0

تمام دانشمندان فلسفه

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

آیزایا برلین

 

فیلسوف سیاسی و مورخ تاریخ اندیشه ها در 5 نوامبر 1997 در سن 88 سالگی در شهر آکسفورد انگلستان درگذشت. وی در زمره برجسته ترین نظریه پردازان سیاسی معاصر در باب مفهوم «آزادی» به شمار می آمد.

والدین برلین که در شهر ریکا در لاتویا می زیستند یهودیانی سکولار بودند، اما پدربزرگ و مادربزرگش بر اجرای آداب سنتی مذهب اصرار می ورزیدند. پدر آیزایا تاجر الوار بود و واگن های چوبی تخت خوابدار به راه آهن تزاری می فروخت. در جریان نخستین جنگ جهانی و به دنبال پیشروی آلمان ها به سمت ریکا در 1915، خانواده برلین ابتدا به آندرناپل و سپس در 1917 به پتروگراد رفتند و سپس از بروز انقلاب بلشویکی در روسیه، چون اوضاع را نامساعد تشخیص دادند، به انگلستان کوچ کردند. آیزایای 12 ساله پس از طی دوران مقدماتی تحصیل، به سال 1928 به دانشگاه آکسفورد رفت و لیسانس خود را در رشته ادبیات کلاسیک، فلسفه و علوم سیاسی اخذ کرد و آن گاه به قصد روزنامه نگار شدن درخواستی به روزنامه «گاردین» نوشت، اما در مصاحبه ورودی توفیق نیافت و به صرافت ادامه تحصیل در رشته حقوق افتاد.

در ایـن هنـگام یـکـی از اسـاتیــد نیــوکـالـج (New College) آکسفورد که با وی دوست بود او را به عنوان مدرس فلسفه به این کالج دعوت کرد. مقارن با همین زمان کالج آل سولز (All Souls) نیز یک بورس تحقیقاتی به او اعطا کرد. به این ترتیب برلین تا سال 1928 که رسما به عضویت کادر علمی نیوکالج درآمد، از مزایای هر دو مسئولیت خود بهره می برد. کتاب کوچک «زندگی و محیط اجتماعی کارل مارکس» که به سال 1929 انتشار یافت، محصول پژوهش او برای کالج آل سولز بود.

آیزایا برلین در دوران دومین جنگ جهانی و به سال 1941 از طرف وزارت اطلاعات انگلستان به آمریکا اعزام شد تا گزارش های مرتبی در خصوص روحیات آمریکاییان و عکس العمل های آنان در قبال جنگ به لندن ارسال کند. گزارش های پر محتوای برلین به زودی توجه وزارت امور خارجه و شخص چرچیل را به خود جلب کرد و سبب شد تا سال بعد او را به عضویت وزارت امور خارجه درآورند و مسئولیت ارسال تحلیل های سیاسی در سفارت انگلیس در واشنگتن را به او بسپارند. مجموعه گزارش های برلین از آمریکا به سال 1981 تحت عنوان «گزارش های واشنگتن 1945-1941» انتشار یافت.

برلین مدتی کوتاه نیز در سفارت انگلستان در مسکو خدمت کرد و در این مدت ملاقات هایی با روشنفکران سرشناس شوروی مانند «بوریس پاسترناک » و «آنا آخماتوا» انجام داد که تاثیر تعیین کننده ای بر جهت گیری فکری او در آینده باقی گذارد و او را بیش از پیش به بررسی اندیشه های متفکران روس و ترجمه آثار آنان به زبان انگلیسی علاقه مند کرد. در پایان جنگ برلین تصمیم گرفت فلسفه را رها کند و به پژوهش در تاریخ اندیشه ها مشغول شود. او در سال 1957 به استادی کرسی نظریه اجتماعی و سیاسی در کالج آل سولز منصوب شد و رساله مشهور خود با نام «دو مفهوم آزادی» را در هنگام تصدی این کرسی قرائت کرد.

در این رساله که از زمان انتشار تاکنون تاثیر بسیار زیادی بر بحث های نظری در باب آزادی باقی گذارده، برلین از یک سو  بر این نکته تاکید کرد که آزادی یک مفهوم اساسی و غیرقابل تحویل به دیگر مفاهیم است و آن را نمی توان با تکیه به مفاهیم دیگر مانند عدالت، مساوات، سعادت، آسودگی وجدان و نظایر آن تبیین کرد و از سوی دیگر میان دو نوع آزادی «منفی» و «مثبت» تمایز قائل شد. آزادی منفی به معنای آزاد بودن از قیودی است که توسط دیگران بر شخص تحمیل می شود. آزادی مثبت به معنای آزادی برای دستیابی به خواست ها و علایقی است که شخص بدان ها تمایل دارد. برلین استدلال می کند در حالی که آزادی منفی ارزشمند و ضروری است، آزادی مثبت می تواند به استبداد و اعمال محدودیت بر آزادی افراد از سوی کسانی منجر شود که می پندارند حقیقت مطلق و ارزش های متعالی تنها در اختیار آنان است و تنها آنان شایستگی داوری در خصوص این امور را دارند.

دیدگاه های برلین درباره آزادی به عنوان تفسیر تاز ه ای از لیبرالیسم مورد استقبال قرار گرفت، اما نکته مهمی که می باید از باب رهیافت لیبرالیستی او در نظر داشت این است که برلین به عوض آنکه از لیبرالیسم خوش بینانه «جان استوارت میل» متاثر باشد، کاملا تحت تاثیر لیبرالیسم بدبینانه متفکران روس است. برلین در جبین بشریت نور رستگاری نمی بیند و به آینده خوش بین نیست و بر این باور است که ابنای بشر به دست خود موجبات نابودی خویش را فراهم می کنند. او موافق با این رهیافت برای یکی از آخرین آثار خود نام «الوار خمیده انسانیت» را برگزید که آن را از عبارتی از کانت وام گرفته بود: «از الوار خمیده انسانیت هیچ چیز راستی تاکنون ساخته نشده.»برلین که به زبان های روسی، آلمانی، انگلیسی و فرانسه تسلط داشت، سخنوری توانا و مدرسی خوش محضر بود.

اما در کار نویسندگی بیشتر به مقاله نویسی گرایش داشت تا تحریر کتاب های جامع و تقریبا همگی آثارش در قالب مقالات متنوعی است که در مجموعه های مختلف جمع آوری شده است و احیانا در آنها موارد تکراری نیز به چشم می خورد. او در یکی از مقالات مشهورش با نام «خارپشت و روباه» که در آن به بررسی دیدگاه تولستوی درباره تاریخ پرداخته، متفکران را به دو گروه خارپشت ها و روباه ها تقسیم می کند.خارپشت ها آنانی هستند که در طول زندگی یک ایده عمیق و بزرگ عرضه می کنند و همه آثار قلمی شان در بسط و تکمیل همان ایده اصلی است.روباه ها به عکس کسانی هستند که به حوزه های گوناگون سر می کشند و از هر یک از گشت و گذارهای خود ارمغان کوچکی به همراه می آورند.

برلین روباهی بود که دو ایده اصلی را همچون خارپشت ها مطرح ساخته بود: آزادی و کثرت گرایی (پلورالیسم). برلین در عین اعتقاد به پلورالیسم و تاکید بلیغ بر این نکته که در جوامع بشری احیانا ارزش ها، اصول و آرمان هایی یافت می شوند که به یکدیگر قابل تحویل نیستند و افراد باید بیاموزند که در کنار هم و با رعایت احترام متقابل برای آرا و اندیشه های یکدیگر زندگی کنند به نسبی گرایی قائل نبود و بر عام بودن برخی ارزش ها نظیر آزادی و معرفت علمی تاکید می ورزید.



چهارشنبه 29 دی 1389  11:07 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

ریچارد مروین هِر

 

 

در متن قالباً به اصطلاحاتی اشاره می شود که تاریخچه آنان ممکن است به نظریات بنیادین قرون هجدهم به بعد مربوط باشد لذا خواننده نیازمند دانستن حداقلی از تاریخ تکامل ایده های فلسفی است.

نظریه «عواطفگرایی» بطور عام معتقد است که تمامی گزاره های اخلاقی چیزی جز بیان احساسات و یا گرایشات گوینده نیستند و لاجرم نمی توان بدین وسیله به صالح و یا ناصالح بودن عملی دست یافت. ضرورتاً «خوب» و «بد» وجود خارجی نداشته، نمی توان بیانی را خوب و یا بد دانست.

نظریه «اصالت منفعت طلبی» بطور عام معتقد است: خوبی و یا بدی مقوله ای وابسته به درجه ضرردهی یا سودمندی آن در میان تمامی اجزای بشریت است. این گرایش بگونه مختصر ابتدا از «اومانیسم» یونان باستان زاده می شود و نهایتاً تفکر باستان نوعی «خوشی پرستی» از خود بجای میگذارد. در قرن هجدهم توسط جرمی بنتهام دوباره با بیانی بسیار متفاوت مطرح شده توسط فرزند دوستش جیمز میل بنام جان استوارت میل تناقض زدایی، بسط و گسترش یافته و با معیارهای اخلاقی که به ادعای میل جاودانه اند ترکیب می شود و چنین نامی میابد. تاکنون فلاسفه بیشماری در جهت رد و یا اثبات آن فعالیت کرده اند که نگرشهای متفاوتی از این نظریه ارایه گردیده و این داستان همچنان ادامه دارد. جی.ای. مور، ژان پل سارتر و ریچارد مروین هِر از جمله ابرفلاسفه قرن بیستم هستند که، اگرچه هر کدام با نگرش خاص خود، در بسط و گسترش این نظریه تلاش کرده اند.

ریچارد مروین هِر استاد برجسته فلسفه اخلاق، مدافع جهانی بودن یافته ها و گزاره های اخلاقی بود که به "تجویزگرایی جهانی" معروف است. در دو زمینه اخلاقیات کاربردی و روابط عمومی اجتماعی مقالات با ارزشی نوشته است. سالیان دراز کرسی استادی دانشگاه های آکسفورد و فلوریدا را در اختیار داشته است. در آکسفورد فلسفه اخلاق و در فلوریدا فلسفه جامع تدریس کرده است. اولین کتابش "زبان اخلاقیات" (1952) تلاشی است برای اثبات آنکه تصورات اخلاقی از منطقی فرمان میبرند که اجازه میدهد استدلال اخلاقی ذاتاً عقلانی باشد، اگرچه عبارات خبری اخلاق مثل "نیک بودن" بصورت بنیادی از جنس توصیفی  نیستند. یافته های هِر درباره عقلانی بودن استدلال اخلاقی و حتمی بودن یک تیوری جامع، هسته مرکزی فلسفه او را تشکیل میدهند.

راه های مختلفی که بدان وسیله استیونسون و آیر  از تیوری "عواطفگرایی" دفاع کرده بودند، پیش زمینه های تلاشهای مقدماتی هِر را تشکیل دادند و او مصمم بود که ناکار آمدیهای تئوری را برطرف کرده همزمان درونبینی آن را نیز بیان دارد. بعنوان مثال، آیر جوان در کتاب "زبان، حقیقت و منطق"، که به نوعی تلاش عجولانه ای بحساب می آمد، به دنبال تضعیف آنچیزی که از آن دعاوی گفتمان اخلاقی نام میبرد ادعا میکند که اظهارات اخلاقی هیچ محتوای حقیقی نداشته چیزی فراتر از بیان احساسات و یا گرایشات نیستند. نتیجه آنکه هر آنچیز که بیان احساسات و یا گرایشات باشد فقط تصادفی میتواند در خدمت عمل قرار گیرد. اظهارات اخلاقی، در باور آیر، فاقد محتوای راستین یا دروغین هستند بخاطرآنکه نه قابل تحلیل اند و نه تجربی قابل اثبات. این ادعا اظهارات اخلاقی را به تبلیغات خام بدون هیچ تحمیل عقلانی تبدیل کرد. هِر "عواطفگرایی" را بطور کامل رد نکرد اما عنصر راهنمای عمل و یا تجویزی را به زبان اخلاقی افزود و مدعی اصالت آن در هسته مرکزی گفتمان اخلاقی شد. او همواره مخالف نگرشی از "وصف کننده گی" بود که مفاهیم گزاره های خبری اخلاق نیک، بد، درست، غلط، بایست و امثالهم را تضعیف کننده اشکال اخلاقی نشانگر واقعیت میدانست. استدلالش این بود که ادبیات وصف کننده در دستورها، توصیه ها و تشویق ها بکار می روند ساختار منطقی داشته و قادر به دنبال کردن هنجار عقلانی استدلالها می باشند. بعنوان نمونه، همانقدر که استنباط حقیقی ممکن است، استنباط دستوری نیز رواست. نسخه های اخلاقی حاوی دستورها هستند، اما ارزش فراتری را در خود حمل میکنند؛ بیان "شما نمی بایست سیگار بکشید" فراتر از "سیگار نکشید" است، که قضاوت الزام «نبایست» قادر به جهانی بودن می باشد. به بیان دیگر، کسی که به واسطه شرایطی قضاوت الزام «باید» بکار می برد، در حال تجویز قضاوتش برای تمامی شرایط مشابه است در حال جهانی کردن قضاوتش میباشد. بدین نظر، گفتمان اخلاقی به هیچ عنوان برابر با تلاشهای غیر عقلانی در متقاعد کردن نیست. او در کتاب "آزادی و عقل" (1963) با منشی ریزبین و منظم برخی موارد را روشن میکند و مطالب جدیدی می افزاید. استدلالش این بود که گزاره های خبری اخلاق میتوانند مفهوم ثانوی توصیفی داشته باشند اما مفهوم اصیل و ابتدایی آنان غیر توصیفی است. همچنین معتقد به یک تقسیم بندی منطقی مابین حقایق و ارزشها بود، که مانع هرگونه استنباط منطقی قضاوت اخلاقی از ظواهر توصیفی جهان می شود. تا مدتها هم این نظریه حتی از جانب مخالفان اصولی و درست بحساب می آمد. اولین استدلال مخالف آنگاه توسط فیلیپا فوت ارایه می گردد و زمانی که "واقعگرایی اخلاقی"  مورد محبوبیت واقع می شود، به نوعی نظریه هِر را از هسته مرکزی تفکرات اخلاقی بکنار می راند.

در تحلیل هِر، تمامی تجویزات منوط بر "تصمیمات اصول"  می باشند که آنها نیز فقط مطیع پیشنیازهای منطقی جهانی شدن ارزشها هستند. البته این نظر در آنجا که به متعصبان بر میگشت مشکل ساز شد. بعنوان نمونه، چگونه میتوان به یک نازیست متعصب، که تجویز میکند تمامی یهودیان باید کشته شوند، حتی اگر مشخص شود که او هم یک یهودی است باید کشته شود، نشان داد که او اشتباه فکر میکند؟

تجویزگرایی قضاوت اخلاقی نیز هِر را از موقعیت برسی مقوله ضعف اراده دور گرداند. اگر کسی مشوقانه خود را مورد قضاوت الزامی قرار دهد (مثلا: "من مرتباً باید به فقرا خیرات کنم.") طبق نظریه هِر آن فرد قصد انجام آن عمل را دارد. در عمل اما، اگر قصد نیت غایب باشد (مقوله ای که اکثراً آن را ضعف اراده میخوانند) از دو حال خارج نیست؛ یا اینکه هیچ نسخه جهانی ترویج نشده است و یا از نظر ساختار روان انجام چنین عملی غیر ممکن است. فلاسفه ای که کمتر دچار جبرگرایی تیوریک بوده اند نتیجه گرفتند مادامی که ضعف اراده بطور عینی مشهود است، هر نظریه ای که وجود آنرا منکر شود می بایست غلط پنداشته شود.

علاوه بر اینها، از تجویزگرایی جهانی او به فلسفه "اصالت منفعت طلبی"  می رسد. این ادعا را که دیگران می بایست اولویتهای ما را مورد پذیرش قرار دهند و ما نیز اولیتهای دیگران را قبول داشته باشیم؛ از آنجا ناشی می شود که یک عمل عمدی اخلاقی می بایست منطقاً تمامی اولویتها را ولو آنها که متعلق به او نیستند را به رسمیت بشناسد. وجه اصالت منفعت طلبی نظریه هِر همراه با مدل بحث برانگیز "تئوری دو سطحی قضاوت اخلاقی" در کتابش "تفکر اخلاقی" (1981) بسط و توسعه می یابد: تلاشی در جهت دوری جستن از نظریات کلاسیک «اصالت عمل در منفعت طلبی» و «اصالت اصول در منفعت طلبی»  با ترکیب بهترین عناصر تشکیل دهنده هر کدام و دست یافتن به یک نگرش کارآمد واحد. در سطح «ادراکی» تعهدات ثابتی نسبت به حقیقت مانند سیر ماندن، نیکوکاری و امثالهم وجود دارند که قابل تشخیص بوده و انسانها اکثر اوقات در تلاش موفقیت آمیزی برای دور نشدن از اینگونه تعهداتشان هستند. اما شرایطی نیز وجود دارند که تضاد و بحران آفرینند و فرد دیگر قادر به سنجش تفکرش با معیار تراز «ادراکی» نیست و نمی تواند در سطح ادراکی محض قدم بردارد، ضرورتاً تفکر فرد وارد سطح «بحرانی» میگردد که معیارهای تراز «بحران» را در مقابل تفکر او قرار داده فرد را به تعهدات جدیدی فرا میخواند. مخالفان، این فرضیه را به دو دلیل رد میکنند: یکی آنچیزی که به آن بی ثباتی درونی گفته اند و دیگری اینکه نظریه قادر به پیشگویی دقیق زمانی که می بایست معیارهای تفکر تغییر یابند نیست.

انتخاب فلسفه اخلاق توسط هِر در جهت یافتن پاسخ به سوالات واقعی بود که او دنبال میکرد. تلاش ویژه او در جهت همساز کردن یافته های نظریش با اخلاقیات کاربردی است. مقوله ای که در قرن بیستم بیشتر از هر زمان دیگری بدان رو آورده شد اما کمتر فیلسوفی مانند او موفق از این عرصه بیرون آمد. فلسفه نیازمند توجه و تمرکز فراوانی است و فقدان این تلاش ما را از ارایه تئوریهای بنیادین دور میکند. تلاش نتیجه بخش هِر این بود.



چهارشنبه 29 دی 1389  11:07 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

ولتر

 

در 21 نوامبر 1694 میلادی در پاریس زاده شد، نام اصلی او فران سوا ماری آروئه بود.

در هفت سالگی مادر خود را از دست داد، کودکیش را در آغوش خانواده میان حال و دین دار خود پرورش یافت. پس از آموختن، خواندن و نوشتن غرق در کتاب و نوشتن شد.

با اینکه پدرش هرگز نمی خواست در مشاغل ادبی وارد شود، امّا ولتر به خواسته پدر پشت کرد، و با اینکه از ارشاد محروم شد به نویسندگی پرداخت.

ولتر پس از یک دهه نویسندگی، نامدار شد، مردم فرانسه برای نوشته های شور انگیز او بی تاب بودند. پلیس دائم مراقب او بود، و نوشته های او را در اندک زمانی پس از انتشار جمع آوری می کرد.

نمایشنامه های او بیش از سه شبانه روز روی صحنه دیده نمی شد، و همین مخالفت های ناروای پلیس مردم را برای خواندن نوشته او حریص تر می کرد. مردم فرانسه نوشته های او را همچون اعلامیه های زیر زمینی تلقی می کردند و با اشتیاق مطالعه می کردند و افکار او را منتشر می ساختند.

دیری نگذشت که سایر کشورهای اروپایی با اندیشه های وی آشنا شدند. بالاخره حکومت فرانسه که در مقابل افکار او تاب تحمّل نداشت. او را بازداشت و در زندان معروف پاس تی افکندند. یازده ماه در زندان بود و بقدری به او سخت گذشت که در آستانه هلاکت قرار گرفت. پس از مدتی سلامت خود را باز یافت و بی پروا تر از گذشته به جنگ مخالفان آزادی و بیداری حرکت کرد. حکام فرانسه نیز به او اهانت کردند و حتی تا آنجا پیشروی کردند که به وی تهمت بدبینی زدند و اوباش را به جان وی انداختند.

در همین زمان آدریین لو کو ورور هنر پیشه معروف تئاتر در بستر مرگ آرمید، به سنت مسیحیان، کشیشی را به بالین وی آوردند، اما کشیش بر خلاف آئین عیسی مسیح، پیامبر رحمت و مهربانی، با اینکه خود را نماینده خدای رحمان و رحیم تصور می کرد، نه تنها از این بانوی هنرمند دلجویی نکرد، بلکه با غرور نخوت خشونت آمیزی که از ویژگیهای روحانی نمایان است، هنرمندی، (تئاتر پیشگی ) را حرفه ای ننگین شمرد و از او استغفار خواست. وقتی با افکار او مواجه شد، با خشم او را ترک کرد و به تحریک کلیسا پلیس از دفن او خوداری کرد و جسد او را با آهک و زباله سوزاندند و بر گرمی بازار کلیسا افزودند.

ولتر که خود شاهد این رویداد بود، چون یک پاره آتش شد. با حکومت و کلیسا این دو متحد قدیمی حمله ور شد و خطاب به مردم گفت: «کسی که می گوید: با من هم عقیده شو، وگرنه خدا تو را لعن خواهد کرد، به کسی می ماند که به من می گوید: با من هم عقیده شو وگرنه تو را خواهم کشت»، حکمرانان فرانسه که نتوانستند گفتار نیشدار ولتر را تحمّل کنند، او را برای بار دوم زندانی کردند و سپس از خاک فرانسه بیرون راندند.

ولتر در سال 1726 رهسپار انگلیس شد. جامعه انگلیس به دلیل انقلاب صنعتی بر مردم سالاری دست یافته بود، از سایر جوامع اروپائی جلوتر بود و ولتر را سخت تحت تاثیر قرار داده بود و او را مجذوب ساخت.

اقتدار پارلمان، استقلال دستگاه دادگستری، محدودیت قدرت پادشاه، حرمت دانشمندان و هنرمندان و فلسفه دادن او را به شگفتی و وجد درآورد. مراسم تدفین نیوتون و تشریفات ویژه او را هیچگاه از یاد نبرد، درسال 1729 حکومت فرانسه به ولتر اجازه باز گشت داد. در این زمان سی و پنج ساله بود. با تلاش خستگی ناپذیر و با شوری قهرمانانه به خلق آثار ادبی و فلسفی پرداخت.

ضمنا به پارهایی از قوانین کلیسا بی اعتنائی کرد و مورد غضب کلیسا قرار گرفت، کلیسا او را منحرف و فاسد الاخلاق نامید مردم را به طرد نوشته او فرا خواند. ولی مردم بیدار شده بودند و همچنان به او تمایل داشتند، حتی بسیاری از دربارهای اوروپا او را دعوت کردند.

اکاترینا  ملکه روسیه، کریس نیان هفتم و گوس تاو سوم  شاه سوئد، فریدریک بزرگ شاه پروس بیش از دیگران اصرار می ورزیدند.

با این همه، ولتر از آموزش محروم بود، بارها کتابهای او را غیر قانونی شمردند، جمع آوری کردند و سوزاندند، او را مورد تعقیب قرار دادند، در عین حال در سراسر جهان همه ظاهر پرستان و صاحبان زر و زور از دشمنان او به شمار می رفتند.

در سال 1750 وقتی همسر خود را که نویسنده ای هوشمند بود از دست داد، دعوت فریدریک بزرگ را پذیرفت و به پوتس دام در پروس رفت.فریدریک به او احترام زیاد نمود و می خواست او را در مسلک ملازمان دائمی خود درآورد. امّا وقتی ولتر زرق و برق مبتذل او را دید از او کم کم فاصله گرفت تا اینکه تصمیم گرفت خاک پروس را ترک کند. امّا فریدریک با وی به ناسازگاری رفتار کرد و تمام مرزها را بر روی او بست.

در سال 1755 دولت ژنو به ولتر پناه داد. ولتر در گوشهای دور افتاده به نام فرنی سکونت نمود. امّا به زودی از چهار گوشه اروپا بسیاری از پناهندگان سیاسی، و فراریان دور او جمع شدند و خانه او را مهمان سرای بی پناهان قرار دادند. وقتی همه اینها جمع شدند ولتر به عنوان نیایش این جمله را زمزمه می کرد که: «خدا مرا از شر دوستانم حفظ کند، من خود از عهده دشمنان بر می آیم». در بین اطرافیان ولتر از تمام گروهها مخصوصا عده ای صنعتگر بودند، ولتر تصمیم گرفت در اطراف زیستگاه خود واحد تولیدی ایجاد نماید و آنها را وادار کرد ساعت تولید کنند، بدین شیوه دهکده محل سکونت او گسترش یافت و شهرک فرنی-ولتر پدید آمد.

توقف ولتر در ژنو، بیست سال طول کشید، دراین مدت دراز ولتر با همکاری یاران خود دست به تولید ساعت و تجارت زد و در عین حال از فعالیت های فلسفی و ادبی خود دست بردار نبود از همه مهمتر به مبارزات اجتمائی خود ادامه می داد.

در سال 1762 کاتولکهای متعصب شهر فرانسوی تولوز، به مناسبت قتل 4000 نفر به نام مرتد را جشن گرفتند و در این روز یک جوان پروتستان به دلیل کاتولیک شدن به دست پدر خود کشته شده و کلیسا و حکومت مداخله کردند و پدر او کشته و خانواده او هم مورد آزار اذیت قرار گرفته بود.

خبر این فاجعه دردناک، ولتر عدالت پرست را آنچنان برآشفته کرد که با تمام قدرت به کلیسا و دربار فرانسه حمله کرد، به راستی وجدان اروپا را بیدار کرد. بر اثر مبارزه خستگی ناپذیر او، به دستور پادشاه فرانسه، پرونده قتل جوان بار دیگر به جریان افتاد و بی گناهی خانواده را اعلام کردند.

پس از این حادثه ولتر، جان پناه ستمدیدگان اروپای خرافات زده شد و همواره در پاسداری حقوق انسانی اروپائیان تلاش می کرد.

در سال 1777، راهی فرانسه شد. در مرز فرانسه از بیم اینکه نوشته های ولتر به فرانسه نرسد همه کالسکه ها و وسائل او را از جمله کالسکه خود او را مورد بازرسی قرار دادند، اما ولتر به طور مختصر توضیح داد، « غیر از خود من. چیز دیگری که قاچاق به حساب آید وجود ندارد».

حرمت بین المللی ولتر مانع شدکه حکومت فرانسه ولتر را تعقیب کند، بنابراین مردم فرانسه توانستند آزادانه از ولتر استقبال کنند.

فرهنگستان ملی فرانسه، او را با آغوش گشاده پذیرفت، هنرمندان بزرگ در محل کمدی فرانسز، گرد آمدند و به او خوش آمد گفتند.

مرگ ولتر در سال 1778 روی داد. کلیسا که به وسیله ولتر بلند آوازه رسوای خاص و عام شد و از اوج به خصیص کشیده شده بود قصد داشت از مرده او انتقام بگیرد و جسد او را بسوزاند، اما یاران ولتر قبل از اینکه خبر مرگ ولتر فاش شود پیکر او را مخفیانه در خارج شهر به خاک سپردند.

کمتر از یک دهه بعد آتش انقلاب گیر فرانسه در گرفت. آتشی که ولتر یکی از افروزندگان اصلی او بود. انقلاب گرایان در سال 1791 باز مانده پیکر او را به شهر پاریس باز گردادند و بر فراز ویرانه های زندان باستیل نهادند. آنگاه هزاران نفر از مردم پاریس از مقام استخوانهای نویسنده نامدار فرانسوی با احترام گذشتند و سربازان مراسم رسمی بجای آوردند.در پایان مراسم. استخوان های ولتر در آرامگاه بزرگ مردان فرانسه پان تئون به خاک سپرده شد.

انسان دوستی سراسر زندگی ولتر را درنوردیده است، می توان زندگی او را در این جملات خلاصه کرد: با همه پندارهای سست بنیاد مردم مخالفت می کرد ولی با جان از حقوق انسانی مردم دفاع می کرد، منادی عصر درخشانی بود که در تاریخ تمدن عصر خرد نام گرفته است.

به نام خرد ندا در داد که «ای انسانها! به اندیشیدن خو بگیرید. زیرا هرگاه ملتی به اندیشیدن خو گرفت هیچ چیز نمی تواند آن ملت را از پیشرفت باز دارد».

ولتر ابتدا خود را به سلاح ارزش شکنی مصلح کرد آنگاه به جنگ ارزشهای نا مناسب و گزند رسان اجتماعی رفت و انسانها را به شک، نقد و نوسازی دعوت کرد.

به تمام کسانی که به عنوان نماینده خدا، دشمن بیداری و آزادی افکار بودند و بنام خدا و خدیو، مردم را می فریفتند و می دوشیدند اعلام جنگ داد. متشرعان نا پارسا و واعظان غیر متّعظ، ظاهر سازان فریب کار را به ریشخند گرفت و آنچه را ایشان بنام اخلاق و دین به خورد مردم می دادند و جز تلبیس ابلیس گنهکار نبود تحقیر می کرد و بر عکس ناموس های اصیل اخلاقی که زاد و زاینده انسان دوستی و تکامل اجتماعی بود سخت گرامی می داشت. محور اخلاق درمانی او عدالت اجتماعی بود. اعلام کرد که ظلم تباه کننده انسانیت است، ستمگری هم ستمگر و هم ستم کش را مسخ و منحط می گرداند. لذا دفاع از عدالت و آزادی وظیفه همه انسانهای پاکدل روزگار است. می گفت وظیفه حکومت اعطای آزادی به همه شهروندان است و حکومت آزادی کش بزرگترین سد راه پیشرفت اخلاقی و معنوی انسان است.

«انسان آزاد آفریده شده است و باید حاکم بر خویشتن باشد پس از بی دادگران جلو آزادی را بگیرند باید آنان را از تخت به زیر کنید».                                                                                    

باید از همه کسانی که ما را دعوت به فکر کردن ، اندیشیدن می کنند استقبال کنیم و به آراء ایشان ارج بنهیم، زیرا  بزرگترین میراث را برای ما باقی نهادهاند.

آری انسان مانند دیگر جانداران به محیط زندگی خود مقید است و بار زنجیرهای نامرئی آب و هوا، خانه و زندگی، خویشاوندان و همسایگان، دوستان و آشنایان، سنت ها و آداب و رسوم بسته شده است، اما بر خلاف سایر جانداران می تواند زنجیرهای مزاحم را یکی پس از دیگری پاره کند و خود را رها سازد. انسان می تواند با شناخت نظام ها و قوانین حاکم بر طبیعت قیدها را از دست و پای خود بر دارد. همانگونه که بجای گریز از سرما و گرما لباس مناسب می پوشد، برای جلوگیری از سیلابهای بنیان کن سد می سازد، برای گریز از بیماریها واکسن می زند، برای رهائی از نابودی کشتزارها و باغ و بوستانها از دفع آفات مدد می گیرد، باتلاق ها را خشک می کند،جاده می سازد، جنگلها را تو سعه می دهد، راهسازی می کند، سگ اهلی را تربیت می کند، به جان درندگان می اندازد، بهمین ترتیب باید سنت های خفقان آور را نیز در هم بشکند، بشورد، بشوراند و به جنگ جهل و بی خبری و غفلت و خرافات برخیزد.

انسان نیازمند آزادی و آزاد اندیشی است. انسان در پرتو شناخت خرد که استوار ترین جلوه آن علم تجربی است پیوسته از نعمت آزادی بهره ای گران تر می گیرد، اما مسیر آزادی مسیری هموار نیست، زیرا در هر جامعه ای عده ای هستند که سنت شکنی را مغایر منافع شخصی خود می دانند و از این رو هر گونه قید شکنی و پاره کردن زنجیر را ناروا می شمرند و هر عمل آزادی خواهانه را سرکوب می کنند و از این رو با علم که ذاتا آزادی بخش است درمی افتند و در برابر آن، در بد آموزی وگمراه سازی تلاش می کنند.

از این رو باید برای حفظ آزادی و حفظ آزادی کوشید. چگونه باید مبارزه کرد تا آزادی از بیداد، آزادی از فقر ، آزادی از جهل، آزادی از تن پروری و بدست آید و نیازمند همکاری همگان است بخصوص همه باید آزادی بیان داشته باشند.

به اهتمام عباس دهکردی      

بر گرفته از : ایرانیکا



چهارشنبه 29 دی 1389  11:07 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

امپدوکلس

 

شهروند اکراگاس در سیسیل بود که تاریخ حیات وى را به طور دقیق نمى توان معین کرد. وى در زمان خود ظاهرا اهل سیاست و رهبر حزب دموکرات شهر خود بوده و نیز داستان هایى پیرامون فعالیت هاى او به عنوان جادوگر و معجزه گر نقل می شود و بر اساس داستان هایى وى ازجرگه فیثاغوریان به خاطر «دزدیدن گفتارها و خطابه ها» اخراج شد. در عین حال گفته می شود در طبابت نیز باعث پیشرفت هایى بوده است. امپدوکلس خود را شایسته پرستش می دانسته به طوریکه از طرف برخى شاگردانش از او به نام خدا هم نامبرده شده است. در مورد مرگ او نیز داستان هایى وجود دارد که معروفترین این داستان ها این است که وی خود را به دهانه آتشفشان اتنا افکند تا مردم تصور کنند که به آسمان رفته و از خدایان بوده، ولى بدبختانه کفش هاى معروف برنجین خود را کنار آتشفشان جاى مى گذارد.

او افکار فلسفى خود را مانند دیگر فلاسفه یونان به صورت منظم بیان کرده است. او تا اندازه اى نیز می کوشید تا افکار و عقاید اسلاف خود را تلفیق کند. در فلسفه امپدوکلس چیزى که اهمیت دارد تغییرات و تبدیلات و ارتباط موجودات است نه تولد و مرگ اینان. او معتقد است وجود هست و مادى است (مانند پارمنیدس) و نیز اعتقاد داشت وجود نمی تواند بوجود آید یا از میان برود زیرا نه می تواند از لاوجود به وجود آید و نه می تواند لاوجود شود، پس ماده بى آغاز و انجام یعنى فناناپذیراست. امپدوکلس درعین حال منکر تغییر به عنوان یک حقیقت نبود و آنرا به این صورت توجیه می کرد : اشیاء کل هائى هستند که موجود و فاسد می شوند ولى درعین حال این کل ها از اجزا فنا ناپذیر ترکیب شده اند و فقط آنچه وجود دارد اختلاط و مبادله این اجزا است و جوهر (طبیعت) تنها نامى است که آدمیان به اشیاء داده اند. طبقه بندى مشهور چهار عنصر اختراع امپدوکلس بود. بدین سان که اشیاء به سبب اختلاط عناصر چهارگانه (آب، آتش، خاک و هوا) به وجود می آیند. عشق عامل جذب یا کشش این اجزا چهارگانه است و نفرت یا ستیزه اجزا را از هم جدا می کند. بنابر نظر امپدوکلس فراگرد عالم دایره وار است، بدین معنى که عالم وجود در آغاز یک دوره همه عناصر آن با هم مخلوطند، نه مجزا و براى تشکیل اشیاء انضمامى و ترکیبى چنانچه ما آنها را مى شناسیم، مخلوطى کلى از خاک، هوا، آتش و آب لازم است. در این مرحله اولیه فراگرد عشق اصل حاکم است و کل مجموعه یک خداى متبارک نامیده شده است. اما نفرت گرداگرد سپهر است و وقتى به درون سپهر نفوذ کرد فراگرد افتراق و جدائى آغاز مى شود.

امپدوکلس نظریه تناسخ (تناسخ عقیده ایست که بر اساس آن روح موجودات پس مرگ از بین نرفته بلکه این روح در موجودى پست تر یا بالاتر حلول کرده و به زندگى ادامه خواهد داد.) ارواح را در کتاب پالایش ها تعلیم کرده است. ولى نظریه تناسخ او را نمی توان با نظام جهان شناختى اش سازگار کرد زیرا اگر همه اشیاء از اجرا مادى ترکیب شده اند که هنگام مرگ از هم جدا می شوند، جایى برای جاودانگى باقى نمى ماند. در انتها باید گفت هرچند امپدوکلس جریان عالم و فراگرد دایره وار طبیعت را بیان کرد، ولی موفق نشد آنرا تبیین کند و ناچارا به نیروهاى اساطیرى عشق و نفرت متوسل شد و این آناکساگوراس بود که تبیین آنرا بوسیله مفهوم عقل به عهده گرفت.

تهیه کننده : شیوا خالد نژاد

برگرفته از : سایت تاریخ فلسفه



چهارشنبه 29 دی 1389  11:08 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

دیوجنس

 

فیلسوف کلبی در سال ۴۱۲ پیش از میلاد در سینوپ به دنیا آمد. پدر او یک صراف بود. گفته می شود که او و پدرش در سینوپ محکوم می شوند که در اثر این محکومیت دیوجنس به شکل فرار یا تبعید به آتن می آید.

او در آتن با فلسفه کلبی و آنتیستنس آشنا می شود. آنتیستنس در ابتدا او را به شاگردی نمی پذیرد و حتی برای دور کردنش او را با چوب می زند. دیوجنس به آرامی این عمل را تحمل می کند و می گوید آنتیستنس مرا بزن ولی تا زمانی که تو حرفهایی داری که ارزش شنیدن دارند تو هرگز چوبی پیدا نخواهی کرد که به اندازه کافی برای زدن من محکم باشد که بتواند مرا از اینجا دور سازد. فیلسوف از این جواب خشنود گردید و دیوجنس را در جمع شاگردانش پذیرفت.

دیوجنس کاملا اصول فلسفه و منش استاد خود را پذیرفت و مانند او هر گونه جاه طلبی را برای ثروت و افتخار و قدرت طرد می کرد و حقیر می شمرد. دیوجنس ردایی زبر و خشن می پوشید و در رواقهای آتن و دیگر اماکن عمومی سکونت داشت. نان روزانه او هم از اعاناتی بود که گاه گاه می رسید. دیوجنس به تمرین کنترل خود و ریاضت های سخت نظیر زندگی در گرما و سرمای شدید بدون سرپناه و تنها با استفاده از صدقاتی که اتفاقی داده می شدند می پرداخت.

دیوجنس در پیری قصد عزیمت به جزیره ایجینیا در غرب آتن را کرد. در این سفر توسط دزدان دریایی اسیر شد. او در جزیره کرت در جنوب یونان به عنوان برده فروخته شد. زمانی که دلال حراجی بازار برده از او پرسید چکاری می تواند انجام دهد او جواب داد که می توانم حکمرانی کنم، مرا به کسی بفروش که به مدیر نیاز دارد. زنیدیس، متمول کرتی با مشاهده این رفتار او را خرید. با ورود آنها به شهر کورینس زنیدس آزادی او را بخشید و آموزش فرزندان و امور منزلش را به او سپرد. دیوجنس نیز با وفاداری و صداقت کامل این مسئولیت را انجام داد.

در زمانی که دیوجنس در کورینس اقامت داشت دیداری بین او و اسکندر مقدونی رخ داد. اسکندر که قبلا توسط نزدیکانش در مورد دیوجنس بسیار شنیده بود مشتاق دیدار دیوجنس شده بود. پس از جستجو، او را در خمش در زیر آفتاب یافت. شاه گفت : من الکساندر کبیر هستم. فیلسوف جواب داد من هم دیوجنس کلبی هستم. شاه گفت چه کاری می تواند برایش انجام دهد؟ فیلسوف پاسخ داد : جلوی آفتاب را نگیر و سایه ات را کم کن. اسکندر که به شدت از این جواب متعجب شده بود، رو به اطرافیان کرد و گفت : اگر من اسکندر نبودم آرزو می کردم که دیوجنس باشم.

از دیوجنس فلسفه نظری خاصی به جا نمانده است زیرا بیشتر توجه او به زندگی مبتنی بر فلسفه کلبی بوده است.

مهدی پدرام



چهارشنبه 29 دی 1389  11:08 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

رابرت نوزیک

 

مردی بلند قد با موهای خاکستری در جایگاه سخنران انجمن فلسفی آمریکا قرار گرفت و با اشتیاق و شتاب شروع به سخن راندن نمود. حرکات دست و صورتش نشان از انرژی توصیف ناپذیرش داشتند. همزمان چند صد فیلسوف در سالن کنگره به او و قدرت تکلمش خیره شده بودند و مشتاقانه حرفهایش را دنبال میکردند. واژه گانی همچون جذاب، تیزبین و مشتاق شاید بتوانند توصیف کننده استاد فلسفه هاروارد باشند. رابرت نوزیک در سن 63 سالگی بعلت ابتلاء به بیماری سرطان معده در تاریخ 23 ژانویه 2002 درگذشت.
در 16 نوامبر 1938 از والدین مهاجر روس در بروکلین دیده به جهان گشود. در همان سالهای کودکی و هنگامی که دوران تحصیل ابتدایی را سپری میکرد، به فلسفه علاقمند شد. او دوران آغازین تجربه برای آموختن را در کتابش "زندگی آزموده شده" 1989 چنین توصیف میکند: "وقتی که من بیشتر از پانزده یا شانزده سال نداشتم، در کوچه های بروکلین یک مجلد ساده از جمهور افلاطون دست میگرفتم بطوری که روی جلد مشخص باشد. آن وقت تعدادی از صفحات کتاب را مطالعه کرده بودم و حتی بسیار کمتر از صفحات خوانده شده را درک کرده بودم. بوسیله آن کتاب بود که به شور و شعف بسیاری دست یافته بودم و همان موقع هم میدانستم این کتاب چیز با ارزشی است." به کالج کلمبیا می رود و تصمیم میگیرد در کلاسهای فلسفه شرکت کند. اولین معلمش سیدنی مورگنبسر دلگرمی برایش بود که تا چاپ کتاب "معماهای سقراطی" 1997 هم این دلگرمی وجود داشت. سیدنی در کلاسهایش بحث را به جایی میکشاند که رابرت شروع به مخالفت کند. او را به چالش میکشید که افکارش را واضح بیان کند و ارتباط منطقی بین آنها بیابد. در دوران ادامه تحصیل در پرینستون شاگرد کارل همپل  بود و در همان دوران به نظریه تصمیمگیری علاقمند شد. اندکی بعد "تئوری هنجاری انتخاب فردی" را ارایه داد که نتیجه مطالعات سالهای پرینستون است. در 30 سالگی به کرسی استادی دانشگاه هاروارد دست یافت. این والاترین مقام دانشگاه هاروارد افتخاری بود که قبل از او فقط نصیب هفده نفر دیگر شده بود. قبل از کسب مقام استادی در هاروارد، استادیار دانشگاه های پرینستون، راکفلر و هاروارد بود. در سال 1994 بود که متوجه شد مبتلا به سرطان گشته و تصور اطرافیان، آن موقع، این بود که او بیشتر از شش ماه دیگر زنده نمی ماند. اما او با قدرت به جنگ با بیماری شتافت. حتی تا چند روز قبل از آنکه مرگ بسراغش آید به تدریس ادامه داد، با همکاران به بحث و مناظره نشست و نوشتن را از یاد نبرد.

نوزیک با موارد مورد علاقه گسترده در فلسفه، از اینکه او را فقط فیلسوف سیاسی می دانند ناراضی بود. او تالیف کتاب "آنارشی، حکومت و مدینه فاضله" 1974 را به نوعی "یک پیشامد" میدانست. در این کتاب نوزیک به شرح و دفاع از نگرش آزادیخواهانه رادیکالش می پردازد. باوری که به آرامی از دوران جوانی در او شکل گرفت و دوره ای نیز عضو گروه دانشجویان چپگرای افراطی محسوب می شد. او از یک حکومت اقلیتی دفاع میکند. بطور مثال، حکومتی که فقط در مقابل زور، دزدی و فریب از حقوق شهروندانش دفاع میکند و نیرویی است ضامن اجرای قراردادهای اجتماعی. در باور نوزیک حقوق آزادیخواهانه افراد شامل حق قربانی نکردن خود برای دیگران و حق زیرفشار نرفتن حتی برای خود می باشد. او تئوریهای «هدف حکومت» و الگوهای «باز-توزیع مالیات» را از آنجایی که دخالتهای ناخواسته در اجتماع را حاصل می شوند، رد کرده است. اینان در باور رابرت نوزیک به مثابه کار اجباریست. به گمان او جز طی کردن مراحل عدالت راهی برای دست یابی به حکومت عادل وجود ندارد. در اینباره مثال مشهوری میزند. ویلت چیمبرلین بازیکن پرطرفدار بیسبال که علاوه بر دریافت حق الزحمه رایج از باشگاه ورزشی اش در هر بازی از تماشاگران طرفدارش نیز پول نقد دریافت می کرده است، برای نوزیک نشان دهنده ایده ای است که مراحل عادلانه در قراردادهای داوطلبانه اجتماعی (و حتی فردی) نتایج عادلانه ای را به دنبال می آورند. "آنارشی، حکومت و مدینه فاضله" در میان پر اثرترین کتابهای قرن بیستم قرار گرفت. گرچه حس کنجکاوی هوشمندانه او را به مابقی زمینه های فلسفه نیز کشاند. "من نمی خواهم مابقی زندگیم را صرف نوشتن «فرزند آنارشی، حکومت و مدینه فاضله» کنم و یا پس از آن به «بازگشت فرزند آنارشی...» و از این قبیل بپردازم. سوالات دیگری نیز در مغز من شکل گرفته که مرا مدام به تفکر وا میدارد: آگاهی، شخص، چرا عدم بجای موجودیت نیست؟ و البته مقوله اراده آزاد از موضوعات مورد علاقه من هستند."

در کتاب "توضیحات فلسفی" 1981 ایده «پیگردی» را ارایه می دهد. پیگردی حقیقت نیازمند اهمیت معرفت شناسانه بویژه با نگاه به شک گرایی است. کتاب دیگرش "طبیعت عقلانیت" 1993 به یک بررسی در عملکرد اصول در زندگیمان اختصاص دارد. آخرین کتابش "نامتغیرها: ساختار عینی جهان" 2001  موقعیت حقیقت و عینیت را مورد آزمایش قرار میدهد و اینکه چگونه به مقوله هوشیاری ارتباط پیدا میکنند. رابرت نوزیک جوایز و افتخارات بسیاری را در دوران زندگیش کسب نمود. از او شاعره ای بنام گرتورد شناکنبرگ همسر دومش و دو فرزند بنامهای امیلی و دیوید بجا مانده اند.



چهارشنبه 29 دی 1389  11:08 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

دیوید هیوم

 

 

در سال ۱۷۱۱ در ادینبورگ واقع در اسکاتلند زاده شد. خانواده اش دوست داشتند که دیوید قاضی شود، اما او علاقه وافری به ادبیات داشت. در آغاز، برای کسب و کار به بریستول رفت، اما بزودی از آن دست کشید و به فرانسه رفت و به تحقیق و تفکر فلسفی پرداخت.
ظرف سالهایی که در فرانسه گذراند، یعنی طی سال‌های ۱۷۳۷ـ ۱۷۳۴ اثر بزرگش به نام رساله درباره طبیعت آدمی را نوشت. هیوم در سال ۱۷۳۷ به اسکاتلند بازگشت و در آن جا اثر فلسفی دیگری منتشر ساخت. در سال ۱۷۴۵ درخواست کرد تا در دانشگاه ادینبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد، اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد. پس از یک سال تدریس خصوصی، به عنوان منشی یک ارتشبد به خارج رفت و تا ۱۷۴۹ به میهن باز نگشت. در این مدت، چند اثر فلسفی از او انتشار یافت که نام و شهرتی بلند برایش به ارمغان آورد.

در سال ۱۷۵۲، هیوم کتابدار دانشکده وکلای مدافع در ادینبورگ شد و با خواهرش در شهر سکونت گزید. هیوم به یاری استفاده از آن کتابخانه، به نوشتن تاریخ انگلستان روی آورد و تا ۱۷۶۱ چندین جلد از آن را منتشر ساخت.

وی در سال ۱۷۶۳ همراه ارل آوهرتفرد، سفیر بریتانیا در فرانسه، به پاریس رفت و مدتی دبیر سفارت بود. در پاریس با تعدادی از فیلسوفان بزرگ فرانسوی معاشرت داشت. اما پس از مدتی، هیوم به لندن بازگشت. در آن جا به مدت دو سال به معاونت وزیر برگزیده شد. او در سال ۱۷۶۹ به ادینبورگ بازگشت و به سال ۱۷۷۶ در همان جا در گذشت.
وی تأثیر زیادی بر فلاسفه بعد از خود مانند کانت بر جای گذاشت.

از آثار مهم او می‌توان اشاره کرد به :

  • رساله درباره طبیعت آدمی
  • پژوهش درباره فهم آدمی و گفتارهای سیاسی


چهارشنبه 29 دی 1389  11:08 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

هیپاتیا

 

 

نخستین زن شناخته شده در جهان ریاضیات، هیپاتیای نامدار است که در سال 370 میلادی در شهر اسکندریه دیده به جهان گشود. پدر او تئون، ناشر و مفسر برجسته ریاضیات بود که خود به آموزش دخترش در رشته های فلسفه و ریاضیات یونان پرداخت. گمان می رود که هیپاتیا در نگارش تفسیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس دستیار پدرش بوده، و نیز پدر را در تهیه متن تجدید نظر شده عناصر اثر اقلیدس یاری داده است. عناصر تقریبا اساس تمام نوشته های بعدی اقلیدس به شمار می آید.

گفته می شود که هیپاتیا خود تفسیرهایی بر مقاطع مخروطی آپولونیوس، سیناکیس بطمیوس، و حساب دیوفانتوس نگاشته بود. اما از هیچ یک از این نوشته ها اثری بر جای نمانده است. او نظریه های نوافلاطونی فلوطین و ایامبلیکوس را در موزه اسکندریه تدریس می کرد، و حدود سال 400 میلادی به ریاست مدرسه نوافلاطونی اسکندریه که مسیحیان بشدت با آن مخالف بودند، انتخاب شد. نامداران بسیاری در کلاس های تدریس این زن ریاضیدان شرکت می جستند و به دفاع از نظریات او می پرداختند.

زیبایی او، مایه دیگری برای شهرتش بود، و اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از خواستگارانش را رد می کرد، و ترجیح می داد خود را وقف فلسفه و ریاضیات کند. سینسیوس فیلسوف سیرنی به مقام اسقفی پتولمائیس رسیده بود و امروزه چندین نامه از او در دست است که همگی پر از تحسین و احترام نسبت به هیپاتیا هستند. در یکی از نامه ها از او درباره ساخت اسطرلاب و عمق یاب آب می پرسد و هیپاتیا در پاسخ، اختراع نوعی جهان نمای مسطح را به آگاهی وی می رساند.

بر سر حکومت اسکندریه بین اورستس، فرمانروای رومی و اسقف اعظم اسکندریه به نام سیریل قدیس، نزاعی بود. تاریخ نویس مسیحی آن دوره به نام سقراط اسکولاستیکوس درباره هیپاتیا می نویسد : «او از چنان اعتماد به نفس و بلند طبعی برخاسته از ذهنی پر مایه و مصفا برخوردار بود که غالبا در اجتماعاتی با حضور بزرگان شرکت می جست، بی آنکه هرگز میان جمع مردانی که به تمجید از حوزه تحت سرپرستی او می پرداختند (حوزه ای که شهرت و احترام جهانی برایش آورده بود) خود را ببازد و در پس نام مردان قرار گیرد.»

هیپاتیا حتی قربانی حسادت سیاسی نیز شد، چیزی که در آن دوران بسیار رایج بود. به خاطر دیدارها و گفتگوهای مکرری که با اورستس داشت، به افترا میان توده عوام مسیحی شایع شد که تحت تاثیر او، اورستس از آشتی با سیریل خودداری کرده است. بدین ترتیب، عده ای از آنان، که رهبرشان مردی بود به نام پیتر، با خشم و تعصب تحریک شده ای به توطئه علیه وی پرداختند و هنگامی که به خانه برمی گشت او را از کالسکه اش بیرون کشیدند و به کلیسایی به نام سزارئوم بردند. در آن محل، زن دانشمند را برهنه نمودند و پوست از تنش کندند. آنگاه بدنش را به محلی به نام سینارون بردند و در آنجا سوزاندند. ریاضیات پرسابقه و شکوهمند اسکندریه، با مرگ هیپاتیا در سال 415 گام به دوران افول خود نهاد.

نوشتۀ : گری. جی. تی

ترجمۀ : یحیی نقاش صبحی

منبع : مجله دانشمند

برگرفته از : وب سایت علوم پایه

 


چهارشنبه 29 دی 1389  11:08 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

فردریش هگل

 

 

در سال ۱۷۷۰ در اشتوتگارت آلمان متولد شد. دوران کودکی وی مصادف با شروع چرخش ها و تغییرات اساسی در وضعیت سیاسی اروپا بود. اما ۶۱ سال بعد هنگامی که هگل چشم از جهان فرو بست، این فیلسوف بزرگ تحولات و تجربیات بزرگی را از نزدیک از سر گذرانده بود. برخی از این تحولات مهم عبارت از این بودند : انقلاب فرانسه، اشغال آلمان از سوی ناپلئون و بازگشت آلمان به دوران سابق و احیا نظم اشرافی در این کشور تحت رهبری پروس.

هگل هنگامی که فقط ۱۸ سال داشت دوره سه ساله الهیات در شهر توبینگن آلمان را شروع کرد و سپس دوره دو ساله فلسفه را به اتمام رساند. او در سن ۶۱ سالگی در اثر ابتلا به بیماری وبا در گذشت. آموزه های او پیروان زیادی در سراسر دانشگاههای آلمان پیدا کرد. هگل توانست برداشتهای مختلف فلسفی و گرایشهای فکری گوناگون را زیر نفوذ فکری خود متحد کند و پس از مرگ نیز به حیات فکری فعال خود ادامه داد. زیرا شاگردان و پیروان متعدد او نقش مهمی در انتشار و تدوین آثار او بازی کردند. آثار هگل و تاویل او از تاریخ تاثیری عظیم بر اشکال تفکر و معرفت از مارکسیسم گرفته تا محافظه کاری بجا گذاشت.

هگل با بسیاری از سرآمدان دوران رمانتیک آلمان مانند هردر، لسینگ، شیلر و هولدرلین همزمان و با شلینگ همدرس بود. او از سرسخت ترین منتقدان همدرس خود شلینگ بود. هگل مدتی در شهر برن بعنوان قاضی مشغول کاربود، اما بخش مهمی از فعالیت فکری اش را بعنوان استاد دانشگاه در شهرهای ینا و برلین گذراند و تا پایان عمر در همین سمت در برلین به کار ادامه داد. هگل موقعیت مستحکمی در محافل آکادمیک پروس داشت.

می توان گفت همان موقعیت ویژه و نفوذی را که کانت در دوران روشنگری در حیات فکری آلمان داشت، هگل در دوران رمانتیک به خود اختصاص داد. اما اگر دورنمایه اندیشه آزادی در نزد کانت عبارت از «رهایی خویشتن از طریق معرفت» و «شهامت بکارگیری فهم خود» صرفنظر از احساسات و قید و بندها و نهادهایی اجتماعی بود، هگل با رد اندیشه کانت رهیافت کاملا متفاوتی را در باره آزادی پیش کشید. در زیر به رهیافت هگل در باره آزادی نیز خواهیم پرداخت.

بطور کلی بخش مهمی از آثار فکری و فلسفی هگل در کوشش برای مقابله و رد نظرات کانت نوشته شده است. از اینرو بسیاری از متفکران از منظر امروز آثار او را همچون یک گسست جدی از دوران روشنگری می دانند. بویژه وی را از این جهت که اندیشه هایش مورد سوء استفاده نیروهای فاشیستی و توتالیتر قرار گرفته است، نکوهش می کنند. اما باید بیاد داشت که یکی از شگفتی های اندیشه های هگل آن است که نفوذ گسترده ای در میان همه ایدئولوژیها و اندیشه های مدرن از محافظه کاری گرفته تا فاشسیم و سوسیالیسم و مارکسیسم بجا گذاشته است و هر یک از این ایدئولوژیها بخش هایی از اندیشه ها و آموزه های او را مورد توجه قرار داده و به کار خود گرفته اند.

هگل درست برخلاف کانت مفهوم آزادی را در این می داند که : «انسان قادر به تمیز میان خیر و شر و کاربرد عقل در چارچوب و در همسویی کامل با ارزشهای جامعه و نهادهای اجتماعی گردد». چنین برداشتی از آزادی در واقع همسو با اندیشه های سیستماتیک هگل در باره دیگر مفاهیم فلسفی و تاریخی است. بنابراین فلسفه هگل شامل یک سیستم کلی است که در آن همه پدیده ها از منطق اندیشیدن تا اصول قانون اساسی همچون بیان های گوناگون یک اندیشه بنیادی واحد در نظام هستی تلقی می شود.

هگل در سال ۱۸۰۷ کتاب معروف خود فنومنولوژی روح (پدیده شناسی روح) را منتشر کرد. او در این آثار به اثبات «قدرت قاهره عقل» می پردازد که یکی از اهداف آن در واقع جدل با اندیشه های کانت و رد نظریه «سنجش خرد ناب» است.

بهرحال عده زیادی از نام آور ترین اندیشه ورزان قرن نوزدهم و بیستم به مباحث هگل و بویژه تاویل او از روند تکامل توجه کرده اند. پیروان و شاگردان هگل را معمولا به دو دسته تقسیم می کنند. گروه اول موسوم به «هگلیان پیر» یا «هگلیان راست» اند که در میان آنها کسانی همچون هنریش، گابلر و گوشل قرار دارند و تفسیری محافظه کارانه از هگل ارایه می کنند. وجه مشخصه هگلیان راست این است که با برداشت هگل درباره ضرورت ایجاد یک دولت ملی با ثبات و مقتدر برای انجام اصلاحات اجتماعی همسو بودند و همچنین با قرائت او از حکومت پروس همچون یک دولت عقلایی و یک جامعه درست توافق داشتند.

گروه دوم موسوم به «هگلیان جوان» یا «هگلیان چپ» اند که در میان آنها علاوه بر مارکس که خود را شاگرد هگل نامید، می توان از کسانی چون داوید اشترائوس، لودویگ فویر باخ، برادران باوئر و آرنولدروگه نام برد. هگلیان چپ برداشت های هگل از روند تاریخ و نیز انتقادات فرهنگی و اجتماعی و شیوه اندیشه او را پی گرفتند. باید در نظر داشت که بسیاری از انتقادات فرهنگی و اجتماعی هگل نه در کتاب «فلسفه حق» او بلکه در کتاب «پدیده شناسی روح» پیش کشیده است. مارکس و انگلس از اندیشه های او برای فرمولبندی کردن و تدقیق تفکر خود کمال سود را بردند.

هگل در مقدمه کتاب «پدیده شناسی روح» می نویسد: «درک این نکته دشوار نیست که دوران ما زمانه زایش است و مرحله گذار به دورانی تازه. روح از جهانی که تاکنون در آن به سر می برد و از تصورات تاکنونی خود، گسسته و می خواهد که آن را به گذشته بسپارد و در گیر دگرسانی خویش است.... روح در پرورش خویش به آرامی و با کندی شکل تازه را می پذیرد و ساختار جهان کهن خود را محو می کند، جهانی که وضعیت متزلزل آن صرفا با نشانه های تک افتاده ای به چشم می آید.»

به این ترتیب هگل از فلاسفه بزرگ دوران مدرنیته است که فلسفه را به مباحث تجریدی محدود نمی کند و آن را به صورت گسسته از واقعیت دوران باز نمی شناسد. هگل همچنین سرچشمه دوران تازه را که نوید آنرا به شکل «نورجهان تازه» می دهد، خودآگاهی می داند. از نظر هگل چنانکه خواهیم دید آزادی تنها موقعیتی نیست که انسان به خواست خود عمل می کند، بلکه این موقعیت ابژکتیو با حالتی ذهنی یا سوبژکتیو باید همراه باشد. به باور هگل آزادی را باید در گستره ی خود آگاهی انسان جستجو کرد. آزادی به قلمرو مطلق تعلق دارد، اما محدود به آن نمی شود، بلکه در هرلحظه تاریخی نیز جلوه می کند.

لازم به یادآوری است که هگل تا سال ۱۸۱۶ در موضع مخالف دولت پروس بود، ولی سپس با نوشتن مقاله ای تحت عنوان «دولت پروس بویژه بر مبانی عقلایی قرار دارد» تغییر نظر داد. کتاب فلسفه حق او پس از این تجدید نظر نوشته شده است.



چهارشنبه 29 دی 1389  11:08 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

هانس رایشنباخ

 

فیلسوف علم و یکی از رهبران اصلی جنبش فلسفی مشهور به تجربه‌گرایی منطقی در 1891 در هامبورگ آلمان به دنیا آمد. مدت کوتاهی مهندسی خواند و پس از آن به ریاضیات، فلسفه و فیزیک روی آورد و در دانشگاه ‌های برلین و مونیخ و گوتینگن به تحصیل پرداخت. در 1915 در رشته فلسفه از دانشگاه ارلانگن دکترا گرفت. موضوع پایان نامه او «جنبه‌های ریاضی و فلسفی احتمالات» بود. در 1916 نیز از دانشگاه گوتینگن در ریاضیات و فیزیک دکتری گرفت و در دانشگاه برلین به تدریس فلسفه علم پرداخت و رئیس گروه تجربه‌گرایان منطقی برلین بود. رایشنباخ با اینشتین رابطه نزدیکی داشت و به همراه کارنپ مهم‌ترین مجله فلسفه علم را که وابسته به حلقه وین بود، تحت عنوان «ارکنتینس» (شناخت) بنیان گذاشت. با ظهور هیتلر رایشنباخ نخست به استانبول و سپس به دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس مهاجرت کرد و تا زمان مرگش در آن جا بود.

رایشنباخ نخست پیرو کانت بود، اما بعدها در مقابل افکار او موضع گرفت و در آثاری همچون « نظریه نسبیت و معرفت پیشینی» (1920) و « فلسفه زمان و مکان» (1928) و «جهت زمان» (1956) استدلال کرد که آموزه‌ های کانت در باب خصلت پیشینی و ترکیبی مکان، زمان و علیت با نظریه نسبیت ناسازگار است.     

رایشنباخ  برخلاف معیار تایید پذیری فراگیر پوزیتویست‌های حلقه وین، معیار تایید پذیری احتمالاتی را کافی دانست. وی ضمن نقد پدیدارگرائی بیان می دارد که معرفت ما از جهان مبتنی بر ادراکات ما از جهان فیزیکی است، هر چند نمی‌توان مطمئن بود که این معرفت مطابق با واقع است. علاوه بر این، او درباره امور مشاهده ناپذیر(برای مثال ذرات زیر اتمی) واقع‌گرا و بر این باور بود که کسب معرفت احتمالاتی درباره این امور ممکن است. او این دیدگاهش را در 1938 در کتاب «تجربه و پیشگویی» مطرح کرد و همین کتاب بود که به منزله اثری در نقد پوزیتیویسم تلقی شد.

رایشنباخ در 1935 کتابی درباره مسئله احتمالات و استقراء تحت عنوان « نظریه احتمالات» نوشت. رایشنباخ نقدهای هیوم به استقرا را جدی گرفت و در پاسخ به آنها به توجیهی عمل گرایانه متوسل شده و بیان داشت: هر چند نمی‌توان یقین داشت که آیا طبیعت همواره بدین سان عمل خواهد کرد که تا کنون عمل کرده، اما با به کار بستن استقرا هر چه را ممکن است به دست خواهیم آورد و چیزی را هم از دست نخواهیم داد و اگر روشی بتواند موثر باشد، آن روش استقراست. به بیان دیگر رایشنباخ  بر آن بود که « با کنار گذاشتن استقرا، علم دیگر نمی تواند مدعی صادق بودن احکامش باشد و نظریات خود را از ساخته‌های دل بخواهی ذهن شاعر برتر بداند.» به عقیده رایشنباخ کل علم اصل استقرا را بی‌قید و شرط پذیرفته است و در زندگی روزمره هیچ کس نمی‌تواند به جد تردیدی در این اصل روا دارد. هر چند رایشنباخ معرفت واقعی را مبتنی بر تجربه می‌دانست، اما بر این باور هم بود که تجربه هیچگاه نمی‌تواند به معرفت یقینی درباره جهان بینجامد.

رایشنباخ برای تبیین بی‌نظمی ‌های علی در مکانیک کوانتوم، منطق سه ارزشی را پذیرفت و در باب مکان تا حدودی از نظریه قراردادی بودن هندسه پوانکاره دفاع کرد که در آن ادعا می شد یک فیزیکدان به آسانی می تواند بین یک هندسه اقلیدسی و یکی از اشکال هندسه نااقلیدسی آزادانه یکی را انتخاب کند و پس از آن روش اندازه گیری خود را طوری انتخاب کند که با نوع هندسه انتخاب شده هماهنگ باشد. رایشنباخ «امکان تحقیق پذیری فیزیکی» را برای معناداری گزاره های علمی پذیرفته و با اینشتین هم رای بود که همزمانی رابطه ای عینی میان رویدادها به شمار نمی رود، بلکه رابطه ای است میان دو یا چند رویداد و یک ناظر. تمایزی را که رایشنباخ میان مقام کشف و مقام داوری در باب قوانین و نظریه های علمی قائل شد، مورد پذیرش جمع زیادی از فلاسفه علم پس از او قرار گرفت.

بسیاری از آثار رایشنباخ با زبان و ادبیات فنی نوشته شده است، اما او همیشه علاقه‌مند بود که نظراتش را به زبان غیر فنی نیز بیان کند. یکی از کتاب‌های او که با زبان غیر فنی نگاشته شده، کتاب « طلوع فلسفه علمی» است که در 1951 منتشر شد. ترجمه این کتاب با همین عنوان توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است.

رایشنباخ در 1935 در لس آنجلس از دنیا رفت.

نویسنده :  سید محمد تقی موحد ابطحی

برگرفته از : پژوهشکده باقرالعلوم (ع)



چهارشنبه 29 دی 1389  11:09 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

لودویگ ویتگنشتاین

 

یکى از نوابغ فلسفه که به حق مى توان او را فیلسوفى مولف در قرن بیستم نامید «لودویگ ویتگنشتاین» است. نابغه اى که در مدت زندگانى اش دو دوره فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحلیلى تاثیرات عمیقى در میان فیلسوفان هم عصر و بعد از خودش به وجود آورد. ویتگنشتاین در 1889 در وین چشم به جهان گشود و در سال 1908 به انگلستان رفت تا دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود. در آنجا به تحقیق در علوم هوانوردى پرداخت اما مطالعه ریاضى لازم براى آن تحقیق باعث شد به مبانى ریاضیات علاقه مند شود. در سال 1911 به کمبریج آمد تا زیر نظر «راسل» مبانى ریاضیات بیاموزد و همانجا تحت تاثیر او به فلسفه روى آورد. اولین مقاله فلسفى او را که «راسل» خواند شکى برایش نماند که با نابغه اى روبه رو است.
ویتگنشتاین در طول زندگى اش فقط یک کتاب خود را به چاپ رساند و آن هم «رساله منطقى- فلسفى» بود. او این کتاب را پس از چند سال یادداشت بردارى در آگوست 1918 یعنى هنگامى که در ارتش اتریش خدمت مى کرد به پایان رساند و در نوامبر همان سال که به اسارت نیرو هاى ایتالیایى در آمد دست نویس آن را به همراه خود به اردوگاه اسرا برد و بعداً از آنجا براى «راسل» فرستاد. متن آلمانى کتاب او در سال 1921 و ترجمه انگلیسى آن که به پیشنهاد «مور» نام لاتینى بر آن نهادند در سال 1922 به چاپ رسید. او معتقد بود که این کتاب راه حلى پایانى براى مسائل فلسفى است بدین لحاظ بعد از انتشارش به مدت
۸ سال از فعالیت هاى آکادمیک کناره گرفت و مابین سال هاى 1920 تا 1926 در روستاهاى دور دست اتریش به تدریس در دبستان پرداخت. در سال 1929 او تصمیم گرفت به «کمبریج» بازگردد و مصمم شد تقاضاى دکترا از کمبریج کند و «رساله منطقى- فلسفى» را که شهرت جهانى پیدا کرده بود به عنوان تزش معرفى کرد. «راسل» و «مور» از او امتحان شفاهى گرفتند و «مور» چنین گزارش داد: «نظر شخصى من این است که تز آقاى ویتگنشتاین اثرى نبوغ آمیز است و هر چه که باشد یقیناًَ مطابق سطح لازم براى دکتراى فلسفه کمبریج است.»
از همان سال 1929 او شروع به رد نتایج کتاب «رساله» کرد و بیش از
۲۵ سال برسر کتاب دومش کارکرد و نهایتاً موضع جدیدى را اتخاذ کرد که در کتاب «پژوهش هاى فلسفى» که بعد از مرگش منتشر شد انعکاس یافت. اثرى که به تصدیق بسیارى از صاحب نظران یکى از مهمترین و تاثیر گذارترین آثار فلسفى قرن بیستم است. بدین ترتیب باید گفت «ویتگنشتاین» یگانه فیلسوفى است که دو بار در اندیشه فلسفى انقلاب به پا کرده است.
او در «رساله» (ویتگنشتاین متقدم) معتقد بود هدف فلسفه توضیح منطقى اندیشه است و در پژوهش هاى فلسفى -(ویتگنشتاین متاخر) بر این باور بود فلسفه نبردى بر علیه سرگردانى هوشمند ما به وسیله زبان است.
آموزه هاى ویتگنشتاین در «رساله منطقى- فلسفى» پژواکى از نظریه «اتمیسم منطقى» راسل است که پوزیتیویست هاى منطقى و دیگر پیروان تحلیل زبانى در این دوره را تحت تاثیر قرار دارد.
قصد «راسل» از گزینش «منطقى» تحکیم این موضع بود که از طریق تحلیل مى توان حقایقى بنیادى درباره چگونگى کارکرد هر زبانى را کشف کرد و این کشف هم به نوبه خود ساختار بنیادى آنچه را که زبان به قصد توصیفش به کار مى رود نشان خواهد داد؛ و مقصود او از کلمه اتمیسم این بود که ماهیت ذره اى نتایج را برجسته سازد. ویتگنشتاین در «رساله» هدف خود را قرار دادن حدى براى ابراز تفکرات و حل مسائل فلسفى از طریق فهم صحیح زبان معرفى مى کند.غرض او از مسائل فلسفى، مسائلى نظیر رابطه میان زبان و واقعیت، ماهیت منطق، مفهوم عدد، علیت و استقرا و پرسش هاى مربوط به امور اخلاقى، دین و زندگى بود.از دیدگاه ویتگنشتاین متقدم آنچه قابل بیان کردن است معادل آن چیزى است که اندیشیدن درباره آن امکان پذیر است در نتیجه با درک منطق زبان امکان حل مسائلى که ناشى از عدم فهم صحیح زبان است فراهم مى آید. آموزه هاى رساله را مى توان در پنج اصل صورت بندى کرد:
۱- زبان از قضایاى پیچیده اى تشکیل شده است که مى تواند از طریق تحلیل به قضایاى کمتر پیچیده تجزیه شود تا در نهایت به قضایاى بنیادى یا ساده برسیم.
در واقع زبان باید درپى تحلیل به عناصرى نهایى تجزیه شود که دیگر به اجزاى سازنده کوچک ترى تجزیه پذیر نیستند. در این حالت زبان مشتمل بر قضایاى بنیادى است که تصویر واقعیتند و ادات منطقى آنها را به هم وصل مى کند تا قضایاى مرکب را پدید آورند.
در بند
۲۲/۴ رساله آمده است «یک قضیه بنیادى شامل نام هاست، این قضیه شبکه اى یا رشته اى از نام هاست» و در توضیح اسم در بند ۲۰۳/۳ مى نویسد: «یک نام یعنى شى، شى معنى آن است». بنابراین قضایاى بنیادى، ترکیبى از زنجیره هایى از نام ها هستند که به مفهومى دقیقاً منطقى درک مى شوند و تمام قضایاى معنى دار دیگر با این قضایاى بنیادى ساخته مى شوند. قضایاى بنیادى به لحاظ تشبیه با شیمى، قضایاى اتمى هستند و قضایاى مرکب، قضایاى مولکولى.
۲- متناظر با اصل اول، جهان هم از واقعیات پیچیده اى تشکیل یافته است که مى توان از طریق تحلیل در نهایت به واقعیات اتمى ساده آن برسیم که جهان کلیتى از این واقعیات ساده است.
وقتى زبان باید در پى تحلیل به عناصر نهایى تجزیه شود که به اجزاى سازنده کوچک تر قابل تجزیه نیست، چون زبان بازنمایى واقعیت است پس جهان هم باید متشکل از امورى واقعى باشد که به تمامى بسیط اند. در سطح زبانى قضایاى اتمى ساده ترین احکامى هستند که مى توان درباره جهان صادر کرد و واقعیت هاى اتمى مرکب از اشیاى ساده اند (همانند قضیه بنیادى که مرکب از اسم هاست و اسم یعنى شى)که مى توانند به مفهوم دقیقاً منطقى درک شوند. که اصل بعد جمع اصل یک و دو است.
۳- ماهیت زبان نیازمند قضایاى بنیادى است و قضایاى بنیادى یا اتمى به لحاظ منطقى واقعیات اتمى را تصویر مى کند.این نظریه که به «نظریه تصویرى معنا» شناخته مى شود، جان کتاب رساله منطقى- فلسفى است. برطبق این نظریه، زبان تصویر واقعیت است و واقعیات در زبان منعکس مى شوند به عبارت دیگر ساختار زبان ساختار جهان را باز مى تابد. ویتگنشتاین در دوره متقدمش جهان را متشکل از اشیایى بسیط، مجزا و بدون تغییر مى داند که تنها روابط میان آنها دستخوش تغییر مى شود و وضع و حالت هاى تازه اى پدید مى آید. این وضع و حال ها (States Of Affairs) زمینه ساز ایجاد امور واقع مى شوند که جهان از آنها به وجود مى آید. از دیدگاه او میان جهان و زبان تناظرى یک به یک حاکم است یعنى اتم ها یا اشیاى بسیط سازنده عالم، به وسیله نام ها و اسم ها در زبان بیان مى شوند و وضع و حال ها در قالب قضایاى بنیادى یا اتمى؛ توصیف امور واقع نیز به وسیله قضایاى مرکب صورت مى گیرد که از به هم پیوستن قضایاى بنیادى پدید مى آیند. در نتیجه از دیدگاه او جهان عبارت است از وضع و حال هاى موجود. پس مى توان دیدگاه ویتگنشتاین متقدم را اینگونه نشان داد که امور واقع همان قضایاى مرکب، وضع و حال ها قضایاى بنیادى و اشیاى بسیط همان اسم ها هستند.
۴- برطبق نظریه تصویرى معنا تنها قضایایى که واقعیات را تصویر مى کنند یعنى قضایاى علمى معنا دار هستند.
ویتگنشتاین در بند
۵۳/۶ رساله مى نویسد: «روش درست در فلسفه در واقع چنین خواهد بود چیزى نگویى مگر آنچه که بشود گفت یعنى قضایاى علم طبیعى، یعنى چیزى که هیچ ربطى به فلسفه ندارد و هر گاه که کسى بخواهد چیزى ما بعد الطبیعى بگوید برایش اثبات کنى که نتوانسته به برخى علائم در قضایایش معنى بدهد هرچند که این کار آن فرد را راضى نخواهد کرد، این روش تنها روش اکیداً درست است.»
بنابراین در نزد ویتگنشتاین روش صحیح در فلسفه اثبات این معنى است که هر قضیه متافیزیکى خاص، بى معنى است. البته او بعداً نظریه معنى دارى خود در «رساله» را نقد کرد و از آن دست کشید. البته نظریه معنى دارى او دنباله منطقى همان اصول پیش است.

5- قضایاى متافیزیکى، اخلاقى و الهیاتى اظهاراتى هستند که به لحاظ تجربى قابل شناخت نیستند چون این قضایا، ارتباطى با آنچه که مى توان تجربه کرد ندارد. ویتگنشتاین براین باور بود که رساله منطقى- فلسفى از طریق آنچه که درباره زبان و جهان بیان کرده است اخلاق و دین را به منزله امورى که تنها مى توانند خود را ظاهر سازند و نمایش دهند اما توصیف پذیر نیستند، روشن ساخته است. از دیدگاه او اخلاق و الهیات امورى هستند که نمى توان بیانشان کرد. آنها خود را آشکار مى سازند و در واقع امر راز آمیز هستند. در بند ۴۲/۶ از رساله مى نویسد: «بنابراین ممکن نیست که قضایاى اخلاقى وجود داشته باشند، قضایا نمى توانند چیزى را که والاتر است ابراز کنند» و در بند ۴۲۱/۶ مى گوید: «آشکار است که نمى توان اخلاقیات را به زبان آورد. اخلاقیات متعالى هستند» همچنین در بند ۰۰۳/۴ رساله آمده است: «غالب قضایا و پرسش هایى که در آثار فلسفى دیده مى شوند، کاذب نیستند، بلکه بى معنى هستند. بنابراین ما به پرسش هایى از این دست نمى توانیم پاسخ دهیم بلکه تنها مى توانیم اثبات کنیم که بى معنى هستند و تعجب آور نیست که عمیق ترین مسائل فى الواقع اصلاً مسئله نیستند.»
ویتگنشتاین در دوره دوم فلسفى خود بر این باور بود که برخى از دیدگاه هاى «رساله» اشتباه است. نقد او از «رساله» منجر به اصول جدیدى شد که در کتاب «پژوهش هاى فلسفى» منعکس شد. او در این کتاب نظریه تصویرى معنا را مورد انتقاد شدید قرار مى دهد و آراى خود را از بسیارى لحاظ نقطه مقابل نظریه اتمیسم منطقى مى داند. او توجه خود را به نقشى که زبان در شکل دادن به شخصیت آدمى و در تعامل میان افراد یک جامعه بازى مى کند، معطوف داشت. از این جهت کل محتواى «پژوهش هاى فلسفى» بررسى در باب ماهیت زبان و جامعه و ارتباطات پیچیده میان آن دو است. آموزه هاى او در «پژوهش هاى فلسفى» را مى توان بدین صورت خلاصه بندى کرد:
۱- واژگان به مانند ابزارها هستند. همچنان که ابزارها براى کارکردهاى مختلف به کار برده مى شوند، واژه ها یا بیان هاى زبانى نیز براى کاربردهاى مختلف به کار گرفته مى شوند. اگرچه برخى قضایا براى تصویر کردن واقعیات استفاده مى شوند اما برخى دیگر چنین نیستند.
در نظریه اتمیسم منطقى زبان واجد نوعى ساختار نهفته ضرورى و نسبتاً ساده تلقى مى شد که وظیفه آشکار ساختن آن به عهده فلسفه است. ویتگنشتاین در حقیقت این فرضیه را مورد حمله قرار مى دهد. او در پژوهش هاى فلسفى بر این اعتقاد است که زبان همانند ابزار یا آلتى است که مى تواند براى مقاصد بى شمارى استفاده شود. در نتیجه هر تلاشى براى تعیین چگونگى کارکرد زبان به کمک تنظیم تعداد اندکى از قواعد، به مانند آن است که بگوییم ابزارى نظیر پیچ گوشتى فقط براى باز کردن و بستن پیچ کاربرد دارد و از یاد ببریم که پیچ گوشتى به خوبى مى تواند در باز کردن در قوطى ها یا چفت کردن پنجره ها هم به کار مى رود.
او در دوره متقدمش بر این باور بود که زبان باید ساختارى انعطاف ناپذیر داشته باشد و بدون قواعد هیچ زبانى ممکن نیست. اما در دوره متاخر این عقیده را ابراز کرد که قاعده به صرف خود امرى بى جان است. به مانند کسى که خط کشى در دستش است و کاربرد آن را نیاموخته باشد. قواعد نمى توانند کسى را مجبور کنند و حتى نمى توانند او را هدایت کنند مگر آن که فرد بداند که چگونه آنها را به کار برد. شناخت این انعطاف پذیرى زبان ویتگنشتاین را به اصل دوم مى رساند.
۲- افراد درگیر بازى هاى زبانى مختلفى هستند. مثلاً دانشمندان درگیر بازى زبانى متفاوتى نسبت به الهیون هستند و معناى قضیه باید در زمینه آن فهمیده شود یعنى برحسب قواعد بازى اى که قضیه جزیى از آن است. منظور از بازى زبانى نوعى فعالیت اجتماعى قاعده مند است که در آن کاربرد زبان نقش اساسى دارد. در بند ۷ کتاب «پژوهش هاى فلسفى» مى نویسد: «کل زبان، شامل زبان و اعمالى را که در آن بافته شده است، بازى زبانى مى نامم». و در بند ۲۳ مى گوید: «منظور او از بازى زبانى در اینجا، برجسته ساختن این واقعیت است که سخن گفتن به زبان بخشى از یک فعالیت یا بخشى از یک صورت زندگى است».ویتگنشتاین با مثال مشهورش درباره استاد و وردست در ساختمان سازى، مفهوم بازى زبانى را توضیح مى دهد. استاد مثلاً فریاد مى زند «نیمه» و وردست باید یک «نیمه» بیاورد. سخن ویتگنشتاین این است که معنى کلمه «نیمه» را کاربردش در فعالیتى که استاد و وردست انجام مى دهند تعیین مى کند. به عبارت دیگر آدمى زبان را در درون یک جامعه و در جریان آنچه ویتگنشتاین از آن به عنوان «شکل زندگى» یاد مى کند فرا مى گیرد. معانى واژه ها کاربرد آنها در حوزه عمل اجتماعى است، مفاهیم نیز که به وسیله واژه ها بیان مى شوند در چارچوب «بازى هاى زبانى» و ظرف تعامل اجتماعى معنا و محتواى خاص خود را مى یابند.
۳- زبان شخصى و خصوصى امکان پذیر نیست و در این خصوص تجارب شخصى به همان اندازه تجارب بیرونى بى فایده اند. ویتگنشتاین از مفهوم درد به عنوان مثال خوبى از تجربه درونى براى ابطال زبان خصوصى استفاده مى کند. او از طریق بررسى کاربرد زبانى درد نشان مى دهد این واژه معناى خود را نه از طریق رجوع به درون بلکه با توجه به محیط پیرامون پیدا مى کند. از دیدگاه او تجربه هاى شخصى نمى توانند منشا تولید مفاهیم عمومى و ایجاد زبان مشترک براى تفهیم و تفاهم میان آدمیان باشند. ویتگنشتاین بر این باور است که از طریق اشاره اى نمى توان زبان را فراگرفت و اگر کسى بخواهد بدین طریق زبان بیاموزد باید از قبل بر بخشى از زبان، یعنى بازى زبانى اشاره کردن، احاطه داشته باشد.او تعریف از طریق اشاره را هم در مورد امور بیرونى و هم در مورد امور درونى مانند درد صحیح نمى داند و منکر این بود که افراد به حالت درونى و شخصى خود دسترسى مستقیم دارند. مثلاً اگر کسى بگوید مى دانم درد دارم بى معنى است. (بند ۲۴۶ کتاب پژوهش هاى فلسفى). او همچنین تاکید دارد که اجزاى تشکیل دهنده اندیشه تنها در زمینه شکل زندگى ما به دست مى آیند و فهم مى شوند. فراگیرى مفاهیم از طریق یادگیرى زبان در درون یک جامعه معین امکان پذیر است. از دیدگاه او قواعد به وسیله جمع و براساس توافق کسانى که در یک شکل زندگى با یکدیگر مشترک اند ساخته مى شود و به صورت خصوصى نمى توان از یک قاعده پیروى کرد. به طورى که در بند ۳۸۴ کتاب پژوهش هاى فلسفى مى نویسد: «شما مفهوم درد را وقتى یاد گرفتید که زبان را یاد گرفتید».
۴- رسالت فلسفه تبیین امور نیست بلکه روشنگرى و توصیف آنهاست. در واقع فلسفه هدفش یافتن دیدى روشن از وضع امور است و نه کسب معرفت بیشتر.
در بند
۱۲۶ کتاب پژوهش ها مى نویسد: «فلسفه فقط همه چیز را پیش روى ما قرار مى دهد و نه چیزى را توضیح مى دهد و نه چیزى را استنتاج مى کند چون همه چیز آشکارا در معرض دید است چیزى براى توضیح نمى ماند».
به اعتقاد او فلسفه یکى از شاخه هاى درونى مقوله شناخت انسانى نیست و قضایاى تبیینى و توضیحى جایى در فلسفه ندارند و همان گونه که در بند
۲۵۵ مى گوید: «پرداخت یک فیلسوف به یک مسئله همانند مداواى یک بیمارى است». او وظیفه فیلسوف را در پژوهش هاى فلسفى اش این مى داند که ببیند مردم چگونه در کاربردهاى متعارف از زبان کمک مى گیرند.در بند ۱۲۷ کتاب مى نویسد: «کار فیلسوف عبارت است از گردآوردن یادآورى ها براى یک مقصود خاص».
ویتگنشتاین از بند
۸۹ تا ۱۳۳ کتاب پژوهش هاى فلسفى این معناى جدید از فلسفه را بسط مى دهد. ویتگنشتاین با دو کتاب خود دو انقلاب فلسفى ایجاد کرد که تا به امروز محل ارجاع و برداشت هاى گوناگون است. این نابغه بزرگ فلسفه در سال 1965 در کمبریج چشم از جهان فرو بست.



چهارشنبه 29 دی 1389  11:09 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

کارل ریموند پوپر

 

 

در 28 ژوئیه 1902 در شهر وین کشور اتریش به دنیا آمد. مادرش هنرمند و پدرش حقوق دانی بود که در اصلاحات اجتماعی نیز اهتمام می ورزید.

در 1918 تحصیل در مدرسه را رها کرد و مطالعه شخصی را در پیش گرفت و در دروس مختلفی همچون تاریخ، ادبیات، فلسفه، ریاضیات، فیزیک و طب حضور می یافت. در 1919 در اثر تبلیغات کمونیستها، مارکسیست شد، ولی چند ماهی نگذشت که بی پایگی وعده های بزرگ این نظام را دریافت و روی از آن برتافت. ضعف علمی روان کاوی فرویدی و روانشناسی فردی آدلر نیز در همان سال بر او آشکار گردید و در مقابل علاقه اش به تئوری نسبیت اینشتین جلب شد که به تازگی از بوته آزمونی خطیر سرفراز برآمده بود.

در 1922 در آزمون ورودی دانشگاه وین پذیرفته شد. در 1928 پایان نامه دکتریش را با عنوان "درباره مساله روش در روان شناسی تفکر" ارائه و در دو امتحان شفاهی "فلسفه و روانشناسی" و "تاریخ موسیقی" شرکت جست و با احراز رتبه ممتاز، به اخذ درجه دکتری نائل گردید. پوپر در حین تحصیل کار هم می کرد. زمانی شاگرد قفسه ‌سازی و مدتی مددکار اجتماعی کودکان بی سرپرست بود.

در 1929 رساله‌ای دربارة مسائل مربوط به اصل موضوعی در هندسه نگاشت و مجاز به تدریس ریاضیات و فیزیک در دبیرستان گردید. نخستین کتاب او به نام "منطق پژوهش" در 1934 انتشار یافت و در پی آن برای تدریس به انگلستان فراخوانده شد. در اواخر 1936 دانشکده علوم اخلاقی دانشگاه کمبریج و دانشگاه کنتربوری کرایسچرچ زلاندنو از او برای تدریس دعوت کردند. از 1937 تا 1945 به تنهائی عهده دار تدریس فلسفه در دانشگاه کنتربوری بود. در طول جنگ جهانی دوم دو کتاب "فقر تاریخیگری" و "جامعه باز و دشمنانش" را در حمله به شالوده‌های فلسفی فاشیسم و مارکسیسم به رشته تحریر درآورد. پوپر، سال 1946 دعوت دانشگاه لندن را برای تدریس پذیرفت و رهسپار انگلستان شد. او طی این مدت آثار فلسفی دیگر خود را نوشت که مهمترین آنها عبارتند از : "حدس ها و ابطال ها"، "شناخت عینی"، "فلسفه فیزیک"، "آینده باز است"، "در جستجوی دنیایی بهتر" و "همه زندگی حل مساله است".

در 1950 به دعوت دانشگاه هاروارد برای نخستین بار به آمریکا رفت تا سلسه سخنرانی ‌هائی تحت عنوان "دروس ویلیام جیمز درباره مطالعه طبیعت و جامعه" عرضه نماید. در 1969 از شغل دانشگاهیش بازنشسته گردید.

کارل پوپر را برجسته ترین نماینده فکری"خرد گرایی سنجشگر" می دانند. این نحله فکری، پیش از آنکه به دنبال مسائل آکادمیک فلسفی باشد، خود را متوجه علوم تجربی می داند و به طرح پرسش های واقعی سیاست عملی می پردازد، خود پوپر معتقد است اندیشه‌‏ فلسفی باید مشغولیت همه روشنفکران باشد، مسائل را صریح و ساده طرح کند و از لفاظی و پیچیده گویی بپرهیزد.

دشوارگرایان و دشوارنویسان به کرات مورد سرزنش پوپر واقع شده اند و وی آنان را به جادوگرانی تشبیه می کند که خود را در پشت چادری از الفاظ پرطمطراق پنهان کره اند تا همگان بپندارند که فلسفه چیزی پیچیده و اسرارآمیز و مذهب خردمندان است و نمی توان رموز آن را بر مردم عادی آشکار ساخت.

می توان تشخیص داد که اندیشه پوپر از یک طرف متاثر از فلسفه سقراط و از طرف دیگر تحت تاثیر فلسفه‌‏ روشنگری است. این جمله معروف سقراط؛" می دانم که هیچ نمی دانم". بی تردید در شیوه تفکر پوپر نقش بزرگی داشته است. پوپر بر این نظر است که حل هر مساله ای به پیدایش مساله تازه ای منجر می شود و هرچه انسان بیشتر درباره جهان بداند، معرفت او نسبت به آنچه که نمی داند آگاهانه تر و صریح تر است و لذا نادانی انسان را پایانی نیست. پوپر این عقیده خود را در جملات زیبایی به این صورت بیان می کند :

"هنگامی که به بی کرانگی آسمان پرستاره نظر می دوزیم، تخمینی از بی کرانگی نادانی خود به دست می آوریم. اگرچه عظمت کیهان ژرف ترین دلیل نادانی ما نیست، اما یکی از دلایل آن است ".

پوپر در آن جا که با قیم مابی و همه اشکال تام گرایی به ستیز بر می خیزد، تحت تاثیر فلسفه روشنگری است، وی به ویژه در آغاز دارای گرایش نئوکانتی و همه جا از ایمانوئل کانت به عنوان فیلسوف آزادی و انسانیت یاد کرده است. پوپر با تکیه بر روح فلسفه روشنگری، به سهم خود تلاش می ورزد تا انسان ها از پذیرش غیر سنجش گرانه نظریات فاصله بگیرند و به گفته تاریخی کانت، شهامت استفاده از خرد خود را بیابند، خرد برای پوپر تنها مرجع و سرمایه معنوی انسانی است که همواره باید به آن تکیه و از واگذار کردن آن به نهادهای ویژه و ابر اندیشمندان پرهیز کرد‌‏. پوپر تصریح می کند که ما باید عادت دفاع از بزرگ ‌‏مردان را ترک گوییم، چرا که بسیاری از آنان از راه تاختن به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شده اند و تسلط فکری آنان هنوز مایه گمراهی انسان هاست. پوپر  متفکرانی را که با اندیشه های خود عملا در خدمت خودکامگان و راهگشای حکومت های جبار بوده اند‌‏، "پیامبران کاذب" می نامد. در اکثر نوشته های وی، پیامبران کاذب و مراجع فکری چه در زمینه نظری و چه در عرصه سیاست عملی به دقت ردیابی می شوند و سرانجام در مقابل قاضی، منتقد دادگاه عقل قرار می گیرند. به نظر پوپر، حقیقت به صورت عینی وجود دارد و هدف اصلی انسان باید جستجوی مستمر آن در فرا روندی پایان ناپذیر است.

مدارج علمی پوپر عبارتند از دکترای فلسفه از دانشگاه وین، دکتری ادبیات از دانشگاه لندن و دکتراهای افتخاری حقوق، ادبیات، علوم طبیعی، فلسفه، علوم سیاسی، از دانشگاه‌های شیکاگو، واریک و کنتربوری، سالفرد و گلف، وین، مانهایم و زالتسبورگ، فرانکفورت، کمبریج، گوستاو و آدولف، آکسفورد.

پوپر از اعضاء انجمن سلطنتی و فرهنگستان انگلیس، عضو خارجی فرهنگستان علم و هنر آمریکا، انجمن فرانسه، عضو خارجی فرهنگستان ملی لینچه‌ای، عضو فرهنگستان جهانی  فلسفة علوم، وابسته فرهنگستان سلطنتی بلژیک، عضو آکادمی علم و هنر و فرهنگ اروپا، عضو افتخاری فرهنگستان جهانی تاریخ علوم، عضو افتخاری انجمن سلطنتی زلاندنو، عضو فرهنگستان زبان و ادبیات آلمان، عضو فرهنگستان علوم اتریش، عضو افتخاری حلقه PBK در هاروارد، عضو انجمن فلسفه آلمان، عضو افتخاری مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن و کالج داروین در کمبریج بود.

الیزابت دوم، ملکه بریتانیا در 1965 به پاس خدمات ارزنده پوپر به دانش به او عنوان "سر"(SIR) داد و در 1982 وی را به لقب "مصاحب افتخاری" خویش ملقب ساخت.

کارل ریموند پوپر، 17 سپتامبر سال 1994 در لندن چشم از جهان فرو بست.

شمار تالیفات پوپر در موضوعات گوناگون از صد بیشتر است. مهمترین کتابهای پوپر که به زبان فارسی ترجمه شده اند عبارتند از :

·        فقر تاریخیگری 45/1944 ترجمه احمد آرام 1354

·        جامعه باز و دشمنان آن 1945 ترجمه علی اصغر مهاجر 1364 و عزت الله فولادوند 1364

·        منطق اکتشاف علمی 1959 ترجمه سید حسین کمالی 1368

·        حدسها و ابطالها 1963 ترجمه احمد آرام 1363

·        ذیلی بر منطق اکتشاف علمی در سه جلد به شرح "رئالیسم و هدف علم"، "عالم باز؛ استدلال بر عدم موجبیت" و "تئوری کوانتوم و تفرقه در علم فیزیک" 1983.

 

منابع : باشگاه اندیشه ، پژوهشکده باقر العلوم (ع)



چهارشنبه 29 دی 1389  11:09 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

قطب الدین شیرازی

 

محمود بن مسعود بن مصلح به قطب الدین شیرازی دانشمند، طبیب، فیزیک‏دان، ریاضیدان و منجم ایرانی یکی از بزرگترین دانشمند ایرانی، و فیلسوفان صوفی منش بود. وی در ماه صفر 634 ه.ق در خاندانی دانشمند متولد شد.

پدرش ضیاءالدین مسعود پزشک و مدرس طب در بیمارستان مظفرى شیراز و در همان حال از بزرگان فرقه سهروردیه بود. قطب‏الدین محمود علم طب را نزد پدر و عموى خود فراگرفت. خرقه‏ى تصوف را در ده سالگى از دست پدر خود پوشید و از نجیب‏الدین على بن بزغش شیرازى نیز خرقه گرفت. در چهارده سالگى پدرش فوت کرد و او به جاى پدر به عنوان چشم پزشک در بیمارستان شروع به کار نمود.

در این وقت شوق تحصیل بیشتر پیدا می کند و بدین منظور در خدمت عم خود کمال الدین ابو الخیر مصلح کازرونی قانون را تحصیل می کند و سپس نزد شمس الدین محمد کیشی و بعد در خدمت شرف الدین زکی بوشکانی کتاب قانون را تجزیه و تحلیل می نماید. چون این کتاب  مشکل بوده شروح مربوطه را هم مطالعه می کند و سرانجام خویشتن را نیازمند مکتب خواجه نصیرالدین طوسی می یابد، به مراغه می رود و در محضر آن استاد مشکلات کتاب قانون را حل می کند. بعد راه خراسان را در پیش می گیرد و از آنجا به عراق عجم می رود و سر از بغداد در می آورد و از بغداد نیز به روم عزیمت می کند و از تمام حکما و اطبای مشهور درباره مشکلات قانون استفاده می نماید و سرانجام به مصر می رسد و در سال (681) سه کتاب درباره شرح قانون می بیند و دراین وقت که اشکالی در کتاب ابو علی سینا برایش باقی نمی ماند به شرح آن می پردازد و کتابی با ارزش تألیف می کند.

قطب‏الدین شیرازى از دانشمندان جامع و بزرگ و در علوم معقول و منقول سرآمد فضلای عصر خود بود و در طول مدت حیات خود بیش از بیست اثر به فارسی و عربی از خود باقی گذاشت. او علاوه بر پزشکی، بر علوم دیگری چون ریاضی، نجوم، فلسفه، علوم ادبی، دین شناسی، موسیقی، نواختن رباب و سرودن شعر، بازی شطرنج و فنون شعبده‌ بازی به چیرگی شگفت‌انگیزی دست یافت.

از آثار علامه قطب‏الدین شیرازى کتاب دره التاج است که پس از شفا مهم‌ترین تألیف جامعی است که در علوم فلسفی (علم اعلی یا الهیات، علم اوسط یا ریاضیات و علم اسفل یا طبیعیاّت و نیز علم منطق) تألیف شده است و رویهم رفته دوازده رشته از علم و از آن جمله موسیقی را در بر می‌گیرد. اهمیت کتاب آنست که مهم‌ترین تألیف فلسفی به زبان فارسی محسوب می‌شود.

در قیاس با شفاء، در کتاب قطب الدین بخش ریاضیات و بخش حکمت عملی وسیع‌تر است. در اثر جامع قطب الدین شیرازی دو نکته جالب نظر است :

1) نخست کوششی است که وی برای تلفیق نظریات مشائیون و اشراقیون دارد و این همان تلاشی است که بعدها و به شکل پیگیرتر و جالب‌تری از طرف صدرالدین شیرازی دنبال می شود. در سراسر مباحث فلسفی کتاب دیده می‌شود که قطب الدین شیرازی هم به ابن سینا و هم به سهروردی که به ترتیب پیشوایان «مشاء» و «اشراق» شمرده می‌شدند نظر داشته است.

2) برخورد قطب الدین شیرازی به مسایل فلسفی، ریاضی و طبیعی برخورد یک مدون و گردآورنده‌ی خشک و خالی و بی‌ابتکار نیست. ابداً.  وی هم در مسائل صرفاً فلسفی (مانند نحوه‌ی تقسیم علوم) و هم در مسائل ریاضی و هم در مسائل پزشکی مردی صاحب‌نظر و دارای تجارب شخصی وسیع بوده است و این خبرگی او در اثر بزرگش منعکس شده است. در نحوه‌ی تقسیم علوم که از آن یاد کردیم قطب الدین مایل بود آنچنان تقسیمی بدهد که در آن کلیه‌ی علوم عصر از فلسفی (یا حکمی) و دینی جای بگیرد. به همین جهت او تقسیمی غیر از تقسیم ابن سینا  به دست می‌دهد و تقسیم علوم را از همان آغاز به حکمی و غیرحکمی می‌کند و بدینسان دین و فلسفه را دو رشته از دانش می‌شمرد. از همینجا تلفیق قطب الدین از فلسفه و دین آشکار می‌شود و این سنت نیز که بی‌شک بنیادگزارش او نیست و استادش خواجه نصیر و پیش از او متکلم فیلسوف فخر رازی را نیز پوینده‌ی همین شیوه می یابیم، بعدها از طرف فلاسفه‌ی خلف او مانند دوّانی، دشتکی، میرداماد، صدرا و غیره دنبال می‌شود.

به همین جهت قطب الدین در «دره التاج» همه‌ی مباحث را با استناد به آیات قرآنی و احادیث و احکام مذهبی سخت درمی‌آمیزد و بدینسان می‌بینیم که شعار فلاسفه‌ی قرون وسطائی اروپا که می‌گفتند «فلسفه خادم دین است» در کشور ما نیز اجراء شده است. علت آنست که در آن ایام دین ایدئولوژی مسلط بود و اشکال دیگر ایدئولوژیک چاره‌ای نداشتند جز اطاعت از آن، دمساز کردن خود با آن.

در «اختیارات مظفری» که از دیگر آثار قطب الدین است درباره‌ی ریاضیات چنین آمده است :

«شریف‌ترین نوعی از انواع علم ریاضی است که جزوی است اجزاء حکمت نظری. علمی است که نفس انسانی را از اقتنای آن شرف اطلاع به هیئت آسمان و زمین و عدد و افلاک و مقادیر و حرکات، و کمیّت ابعاد و اجرام و کیفیّت اوضاع بسایط اجرام که اجزای این عالمند، علی الاطلاق، حاصل می‌شود».

این تعریف قطب الدین از ریاضی، از جانب کسی که خود منجم و همراه خواجه نصیر از بانیان زیج مراغه است، جالب است زیرا در واقع دایره‌ی دید او از اشتمال دانش ریاضی نه تنها به مقادیر و کمیت‌ها بلکه به حرکت، جرم و اجسام آسمانی و زمینی وسیع است.

در همین کتاب قطب الدین می‌کوشید برخی دشواری‌های معروف ریاضی را حل کند، به برخی از مسائل و مباحث متداول به عقیده‌ی خود پاسخ دهد و چنانکه مرسوم بود بین پیشینیان خویش حکمیت کند. مثلاً در این بحث که «اعدل بقاع» کدام است نظریات مختلف بود. برخی (مانند ابن سینا) خط استوا را «اعدل بقاع» می‌دانند. فخر رازی اقلیم چهارم از هفت اقلیم زمین را (که عرض‌های مدارات جنوبی آن 5 -'37 -o33 است) اعدل می‌دانست. قطب الدین جانب فخر رازی را می‌گیرد.

علامه قطب‌الدین شیرازی در علم موسیقی و فیزیک نیز از سرآمدان زمان خود بوده است. اگرچه قطب‌الدین را نمی‌توان شاگرد صفی‌الدین ارموی نظریه پرداز موسیقی قرن هفتم دانست اما او را باید بدون شک اولین شارح کتب صفی‌الدین ارموی قلمداد کرد. قطب‌الدین بخش مفصلی از کتاب دائره‌المعارف چند جلدی خود به نام درة التاج را به موسیقی اختصاص داده و در آنجا به تشریح نظریات صفی‌الدین ارموی مخصوصاً مطالبی که در رساله الشرفیه بیان شده پرداخته است.

عده‏اى از رجال علم و دانش در محضر او شاگردى کرده‏اند. از جمله شاگردان وى: قطب‏الدین رازى، کمال‏الدین فارسى و نظام‏الدین اعرج بودند. که معروفترین آنها کمال الدین فارسی بود. کمال الدین کتاب تنقیح المناظر را به نام او تالیف کرده و در مقدمه آن کتاب با کمال احترام و تجلیل از استاد خود قطب الدین نام برده است.

او مدتی در شهرهای سیواس و ملطیه به شغل قضاوت اشتغال یافت و در زمانی دیگر از طرف تکودار، ایلخان مغول به سمت سفارت، همراه اتابک پهلوان به مصر نزد ملک قلادون الفی اعزام شد.

مذهب علامه شافعی بوده و لباس صوفیه می پوشید و هنگام تصنیف کتاب روزها روزه می گرفت. قطب‏الدین در اواخر عمر در تبریز سکنى گزید و در همان جا درگذشت و در مقبره‏ى چرنداب تبریز در کنار قاضى بیضاوى دفن شد.

آثار :

درة التاج لغرة‌الدباج (یکی از مهمترین آثار علامه قطب‌الدین می باشد که دانشنامه‌ایست فلسفی به معنای «علم‌العلوم». کتاب درةالتاج (۷۰۵-۶۹۳) پس از شفای ابن سینا مهمترین کتاب جامعی است که در فلسفه تألیف شده است و به طور کلّی دوازده رشته از علوم و از آن جمله موسیقی را در برمی‌گیرد.

نهایه الادراک فى درایه الافلاک (به عربی، در زمینه ی نجوم و هیئت، دارای ۴ مقاله: مقدّمات، هیئت اجرام، زمین و مقادیر اجرام. همچنین دارای مطالب جدیدی در باره ی مکانیک، زمین شناسی، هوا شناسی و نور و مباحثی در باره ی نظرات کیهانی ابن هیثم و ابوبکر محمّد بن احمد خرقی)

تحفة الشاهیه(به عربی، در نجوم و هیئت)

ترجمه فارسی کتاب اصول اقلیدس از خواجه نصیر در هندسه

اختیارات مظفری (به فارسی، در نجوم و هیئت)

رسالة فی حرکة الدرجه فی النسبه بین المستوی و المنحنی (منسوب به علّامه، در هیئت و ریاضی)

شرح کتاب حکمة‌الأشراق از شهاب‌الدین سهروردی (از این روست که او را فیلسوف اشراقی دانسته‌اند)

تحفة السعدیه (شرحی بر کتاب قانون در طب از ابن سینا)

شرح کتاب مفتاح العلوم از سکاکی (مفاتح المفتاح)

شرح کتاب مختصر الأصول از ابن حاجب (در فقه)

رساله در تحقیق عالم مثال (در باره ی عالم مثال، معاد جسمانی و کیفیت آخرت)

رساله ی فعلت فلاتلم (در هیئت)

شرح کتاب روضه‌الناظر از خواجه نصیر طوسی

اجوبه‌المسائل (در طرح چند پرسش و ابهام فلسفی)

علّامه قطب‌الدین رسالات و تألیفات دیگری نیز دارد که در منسوب کردن برخی از این آثار به علامه در نظر مورخان جای شبهه و ابهام است و از آن میان می توان به رسالات زیر اشاره نمود :

حاشیه بر کتاب الکشاف عن الحقایق التنزیل از زمخشری

فتح المنان فی تفسیر القرآن

خریدة العجایب

رساله فی بیان الحاجه الی الطب و آداب الاطباء و وصایائهم

شرح کتاب نجات ابن سینا

شرح اشارات ابن سینا

مشکلات التفاسیر یا مشکلات القرآن

مشکل الاعراب

شرح الاسرار از شهاب‌الدین سهروردی*التبصره فی الهیئه

منابع :

اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

دانشنامه ویکیپدیا

بنیاد ایران شناسی

وبلاگ احسان طبری

 

 

 


چهارشنبه 29 دی 1389  11:09 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه

«دنیس دیدرو»

 

 

در ۵ اکتبر ۱۷۱۳ در«لانگرس» فرانسه چشم به جهان گشود. پدرش در زمینه ساخت و فروش آلات برنده فعالیت داشت و در تجارت مردی موفق بود. «دیدرو» تحصیلات اولیه خود را نزد عالمان فرقه یسوعی طی کرد و در همین دوره بود که به مطالعه کتاب علاقه مند شد و در این میان آثار کلاسیکی مانند هورس و هومر نزد او محبوبیتی خاص پیدا کرد.

او در سال ۱۷۳۲ با اخذ درجه فوق لیسانس در رشته ادبیات و فلسفه از دانشگاه پاریس فارغ التحصیل شد و با اینکه پدرش او را به تحصیل در رشته پزشکی و حقوق توصیه می کرد او اکثر وقت خود را صرف مطالعه کتاب و تفریحات شبانه می کرد. با توقف حمایت های مالی پدر، «دیدرو» به ناچار در دفتر کار وکیلی به نام «کلمنت دوریس» مشغول به کار شد و با گذشت دو سال کار در دفتر وکالت را رها و در یک کتابفروشی کار خود را آغاز کرد.

پس از ۱۰سال زندگی به سبک و سیاق خود در سال ۱۷۴۳ با «آن توینت چامپیون» ازدواج کرد و برای تامین مالی خانواده به ترجمه متون ادبی از زبان انگلیسی به فرانسه روی آورد. پس از چندی زندگی مشترک آنها طعم تلخی به خود گرفت که سرآغاز آن جمله ای بود که «آن» بر زبان آورد: «من کتابی را که در تعالی روح آدمی تاثیری نداشته باشد را حاضر نیستم حتی لمس کنم» و «دیدرو» در مقابل برای تغییر عقیده او، تنها آثار ادبی سطح پائین را برای او می خواند. در خلال همین کش و قوس بود که «دیدرو» دل به بانوی دیگری به نام «مادلین دو پوسو» باخت که نویسنده ای توانا بود و بهترین اثرش با نام «شخصیت ها» طی رابطه اش با «دیدرو» پدید آمد. در طول تمام این دوران او رابطه ای نامشروع با «سوفی والاند» داشت که تا پایان عمر او ادامه پیدا کرد و نامه های او به «سوفی» به عنوان مستندترین مدارک زندگی شخصی او به شمار می رود که حاوی اطلاعات مهمی درباره طرز تفکر شخصی و همچنین اندیشه های آن دوره است.

او که از اوایل دهه ۴۰ به عنوان مترجم کار خود را آغاز کرده بود در طول این دوران «دیکشنری پزشکی» رابرت جیمز و آثار متنوع دیگری را به زبان فرانسه برگرداند. در سال ۱۷۴۶ او کتابی فلسفی نگاشت که مجموعه ای از کلمات قصار و حکیمانه نیز به شمار می آید. تمام نسخه این کتاب به واسطه عقاید ضد مسیحی آن به دست پارلمان پاریس سوزانده شد. او در سال ۱۷۴۹ کتابی با عنوان «نامه یک کور» به طرح پرسشی درباره وجود خدا پرداخت و به همین دلیل برای سه ماه به زندان انداخته شد. در ژوئیه ۱۷۴۹ با پر شدن زندان باستیل او را به زندان دیگر در «وینسنس» منتقل کردند. «دیدرو» در جایی می نویسد: «فاصله بین تعصب و بربریت گامی بیش نیست.» از اوایل سال ۱۷۴۵ تا اواخر ۱۷۷۲ «دیدرو» به عنوان سردبیر و سرپرست گروه تدوین کننده دایره المعارف جامع مشغول به کار بود. او در اوایل از همکاری ریاضیدان همدوره خود «ژان لوراند آلمبرت» نیز بهره مند بودند که بعدها با اعلام اینکه ریاضیات از زیست شناسی و علوم دیگر مهمتر و ریشه دارتر است از گروه کناره گیری کرد.

دایره المعارف جامع یکی از آثار مهم در عصر روشنفکری و گامی مهم در تنویر افکار عمومی به شمار می آید. «دیدرو» بیش از ۲۶ سال از عمر خود را صرف این اثر عظیم ۲۸ جلدی کرد و در نهایت ۱۷ جلد آن به صورت متن و ۱۱ جلد آن شامل تصاویر منتشر شده که به معرفی دستاوردهای گوناگون بشر در طول تاریخ می پردازد. در کنار اطلاعات مختصر و مفیدی که در این مجموعه در زمینه تمام علوم نظری آمده است در بخش دیگر نویسنده به مخالفت با قدرت و صلاحیت رهبری کلیساهای کاتولیک می پردازد.

آثار ادبی، عقیدتی و فلسفی «دیدرو» به واسطه اندیشه های افراطی اش یا قبل از انتشار ضبط می شد یا سوزانده می شد و یا مانند تمام آثارش پس از مرگش به چاپ می رسید. او در یکی از آثار خود به شدت از سیاست های استعماری و برده داری روزگار خویش انتقاد می کند و به همین واسطه کتابش تا ۴۰ سال در انتظار انتشار می ماند. این فیلسوف بزرگ در سال ۱۷۶۵ تمام کتابخانه خود را به «کاترین دوم» از روسیه فروخت تا بتواند جهیزیه دخترش را فراهم کند. در سال ۱۷۷۳ او سفری یکساله به «سنت پترزبورگ» کرد تا خصوصاً از محضر کاترین دوم تشکر کند و طرح اولیه دانشگاه بزرگ روسیه را انجام دهد.

«دیدرو» دوستان فیلسوف زیادی داشت که بهترین آنها «ژان ژاک روسو» بود که دوستی این دو در سال ۱۷۵۷ پایان یافت. «دنیس دیدرو» در ۳۱ ژوئیه ۱۷۸۴ از بیماری نفخ و ورم در پاریس درگذشت. او اندیشمند یکتای قرن خود بود که شهرتش در سایه نبوغ اندیشمندان معاصرش «ولتر» و «روسو» تا حدی رنگ و رو باخت.

گردآوری و ترجمه: فرهاد کاوه

بر گرفته از : شرق



چهارشنبه 29 دی 1389  11:09 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها