0

تمام دانشمندان زن

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

تمام دانشمندان زن

با سلام

قصد داریم به معرفی بزرگترین دانشمندان زن جهان بپردازیم

امیدوارم این فهرست کامل باشه!اگه دوستان دانشمند خاصی مدنظرشون بود که در این فهرست موجود نبود در ادامه همین تاپیک قرار دهند

 

باتشکر


پنج شنبه 30 دی 1389  1:37 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

ماریا میچل

 

 

در سال ۱۸۱۸ در جزیره زیبای نان تاکت در سی مایلی دماغه کاد ماساچوست به دنیا آمد. ماریا سومین فرزند از ۱۰ فرزند خانواه میچل بود. اگرچه ماریا بعدها یکی از بزرگترین دانشمندان آمریکایی شد ولی در شروع تحصیل، دانش آموز خوبی نبود. او در ۹ سالگی وارد اولین مدرسه دولتی نان تاکت شد. در آن زمان دانش آموزان می بایست فهرست طولانی کلمات را به حافظه بسپارند که این کار برای ماریا دشوار بود. به زودی آقای میچل مدرسه شخصی خود را که مطابق میل ماریا برنامه ریزی شده بود، راه اندازی کرد. ماریا در این مدرسه قادر بود به مشاهده اطرافش بپردازد و سوالات مورد نظرش را بپرسد. پدر ماریا در رشد شخصیت ماریا تاثیر زیادی داشتند.

ماریا در ۱۶ سالگی، آموزش رسمی را به پایان رساند و مدرسه خصوصی خود را تاسیس کرد. در ۱۷ سالگی شغل کتاب داری فرهنگستان نان تاکت به ماریا پیشنهاد شد. ماریا در ۲۸ سالگی ستاره دنباله دار میچل را کشف کرد. در آن زمان فردریک (پادشاه دانمارک) نشان طلائی را برای اولین کاشف ستاره های دنباله دار «دوربینی» در نظر گرفته بود و ماریا یک سال بعد از کشف ستاره دنباله دار خود نشان را بدست آورد. ماریا به سرعت به شهرت رسید. او اولین ستاره شناس زن آمریکایی در واقع اولین ستاره شناس آمریکایی بود. در سال ۱۸۴۸ به عضویت آکادمی هنر و علوم آمریکا پذیرفته شد. در بحبوحه درگیریهای اجتماعی، او نماد اولین زن در علوم و ریاضیات شناخته شد و تا ۹۵ سال بعد از آن هیچ زن دیگری نتوانست به آکادمی راه یابد. در سال ۱۸۵۰ به اتفاق آرا به عنوان اولین عضو مونث انجمن توسعه علوم آمریکا انتخاب شد و بی درنگ به جنبش حقوق زنان در تحصیلات آموزش عالی پیوست. او علاوه بر نشان طلایی دانمارک، دو نشان افتخار از کالج هانوور در سال ۱۳۵۸ و از دانشگاه کلمبیا در سال ۱۸۸۷ دریافت کرد. کالج زنان «رانجرز» دکترای افتخاری به ماریا اهدا کرد.

ماریا درباره زندگی اش نوشت : «بهترین چیزی که می توانم از زندگی ام بگویم این است که جدی و پرکار بودم و بهترین چیزی که در مورد من گفته می شود، این است که من چیزی نبودم، وانمود نمی کردم». ماریا در کریسمس ۱۸۸۸ بازنشسته شد. ودر سال ۱۸۸۹ در لین، ماساچوست درگذشت.

برگرفته از : مجله اینترنتی زن روز



پنج شنبه 30 دی 1389  1:46 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

آنا کامننا

 

 

در سال‌های ۱۰۸۳ تا ۱۱۵۳ زندگی می‌کرد. او دختر یکی از امپراتوران روم باستان به نام الکسیوس اول بود.

بعد از نوشتن کتاب الکساید عنوان اولین زن مورخ را از آن خود کرد. اگر چه او در دوران کودکی به دقت علوم تاریخ، ریاضیات و فلسفه یونانی را فرا گرفته بود، اما والدینش او را از مطالعه و تحصیل در رشته شعر باستان منع کردند زیرا آن را مناسب زنان نمی‌دانستند. اما با وجود تلاش پدر و مادرش او توانست مخفیانه به تحصیل در این رشته بپردازد و به یکی از با معلومات‌ترین زنان دوران خودش تبدیل شود. آنا تمام وقت خود را به مطالعه و تحقیق تاریخ و فلسفه اختصاص داد.

او در سال ۱۰۹۷ در سن ۱۴ سالگی با اشراف‌زاده‌ای به نام قیصر ازدواج کرد. قیصر در زمان حیاتش روی مقاله‌ای به نام «مواد تاریخ» که به بررسی دوران سلطنت الکسیوس می‌پرداخت کار می‌کرد که با مرگش ناتمام ماند و آنا ادامه این مقاله را در دست گرفت و آن را در قالب کتابی به نام «الکساید» به اتمام رسانید. این کتاب امروزه به عنوان بهترین منبع تاریخ سیاسی روم شرقی در آن دوران به شمار می‌آید. این کتاب علاوه بر شرح وقایع تا حدودی عقاید، تفکرات و ویژگی‌های زنان آن دوران را بیان می‌کند.



پنج شنبه 30 دی 1389  1:46 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

باربارامک کلینتاک

 

 

در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۲ در هارت نورد کنتیکت چشم به جهان گشود. باربارا کودک کنجکاوی بود که علاقه خاصی به کار کردن با وسایل گوناگون داشت. باربارا تمایل داشت پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در ۱۶ سالگی به کالج رود اما مادرش که مخالف ادامه تحصیل زنان در مدارج بالای علمی بود او را منع کرد.

باربارا مجبور شد در موسسه ای مشغول به کار شود. او پس از مدت کوتاهی کارش را در موسسه رها کرد و سرپرستی کتابخانه ای را به عهده گرفت که بعدها در آموزش و یادگیری خودش نقش بسیار مهمی ایفا کرد. باربارا مانند بسیار زنان پیش از خود برای ادامه تحصیل از جانب پدر تشویق شد و برای ادامه تحصیل کالج کشاورزی دانشگاه کورنا در ایتاکا در شمال نیویورک را که شهریه رایگان داشت انتخاب کرد. نقطه عطف باربارا از سال سوم دانشگاه، هنگامی که مشغول مطالعه ژنتیک بود آغاز شد. او شیفته علم ژنتیک شد که در دهه ۱۹۲۰ به عنوان دانشی جدید در حوزه های علمی و مهیج ترین رشته در زیست شناسی شناخته شده بود. او هم در سلول شناسی و هم در رشته ژنتیک مشغول تحصیل شد. باربارا به عنوان متخصص سلول شناسی از ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۷ در دوره فوق لیسانس، مهارت های چشم گیری بدست آورد. او بر مطالعه کروموزومهای داخل هسته، مرکز کنترل سلول تاکید ورزید.

باربارا تصمیم گرفت بر روی گیاه ذرت مطالعه کند و پژوهش مادام العمر خود را بر روی کروموزومهای ذرت آغاز کرد. باربارا اندازه خاص هر کروموزوم از کوچکترین تا بزرگترین به گونه ای مشخص کرد که می توانست آنها را در همه مراحل تولید مثل سلول گیاهی متمایز کند. او متوجه شد که شکل کروموزومها با توجه به ویژگی های گرفته شده ذرت متفاوت است و نتیجه اینکه وقتی شکلهای کروموزومها اندکی تمایز پیدا می کند، شکلهای گوناگون ژنها، گوناگونی گیاهان را موجب می گردد.

باربارا در ۲۵ سالگی یافته های خود را در مجلات علمی به چاپ رساند. کار او در صف اول حوزه جدید علم ژنتیک سلولی یعنی امتزاج سلول شناسی به کمک ژنتیک قرار گرفت. بعد از اخذ درجه دکترا به سمت استادی دانشگاه کورنل منصوب شد و مطالعات خود را بر روی ذرت ادامه داد.

تا سال ۱۹۴۷ در دانشگاه کورنل استادیار زن فقط می توانست در گروه اقتصادی که پایین ترین رتبه شغلی به حساب می آمد تدریس شود و باربارا می دانست که دانشمندان زن در کارهایشان با موانعی روبه رو می شوند و از ارتباطات خود با دانشمندان مرد فرصت هایی را به دست آورد تا بتواند در پژوهش های سلول شناسی فعالیت کند. در سال ۱۹۳۹ به عنوان نائب رئیس انجمن ژنتیک آمریکا و بعد ها به عنوان اولین رئیس زن انجمن برگزیده شد.

باربارا در ۱۹۴۴ به عضویت آکادمی ملی علوم انتخاب شد که سومین زنی بود که به این مقام رسید. با اینکه او یکی از رهبران مسلم علم ژنتیک شناخته شده بود اما تا سال ۱۹۴۱ که به بزرگترین افتخارش دست یافت از هیچ آزمایشگاهی بهره مند نبود. در سال ۱۹۴۱ پست پیشنهادی مرکز پژوهشی هاربر را نپذیرفت و هرگز آنجا را، فقط برای ماموریت های کوتاه مدت ترک نکرد. باربارا به نقش مهم بعضی از ژنها در تنظیم ظاهر گیاه و اینکه توسط ژنهای دیگر کنترل می شوند واقف شد. او به زودی دریافت که ژنهای کنترل کننده از کروموزومی به کروموزوم دیگر در فرآیندی که جابه جایی نامیده می شود حرکت می کند و خودشان را کنترل می کنند و این مطالب را در ۱۹۵۳ در مجله ژنتیک به چاپ رساند. جامعه علمی به آرای تلاش های باربارا را ستود و در سال ۱۹۶۵ او را به سمت استادی بالاترین رتبه آموزشی رشته خود منصوب کرد و در سال ۱۹۷۰ نشان ملی علوم را دریافت کرد.

در سال ۱۹۸۱ پس از سی سال از اولین تلاش خود برای توضیح دادن جا به جایی کروموزومها به دریافت ۸ جایزه از جمله جایزه پژوهشی آلبرت لاسکر و جایزه ۶۰۰۰۰ دلاری سالانه موسسه مک آرتور نایل آمد. در سال ۱۹۸۳ هفتمین زنی بود که جایزه نوبل را که از سال ۱۹۰۱ مقرر شده بود دریافت کرد و اولین زنی بود که جایزه نوبل را به تنهایی در رشته فیزیولوژی در پزشکی به دست آورد. از زندگانی و کار باربارا مک کلینتاک می توان درسهای زیادی را آموخت، نمونه کوچک این بود که به مردم آموخت تا با خودشان صادق باشند.

باربارا در دوم سپتامبر ۱۹۹۲ در نود سالگی، ده سال پس از دریافت جایزه نوبل در هانتینگتن نیویورک در حالی که تا زمان مرگش بر روی گیاه ذرت پژوهش می کرد، چشم از جهان فرو بست.

برگرفته از : مجله اینترنتی زن روز



پنج شنبه 30 دی 1389  1:46 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

گرتی ترزا کوری

 

 

اولین زن امریکایی، اتریشی تبار که موفق شد به همراه شوهرش جایزه نوبل در علم را دریافت کند و به بالاترین افتخار علمی نایل آید. زندگی و کار او آمیخته با زندگی و کار همسرش بود و بدین‌خاطر صحبت در باره‌ یکی از آن دو بدون در نظر گرفتن دیگری غیرممکن است، هنگامی که از زندگی فردی آنها صحبت به میان می‌آید، منظور دوران پیش از آشنائی شان با یکدیگر است، زیرا آنها از زمانی که وارد دانشکده پزشکی شدند تا پایان عمر در کنار یکدیگر بودند. گرتی تا شانزده ‌سالگی در محیطی پرورش یافته بود که رشد فکری و تکامل انسانی او مربوط به آن دوران می‌شد، با آنکه خانواده‌اش یکی از اشراف اتریش بودند و او می‌توانست زندگی مرفهی همراه با تفریح انتخاب کند ولی تصمیم گرفت با کار سختی که در پیش گرفته بود با سختی‌ها دست و پنجه نرم کند و به درجه‌ی والای بشریت دست یابد.

او زنی بود که از زن بودن خود احساس رضایت و لذت می‌کرد، همسری مهربان و مادری دلسوز و در محیط کار نیز به عنوان دانشمند برجسته‌ای زندگی شغلی خود را با انضباطی غیرقابل انعطاف و ابتکاری خلاق درهم آمیخته بود. این زن دانشمند مدت ۱۰ سال بدون آنکه اجازه دهد ضعف جسمانی سبب ضعف روحی‌اش گردد با بردباری بیماری جانکاهی را تحمل کرد و با پذیرش بیماری در برابر درد آن تاب آورد. در مجموع می‌توان گفت زندگیش تلاشی بود در راه پیشبرد سلامت بشر و بدین‌خاطر بود که از سوی مجامع علمی بسیاری مورد تحسین قرار گرفت.

پس از اخذ درجه دکترا در پزشکی در بهار ۱۹۲۰ با دکترکارل کوری ازدواج کرد. اولین پژوهش‌های بیوشیمیایی آنها در باره جنبه‌های گوناگون رشد غیرطبیعی بدن انسان بود.  کوری ها اصل تحقیقات خود را بر پایه‌ دنبال کردن مراحل شیمیایی قرار دادند که در اثر مصرف قند در بدن انجام می‌پذیرد. آنها تعدادی از موش‌ها را تحت رژیم قند و تعدادی دیگر را تحت رژیم ‌قند و انسولین قرار می‌دادند و مقدار قند سوخته شده در بدنشان را اندازه‌گیری می‌کردند و در خلال این مدت در موقع مناسب بدن آنها مورد آزمایش کربوهیدرات قرار می‌گرفت. آنها دریافتند که نیمی از قند جذب شده تبدیل به گلیکوژن شده که در کبد و ماهیچه‌ها ذخیره می‌گردد و مقداری دیگر تبدیل به چربی شده که ذخیره چربی بدن را تشکیل می‌دهد و باقیمانده در بدن تبدیل به آب و دی‌اکسیدکربن می‌شود.

آنها ثابت کردند که گلیکوژن ذخیره شده در ماهیچه، تولید اسیدلاکتیک می‌کند، در نتیجه اسیدلاکتیک تولید شده به وسیله جریان خون وارد کبد شده و سبب بالا رفتن قندخون گردیده و همچنین قند مجدداً وارد ماهیچه شده و تبدیل به گلیکوژن ماهیچه‌ای می‌شود و مجدداً سیرتبدیلی خود را از سر می‌گیرد. این سیر حرکت شیمیایی در بدن، اصطلاحاً چرخه کوری نامگذاری شد و این دانسته‌ها نیز سبب افزایش دانش بشری در باره سوخت و ساز بدن گردید. همچنین دو آنزیم تازه نیز کشف کردند و آنها را فسفور یلاز و فسفر گلوکوموتاز نامگذاری نمودند.

معرفی کار آنها در کشف چگونگی تبدیل کاتالیستی گلیکوژن موجب گردید تا دکتر کارل کوری و گرتی کوری نیمی از جایزه نوبل مربوط به پزشکی و فیزیولوژی را در سال ۱۹۴۷ دریافت کنند. بعد از دریافت جایزه نوبل، او دومین جایزه را به خاطر تحقیقاتش بر روی موادقندی دریافت کرد. دکترای افتخاری در علوم یکی پس از دیگری به تنهایی به او تعلق می‌گرفت.

جایزه اسکوئیب را که مربوط به غدد مترشحه داخلی بود همراه با شوهرش دریافت کرد و سال بعد مدال گاردان به او تعلق گرفت که این مدال فقط اختصاص به زنان دارد. در سال ۱۹۵۰ جایزه بوردن به او اهدا شد که مربوط به انجمن کالج‌های پزشکی امریکاست و از سوی پرزیدنت ترومن (رئیس جمهوری وقت امریکا) به عضویت مؤسسه ملی علوم برگزیده شد. دوستانش در باره‌ی او می‌گویند : «او زنی بود که به خوبی حقیقت و تخیل را می‌شناخت.»

سرانجام در سال  ۱۹۵۷ گرتی ترزا کوری  درسن ۶۱ سالگی براثر ابتلا به سرطان خون جان سپرد.

برگرفته از : کتاب زنان پیشگام در علم مدرن ادنایوست



پنج شنبه 30 دی 1389  1:46 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

هانا آرنت

 

 

در سال ۱۹۰۶ در لیندن واقع در نزدیکی هانوفر و در یک خانواده‌ی مرفه یهودی چشم به جهان گشود. والدین وی اگر چه لیبرال و غیرمذهبی بودند، اما هانا را با این روحیه تربیت کردند که در مقابل یهودی ‌ستیزی ساکت ننشیند. هانا آرنت پس از پایان دوره‌ی متوسطه، در ۱۸ سالگی در دانشگاه ماربورگ به تحصیل فلسفه، یزدان ‌شناسی و زبان یونانی پرداخت.

هانس یوناس فیلسوف آلمانی بعدها در تجدید خاطره با آرنت، از دانشجوی جوان فوق‌العاده‌ و بی‌نظیری سخن گفته بود که در دانشگاه ماربورگ با جستارهای بحث برانگیز خود، در میان دانشجویان چپ به دلیل موضع انتقادی خود نسبت به مارکسیسم و علاقه به دولت ‌شهرهای یونانی به عنوان «محافظه‌کار» و در میان محافل محافظه‌کار به دلیل علاقه‌ی خود به شوراهای پس از انقلاب به عنوان «چپ» شناخته می‌شد. در همین ایام بود که هانا آرنت به مارتین هایدگر استاد فلسفه‌ی خود دل بست. اما متاهل بودن هایدگر، چشم‌انداز رسیدن به او را برای هانا آرنت تیره می‌ساخت. همین امر انگیزه‌ی ترک ماربورگ شد و هانا آرنت در سال ۱۹۲۶ برای آماده ‌سازی رساله‌ی دکترای خود به هایدلبرگ و نزد دیگر فیلسوف مشهور آلمانی کارل یاسپرس رفت. آرنت بعدها در ستایش از کارل یاسپرس همواره تاکید می‌کرد که استادش او را از انسان‌گریزی و جهان‌گریزی نجات داد، او را با ایده‌ی آزادی انسان آشنا ساخت و ضرورت همزیستی میان انسان‌ها را به او تفهیم نمود.

آرنت بعدها رساله‌ی استادی خود را به موضوع «مفهوم عشق نزد آگوستین» اختصاص داد. اما کار در محیط آکادمیک رضایت خاطر وی را فراهم نمی‌ساخت. به همین دلیل از کرسی استادی در دانشگاه چشمپوشی کرد و آزادانه به کار و نوشتن پرداخت.

در سال ۱۹۲۹ با نخستین همسر خود «گونتر اشترن» روانه‌ی برلین شد و کار نگارش نخستین کتاب خود را که زندگینامه‌ی «راحل فارن‌هاگن» است در آنجا آغاز نمود. تجربیات تلخی که هانا آرنت در این سال‌ها با رژیم نازی در آلمان داشت، در لابلای صفحات این کتاب بازتاب یافته است و از خلال سطرهای آن می‌توان به اعتقاد راسخ وی به حفظ هویت خویشتن و حق دگراندیشی پی ‌برد.

هانا آرنت سرخورده از دگرگونی‌های هراس‌آوری که در آلمان در شرف تکوین بود، در اوت ۱۹۳۳ میهن خود را ترک کرد و رهسپار پاریس شد. او برآمد هیولای فاشیسم را از جمله در قصور روشنفکران آلمان می‌دید و آنان را در این جریان بی تقصیر نمی‌دانست. آرنت متاثر از حوادث سیاسی این ایام و نیز تحت تاثیر همسر دوم خود «هاینریش بلوشر» که سوسیالیستی معتقد بود، تدریجا به یک اندیشمند و نویسنده‌ی آگاه سیاسی تبدیل شد. در سال ۱۹۴۱ به همراه همسر دومش از پاریس به آمریکا مهاجرت کرد. در آمریکا نخست برای بخش‌های مدیریت سازمان‌های مهاجر یهودی فعالیت می‌کرد و از نویسندگان روزنامه‌ی «سازندگی» مهمترین ارگان یهودیان مهاجر بود. اما با رشد گرایش‌های صهیونیستی در این سازمان‌ها، آرنت که همواره از ملی‌گرایی پرخاشگر بیزار بود، در سال ۱۹۴۴ به همکاری خود با آن نشریه پایان داد.

در سال ۱۹۵۱ یکی از مهمترین آثار او تحت عنوان «عنصرها و خاستگاه‌های حاکمیت تام‌گرا» به انگلیسی منتشر شد. آلمانی همین اثر در سال ۱۹۵۵ به چاپ رسید. آرنت در این اثر با رژیم‌های تام‌گرای ناسیونال سوسیالیستی و استالینیستی از نظر سیاسی تسویه‌حساب کرده است. این اثر بازتاب گسترده‌ای در میان متفکران و محافل سیاسی جهان داشت و آوازه‌ی هانا آرنت را به عنوان اندیشمند سیاسی تثبیت کرد. از هانا آرنت گزارش‌های فوق‌العاده‌ای نیز تحت عنوان «ابتذال شرور» در رابطه با محاکمه‌ی آدولف آیشمن یکی از سازمان‌دهندگان اصلی هولوکاوست باقی مانده است. آیشمن در سال ۱۹۶۰ در اورشلیم در مقابل دادگاه قرار گرفت و محکوم به اعدام شد.

شناخته شده‌ترین اثر فلسفی - سیاسی هانا آرنت «قدرت و قهر» نام دارد که وی در آن با دقتی موشکافانه به بررسی نقش قدرت و قهر در زندگی اجتماعی پرداخته و نشان داده است که آن‌ها مفاهیمی کاملا متفاوت و حتا متضادند. از دیگر آثار هانا آرنت می‌توان به «حقیقت و دروغ در سیاست» و نیز «درباره‌ی انقلاب» اشاره کرد.

هانا آرنت در ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک چشم از جهان فروبست.

منبع: دویچه وله فارسی

بهرام محیی



پنج شنبه 30 دی 1389  1:46 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

آدا بایرون

 

 

را می توان نخستین برنامه ریز رایانه نامید، زیرا او کسی بود که چگونگی استفاده از یک ماشین حساب گر برای انجام دادن عملیات را مفهوم سازی کرده بود. با وجود آن که او دختر لرد بایرون شاعر بزرگ انگلیسی بود، ولی هرگز پدر خود را نمی شناخت، زیرا مادرش پس از تولد او، پدر را ترک کرده بود. او به طور خصوصی آموزش دید و نزد اگوستوس دو مورگان ریاضیدان معروف لندن تحصیلات پیشرفته ای در ریاضی کرد.

بایرون در سال 1834، با چالز ببیج در یک میهمانی شام ملاقات کرد و با طرح یک ماشین تحلیل گر که یک حساب گر مکانیکی بود آشنا شد. او یکی از معدود افرادی بود که توانایی این ماشین را دید و ببیج را تشویق کرد. در سال 1843، او خلاصه ای از کنفرانسی را که ببیج در مورد این ماشین داده بود ترجمه کرد. یک ریاضیدان ایتالیایی مقاله ای به زبان فرانسه نوشته بود و بایرون متنی توضیحی برای درک بهتر آن به این رساله ی پیچیده افزود. توضیحات بایرون منتشر شد در حالی که او سعی کرده بود که نام نویسنده ی آن که یک زن بود پنهان بماند.

در نامه های بسیاری که بایرون برای ببیج نوشته بود پیش بینی کرده بود که چنین ماشین تحلیل گری می تواند آهنگ بسازد، نمودار بکشد و علاوه بر استفاده های علمی نتایج کاربردی نیز داشته باشد. او روی توانایی خلاق این نوع ماشین ها هم بحث کرده بود (استفاده از هوش مصنوعی).

ماشین تحلیل گر می توانست توسط کارت های سوراخ دار برنامه ریزی شود، کارت هایی که از سال 1801 برای کنترل پارچه ها در ماشین های بافندگی جاکوارد استفاده می شد.

وی توضیح داد که ماشین تحلیل گر، همان گونه که ماشین های بافندگی جاکوارد گل ها و برگ ها را می بافند، عوامل جبری را به هم می بافند. زمانی که یک برنامه برای عملیات خاصی وارد کارت های سوخت دار می شود می تواند در جریان استفاده از برنامه ای متفاوت قرار گیرد تا آن عمل خاص را انجام دهد. وی مفید بودن آن چه را که امروز زیر برنامه ها و برنامه های قابل استفاده ی مجدد نامیده می شوند تشخیص داده بود.

بایرون در سال 1835 با ویلیام کینگ ازدواج کرد. هنگامی که به کینگ در سال 1838 لقب کنت داده شد بایرون هم کنتس لاولیس شد. در زمانی که سه فرزند خود را نگه داری و تربیت می کرد ارتباطش را با ببیج حفظ کرد. او ببیج را تشویق کرد تا محاسبه های ریاضی بر مبنای دهدهی را به صفر و یک های دستگاه علائم دودویی تغییر دهد. بایرون روی یک برنامه ی واحد متمرکز شد و آن محاسبه ی اعداد برنولی بود که توسط یک سری نمایی ایجاد شده بود و برای اهداف آماری به کار می رفت. مراحل عملیاتی او به عنوان نخستین ((برنامه ی رایانه ای)) تلقی می گردد، ولی فناوری زمان او قادر به تبدیل نظرات او به کاربردهای عملی نبود.

از حدود سال 1843 ، بایرون از بیماری رنج می برد. بیماری او با مصرف داروهای بسیار قوی از جمله مخدرها تشدید شده بود. او در سن 37 سالگی از سرطان فوت کرد. نخستین رایانه با قابلیت هایی که او در نظر داشت تا سال های دهه ی 1940 ساخته نشد. زبان رایانه ای بی خطر برای سیستم های بدون مراقبت به وسیله ی وزارت دفاع امریکا در سال 1979 کامل و به افتخار بایرون به نام آدا نامیده شد.

منبع : 100 دانشمند که جهان را تغییر دادند

نویسنده : جان هودسن تینر

مترجم : اسفندیار معتمدی

برگرفته از : وبلاگ پرسپکتیو



پنج شنبه 30 دی 1389  1:46 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

ملانی کلاین

 

 

«یکی از تجربیات جالب و غیرمنتظره برای تازه‌کاران در زمینه تجزیه و تحلیل رفتار کودکان، کشف این نکته است که ظرفیت بینش و درک بچه‌، حتی بچه‌های خیلی کم سن و سال، غالباً بسیار فراتر از افراد بالغ است.»      ملانی کلاین

ملانی کلاین در 30 مارچ 1882 در وین به دنیا آمد و در 22 سپتامبر 1960 در لندن درگذشت. نام اصلی خود او ملانی رایزز بود که پس از ازدواج با آرتور کلاین در 19 سالگی به ملانی کلاین تغییر یافت. او در سال‌های 1904 و 1907 صاحب دو فرزند به نام‌ های ملیتا و هانس شد. خانواده آن‌ها به دلیل شغل شوهرش مرتب در مسافرت بودند تا آن که بالاخره در سال 1910 در بوداپست مستقر شدند. او بعداً در سال 1914 فرزند دیگری نیز به نام اریک پیدا کرد.

او از ابتدا به رشته پزشکی علاقه‌مند بود و دوران کوتاهی را در دانشگاه وین به تحصیل پرداخت. هنگامی که در بوداپست بود شروع به مطالعه روانکاوی زیر نظر ساندور فرنزی کرد و استادش او را تشویق کرد که به روانکاوی کودکان خود بپردازد. در نتیجه کارهای ملانی کلاین بود که روشی به نام « بازی درمانی» شکل گرفت و هنوز هم به طور وسیعی در روان درمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

او برای نخستین بار در سال 1918 در خلال کنگره بین‌المللی روانکاوی با زیگموند فروید ملاقات کرد. این ملاقات الهام ‌بخش او برای نوشتن نخستین مقاله علمی‌اش در زمینه روانکاوی با نام «رشد کودک» شد. این ملاقات همچنین باعث تقویت علاقه‌مندیش به روانکاوی گردید و پس از جدایی از شوهرش در سال 1922، به برلین رفت و به همکاری با کارل آبراهام، روانکاو برجسته، پرداخت.

روش «بازی درمانی» کلاین بر خلاف عقیده آنا فروید مبنی بر عدم امکان روانکاوی کودکان بود. اختلاف این دو، بحث‌های زیادی را بین روانکاوان برانگیخت و هر یک طرفداران پر و پاقرصی یافتند. آنا فروید به طور علنی به انتقاد از نظریه ‌های کلاین می‌پرداخت و او را به دلیل نداشتن مدرک رسمی دانشگاهی تخطئه می‌کرد.

کلاین در طول زندگیش دچار افسردگی بود و به شدّت تحت تأثیر مرگ زود هنگام خواهر و برادرش و نیز مرگ پسر بزرگش در سال 1933 قرار داشت. او تأثیر قابل ملاحظه‌ای بر روان‌شناسی رشد داشته است و تکنیک «بازی درمانی» او امروزه به طور وسیعی مورد استفاده قرار می‌گیرد. او بر نقش مادر- فرزند و روابط بین فردی در فرایند رشد تأکید داشت.

ملانی کلاین به همراه «آنا فروید»، «کارن هورنای» و «هلن دوچ» از روانکاوان بزرگ عالم روان‌شناسی به شمار می‌آیند که به مادران روانکاوی شهرت دارند. از ملانی کلاین 4 کتاب و تعدادی مقاله در زمینه روانکاوی بجا مانده است.



پنج شنبه 30 دی 1389  1:47 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

فلورانس نایتینگل

 

 

مشهور به بانوی چراغ به دست و بنیانگذار پرستاری نوین است.

پدرش ویلیام ادوارد شور یکی از اعضای اشراف زاده دربار به شمار می‌رفت و فلورانس کوچک، در یک خانه بزرگ و راحت دوران کودکی خود را گذراند. در نامه‌های محرمانه‌ای که از او یافت شده نوشته : «از کودکی برای خدمت به بیماران و بی‌پناهان الهاماتی از سوی خداوند به قلبم می‌رسید». هرچند در رشته پرستاری تحصیل نکرد اما علاقه زیادی به درمان بیماران داشت. در سال ۱۸۵۳ که جنگ میان ترکیه و روسیه آغاز شد، فرانسه و انگلیس به یاری ترکیه شتافتند و سربازان خود را به جنگ اعزام کردند.

در آن زمان تیتر روزنامه‌های تایمز لندن خبر از جنگ و توصیف اوضاع وخیم بیمارستان های نظامی انگلیس را می‌داد. در این گزارش ها آمده بود تنها ۲۰پرستار در جبهه‌ها فعالیت می‌کنند، بیمارستانی وجود ندارد و حتی باند برای پانسمان هم نیست.

با انتشار این گزارش‌های جنجال برانگیز، فلورانس از وزیر جنگ انگلیس درخواست وسایل و امکانات بهداشتی کرد و سپس با همراهی ۳۴ پرستار زن با شجاعت تمام پا به اعماق خاک ترکیه گذاشت و به یاری مجروحان شتافت. شبها با فانوسی کوچک در راهروها و اتاقهای مجروحان آهسته راه می‌رفت، سربازان با دیدن او احساس آرامش می‌کردند. برای آنان نامه می‌نوشت، اخبار جنگ را بیان می‌کرد و همدم مهربانی برای مجروحان جنگی بود. فلورانس با چهره‌ای آرام ‌بخش برای اینکه سربازان دست از میگساری بردارند، اتاقی برای مطالعه و بازی‌های سالم آنان راه ‌انداخت.

او بر اثر کار مداوم و همدمی با بیماران دچار تب وحشتناکی شبیه تیفوس یا مالاریا شد که در آن هنگام قربانیان زیادی را به کام مرگ کشانده بود و فلورانس نیز بر اثر این بیماری بشدت ضعیف شد. جنگ پایان یافت و او به لندن بازگشت. هرچند می‌خواست گمنام بماند اما نامش به‌عنوان فرشته سر زبان ها بود ولی برای اینکه خود را از چشم دیگران دور نگه دارد، بگونه‌ای خود را پنهان کرد که گویی مرده است.

فلورانس همراه  ویلیام فار یک پزشک نظامی و فرد نیکوکاری به مدت ۲۰ سال برای بهبود وضعیت بیمارستان ها و نظام آموزشی پرستاران تلاش کردند. این پرستار جنگی که چندین کتاب درباره مراقبت‌های پرستاری نوشت معتقد بود بیمار به هوای سالم، نور، گرما، پاکیزگی، استراحت و غذای خوب نیاز دارد.

نایتینگل، نخستین مدرسه عالی آموزش پرستاری را سال۱۸۶۰ در بیمارستان سن توماس  لندن راه‌اندازی و مدیریت کرد. هرچند سلامت جسمانی او تحلیل رفته بود اما شهرتش از لندن به آمریکا و هند نیز رسید بگونه‌ای که یک معمار و تاجر لیورپولی به ‌نام ویلیام راتبون در سال ۱۸۶۰ مبلغ زیادی در اختیار فلورانس گذاشت تا یک بیمارستان بسازد.

بیمارستان هایی که او ساخت مطابق استاندارد و الگوی بهداشتی بود و طبقات مختلف آن به بخش‌های ویژه‌ای مثل زنان و زایمان، روان، کودکان و جراحی اختصاص داشت. چند سال کار مداوم و سخت پس از جنگ، توان او را بسیار تضعیف کرد بگونه‌ای که در آخرین سال های عمر نابینا شد و نمی‌توانست مانند گذشته به وظایف خود عمل کند تا اینکه در ۱۳آگوست۱۹۱۰ در لندن چشم از جهان فرو بست.



پنج شنبه 30 دی 1389  1:47 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

خانم کارن هورنای

 

 

 

، در سال 1885 در هامبورگ آلمان متولد شد. پدرش ناخدای کشتی و مردی مذهبی و کج‌خلق بود. او از مادرش که زنی روشن‌فکر و سرزنده بود چندین سال مسن‌تر بود. مادرش این موضوع را نزد کارن فاش ساخته بود که آرزوی مرگ شوهرش را دارد، زیرا از ترس این که مبادا بی‌شوهر بماند با وی ازدواج کرده بود.

کودکی هورنای، اصلا تعریفی نداشت. مادرش او را طرد می‌کرد و برادر بزرگترش را بیشتر دوست می‌داشت. به همین خاطر، کارن به پسر بودن او حسادت می‌ورزید. پدرش نیز قیافه و هوش او را پیوسته تحقیر می‌کرد و در او احساس حقارت، بی‌ارزشی و خصومت به وجود می‌آورد. این فقدان محبت پدر- مادری، چیزی را که بعدها «اضطراب اساسی» نامید در او پرورش داد که این نمود، نفوذ تجارب شخصی او بر نظریه شخصیتش می‌باشد.

با آغاز 14 سالگی، هورنای چند بار عاشق شدن را تجربه کرد و برای رسیدن به عشق و پذیرندگی که در خانواده نداشت بسیار تلاش کرد و نشر روزنامه‌ای را آغاز کرد که آن را «سازمان بکر برای ابر باکره‌ها» نامید.

هورنای با وجود مخالفت‌های پدرش وارد دانشکده پزشکی دانشگاه برلین شد و در سال 1913 دکتری پزشکی خود را دریافت کرد. او ازدواج کرد و صاحب سه دختر شد. او یک دوره طولانی آشفتگی هیجانی را پشت سر گذاشت. در این مدت او به شدت ناخشنود و افسرده بود و از ناراحتی معده رنج می‌برد. او در روابط جنسی با همسرش دچار مشکل بود و درگیر چند ماجرای عشقی شده بود. او در سال 1927 از همسرش جدا شد و تا پایان عمر برای پذیرفته شدن تلاش می‌کرد. طولانی‌ترین و گرمترین رابطه عشقی هورنای با اریک فروم روانکاو بود. وقتی این رابطه به هم ریخت او در هم شکست. برای درمان افسردگی و مشکلات جنسی‌اش تحت روان‌کاوی قرار گرفت. در طول درمان، روانکاو فرویدی‌اش به او گفت که تلاش وی برای عشق و میل شدیدش به مردان نیرومند از تمایلات ادیپی دوران کودکی او نسبت به پدر مقتدرش ناشی شده است.

هورنای از 1914 تا 1918 در انستیتوی روان‌کاوی برلین به تحصیل در روان‌کاوی سنتی پرداخت. او در سال 1919 طبابت خصوصی‌اش را آغاز کرد و به عضویت هیأت علمی انستیتو درآمد. او مقالات زیادی درباره مسائل شخصیتی زنان نوشت و در آن‌‌ها با برخی از مفاهیم فرویدی مخالفت کرد. در سال 1932 به عنوان مدیر وابسته انستیتوی روان‌کاوی شیکاگو به ایالات متحده آمریکا رفت و ضمن اشتغال به طبابت در انستیتوی روان‌کاوی نیویورک به تدریس پرداخت اما نارضایتی فزاینده او از نظریه سنتی فرویدی او را بر آن داشت که از این گروه جدا شود. او انستیتوی روان‌کاوی آمریکا را در نیویورک تأسیس کرد و تا پایان عمر نیز بر ریاست آن باقی ماند.

هورنای یکی از طرفداران اولیه نهضت آزادی زنان است و دیدگاه‌های او در این زمینه با دیدگاه‌های معاصر پیوندی قوی دارد. او نخستین زنی بود که در کنگره بین المللی روان‌کاوی مقاله‌ای درباره روان‌شناسی زن ارائه داد. در سال‌های دهه 1930 هورنای بین زن سنتی که هویت خود را در ازدواج و مادر شدن جستجو می‌کند و زن امروزی که از طریق حرفه به جستجوی هویت خویش می‌گردد تمایز قائل شد. او برای این که زنان دارای حق رأی باشند و بتوانند بر محدودیت‌های جامعه مردسالار غلبه کنند با تمام نیرو مبارزه کرد.

هورنای بر خلاف فروید، نقش برتر عوامل جنسی را انکار کرده و از اعتبار نظریه ادیپی او انتقاد می‌کرد. او مفهوم لیبیدو و ساختار شخصیت فرویدی را کنار گذاشت. او بیان کرد که مردان در اثر «غبطه رحم» برانگیخته می‌شوند. یعنی مردان به سبب ناتوانی‌شان در زاییدن فرزند به زنان غبطه می‌خورند. این غبطه رحم در مردان به صورت ناهشیار و از طریق رفتارهایی چون تحقیر زنان، کم بها دادن به زنان و پایین نگه داشتن پایگاه آن‌ها جلوه‌گر می‌شود. به عقیده هورنای، مردان با انکار تساوی حقوق زن و مرد و به حداقل رساندن فرصت‌های آنان برای خدمت به جامعه و پیشرفت می‌کوشند تا برتری خود را حفظ کنند و زمینه‌ساز این‌گونه رفتارهای آن‌ها احساس حقارت ناشی از غبطه رحم است.

هورنای بر خلاف فروید، انسان را محکوم به رنج بردن و ویران‌گری نمی‌دانست. به عقیده او بشر استعداد این را دارد که قابلیت‌هایش را رشد دهد و به انسانی شایسته تبدیل شود. او در نظریه‌اش الگویی از شخصیت را مبتنی بر عوامل اجتماعی معرفی کرد که تأثیر عوامل مادرزادی در آن بسیار اندک بود. هورنای معتقد بود اگر در خانواده کودک تفاهم، احساس ایمنی، محبت، گرمی و صمیمیت وجود داشته باشد از پیدایش روان‌رنجوری پیشگیری می‌شود. در اینجا به چند مفهوم اصلی در نظریه هورنای اشاره می‌کنیم.

·        اضطراب اساسی

مفهوم بنیادی نظریه هورنای «اضطراب اساسی» است که به صورت «احساس جدایی و درماندگی کودک در دنیایی که بالقوه خصومت‌گر است» تعریف می‌کنند. به عقیده وی هر چیزی که رابطه مطمئن بین کودک و والدین را مختل کند می‌تواند اضطراب ایجاد کند. بنابراین اضطراب اساسی مادرزادی نیست و تحت تأثیر عوامل محیطی و اجتماعی همچون نگرش سلطه‌گرانه، فقدان حمایت، فقدان محبت و رفتارهای متغیر می‌باشد. کودک درمانده در دنیای تهدید کننده در جستجوی امنیت خاطر است و تنها نیروی محرک رفتار انسان نیاز به سلامت، امنیت و رهایی از ترس است.

به نظر هورنای، شخصیت می‌تواند در سراسر عمر تغییر کند و هیچ چیز در رشد کودک کلیت ندارد. او بر شیوه رفتار والدین و پرستاران با کودک در حال رشد توجه می‌کند و بیان می‌دارد که هر گونه گرایش کودک نتیجه رفتارهای اطرافیان است و همه چیز به عوامل محیطی و اجتماعی وابسته است.

·        نیازهای روان رنجوری

اضطراب اساسی، از رابطه والدین کودک به وجود می‌آید. هنگامی که این اضطراب تولید شده توسط اجتماع یا محیط ظاهر می‌گردد کودک تعدادی از راهبردهای رفتاری را برای مقابله با احساس ناامنی و درماندگی در خود پرورش می‌دهد. اگر هر یک از این راهبردهای رفتاری به صورت بخش تثبیت شده شخصیت او درآید یک نیاز روان رنجوری یا نوروتیک نامیده می‌شود که در واقع یک شیوه دفاع در برابر اضطراب است. او نیازهای روان رنجوری را در سه طبقه دسته‌بندی کرد:

1. شخصیت تسلط‌گر: نیاز به حرکت به سوی مردم، نیاز به تأیید و محبت و نیاز به مونس غالب از مشخصه این دسته است. حرکت به سوی مردم با قبول درماندگی و کوشش برای جلب محبت دیگران میسر می‌شود.

2. شخصیت جدا شده: دوری جستن از مردم، استقلال و کمال از جمله نیازهای اوست. دوری جستن از مردم مستلزم دور ماندن از دیگران و اجتناب از هرگونه موقعیت وابستگی است.

3. شخصیت پرخاش‌گر: حرکت علیه مردم، ابراز نیاز برای رسیدن به قدرت، استثمار دیگران، کسب حیثیت، برخورداری از تحسین و پیشرفت از جمله نیازهای او به شمار می‌رود. لازمه حرکت بر علیه مردم خصومت، طغیان و پرخاش‌گری است.

·        خودپنداره آرمانی

خودپنداره آرمانی، تصویر غلطی از شخصیت آدمی را ارائه می‌دهد و مانند نقاب ناکامل و گمراه کننده‌ای است که مانع از آن می‌شود که افراد روان‌رنجور، خود واقعی‌اش را شناخته و آن را بپذیرند. روان‌رنجوران با زدن این نقاب بر چهره وجود تعارضات درونی خود را انکار کرده و خود را برتر از آن می‌بینند که واقعا هستند.

برگرفته از : پژوهشکده باقرالعلوم (ع)



پنج شنبه 30 دی 1389  1:47 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

آنا فروید

 

 

دختر کوچک زیگموند فروید در سال 1895 در شهر وین چشم به دنیا گشود و درسال 1982 در لندن وفات یافت. فروید نام او را مثل سایر فرزندانش به خاطر استمرار خاطره خویشاوندان و دوستان برگزید. فروید درباره انتخاب نام فرزندان خود گفته بود : من به این نکته پای بند بودم که انتخاب نام فرزندا نم تابع مد روز نباشد بلکه یادآور خاطره عزیزانی باشد که آنها را از دست داده ایم. با دادن نام آنها به کودکان گویی دوباره به زندگی بازگشته اند. آیا برای ما تنها جاویدان شدن داشتن فرزندان نیست؟

آنا فروید زندگی خود را وقف روان تحلیل گری کودکان کرد. او روان تحلیل گری را در وین آموخت.تحلیل آموزشی وی همواره به صورتی اسرار آمیز باقی ماند. احتمال دارد که قسمتی از این تحلیل را از پدرش زیگموند فروید به عده گرفته باشد. آنا فروید روان تحلیل گری کودکان را بنیان نهاد. وی در کنفرانس های آموزشی وین شرکت کرد و از سال 1937 اداره یک کودکستان تجربی مخصوص کودکان فقیر را در وین به عهده گرفت.

پس از مهاجرت به انگلستان در سال1940 به تاسیس پرورشگاههای هامستد پرداخت. یعنی نهادی برای کودکان یتیم یا کودکانی که از والدینشان جدا شده بودند. مشکلات اواخر زندگی فروید غالبا بر دوش دختر وی آنا سنگینی کردند و او این بار سنگین را در مدت پانزده سال پایانی زندگی پدرش به گونه ای تحسین آمیز به دوش کشید. آنا در سال 1932 به دلیل بیماری پدرش خطابه او را که باید در خانه گوته به مناسبت اعطای جایزه گوته از طرف شهر فرانکفورت به فروید ایراد می گردید قرائت کرد.

برای مثال آنا فروید نشان داد که کودکان به تدریج از خود محوری یعنی بی توجهی به کودکان دیگر فاصله می گیرند و نسبت به همکلاسی های خود نگرش و موضع دیگری محوری اتخاذ می کنند و با آنها مثل انسانهای واقعی رابطه برقرار می کنند.



پنج شنبه 30 دی 1389  1:47 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

ماری کوری

 

 

در سال 1867 با نام ماریا اسکلو دووسکا در ورشو پایتخت لهستان متولد شد. او در سن 19 سالگی به پاریس رفت تا در آنجا به تحصیل در رشته شیمی بپردازد. در آنجا با فیزیکدان جوان فرانسوی به نام پیر کوری آشنا شد و این آشنایی به ازدواج انجامید. او به پیر کوری در انجام آزمایشهای عملی اش درباره الکتریسیته کمک می کرد، زمانی که او در سال 1895 در انباری چوبی کوچک که آزمایشگاه او بود شروع به کار کرد، نه او و نه هیچ کس دیگر چیزی درباره عنصر شیمیایی رادیم نمی دانست، زیرا این عنصر هنوز کشف نشده بود.

البته یکی از همکاران پژوهشگر، فیزیکدان فرانسوی «هانری بکرل» در آن زمان تشخیص داده بود که عنصر شیمیایی اورانیوم پرتوهایی اسرار آمیز نامرئی از خود می افشاند. او به طور اتفاقی یک قطعه کوچک از فلز اورانیوم را بر روی یک صفحه فیلم نور ندیده که در کاغذ سیاه پیچیده شده بود، گذاشته بود. صبح روز بعد مشاهده کرد که صفحه فیلم درست مثل این که نور دیده باشد سیاه شده است، بدیهی بود که عنصر اورانیوم پرتوهایی را از خود ساطع کرده بود که از کاغذ سیاه گذشته و برصفحه فیلم اثر کرده بود. بکرل این فرایند را دوباره با سنگ معدنی موسوم به (Pitch-blende)  که سنگی سخت و سیاه قیرگون است که از آن اورانیوم به دست می آید، تکرار کرد. این بار اثری که سنگ بر روی صفحه فیلم گذاشته بود، حتی از دفعه قبلی هم قوی تر بود. بنابراین می بایست به غیر از عنصر اورانیوم یک عنصر پرتوزای دیگر هم در سنگ وجود می داشت، او فرضیه خود را با خانواده کوری که با او دوست بودند مطرح کرد آنها نیز این راز را هیجان انگیز یافتند. این چه پرتوهای نادری بودند که در اشیایی که پرتوهای نوری معمولی از آنها عبور نمی کرد نفوذ می کردند و از میان آنها می گذشتند؟

در آن زمان پیر کوری در مدرسه فیزیک تدریس می کرد، ولی او تمام وقت آزاد خود را به کار می برد تا به همسرش در آزمایشهایی که انجام می داد کمک کند. رئیس مدرسه فیزیک یک انباری مضروبه کنار حیاط مدرسه را در اختیار آنها گذاشت. این انبار فضایی بود که آنها می توانستند بدون هزینه ای دریافت کنند و بنابراین آن را قبول کردند. قدم بعدی این بود که سنگ معدنی سیاه را تهیه کنند. اگر می خواستند اقدام به خرید آن کنند خیلی گران تمام می شد، آنها اندکی بعد اطلاع یافتند که دولت اتریش هزاران کیلو از این سنگها را دارد که چون اورانیومش را جدا کرده اند، آنها را بی ارزش می دانند. چون خانواده کوری دنبال اورانیوم نبودند بلکه عنصر ناشناخته جدیدی را جستجو می کردند این زباله ها را درست همان چیزی یافتند که به آن نیاز داشتند.

ماری و پیر کوری این توده های کثیف را با بیل درون دیگهای بزرگی می ریختند، آنها را با مواد شیمیایی مخلوط می کردند و بر روی یک اجاق قدیمی چدنی حرارت می دادند. دود سیاه، خفه کننده و بدبوی غلیظی که از دیگها برمی خواست نفس آنها را تقریباً بند می آورد و اشک چشمانشان را سرازیر می کرد. با مراجعه به یادداشتهای قطور آزمایشگاهی ماری و پیکر کوری معلوم می شود که آن دو نفر از شانزدهم دسامبر 1897 به مطالعه در باره پرتو بکرل یا پرتو اورانیوم پرداختند، در آغاز ماری فقط به این کار مشغول شد، ولی از پنجم فوریه سال 1898 پیر هم به او ملحق شد که بیشتر به اندازه گیری ها و بررسی نتایج می پرداخت. آن دو نفر عمدتاً شدت پرتوهای کانی ها و نمکهای مختلف اورانیوم و اورانیوم فلزی را اندازه گیری می کردند، نتیجه تجربه های زیاد آنها این بود که ترکیبات اورانیوم کمترین رادیواکتیویته را داشتند. رادیواکتیویته اورانیوم فلزی از آنها بیشتر بود و کانی اورانیوم که معروف به پشبلند بود بیشترین رادیواکتیویته را داشت. این نتایج نشان می داد که احتمالاً پشبلند، محتوی عنصری است که رادیواکتیویته اش خیلی بیشتر از رادیواکتیویته اورانیوم است. در دوازدهم آوریل 1898 کوری ها نظریه خود را به آکادمی علوم پاریس گزارش کردند و در چهاردهم آوریل کوریها با همکاری لمون شیمیدان فرانسوی به جستجوی عنصر ناشناخته مزبور پرداختند.

نتیجه گرانبهای این کار پرزحمت و طاقت فرسا تنها چند قطره ازماده ای بود که آنها این ماده را در لوله های آزمایشگاهی نگهداری می کردند. بر اثر این کارهای طاقت فرسا در نخستین زمستان ماری کوری دچار نوعی عفون و التهاب ریوی شد و تمام فصل را مریض بود، ولی پس از بهبودی کار پختن مواد در دیگها را در آزمایشگاه از سر گرفت. سال پس از آن نخستین دخترش به نام ایرنه متولد شد.

سرانجام پیر و ماری کوری در ماه جولای (مرداد ماه) همان سال توانستند این مسئله را انتشار دهند که سنگ معدن (Pitch-blende) به غیر از عنصر اورانیوم دو عنصر پرتوزای دیگر را نیز در خود دارد، نخستین عنصر را به یاد محل تولد و بزرگ شدن ماری کوری که لهستان (Poland) بوده است، پولونیوم (Polonium) نامیدند و دومین عنصر را که اهمیت زیادی داشت، رادیوم نامیدند که از واژه لاتین radius به معنی پرتو الهام می گرفت. در بیست و ششم دسامبر سال 1898 (پنجم دی ماه 1277) اعضای آکادمی علوم پاریس گزارشی تحت عنوان «درباره ماده شدیداً رادیواکتیوی که در پشبلند وجود دارد» آگاه شدند و این روز تاریخ تولد رادیوم است.

پیدایش رادیوم در میان عناصر رادیواکتیو طبیعی تقریباً به فوریت ثابت کرد که این عنصر مناسبترین عنصر رادیواکتیو برای بسیاری کارهاست، به زودی معلوم شد که نیمه عمر رادیوم نسبتاً زیاد است (1600 سال). کشف رادیوم یکی از پیروزیهای بنیادی علم است، بررسی های انجام شده روی رادیوم موجب دگرگونی های اساسی در دانش بشر درباره خواص و ساخت ماده شد و منجر به شناخت و دستیابی به انرژی اتمی شد. خانواده کوری به همراه بکرل به خاطر کشفی که پس از آن همه کار طاقت فرسا به آن نائل شدند در سال 1903 جایزه نوبل (فیزیک) را از آن خود کردند و به این ترتیب توانستند وامهایی را که برای کارهای پژوهشی طولانی خود گرفته بودند، پرداخت کنند.
پیر کوری در سال 1906 در 47 سالگی به علت تصادف با اتومبیل درگذشت. مادام کوری پس از مرگ شوهرش به مطالعات خود ادامه داد و در سال 1910 موفق به تهیه رادیوم خالص گردید در این هنگام استاد سوربون و عضو آکادمی طب شد و در سال1911 برای دومین بار به دریافت جایزه نوبل نائل شد. ماری کوری به غیر از لینوس پاولینگ (برنده جایزه نوبل در شیمی در سال 1954، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1962) تنها انسانی است که دوباره این جایزه ارزشمند را از آن خود کرده است. مادام کوری در چهارم ژوئیه 1934 یعنی بیست و هشت سال بعد از مرگ شوهرش و در سن 67 سالگی درگذشت.
این واقعیت که پرتوهای رادیوم می توانند بافتهای زنده اندامها را از بین ببرند به عنوان مهمترین دستاورد کشف کوریها مشخص گردید و پزشکان و پژوهشگران علوم پزشکی به زودی دریافتند که به این وسیله می توانند غده ها و بافتهای بدخیم را که در سرطان و همچنین بیماریهای پوستی و غدد ترشحی بروز می کنند، از بین ببرند. بسیاری از بیماران سرطانی که توانسته اند با موفقیت معالجه شوند و از مرگ نجات یابند عمر دوباره و سلامتی خود را مرهون تلاشهای ایثارگرانه و خستگی ناپذیر و انگیزه والای این زن بی همتا هستند.



پنج شنبه 30 دی 1389  1:47 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

مری ویتون کالکینز

 

 

در 30 مارچ 1863 در آمریکا به دنیا آمد و در 26 فوریه 1930 به خاطر ابتلاء به بیماری سرطان درگذشت. او در سال 1882 به عنوان دانشجوی سال دوم وارد کالج اسمیت شد. مرگ خواهرش در سال 1883 باعث ترک تحصیل او به مدّت یکسال شد. البته او در این مدّت به مطالعات شخصی‌اش ادامه می‌داد. کالکینز در سال 1884 به کالج بازگشت و در رشته فلسفه فارغ‌التحصیل شد.

پس از فارغ‌التحصیلی سه سال به تدریس زبان یونانی در کالج ولسلی پرداخت و سپس یک موقعیت شغلی برای تدریس در رشته جدید روان‌شناسی به او پیشنهاد شد. او برای آن که بتواند به تدریس روان‌شناسی بپردازد باید حداقل یک سال به مطالعه این رشته می‌پرداخت. مشکلی که وجود داشت این بود که در آن زمان دوره‌های اندکی در این زمینه وجود داشت و تعدادی از آن‌ها هم دانشجوی زن نمی‌پذیرفتند. بُعد مسافت و فقدان آزمایشگاه روان‌شناسی باعث شد که او از پیوستن به دانشگاه‌های ییل و میشیگان منصرف شود.

مری‌ویتون کالکینز پس از آن که چند جلسه به صورت مستمع آزاد در کلاس‌های ویلیام جیمز در هاروارد شرکت کرد به طور رسمی درخواست کرد که به او اجازه شرکت در کلاس داده شود. مقامات اداری دانشگاه‌ هاروارد ابتدا موافقت نکردند ولی هم پدرش و هم رئیس کالج ولسلی نامه‌هایی به حمایت از او به هاروارد ارسال کردند. سرانجام تقاضای کالکینز در سال 1890 مورد پذیرش قرار گرفت. او در هاروارد در کلاس‌های درس ویلیام جیمز و جوسیا رویس شرکت کرد و زیر نظر دکتر ادموند سنفورد از دانشگاه کلارک به مطالعه روان‌شناسی تجربی پرداخت.

مری ویتون کالکینز در دانشگاه هاروارد آزمایش جفت‌های متداعی را ابداع کرد. به کسانی که در این آزمایش شرکت می‌کردند جفت‌های متعدد رنگ و عدد نشان داده می‌شد و سپس از آن‌ها پرسیده می‌شد که کدام رنگ به کدام عدد مربوط است. از این تکنیک برای مطالعه حافظه استفاده می‌شد. او در سال 1895 تز دکتری خود را با عنوان «یک پژوهش تجربی در تداعی ایده‌ها» ارائه کرد که مورد تأئید کمیته‌ای متشکل از ویلیام جیمز، جوسیا رویس و هوگو مانستربرگ قرار گرفت امّا علیرغم این تأیید، دانشگاه هاروارد به دلیل آن که کالکینز را دانشجوی خود محسوب نمی‌کرد مدرکی برای او صادر نکرد.

کالکینز همان سال به کالج ولسلی بازگشت و تا زمان بازنشستگی‌اش در سال 1927 به تدریس در آنجا پرداخت. مری ویتون کالکینز در طول دوران حرفه‌ایش بیش از 100 مقاله تخصصی در موضوعات مختلف روان‌شناسی و فلسفه نوشت. به علاوه، او نخستین زنی بود که به ریاست انجمن روان‌شناسی آمریکا رسید. او در سال 1918 به ریاست انجمن فلسفه آمریکا نیز برگزیده شد.

از جمله کارهای تأثیر گذار او در روان‌شناسی می‌توان به ابداع تکنیک جفت‌های متداعی و کارهایش در زمینه خود-روا‌ن‌شناسی اشاره کرد. کالکینز عقیده داشت که خودآگاهی، تمرکز اولیه رشته روان‌‌شناسی است.

برگرفته از : کلینیک الکترونیکی روان‌یار


 


پنج شنبه 30 دی 1389  1:47 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

ورا روبین

 

 

در 23 جولای 1928 در شهر فیلادلفیا به دنیا آمد. او از همان کودکی شیفته دنیای اسرارآمیز ستاره ها بود، به طوری که شب ها به زحمت بیدار می ماند تا چرخش تدریجی صورت های فلکی را حول ستاره قطبی از پنجره اتاق خواب خود که رو به شمال باز می شد، تماشا کند.

روبین در سن 17 سالگی وارد دانشگاه واسار شد و سه سال بعد با مدرک کارشناسی اخترشناسی از آنجا فارغ التحصیل شد. او جز به ادامه تحصیلاتش در دانشگاه پرینستون که در آن زمان به مرکز اخترشناسی معتبری در سطح جهان تبدیل شده بود، به چیز دیگر نمی اندیشید. بنابراین با اشتیاق فراوان، تقاضانامه ای را برای دریافت فرم های ثبت نام در دوره تحصیلات تکمیلی به دانشگاه پرینستون ارسال کرد، اما این فرم ها هیچگاه به دستش نرسید چرا که پرینستون تا سال 1971، زنان را در دوره های تحصیلات تکمیلی خود نمی پذیرفت. بدین ترتیب روبین سرانجام به دانشگاه کورنل رفت. در کورنل به او چندان اهمیت نمی دادند.

او زن بود و گذشته از آن، گروه اخترشناسی کورنل در آن دوران، گروه کوچکی بود که تنها دو مدرس داشت. اما از آنجایی که وی بیشتر در فیزیک کار کرده بود، این فرصت را به دست آورد تا با هانس بته که بعدها به سبب تشریح واکنش های گداخت هسته ای در خورشید، جایزه نوبل گرفت درس مکانیک کوانتومی پیشرفته را بگذراند. روبین الکترودینامیک کوانتومی را نیز از ریچارد فاینمن مشهور فراگرفت. روبین پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد، برای گرفتن دکترا به دانشگاه جورج تاون رفت. تز دکترای او در مورد نحوه توزیع کهکشان ها در جهان بود.

 پس از اتمام دکترا وارد بخش اخترشناسی موسسه تحقیقاتی کارنگی در واشنگتن شد و در آنجا بود که تحقیق بر روی چرخش کهکشان های مارپیچی را آغاز کرد، تحقیقی که نهایتاً یکی از بزرگ ترین معماهای فیزیک از دل آن سر برآورد.

ورا روبین و همکارش کنت فورد آهنگ های دوران عده ای از کهکشان های دور را در رصدخانه ملی کیت پیک آریزونا اندازه گرفتند. آنان این کار را با اندازه گیری جا به جای دوپلری خوشه های نورانی ستاره های جای گزیده در درون هر کهکشان واقع در فاصله های گوناگون از مرکز کهکشان انجام دادند. یافته های آنان شگفت انگیز بود؛ تندی مداری ستاره ها در کناره مرئی بیرونی کهکشان در حدود تندی مداری ستاره های واقع در نزدیکی مرکز کهکشان بود.

چنانچه نتایج نشان می دهد اگر تمام جرم کهکشانها با نور مرئی نمایش داده شود چیزی نیست که ما انتظار دیدنش را داشته باشیم. نقش یافته شده توسط روبین و فورد هم آن چیزی نیست که ما در منظومه شمسی پیدا می کنیم. برای مثال تندی مداری پلوتو (دور ترین سیاره از خورشید) فقط در حدود یک دهم تندی مداری عطارد (نزدیک ترین سیاره به خورشید) است.

تنها توجیه درباره یافته های روبین و فورد که با مکانیک نیوتونی سازگار است این است که یک کهکشان شامل نوعی ماده است خیلی بیشتر از آنچه می بینیم. در واقع بخش مرئی یک کهکشان فقط نمایشگر 5 تا 10 درصد جرم کل کهکشان است. علاوه بر این مطالعات مربوط به چرخش کهکشانی و بسیاری مشاهدات دیگر ما را به این نتیجه می رساند که جهان سرشار از ماده ای است که ما نمی توانیم آن را ببینیم.

اندازه گیری های روبین نشان داد که کهکشان ها با چنان سرعتی در حال چرخشند که قاعدتاً باید تاکنون مضمحل می شدند. پس باید ماده ای ناشناخته و تاریک، فضای درون کهکشان ها را پر کرده باشد تا با نیروی گرانش خود، از اضمحلال کهکشان ها جلوگیری کند. اینگونه بود که معمایی به نام «ماده تاریک» پا به عرصه فیزیک گذاشت، ماده ای اسرارآمیز و ناشناخته که 90 درصد جرم کل جهان را تشکیل می دهد اما ما هنوز هم از ماهیت آن هیچ نمی دانیم.

منابع :

 Luminosity Of Life

کانون دانش



پنج شنبه 30 دی 1389  1:48 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان زن

لیزه مایتنر

 

 

کارهای علمی و برجسته لیزه مایتنر در زمینه ی فیزیک از آن دسته کارهای علمی می باشد که تاکنون زنان آمریکایی کمتر جذب آن شده اند. برحسب قضاوت فیزیکدانان برجسته ی دنیا ، ماری کوری و لیزه مایتنر با خدمات علمی خود انقلابی در زمینه ی فیزیک بر پا کردند که دگرگونی بنیادی فیزیک در قرن نوزدهم مدیون ره آورد علمی این دو دانشمند می باشد . فعالیت کاری لیزه مایتنر مانند ماری کوری در زمینه ای بود که موجبات شکافت هسته اورانیوم را فراهم ساخت ولی هنگامی که کارهای علمی او به ثمر رسید از سوی دولت آلمان نازی تحت فشار قرار گرفت و با اجبار از کشور آلمان گریخت و به سوئد رفت.

اتوهان همکار او نیز مجبور به ترک آلمان و پناه آوردن به کشور انگلستان شد. اتوهان در این کشور به پژوهش خود ادامه داد و در سال 1944 به خاطر دستیابی به شکاف اتمی موفق به دریافت جایزه نوبل گشت و چون در این امر لیزه مایتنر نیز شریک بود ، افتخاری نصیب وی گردید که پیش از آن نصیب دو زن دیگر شده بود. این افتخار عضویت در فرهنگستان علمی سوئد بود.

لیزه در شهر وین پایتخت اتریش به دنیا آمد و در دبیرستان فرهنگی وین درس خواند. خیلی زود فهمید که به ریاضیات و فیزیک علاقه مند است. لذا در دانشگاه قدیمی وین ادامه ی تحصیل داد. در سال 1902 در دانشگاه وین استاد فیزیک نظری او پروفسور لودویک برلستمان بود. این شانس خوبی برای وی بود، زیرا در آن زمان در بیش تر دانشگاه های اروپایی ، از سوی استادان فیزیک ، تئوری هسته ای مورد پذیرش نبود و آن را مردود می شمردند.در پی کشف رادیو اکتیو، لیزه مایتنر در زمینه ی فیزیک اتمی گام برداشت. این رشته ی علمی نیاز به آشنایی با ریاضیات داشت و او با زمینه ای بسیار قوی در ریاضیات و تجربه ی علمی در فیزیک نظری ، توانست در زمینه ی رادیواکتیو با موفقیت کار کند. او تصمیم داشت در زمینه ی فیزیک نظری به مطالعات خود ادامه دهد و بهترین راه موفقیت در این کار شرکت کردن در سخنرانی های ماکس پلانک بود.

پلانک یکی از فیزیکدانان  برجسته ی دنیا و مدرس دانشگاه برلین بود.به همین منظور مایتنر در سال 1907 به برلین رفت. در این هنگام با یک شیمیدان جوان به نام اتوهان شروع به انجام آزمایش هایی تجربی کرد. اتو مرد جوانی بود که در انستیتوی امیل فیشر در زمینه ی شیمی عالی فعالیت می کرد. مانعی که بر سر راه این دو همکار وجود داشت این بود این بود که در آن زمان درهای انستیتوی پژوهشی فیشر بر روی زنان بسته بود. اتو موفق شد در این زمینه با دکتر فیشر رئیس انستیتو صحبت کند و با موافقت دکتر فیشر همکاری علمی آن ها آغاز گردید.

همکاری دکتر ماینتر و دکتر هان برای هر دو مفید بود. در سال 1917 مشترکا" مقاله ای درباره ی کشف خود انتشار دادند که عنوان این مقاله «پرو تا کتونیم عنصر رادیواکتیو نادر» بود. در حدود سال 1924 از سوی فرهنگستان علوم برلین مدال (لایب نیتس) به او اعطا گردید و در سال 1925 نیز از سوی فرهنگستان علوم اتریش جایزه (لی بر) به او اعطا شد . در سال 1926 نیز به عنوان پروفسور برجسته در دانشگاه برلین کسب موقعیت کرد اما دیری نگذشت که عقاید ضد یهودی هیتلر سبب از دست دادن این موقعیت شد.

مایتنر و هان به کشف مواد رادیواکتیو ادامه دادند . در نیمه ی سال 1920 آن ها در میان گروه کوچکی از دانشمندان آزمایشگاه با به کارگیری روش هایی که هسته اتم ها را تغییر می داد شروع به تبدیل یک عنصر به عنصر دیگر کردند.

این تبدیل عناصر به یکدیگر درست پیش از زمانی انجام پذیرفت که ذراتی به جز الکترون و پروتون در اتم شناسایی شدند. درسال 1932 با کشف ذرات دیگری در هسته ی انم که نوترون نامیده شدند ، روش جدیدی برای انجام اینگونه آزمایش های تجربی پایه ریزی گردید . در سال 1934 در ایتالیا گروهی به سرپرستی «انریکو فرمی» با بمباران نوترون های اتم اورانیوم عنصری به دست آوردند که به نظر می رسید شبیه هیچ یک از عناصر شناخته  شده آن زمان نبود.

دکتر هان و دکتر ماینتر بلافاصله کار و آزمایش های خود را در این زمینه آغاز کردند. دکتر ماینتر می گوید :« ما گروه جدیدی از مواد رادیواکتیو را انتخاب کردیم که هیچ مشابهتی با هیچ یک از عناصر پایین تر از اورانیوم (در جدول مندلیف) نداشتند.»

در بهار 1938 اتریش توسط آلمان نازی اشغال گردید و لیزه ماینتر موقتا" به کپنهاگ رفت زیرا خواهر زاده اش اتوفریش در آنجا در آزمایشگاه نیلز بور کار می کرد.

چند ماه پس از عزیمت دکتر ماینتر، تجزیه های شیمیایی کامل شد و نتیجه ی آن نشان دهنده ی بروز فرآیند جدیدی بود که موجب کشف باریم شد. دکتر هان در ژانویه 1939 چگونگی بروز این فرآیند را منتشر کرد . لیزه ماینتر در سوئد بود که خبر این پیروزی را شنید و دریافت که دکتر هان با آن که نتیجه ی کار خود را به دنیای علم هدیه کرده ولی با زیرکی خاصی اصل کار را پنهان داشته زیرا ظهور باریم به معنی این بود که به احتمال زیاد هسته ی اتم اورانیوم 92 شکافته شده است.

درتاریخ 16 ژانویه ماینتر و خواهرزاده اش فریش مشترکا" مقاله ای تهیه و دراختیار مجله ی علمی نیچر قرار دادند . آن ها در این مقاله شرح داده بودند که نتیجه کار هان و استراسن شکافته شدن اتم اورانیوم بوده است که دکتر ماینتر آن را فرآیند فیسیون نام نهاد.

فریش در آزمایشگاه نیلز بور این آزمایش را با موفقیت به انجام رساند و صحت نتایج کار فریش مورد تائید آزمایشگاه های آمریکا قرار گرفت . آمریکایی ها به سرعت دست به کار شدند و موفق شدند در اولین شکاف اتمی به یک سلسله واکنش زنجیره ای دست یابند و همین آزمایش ها امکان استفاده از انرژی اتم را در بمب اتمی فراهم ساخت.

چند سال بعد از جنگ جهانی دوم ، دکتر ماینتر چنین می نویسد : «مایه ی تاسف است که شکاف اتمی در زمان جنگ اتفاق افتاد.» 

او پس از یک سال به آمریکا رفت . در آن زمان جنگ هنوز ادامه داشت ، سپس به سوئد بازگشت و کارت اقامت دائم دریافت کرد و به عنوان یکی از اعضای ثابت «پژوهش های اتمی سوئد» مشغول به کار شد . او نه تنها این افتخارات را به عنوان یکی از اعضای ثابت فرهنگستان علوم سوئد برای ملت سوئد کسب کرد ، بلکه آلمان و زادگاهش اتریش نیز از این افتخارات بهره مند شدند .

در سال 1974 به او جایزه علمی وین اهدا شد و در سال 1949 مدال ماکس پلانک را به او اهدا کردند و از سوی چهار انستیتوی آمریکا به نام های سیراکور ، روتگرز ، اسمیت و آدلفی به دریافت دکترای افتخاری در علوم نائل گشت . در سال 1960 از استکهم به انگلستان رفت و در کمبریج ساکن شد و در 27 اکتبر 1968 در این شهر دار فانی را وداع گفت.

منبع : مجله فرآیند



پنج شنبه 30 دی 1389  1:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها