تلالو فرهنگ كهن سال و ديرپاي ايراني بر پيكر فرهنگ و تمدن جهان بر هيچ انسان جستجوگري در هيچ عصر و دورهاي از زمان پوشيده و پنهان نبوده است. احيا، معرفي و بازشناسي چهرهها و شخصيتهاي بينظير عرصههاي دانش. فلسفه، حكمت، پزشكي و... از اهم امور واجبي است كه مسوولان، متوليان، رسانهها و مجموعه دستاندركاران حوزه فرهنگ در رسته و راستاي آشنا سازي نسل جوان پژوهشگر و پرسشگر به عهده دارند تا نقش و تاثير دانش و دانشمندان ايراني در گسترش و كمال فرهنگ و تمدن جهاني بر جوان امروز ميهن اسلامي روشن شود زيرا كه اين موضوع حس اعتماد به نفس و اطمينان به خويش را تقويت كرده و جايگاه منيع و رفيع «تاريخ علم و فرهنگ» ايراني و اسلامي را بدرستي مينماياند.
از جمله گامهاي ارجمند در اين مسير اقدام مفيد و سازنده فرهنگستان علوم پزشكي است كه در كنار وظيفه پزشكي و علمي خود، حركتي درخشان و موثر در تبيين و معرفي وجوه گوناگون حكماي ايراني نموده است. آنچه در پي ميآيد متن پژوهشگرانهاي است كه توسط دكتر ولايتي با همين هدف والا نگاشته شده است.
از زندگي سيداسماعيل جرجاني آگاهي اندكي در دست است. ابن ابي اصيبعه رجالي و زندگينامهنگار معروف عرب كه بين سالهاي 599 هجري قمري تا 669 هجري قمري ميزيسته، در كتاب معروف خود عيونالابناء في طبقات الاطباء (بيروت، 1968، ص 482) فقط چند سطر به شرح احوال او اختصاص داده است. ياقوت حموي در معجمالبلدان راجع به سيداسمعيل جرجاني چنين ميگويد: «ابوابراهيم اسماعيلبن الحسن بن محمد بن احمد العلوي الحسيني من اهل جرجان، كان عارفا بالطب جدا، و له فيه تصانيف حسنه` مرغوب فيها بالعربيه` و الفارسيه`، انتقل الي خوارزم و اقام بها مده` ثم انتقل الي مرو فاقام بها، و كان من افراد زمانه، و ذكر انه سمع اباالقاسم، وحدث عنه بكتاب الاربعين له، و اجاز لابي سعدالسمعاني، و توفي بمرو سنه` 531.»
ابوابراهيم اسماعيلبن الحسن بن محمدبن احمد العلوي الحسيني اهل جرجان. او كاملا به علم پزشكي آگاه بود و تاليفات ارزشمندي به عربي و فارسي داشت. به خوارزم سفر كرد و مدتي در آنجا اقامت نمود. او سپس به مرو رفت و در آنجا مقام كرد. او از افراد برجسته زمان خود بود و گفته شده است از ابوالقاسم قشيري استماع حديث كرده و از كتاب اربعين قشيري نقل حديث كرده و اجازه نقل حديث به ابي سعد سمعاني داد و در سنه 531 در مرو درگذشته است. (ياقوت حموي، معجمالبلدان، دارالاحياء التراث العربي، بيروت، مجلد دوم، ص122)
سيداسماعيل جرجاني در نيمه دوم قرن پنجم و نيمه اول قرن ششم هجري قمري ميزيسته است، يعني تماما در دورهاي كه ايران شرقي زير سلطه سلسله نيرومند تازه به قدرت رسيده تركان سلجوقي بود.
سيداسماعيل جرجاني در حدود سال 435 هجري قمري در شهر گرگان يا جرجان، در شمال شرقي ايران كنوني، متولد شد. ويرانههاي آن شهر قديمي هنوز هم در سمت غربي شهر گنبد قابوس يافت ميشود. درست در همين سال بود كه طغرل، سردار سلجوقي، شهر گرگان را به تصرف درآورد. گرگان در آن هنگام منزلگاهي بر سر راه سپاهيان ترك بود كه ميان عراق و ايلنشينهايشان در شرق (ماوراءالنهر) رفت و آمد ميكردند. در همان زمان، گرگان عرصه مجادلات عقيدتي نيز بود و پس از افتادن اين سرزمين به چنگ سلجوقيان، آرام آرام رو به افول نهاد، تا آن كه در عهد مغول كاملا خراب و از صفحه روزگار محو شد.
وي از خانوادهاي از سادات حسيني بود كه از اصفهان به گرگان كوچيده بودند. گفتهاند كه خانوادهاش با بزرگان سلسله آل زيار روابط نزديك داشتهاند. اين اطلاع از خود ذخيره خوارزمشاهي برميآيد كه جرجاني به قم، به نزد فرزندان كوشياربن لبان رفت تا نسخههاي خطي كوشيار را كه نزد آنان بود، وارسي كند. اين كوشيار، منجم شاهان قديم گرگان بود و نيز مسلم است كه جرجاني به محافل ادبا و دانشمندان ديني رفت و آمد ميكرده است.
جرجاني در اوايل جواني به نيشابور، كه مركز خراسان بود، رفت. نيشابور گذشته از آن كه منزلگاه طغرل سلجوقي و پايگاه او براي تاخت و تازهايش به غرب ايران بود، مركز عمده فرهنگي آن زمان به شمار ميرفت. جرجاني براي تحصيل علم و مخصوصا فراگرفتن حديث به نيشابور رفت كه در آن سالها محدث و عارف بزرگ زمان، ابوالقاسم قشيري (376 تا 465 ه .ق) در آن شهر، خلق و خواص را به فراخور حال ارشاد ميكرد.
در مورد آموزش پزشكي، وي در مجالس درس ابن ابي صادق النيشابوري شركت ميكرد. ابن ابي صادق بر رساله معروف جالينوس در فوايد اعضا در 459 هجري قمري شرح نوشته است. وي به خوش سخني و وعظ نيكو شهرت داشت، اما چون زاهد بود و به دنيا دلبستگي نداشت، در ديري معتكف شد و دست از طبابت برداشت. اما به تعليم طب ادامه ميداد. كندري (متوفي در 456ه.'ق) كه وزير طغرل سلجوقي بود از او رنجيده خاطر شد و وي را آزرد. علت اين بود كه وقتي كندري به بيماري قولنج دچار شده بود، ابن ابيصادق راضي نشد كه بر بالين او برود و يكي از شاگردان خويش را براي درمان او فرستاد. شايد اين بياعتنايي ابن ابيصادق به علت آن بود كه كندري مبارزه با اشعريان را وجهه همت خويش ساخته بود.
جرجاني يك كتاب جدلي فلسفه هم نوشته است به نام كتاب الردعلي الفلاسفه كه تاريخ تاليف آن را نميدانيم. كتاب ديگر كتاب اليوم و الليله نام دارد
باري، جرجاني از طريق همين ابن ابيصادق با طب جالينوسي آشنايي يافت. ناگفته نگذاريم كه تعلق ابن ابيصادق به مكتب جالينوس بسيار ژرف و گسترده بوده است.
احتمال دارد كه جرجاني در مجالس درس احمد فرخ هم شركت ميكرده است، زيرا كه در گفتار در باب چشم، اقوال او را نقل كرده است.
در مورد ابوالقاسم قشيري هم بايد گفت در زماني كه جرجاني به مجلس درس او حاضر ميشد، قشيري در اوج شهرت و افتخار بود زيرا به قدرت رسيدن سلطان تازه سلجوقي، يعني آلب ارسلان (كه از 455 تا 465 سلطنت كرد) و نيرو گرفتن خواجه نظامالملك در مقام وزارت به جاي كندري، سبب رونق مجدد مذهب اشعري شد. قشيري توانست بار ديگر بساط تعليم و تربيت و ارشاد خلق و دعوت آنها به عرفان را بگستراند.
در زمان اقتدار قشيري بود كه جرجاني اجازه يافت كه قسمتي از تعليمات او را اشاعه دهد. به گزارش ياقوت حموي، جرجاني ماذون به نقل و تعليم چهل حديث شد. متاسفانه نميدانيم اين احاديث در باب چه موضوعي بوده است؛ بهداشت، پزشكي (كه به نام طبالرسولص شهرت داشت)، علوم طبيعي، اخلاق يا دين.
مسلم است كه جرجاني تحت تاثير عميق دين و عرفان اسلامي بود. شخصيت ديني و معرفتي سيد در سراسر مباحث مربوط به علم اعمال بدن آدمي (فيزيولوژي) ذخيره منعكس است. تاثير ايمان عميق به اراده و مشيت الهي هم در حد اعلاي آن در آثار جرجاني مشهود ميباشد. اشارات مكرر جرجاني به عنايت ايزدي و ستايش حق تعالي در سراسر كتاب ذخيره خوارزمشاهي به چشم ميخورد.
اما درباره چگونگي زندگي عملي او تا زماني كه به خوارزم رفت هيچ نميدانيم، جز اين كه به احتمال زياد كم سفر ميكرده است. اين هم محتمل مينمايد كه جرجاني ناگزير بوده كه بخش اول عمر خود را ميان طبابت (پزشكي عملي) و درك محضر بزرگان دين و عرفان تقسيم كند. مسلم است كه در سال 504 ه .ق كه جرجاني خدمت خود را به قطبالدين محمد خوارزمشاه عرضه كرد، به اندازه كافي شهرت و تبحر داشته است. جرجاني پيش از اين كتابي تاليف كرده بود به نام كتاب في حفظ الصحه كه متاسفانه هيچ نسخهاي از آن بر جاي نمانده است و حتي نميدانيم كه به فارسي بوده است يا به عربي. لوتس ريختر برنبورگ (Lotz Richter Bernburg )نوشته است كه عبدالحسين خان زنوزي تبريزي از نسخهاي از اين كتاب كه در سال 495 ه .ق نوشته شده بود، خبر داده است. مجيز قمي هم از يك كتاب ديگر جرجاني به نام التحفه السعديه خبر داده است.
افزون بر اين، امكان دارد كه جرجاني 9 كتاب اول دايره`المعارف خود (ذخيره خوارزمشاهي) را پيش از رفتن به خوارزم تاليف كرده باشد. قطبالدين محمد كه كتاب به نام او تاليف شده است در آن هنگام برگمارده سنجر پسر ملكشاه سلجوقي بوده و به نام او بر خوارزم فرمان ميراند.
جرجاني، از آن پس بقيه عمر خود را در خوارزم گذرانيد كه تقريبا منطبق با همان قلمرو خوارزم باستاني است. اين سرزمين در دو سوي رود پر آب آمودريا (جيحون) گسترده بوده است. بخش عمده آن را سرزميني ميان درياچه آرال و درياي مازندران تشكيل ميداد كه گرگان در جنوب شرقي آن جا داشت. خوارزم به بركت آبياري از آمودريا، سرزميني حاصلخيز و آبادان بود و هرچند كه كشت غله در آنجا مرسوم نبود (اكنون هم نيست و محصول عمده تركمنستان كه عملا جايگزين خوارزم قديم است پنبه، صيفيجات و ميوه به خصوص انگور است) در عوض هلو، انجير و سيب كه ميوههاي عمده خوارزم بودند و انگور به فراواني و در نهايت خوبي در آنجا عمل ميآمد. خربزههايش را درون يخ مينهادند و به بغداد ميبردند كه خوان خلفاي بغداد را رونق و زينت بخشد. همچنين درخت توت در آنجا فراوان بود كه سبب رونق پرورش كرم ابريشم ميشد. وانگهي از درياچه آرال و درياي مازندران انواع خوراكيهاي دريايي، مخصوصا انواع ماهي، به دست ميآمد كه سياحان قرون وسطي به تفصيل از آنها ياد كردهاند.
افزون بر اينها، خوارزم جايگاه مبادله ميان جهان اسلام و سرزمين اسلاو بود. باشگيرها يا باشقيرها، انواع پوست جانوران شكاري را در آنجا عرضه ميكردند و تركها، ردههايي را كه در تاخت و تازهايشان به اسارت گرفته بودند در آنجا در معرض فروش ميگذاشتند. در شهر گرگانج يا اورگنج (كه امروز بخش قديمي آن تحت نام كهنه اورگنج در غرب جيحون و در تركمنستان و بخش جديد آن در شرق جيحون و در ازبكستان واقع است) كه پايتخت خوارزم بود، تركان، سفارشهاي بازرگانان ايراني و عرب را انجام ميدادند.
چرا جرجاني به خوارزم رفت؟ براي اين كه هم از رفاه آن سرزمين آبادان برخوردار شود و هم از امنيت حاكم آنجا بهره گيرد، زيرا در آن روزگار آشفته، امنيت نعمتي گرانبها و ارجمند بود. جرجاني در مقدمه كتاب ذخيره خوارزمشاهي، آنجا كه كتاب را به نام حامي خويش كرده است، با صراحت به اين نكته اشاره كرده است:
«چون تقدير ايزد تعالي چنان بود كه جمعكننده اين كتاب بنده دعاگوي خداوند خوارزمشاه... قصد خوارزم كرد و به خدمت اين خداوند نيكبخت شد اندر سال پانصد و چهار از هجرت و خوش هوا و آب اين ولايت بديد و سيرت و سياست و عدل اين خداوند بشناخت و امني كي اندر ولايت هست از هيبت و سياست او مژه آن بيافت اينجا مقام اختيار كرد و اندر سايه عدل و دولت او بياسود و بنعمت و حشمت او مستظهر گشت و آثار نعمت او بر احوال خود بديد واجب دانست حق نعمت شناختن و شكر آن گزاردن و رسم خدمت به جاي آوردن و ثمره علمي كي مدتي از عمر خويش اندر آن گذرانيدست اندر ولايت اين خداوند نشر كردن بر اين نيت اين كتاب به نام اين خداوند جمع كرد و كتاب را ذخيره خوارزمشاهي نام كرد...( »سعيدي سيرجاني، ذخيره خوارزمشاهي، سيداسماعيل جرجاني، بنياد فرهنگ ايران)
جرجاني هم پزشك دربار قطبالدين محمد بود و هم در راس داروخانه شهر جاي داشت. به قول ابن ابي اصيبعه رياست داروخانه شهر، شغل پردرآمدي بود و هر ماه هزار دينار از خزانه شاهي به متصدي آن پرداخت ميشد. اين همه كار، مانع از آن نميشد كه جرجاني تاليف كتاب خود را ادامه دهد. خود او اين موضوع را در پايان كتاب، ضمن بند كوتاهي كه عذر نام نهاده، بيان كرده است (اين عذر و دو عذر ديگر در برخي از نسخههاي خطي ذخيره خوارزمشاهي از جمله در نسخه كتابخانه بادليان به شماره 29C و نسخه خطي مجموعه فريزر و در نسخه مورد استناد سيرجاني (برگ 644) در تبيين نسخه بدلها مضبوط است.) جرجاني گفته است كه اشتغال در داروخانه تمام وقت او را ميگرفته و مانع از آن شده است كه آخرين كتاب را بنويسد و آن جلد دهم ذخيره داروشناسي و داروسازي است، زيرا كه شمار اهالي كه براي معالجه نزد او ميآمدند بسيار بود. اين افراد سوالهايي ميكردند و توقع داشتند كه پاسخهاي دقيق به آنها داده شود. اين كار، فرصت لازم و فراغت فكري مناسب براي او باقي نميگذاشت تا «جملههاي مناسب» را بيابد و «تعريفهاي مطلوب» را به دست آورد و آنها را به رشته تاليف بكشد. با وجود اينها، جرجاني دايره`المعارف خود را با كتاب مربوط به داروشناسي و داروسازي به پايان برد و از اين هم فراتر رفت. او در سال 506 ه .ق خلاصهاي از آن دايره`المعارف فراهم كرد و به اتسز، پسر سلطان خوارزم، كه خود طبيب مخصوص شده بود، تقديم كرد. علاءالدين اتسز كه در 492 ه .ق متولد شده بود، در آن هنگام در حدود 14 سال داشت و به اسب سواري ميپرداخت. او آماده ميشد كه سپهسالار لشكر و در عين حال وارث تاج و تخت گردد. دقيقا به همين دليل است كه كتاب مزبور «خفي علائي» يعني همان خلاصه ذخيره خوارزمشاهي به سواركاري جنگجو ارمغان شده است. اين كتاب در دو جلد است براي آن كه اتسز بتواند هركدام را در يكي از دو چكمه (خفي)هاي خود جاي دهد. (در سالهاي اخير اين كتاب به كوشش مرحوم دكتر نجمآبادي و اينجانب توسط موسسه اطلاعات به چاپ رسيد.)
جرجاني تحت تاثير عميق دين و عرفان اسلامي بود. شخصيت ديني و معرفتي سيد در سراسر مباحث مربوط به علم اعمال بدن آدمي (فيزيولوژي) ذخيره منعكس است. تاثير ايمان عميق به اراده و مشيت الهي هم در حد اعلاي آن در آثار جرجاني مشهود ميباشد
جرجاني يك كتاب جدلي فلسفه هم نوشته است به نام كتاب الردعلي الفلاسفه كه تاريخ تاليف آن را نميدانيم. كتاب ديگر كتاب اليوم و الليله نام دارد كه به قاضي ابوسعيد اشعري تقديم شده است. اين دو كتاب را ظهيرالدين بيهقي نام برده، اما هيچ نسخهاي از آن شناخته نشده است. به احتمال زياد جرجاني رسالههايي در منطق ارسطويي نگاشته است: يكي درباره قياس، فيالقياس، و ديگري درباره آناليز، فيالتحليل، كه ريختر برنبورگ نشاني نسخههاي اين دو كتاب را كه مكتوب به سال 667 هستند، در كتابخانه اسكوريال ميدهد. بيهقي از دو كتاب ديگر جرجاني نيز نام ميبرد كه نسخهاي از آن شناخته نشده است. يكي وصيتنامه و ديگري رساله متنبهه (رساله بيداركننده) كه كوتاه است و بيهقي بخشي از آن را نقل كرده است و آن گفتاري است در باب دل بريدن از اين دنيا و بيعلاقگي به لذايذ آن. در اين كتاب ميخوانيم:
«چه بوده است ما را اي برادر. در آراميدن بدين فرومايه گيتي ناپايدار و سراي بيقرار، كه به پرورانيدن اين تن خاكي و بدن مغاكي چنين گراينده گشتهايم.»
اما درباره نوشتههاي ديگر جرجاني، مثل زبدهالطب كه دو روايت فارسي و عربي آن در يك نسخه خطي مورخ 1161 هجري قمري در كتابخانه ملي پاريس يافت ميشود و كتاب يادگار كه ظاهرا خلاصهاي از خفي علائي با افزودههايي در زمينه درمان (كه نسخههايي از آن در دست است) و كتاب ديگر او طبالملوكي است كه بنا به گزارش بيهقي مانند يادگار در خوارزم نگاشته شده، اما هيچ نسخهاي از آن باقي نمانده است. در مقابل ميتوان تاريخ تاليف الاغراض الطبيه و مباحث العلائيه را تعيين كرد كه به خواهش مجدالدين ابومحمد صاحب ابن محمد البخاري، وزير اتسز خوارزمشاه، تاليف شده است. به اين ترتيب الاغراض الطبيه به سفارش وزير، پس از آن تاليف شده است كه اتسز به جاي پدر خود نشسته بوده است، يعني بعد از سال 522 هجري قمري، اين وزير به احتمال، همان امام الصاحب ابن محمد بخاري است كه بيهقي از او ياد كرده است. نسخهاي از اين كتاب در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران وجود دارد. (مراجعه شود به: علم در ايران بنياد فرهنگ ايران، شماره 3.)
آخرين كتابي كه جرجاني تاليف كرده بود ترجمه عربي ذخيره خوارزمشاهي است كه، به تصريح خود جرجاني در مقدمه آن ترجمه، سالهاي آخر عمر را صرف آن كرده است (علامه آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، دارالاضواء بيروت، 1403، ج 10، صص 10- 11.)
قطب الدين محمد خوارزمشاه در سال 521 قمري درگذشت و جرجاني چند سالي در خدمت اتسز فرزند او بود. در سال 529، اين خوارزمشاه هنوز دستنشانده وفادار سلطان سنجر بود و حتي همراه او در جنگي بر ضد سلطان غزنه شركت كرد.
جرجاني يك سال در مرو (پايتخت سنجر) ماندگار شد و فقط پس از بازگشت اتسز از مرو به بلخ بود كه ميان اتسز و سنجر اختلاف پديد آمد. بر اثر آن اختلاف، در محرم 533 جنگي ميان آن دو در گرفت. باري جنگ ميان اتسز و سنجر با تهاجم پيشگيرانه سنجر به خوارزم آغاز شد.
درست نميدانيم جرجاني چرا و در چه شرايطي به مرو رفت. ولي مسلم است كه در دربار سنجر مورد استقبال قرار گرفت، مقرري برايش تعيين شد و به آموزش پزشكي ادامه داد. احتمالا در همين مرو بوده است كه ابوسعد سمعاني جوان (506 تا 563 ه - ق) نزد جرجاني حديث آموخت.
مرو در آن روزگار، بنابر قول ياقوت حموي، شهري بود صاحب ده كتابخانه و اين امر ممكن است دليلي ديگر براي جذب جرجاني به اين شهر بوده باشد، عليالخصوص كه خانواده سمعاني داراي دو كتابخانه بزرگ در مرو بود.
عزيمت جرجاني از خوارزم موجب پديد آمدن خلائي شد كه اتسز براي پر كردن آن با دشواري روبهرو بود. محتواي دو نامه كه رشيدالدين وطواط شاعر و دبير خوارزمشاه نوشته در دست است. اين نامهها كه در «رسائل وطواط» ضبط شده، خطاب به دو پزشك بزرگ بيمارستان عضدي بغداد، ابوالبركات بغدادي و ابنترمذ است. از اين دو پزشك خواسته شده كه يكي از شاگردان خود را به خوارزم بفرستند. اين دو پزشك در سال 561 قمري و يا اندكي بعد از آن درگذشتند.
مورخان در تاريخ فوت جرجاني در مرو، سالهاي متفاوتي را ضبط كردهاند. از 530 تا 535 هجري قمري، در اين ميان سال 531 بيش از همه تكرار شده است. وقتي كه ظهيرالدين بيهقي در سرخس (نزديكي محل سرخس كنوني ايران در جنوب مرو و شمال مشهد) به ديدار جرجاني نايل آمد، او را بسي كهنسال يافت و در نوشته خود چنين آورده است: «من او را در سال 531 در سرخس ديدم، روزهاي آخر عمر را ميگذراند.»
شخصيت جرجاني از وراي آثارش مشهود است. مردي دقيق، در حد وسواس، خوشخو، خوش برخورد، موشكاف و اهل ميانهروي و عارف بود. بيهقي او را «مردي جدي، يار و همراه و سخاوتمند» وصف كرده است. در واقع مردي بود كه در جامعه و با جامعه خود ميزيست و به هيچ روي محصور در مطالعات و تاليفات خود نبود. ابن ابياصيبعه او را «پزشكي بزرگ كه داراي شايستگي بسيار و علم فراوان بود» معرفي كرده است.
او پزشك دربار بود و در اين مقام، افزون بر درمان معمولي رايج در آن عصر، رايزن دربار در رشتههاي مختلف نيز بود و به هر گونه پرسش سلطان درباره علوم طبيعي پاسخ ميگفت. او همچنين پزشك نظامي نيز بود. و اين از فصلهايي از كتابش كه به زخمهاي سواركاران و آسيبهاي پوست و زخمهاي ناشي از جنگ اختصاص داده است، معلوم ميشود. نكته جالب اين است كه تنها موردي كه در اغراض الطبيه به چشم پزشكي اشاره دارد، مربوط به زخم پيكان در چشم است. او همچنين پزشك مردم بود و به احوال و شرايط زندگي مردم توجه داشت و به شيوههاي نادرست غذايي آنان خرده ميگرفت و توصيههايي ميكرد.
مذهب جرجاني
جرجاني مردي متدين و يكي از حلقههاي زنجير نقل احاديث و عارفي دلسوخته بود. دعائي كه ذيلا بيهقي از او نقل كرده حكايت از عمق معرفت و دلسوختگي او ميكند:
«اللهم اني اسئلك غير متحكم عليك ان تكفيني مونه هذاالجسد، الذي هو سبب كل مذله و اصل كل حاجه و الجالب الي كل بليه و الطالب لكل خطيئه و ان تصير الخلاص من علي احسن وجه و افضل حال الي خير معاد و احسن مال بمنك و فضلك يا ذالمن و الافضال، برحمتك يا ارحم الراحمين و يا خير الناصرين.»
قرائن و دلايل قوي بر تشيع سيد وجود دارد و حشر و نشر وي با كبار علماي اسلام اعم از سني و شيعه نشانه سعه صدر و جامعنگري اوست كه هر كجا كسي را مييافت كه ميتوانست از او بهره علمي و معرفتي ببرد درنگ نميكرد و بيشترين استفاده معرفتي را از شيخ ابوالقاسم عبدالكريم قشيري (م 465) مينمود. قشيري و شيخ ابوسعيد ابوالخير (م 440) از پيشگامان عرفان بودند كه در خراسان و ماوراءالنهر بساط ارشاد گسترده بودند و هر كسي با هر مذهبي كه شوقي در دل و شوري در سر داشت از محضر آنها استفاده ميكرد.
بعضي از آن قرائن و دلايل به شرح ذيل است:
1 - خطبه كتاب ذخيره، به عنوان يك قرينه ميتواند مورد استفاده باشد:
«بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين حمد الشاكرين و الصلوه علي النبي محمد المصطفي و علي اله الطاهرين اجمعين» كه بسنده كردن به درود فرستادن بر آل رسول پس از پيامبر (ص) خود يك قرينه به تشيع اوست.
2 - اشتهار وي و صفاتي كه ديگران براي او ميشمردند و بر سيادت و وابستگياش به اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام تاكيد داشتند. نظير آنچه كه بر بالاي دو صفحه اول متن مورد تصحيح سعيدي سيرجاني توسط كاتبي كه در سال 603 هجري نگاشته شده، آمده است: «كتاب الاول من ذخيره الخوارزمشاهيه من تصنيف الامير السيد الامام المرتضي زين الدين جمال العتره اسمعيل بن الحسن الحسيني»
3 - ارتباط نزديك او و خانوادهاش با سلسله آل زيار كه از سلاطين متعاطف با شيعه ايران بودند.
4 - روابط خوارزمشاهيان با خليفه بغداد تيره بود و حتي قبل از حمله مغول، محمد خوارزمشاه در آستانه حمله به بغداد بود كه مغول مهلت نداد. بعضي احتمال ميدهند كه خليفه در تحريك مغول به حمله به قلمرو خوارزمشاهيان نقش داشته است. و لذا خوارزمشاهيان چندان مطلوب متعصبين از برادران اهل سنت نبودند و اقبال سيد از تقديم بخش اعظم كتابهاي خود به خوارزمشاهيان ميتواند ولو به طور غيرمستقيم نشات گرفته از اعتقادات وي باشد.
5 - نام كتاب ذخيره خوارزمشاهي در كتاب ارجمند الذريعه الي تصانيف الشيعه در زمره تاليفاتي كه توسط شيعيان انجام شده آمده است: «الذخيره فيالطب للسيد الامير المرتضي زينالدين تاج العتره ابي ابراهيم اسماعيل ابن الحسين بن الحسن الجرجاني المتوفي (535 ه - ق) او (531 ه ق) كتاب فارسي كبير كتبه باسم السلطان علاءالدين تكش خوارزمشاه و لذا يقال له الذخيره الخوارزمشاهيه و هو مرتب علي عشره كتب في عده مجلدات و قد عربه بنفسه ايضا، و يوجد من اول الفارسي الي اخر الكتاب السادس في مكتبه (المجلس) و تمام مجلداته في (الرضويه)` تاريخ كتابه` الجزء الاخير منه (669 ه . ق) و تاريخ فراغه من تاليفه (504 ه - ق) اوله [الحمدالله حمد الشاكرين( »...]علامه آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، دارالاضواء بيروت، 1403، ج 10، صص 11 10.)
6 - از سيد اسمعيل جرجاني در كتاب عظيم اعيان الشيعه به عنوان يكي از مولفين شيعه نام برده شده است:
«اسماعيل بن ابي الحسن الحسيني الجرجاني له كتاب الاغراض الطبيه و المباحث العلائيه اهداه الي مجلس العلاء فارسي في الطب.( »الامام السيد محسن الامين، اعيان الشيعه، دارالتعارف، للمطبوعات 1403، ج 3، ص 310.)
7 - در مقدمه فصل پنجم كتاب الاغراض الطبيه و المباحث العلائيه تاليف سيداسماعيل جرجاني چنين آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحيم رب اعن ويسر الحمدلله الذي اذهب عنا الحزن و احسن معنا بالخلق احسن ثم اصلوه والسلام علي محمد و اله ابي الحسن و علي اولادهما الحسين والحسن و من بعدهم الائمه المعصومين حتي صاحب الزمان محمد بن الحسن عليهم الصلوه والسلم و علي جميع المهاجرين و الانصار و سلم تسليما كثيرا»
(سيداسماعيل جرجاني، كتاب الاغراض الطبيه و المباحث العلائيه، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1345، ص 639، ه ش.)
مرحوم سيداسماعيل در اين مقدمه كاملا بر اعتقادات خويش به عنوان يك شيعه اماميه تصريح كرده است.
اهميت جرجاني در پزشكي
اهميت جرجاني در طب از دو جهت است. جهت اول اين كه، پس از ابنسينا اولين طبيبي است كه كليه فصول پزشكي را مورد مداقه و بحث قرار داده و بر دانش گذشتگان افزوده است. جهت دوم اين كه بخش اعظم كتابهاي خود را به زبان فارسي تاليف كرده است كه تا آن زمان كسي به اين وسعت به تدوين متون پزشكي به زبان فارسي اقدام نكرده بود و كتابهاي وي بخصوص ذخيره، متني اساسي و ماندني در علوم پزشكي و ماخذي براي اصطلاحات اين رشته و حوزههاي مربوط ميباشد.
كتاب ذخيره خوارزمشاهي از زمان تاليف به بعد همواره جزو اركان كتب طبي شمرده ميشده است و بنابه قولي هر كه ميخواست در پزشكي ماهر شود ميبايست يكي از كتابهاي سته عشر جالينوس، حاوي محمد بن زكرياي رازي، قانون ابن سينا، كتاب المائه ابوسهل مسيحي و ذخيره خوارزمشاهي سيداسمعيل جرجاني را به دقت مطالعه كرده باشد.
بر اثر اهميتي كه ذخيره در عالم پزشكي پيدا كرده ترجمهاي از آن به عبري و سپس به تركي توسط ابوالفضل محمد بن ادريس الدفتري متوفي به سال 982 هجري قمري صورت گرفت (دكتر ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج 2، صص 944- 946.)
دكتر علياكبر ولايتي