0

جنون سبز مایل به بنفش-3

 
asemaniha
asemaniha
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 118
محل سکونت : اصفهان

جنون سبز مایل به بنفش-3

جنون سبز مایل به بنفش
نویسنده : مهدی نورمحمدزاده
ودود مي‌گويد: «بهشتهم همين‌طور است... آدمها وقتي به بهشت مي‌روند يعني برمي‌گردند به كودكي‌شان... براي همين است كه توي بهشت هم دعواي محرم و نامحرم پيش نمي‌آيد چون همه مثل هممي‌شوند عين بچگيها... .
ودود مي‌گويد: «آدمها به بهشت نمي‌روند بلكه به بهشتبرمي‌گردند...»
خلاصه مي‌گفتم كه سالها گذشت و همه بزرگ شدند و چيزهاي زياديفهميدند. اما من يكي هيچ‌وقت بزرگ نشدم. يعني راستش را بخواهيد نتوانستم! من تويهمان سالهاي كودكي گير افتادم. دست خودم هم نبود! خيلي وقتها خواستم بزرگ شوم و مثلبزرگ‌ترها چيزها را بفهمم، اما هيچ‌وقت نتوانستم!! براي همين بود كه مي‌توانستم بهراحتي صداي حرف زدن اسباب‌بازيها را بشنوم. چون هنوز بزرگ نشده بودم. اما با اينحال به اين شرايط هم عادت كرده بودم و سعي مي‌كردم با بزرگ‌ترها زياد حرف نزنم كهخداي ناكرده يك وقتي سر از كارم درنياورند. اما همه اينها مربوط به قبل از آشناييبا ودود بود. از روزي كه با ودود دوست شدم، اتفاقاتي برايم پيش آمد كه اصلاً همهاينها را به‌كلي فراموش كردم. از شما چه پنهان كه تازگيها خودم هم ترسيده‌ام. مي‌ترسم بلايي سرم بيايد يا خداي نكرده هوش و حواسم دچار اشكال شود. آخر مي‌دانيد! به چند نفر از دوستان كه قضيه را گفتم اولش ناراحت شدند و بعد اسم چند تا دكتر رابرايم نوشتند كه حتما‌ً پيش آنها بروم!
به آنها هم گفتم، به شما هم مي‌گويم. منمريض نيستم. من فقط... راستش من فقط صداي خنده مي‌شنوم. البته بيشتر به قهقههمي‌ماند تا خنده!! هميشه هم ‌صدا از بالاي سرم مي‌آيد. و هر روز كه مي‌گذرد صداشديدتر و بلندتر مي‌شود. مي‌ترسم گوشهايم كر شوند. دوستانم حرفهايم را باور نكردند. اما ودود مي‌گويد: «صداي خنده فرشته‌هاست
مي‌گويم به چه مي‌خندند؟ خودش هممي‌خندد و مي‌گويد: «به حال انسانها، به حال آنهايي كه خودشان را پاره مي‌كنند تاچيزهايي را ثابت كنند... چيزهايي كه اصلا‌ً از اول ثابت بوده‌اند...»
شروعمي‌كند به بلند خنديدن. آن‌قدر مي‌خندد كه رگهاي گردنش بيرون مي‌زند. صورتش سرخمي‌شود و چشمهايش خيس. مي‌پرسم: «مثلا‌ً چه چيزهايي؟»
سرش را مي‌خارد ومي‌‌گويد: «مثلا‌ً مي‌‌خواهند ثابت كنند وقتي همه چيز خراب شد، بالاخره يكي بايدبيايد و كارها را درست كند. يكي كه صاف و ساده باشد و اصلا‌ً ريگي به كفش نداشتهباشد. اين مثل اين است كه بخواهي ثابت كني سفيد، سفيد است...»
من نمي‌دانم آن يكنفر كيست كه اصلا‌ً ريگي به كفش ندارد. ودود خيلي وقتها از او حرف مي‌زند. هر وقتصحبت ودود به آن يك نفر مي‌رسد خنده‌هايش ته مي‌روند و مي‌شوند يك بغض نتركيده تويسينه‌اش.
مي‌گويد: «آن يك نفر غريبه نيست، خيلي هم آشناست... شايد او آشناي غريباست يا نه، غريب آشنا...»
از اين حرفهاي ودود واقعاً گيج مي‌شوم. بعضي وقتهامي‌پرسم: «آن يك نفر كيست؟ اصلاً چه رنگي لباس مي‌پوشد؟ تيپ اسپورت دوست دارد يا كتو شلوار رسمي؟ اصلا‌ً توي كدام كوچه زندگي مي‌كند؟ بالا شهري استيا...»
نمي‌دانم چرا هر وقت از اين حرفها مي‌‌زنم، اشكهاي ودود درمي‌آيد. مي‌گويد: «آن يك نفر ساده مي‌پوشد، خيلي ساده... ساده زندگي مي‌كند و آدمهاي صاف وساده را هم دوست دارد...»
توي اين چند وقتي كه با ودود آشنا شده‌ام معماي آن يكنفر هنوز برايم حل نشده است. بعضي وقتها با خودم مي‌گويم ودود چطور مي‌تواند كسي راكه نديده است، بشناسد؟ نكند ودود مرا سر كار گذاشته باشد؟ يا شايد اصلاً او... نه! ودود هيچ‌وقت دروغ نمي‌گويد. حداقل اين را مطمئن هستم.
بیاد روزهای عاشقی
یک شنبه 20 بهمن 1387  4:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها