چيزى كم ندارد كه اگر حمل برگزافه گويى نكنيد، در مواردى موفقتر هم هست.
بارى، سير در ديوان پروين اعتصامى، شخصيت والا و ويژگيهاى روانشناختى او را به خواننده مىنماياند. پروين سراينده توانايى است كه با پشتوانهى غنى از ادبيات پارسى و عربى و احاطهى كامل بر زبان انگليسى، كه بدون ترديد او را با فرهنگ و تفكر ساير ملل آشنا مىكند و با استعداد فطرى و طبعى روان در شاعرى، پا به عرصهى هنر مىگذارد. او در جامعه مردسالار زمان خود، مرعوب و منفعل نمىشود. پروين اعتماد به نفس بالايى دارد كه نشانهى هنجار روانى اوست. اين بهنجارى، ناشى از تربيت درست زمان كودكى است كه در خانوادهى تحصيل كردهى روشنفكر و متدين رشد مىيابد. مجالست و درك فيض از محضر پدر دانشمند، اديبان و بزرگانى كه در خانه يوسف اعتصامى، آمد و شد دارند، پروين را با واقعيات زندگى پيرامونش آشنا مىكند.
اختناق سياسى - اجتماعى زمان را لمس مىكند. مردانه، عليرغم محدوديتهاى موجود و به مدد تخيّل و انديشهى لطيف و زنانهى خويش، به خلق اشعارى مىپردازد كه از نظر زيبايى و استحكام زبان و لطف معنى، بزرگان ادب را به شگفتى وا مىدارد. شايد يكى از علل بىمهرى نويسندگان و محققان به پروين و شعر او همينبار اجتماعى آثار اوست كه در سالهاى پيش، به اجبار و از سر مصلحت، به همينبار اجتماعى آثار اوست كه در سالهاى پيش، به اجبار و از سر مصلحت، به آسانى از كنار شعر و هنر پروين گذشتند. بههر حال، پروين اعتصامى، شاعرى است اجتماعى و مردمى، او هنرمندى است كه برخلاف تصور خيلىها، در خود فرو رفته و در عشق شكست خورده و مفلوك و وامانده نيست. از نظر روانشناختى، پروين، زنى پر عاطفه و نجيب و در عين حال اميدوار و تلاشگر است كه به روايت آثارش، عشق به پروردگار، شور به زندگى و محبت به مردم تحت ستم، همهى وجود او را سرشار كرده است. دريغ، كه دست اجل مهلتش نداد و مرگ نابهنگام، طومار عمر كوتاه ولى پربارش را خيلى زورد در هم نورديد و آسمان ادب ايران را از درخشش و نورافشانى ستارهى پروين محروم ساخت.
در اينجا، ضمن سپاسگزارى و اداى احترام به دست اندركاران مراسم بزرگداشت امروز، كه عاشقانه پايمردى كردهاند، اميدوارم، اهل ادب و صاحبنظران و پژوهشگران والامقام در سرتاسر ميهن اسلامى كه خوشبختانه تعدادشان هم كم نيست، با برگزارى مراسم ويژه و انتشار كتب و مقالات، نسبت به ادبيات گرانسنگ اين سرزمين اداى دين كنند و چهرهى مظلوم و شعر روان پروين را بيشتر و بهتر معرفى كنند كه خود او زيبا سروده است:
من اين وديعه به دست زمانه مىسپرم
زمانه زرگر و نقاد هوشيارى بود
سياه كرد مس و روى را به كوره وقت
نگاهداشت به هر جا زر عيارى بود
منابع و مآخذ
1 - ديباچه ديوان پروين به قلم مرحوم ملكالشعراء بهار.
2 - ديوان پروين، چاپ چهارم.
3- شرح زندگاني شاعران بزرگ(جلد چهارم)، زينب يزداني، تهران، تيرگان،1383
4-پروين اعتصامي/ مهناز بهمن- سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي،دفتر انتشارات کمک آموزشي،1377.
5-همايش بزرگداشت اقبال آشتياني، مجموعه مقالات بزرگداشت همايش هاي اقبال آشتياني و پروين اعتصامي/ گردآوري شده توسط دبير خانه همايش.- اراک: انجمن فرهنگي – هنري استان مرکزي، 1379
6-پروين اعتصامي شاعره اي از تبار روشنيها، احمد دانشگر، انتشارات حافظ نوين
پاورقي
1) قرآن مجيد، سورهى حديد، آيهى 22. معنى آيه: هر رنج و مصيبتى كه در زمين از قحطى و آفت و فقر و ستم و يا از نفس خويش به شما رسد، همه در كتاب )لوح محفوظ( پيش از آنكه در دنيا ايجاد كنيمف ثبت است و خلق آن بر خدا سهل و آسان است.
2) قرآن مجيد، سورهى انسان، آيهى 3. معنى آيه: ما به حقيقت راه حق و باطل را نشان داديم. حال خواهد هدايت پذيرد و شكر كند و يا كفران نعمت كند.
3) قرآن مجيد، سورهى فُصّلت، آيهى 46. معنى آيه: هركس كار نيكى كند به نفع خود و هركس كه عمل بدى كند بر ضرر خويش كرده است و خداوند بر بندگان هيچ ستمى نخواهد كرد.
4) طباطبايى اردكانى، سيّد محمود، يادمان پروين، ص 59.
5) قرآن مجيد، سورهى قصص، آيهى 7. معنى آيه: و به مادر موسى وحى كرديم كه طفلات را شير بده و چون از آسيب فرعونيان بر او ترسان شوى، به دريا افكن و ديگر بر او هيچ مترس و محزون مباش كه ما او را به تو باز آوريم و هم از پيامبران مرسلش گردانيم.
6) خرّمشاهى، بهاءالدّين، انصارى، مسعود )تدوين و ترجمه(، پيام پيامبر، ص 128.
7) همان، ص 151.
8) نهج البلاغه، شرح فيضالاسلام، ص 1179.
9) همان، ص 1179.
10) دُرّ خوشاب: مرواريد خوش آب و رنگ .
11) نهجالبلاغه، شرح فيضالاسلام، ص 1163.
12) موحّد، عبدالحسين، زن، پروين، حقيقت يا مجاز، ص 74.
13) ر . ك . به: طباطبايى اردكانى، سيّد محمود، يادمان پروين، صص 92 - 91.
14) همان، ص 93.
15) متاعب: سختىها.
16) كديور، جميله، زن، ص 72.
17) يَم: دريا.
18) سعدى، مصلح بن عبداللَّه، كلّيات سعدى، صص 356 - 355.
19) ياره: حلقهاى از طلا، نقره يا جز آن كه زنان در دست كنند؛ دست بند.
20) موحّد، عبدالحسين، زن، پروين، حقيقت يا مجاز، ص 42.
21) ر . ك . به: طباطبايى اردكانى، سيّد محمود، يادمان پروين، صص 29 - 28.
22) همان، ص 30.
23) همان، ص 138.
24) اخوان ثالث، مهدى، از اين اوستا، صص 114 - 113.
25) طباطبايى اردكانى، سيّد محمود، يادمان پروين، صص 95 - 94.
26) همان، ص 35.
27) ديوان پروين اعتصامى، مقدّمهى ملك الشّعراى بهار، ص42.
28) آذر: آتش.
29) نار: آتش.
30) سمندر: نام حيوانى است كه در مورد آن گفتهاند كه در آتش نمىسوزد.
31) يوسفى، غلامحسين، چشمهى روشن، ص 415.
منبع :ديباچه ديوان پروين به قلم مرحوم ملكالشعراء بهار