بـعـضـي چـيـزهـا و بـعـضـي كـسـان، ابـعاد متعدد و چندوجهي دارند. ظاهرا دستنيافتني هستند. به هر جايشان كه دست مييازي و تصور ميكني كه او را يافتهاي اما باز ميبيني كه ابعاد تازهتري از او سر باز ميزند كه در دسترس تو نبوده است.
شخصيتهاي بزرگ تاريخ از اين دست مردمانند. آنها بزرگند و پيچيده و چندبعدي. مثل آبي هستند هميشه در جريان و سيال و تاثيرگذار در همه اعصار.
دكـتـر عـلـيشـريـعـتـي كـه روز 29 خـرداد سـالـگرد درگذشت شهادتگونه اوست. از اين نوع مردان است كه در حوزه تفكر و انديشههاي ديني عمري جاودانه يافته است. با مرگ او تفكر و انديشههايش زايش دوباره داشته و نياز دانستن از او، هرگز به بينيازي منجر نشده است.
شريعتي كيست؟ چه كرده است؟ شخصيت و شاكله تفكر و انديشههاي او چگونه شكل گرفته است؟ و چگونه بايد شريعتي را آنگونه كه بوده و هست شناخت؟ و دهها سوال ديگر از اين دست تاكنون بارها جواب داده شده است و صدها مقاله و دهها كتاب به چاپ رسيده است كه هر يك ابعاد تازهاي از وجود او را به ما مينماياند.
كه در راس همه اين راي و نظرها، نگاه جامع، دقيق و نازك انديشانه رهبر معظم انقلاب است، ايشان به عنوان يك روحاني نوانديش و روشنبين با شناخت عميق و گسترده از حركتهاي روشنفكري روزگار ما كه عموما يا وابسته و يا تحت تاثير و شيداي بيگانگان بودهاند و با مردم هيچ ارتباط و تعاملي نداشتند، شكلنويني از روشنفكري را كه ميتواند در جايگاه مفيد و پويندهاي قرار بگيرد در سيماي شريعتي توصيف ميكنند: «اگر ما يك خصويت شريعتي را بخواهيم ذكر كنيم اين است كه او با مردم ارتباط برقرار ميكرد، براي مردم حرف ميزد و به زبان مردم سخن ميگفت. از مردم الهام و ياد ميگرفت. دردهاي مردم را منعكس ميكرد و اين در زماني بود كه هنوز بازماندهها و تفالههاي ريشه گنديده روشنفكري غربزده و وابسته همچنان در ايران بودند كما اينكه تا امروز هم همچنان هستند. 1 رهبر فرزانه انقلاب همچنين در تبيين ويژگيهاي ديني و شخصيتي شريعتي چنين بيان ميكنند: «شريعتي در برههاي از زمان و در عرصه روشنفكري ظاهر شد. او از اسلام، قرص و محكم دفاع كرد و حتي از تعصب اسلام دفاع كرد يعني گفت مومن مسلمان بايد متعصب باشد. گفت اين دژ تعصب را از دوروبر ما برچيدهاند تا لخت شويم. تا بتوانند ما را با تيرهاي مسموم خودشان هدف قرار دهند.» رهبر معظم انقلاب در عين حال با دقت نظر و وسعت نگاه تاكيد مينمايند: «البته اين به معناي اين نيست كه شريعتي اشتباه نكرده يا در جاهايي تندروي نكرده است. خود او هم قبول داشت كه خيلي از حقايق هنوز براي او دست نيافته هستند. انسان هيچ وقت مطلق نيست.»2
اما اينبار خوب است شريعتي را از زبان خودش بشناسيم. شريعتي با زباني گرم و صميمي از دوران كودكياش ميگويد، نخست از پدرش كه اولين معلم تاثيرگذار و سازنده بوده است: «پدرم نخستين سازنده ابعاد روحم، كسي كه براي اولينبار، هم هنر فكر كردن را به من آموخت و هم فن انسان بودن را؛ طعم آزادي، شرف، پاكدامني، مناعت، عفت روح، استواري، ايمان و استقلال دل را بيدرنگ پس از آن كه مادرم از شيرم گرفت به كامم ريخت.
نخستينبار مرا با كتابهايش رفيق كرد. من از كودكي و از سالهاي نخستين دبستان، با رفقاي پدرم - كتابهايش - آشنا شدم و مانوس. من در كتابخانه او كه هنر زندگي و خانواده اوست، بزرگ شدم و پروردم. اين بود كه به هر كلاسي كه وارد ميشدم، «صد درس» از همكلاسانم و «نودونه درس» از غالب معلمانم جلو بودم. او بسيار چيزهايي را كه بايد بعدها در بزرگي و در طول تجريبات و كـشـمـكـشهـا و كـوشـشهـاي مـداوم سـاليان عمر ميآموختم، در همان كودكي و آغاز زندگي نوجوانيم، ساده و رايگان به من هديه داد.»
شريعتي از همان كودكي و نوجواني، نگاهي تيزبين، حساس و كنجكاو داشته است. دقت او به پديده زميني و آسماني و تفكر پيرامون مخلوقات خدا، وديعهاي است الهي كه او در خود احساس ميكرده و ريشههاي تفكر و انديشههاي شگرف او را سامان ميداده است: «نيمهشب آرام تابستان بود و من هنوز كودكي 7، 8 ساله. آن سال تمام تابستان و پاييز را در ده مانديم كه شهريور 1320 بود و آن سه غمخوار بشريت (انگليس، روسيه و امريكا) كشور را از هر سو اشغال كرده بودند و پدرم ما را گذاشت و به استقبال حوادث، خود تنها به شهر رفت تا ببيند چه خواهد شد؟
آسمان را دوست داشتم و ستارهها را ميشناختم و هر شب از روي بام، چشم بر اين صحنه زيباي پر از شگفتي و سرگرمي ميدوختم و ساعتي، ساعتهايي با خـويـش يـا بـا هـمـبـازيهـا و بـزرگـترهايم، نگاههاي كودكانهام را به باغ خرم آسمان ميفرستادم تا با ستارگان به بازي مشغول شوند. آن شب نيز من جاي خود را بر روي بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم، گرم تماشا و غرق در اين درياي سبز معلقي كه بر آن، مرغان الماس پرستارگان زيبا و خاموش تكتك از غيب سر ميزنند و دسته دسته به بازي افسون كاري شنامي كنند.
شـريـعـتـي در تـمام دوران نوجواني و جوانياش شخصيتي منحصر به فرد داشت. فلسفه و عرفان، مغز او را ميانباشت و كتاب تنها گريزگاه او از دنيايي بود كه نكبت و شقاوت آن گريبان مردم جهان را ميفشرد. او در چنين دنيايي ميخواند و ميخواند و ميخواند تا رسيد به جايي كه سرريز شد و چون آتشفشاني خروشيد. در دانـشـگـاهها و مساجد و مراكز علمي و فرهنگي با سخنرانيهايش خون تازهاي بر كالبد خسته و متروك جامعهاي ريخت كه رهبران فكري آن يا در تبعيد بودند يا در زندانهاي رژيم شاه. او در سال 1347 كتاب كوير را منتشر كرد. از نوشتههاي ديگرش در اين سال، كتاب «توتمپرستي» و «اسلامشناسي» بود. در همان زمان، همسرش نيمههاي شب صداي گريهاي شنيد و با نگراني از خواب برخاست فكر كرد شايد براي پسر همسايه كه بيمار است، اتفاقي افتاده باشد. به تندي روي ايوان رفت، ولي صدا از داخل خانه خودشان ميآمد. از راهروي كوچكي كه ميان اتاقها بود، گذشت و ناگاه علي را ديد كه سرش را روي ميز كارش گذاشته و به شدت گريه ميكند. همسرش ميپرسد: عليجان چه شده است. چرا گريه ميكني؟و او پاسخ ميدهد: «امشب كتاب اسـلامشـنـاسـي را تـمـام كـردم. امـشـب با محمدص و عليعوداع كردم.»
شريعتي در همين سال به دعوت استاد شهيد مطهري براي ايراد سخنراني به حسينيه ارشاد تهران رفت. در واقع دريچهاي نو براي خدمت به دين در برابر او گشوده ميشود. موضوع سخنرانيهاي او در حسينيه ارشاد. امت و امامت، تمدن و تجدد، نگاهي به تاريخ فردا، علي تنهاست و ميعاد با ابراهيم است. شريعتي در سال 48 به سفر حج مشرف ميشود:
«حج آغاز شده است، حركت به سوي كعبه، در جامه سپيد احرام در حريمي از محرمات و شتابان روي به خدا. فرياد لبيك! لبيك! يعني كه خدا تو را دعوت كرده است و ندا داده است كه بيا. اينك تو آمدهاي، اينك پاسخش را ميدهي: «لبيك، اللهم لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك» بله، خداوندا تو را شريكي نيست. ستايش و نعمت و سلطنت از آن تو است. تو را شريكي نيست... صداي خدا از صحرا به گوش ميرسد. از هر ذرهاي اين ندا بر ميآيد. تمام فضاي ميان زمين و آسمان را پر كرده است و هر كسي آن را ميشنود هركسي آن را خطاب به خود ميشنود، ميشنود كه خدا دارد او را ميخواند و او از جگر فرياد ميزند: «لبيك، اللهم لبيك.»
سالهاي 1349 و 1350 سالهاي پركاري براي شريعتي است. تدريس در دانشگاه فردوسي مشهد و سخنراني در حسينيه ارشاد دو خروجي مطلوب براي درون و ذهن انباشته اوست و او با سخنراني «فاطمه، فاطمه است» خود را به اوج باروري ميرساند: «از شخصيت فاطمه سخن گفتن بسيار دشوار است. فاطمه يك زن بود. آنچنان كه اسلام ميخواهد كه زن باشد. تصوير سيماي او را پيامبر (ص) خود رسم كرده است و او را در كورههاي سختي و فقر و مبارزه و آموزشهاي عميق و شگفت انساني خويش، پرورده و ناب ساخته بود. وي در همه ابعاد گوناگون زن بودن، نمونه شده بود. مظهر يك دختر در برابر پدرش، مظهر يك همسر در برابر شويش، مظهر يك مادر در برابر فرزندانش، مظهر يك زن مبارز و مسوول در برابر زمانش و سرنوشت جامعهاش.
خواستم بگويم: فاطمه دختر خديجه بزرگ است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه فاطمه دختر محمد(ص) است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه فاطمه همسر علي است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه فاطمه مادر حسين است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه و فاطمه مادر زينب است، باز ديدم كه فاطمه نيست. نه! اينها همه هست و اين همه فاطمه نيست. فاطمه، فاطمه است.»
شريعتي در سال 1352 به دليل سخنرانيهايش توسط ساواك دستگير و به زندان افتاد تا اين كه در سال 1354 از زندان آزاد شد.
تعلق خاطر او به روحانيت سلحشور و مبارز ويژگي ديگر اوست. وي در مواجهه با روشنفكراني كه در آغوش قدرت طاغوت غلتيدهاند بياني بس تاريخي دارد و آن گواهي بر اين امر مهم و فخرانگيز است كه امضا و تـايـيـد هـيـچ روحـانـي در زير هيچ قرارداد نكبتبار استعماري ديده نميشود. ارادات عاشقانه و دلدادگي مثال زدني او به امام خميني نيز در آن سالهاي غربت و شدت نيز هم از اين روست.
شريعتي در روز يكشنبه 29 خرداد 1356 به طور ناگهاني و بدون اينكه دچار بيماري و يا سانحهاي شود در لندن درگذشت و چند روز بعد به دمشق منتقل شد تا در كنار بارگاه و صحن مطهر حضرت زينبس به خاك سپرده شود، در حالي كه هنوز صداي رسا و دردمند او در گوش جان بسياري طنين داشت كه ميگفت: «خدايا! عقيده مرا از دست عقدهام مصون بدار. خدايا به من قدرت تحمل عقيده مخالف ارزاني كن. خدايا، به من زيستن عطا كن كه در لحظه مرگ بر بيثمري لحظهاي كه براي زيستن گذشته است، حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگياش سوگوار نباشم. بگذار تا آن را من خود انتخاب كنم، اما آنچنان كه تو دوست داري. خدايا! چگونه زيستن را تو به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت...
حال بر ما و نسل بالنده و جوان امروز ماست تا اين سخن رهبر فرزانه را به گوش جان بسپاريم و در پاسداري و پايداري از آرمان شريعتي: «بياييم آن مسائلي را كه شريعتي با استفاده از آشناييهاي خودش با فرهنگ اسلام فهميده بود و ارائه داده بود با اصول اساسي فلسفي مكتب اسلام بياميزيم و منطبق كنيم. آنچه كه به دست خواهد آمد مرحله جديدي است كه ميتوان براي نسل ما مفيد باشد.»
پانوشت:
1 و 2 ـ روشنفكران و شريعتي ـ سخنراني رهبر معظم انقلاب در مدرسه عالي شهيد مطهري
مرتضي اشتري