مزاح شیخ و ناصر الدین شاه
جناب آقای شیخ هادی نجم آبادی از جملە روحانیان محترم تهران بود و به اندازه ای عزت نفس داشت که بیشتر اوقات علناً در حضور شاگردانش می گفت: «من حتی به سلطان هم اعتنایی ندارم». این سخن کم کم به گوش ناصر الدین شاه رسید. روزی شاه تصمیم گرفت، نزد شیخ برود تا هم به شیخ محبت نماید و هم در این باره شوخی با مزه ای با او کند.
وقتی سلطان از در وارد شد، شیخ در حال نشسته، سری به علامت احترام پایین آورد، ولی از جایش حرکت نکرد. ناصر الدین شاه که قصد تفریح و نیز طبع شعری داشت، گفت:
ایـها الشیـخ سخندان حکـیـم
گفته بودی من ندارم از تو بیم
می توانم گردنـت کردن دو نیم
شیخ دستهایش را به نشانە تسلیم بلند کرد و گفت: «اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم».
شاه از این حاضر جوابی و قافیه «شیطان رجیم» بسیار خندید و به شیخ صلە کافی و وافی داد.
***************************************
میهمان خجلت زده
مردی به دیدار کسی رفت. تمام روز را در خانە او ماند تا جایی که صاحبخانه را از حضور خود ناراحت کرد. چون شب شد و هوا رو به تاریکی نهاد، صاحبخانه چراغی نیاورد.
میهمان پرسید: چراغ کجاست تا روشن کنیم؟
صاحبخانه گفت:خداوند می فرماید: ﴿…واذا أظلم علیهم قاموا﴾؛ چون شب جامه تیرگی را بر آنها پوشانید، از جا حرکت کردند. (سورە بقره،آیە20)
پس از این سخن میهمان خجالت زده از خانه بیرون رفت.
*****************