0

افسانه هاي آسيا

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

افسانه هاي آسيا

آسيا اين قاره ي کهنسال ، به سبب آن که از ديرباز مهد تمدن بوده و حوادث بسياري ، در طي قرن ها و دوره هاي مختلف ، بر اقوام گوناگون و هر گوشه از سرزمين پهناورش گذشته است ، هم اکنون ، در جوار بسياري ارزشهاي مادي ، مالک ميراثي بي مانند و توشه اي بس پر بها از معنويات است که از آن به « فرهنگ مردم » يا به اصطلاح جهاني امروزش « فولکلور » تعبير مي شود .
وجود کشورهايي چون ايران ، هندوستان ، چين ، و ژاپن در اين قاره ي پهناور ، که هر يک سهم بزرگ و ارزنده اي در تاريخ تمدن جهان دارد ، مرتبه اي والا و اعتباري عظيم به آسيا بخشيده است . بنابراين ، درباره ي « فرهنگ مردم » چنين قاره اي سخن گفتن نيازمند به آگاهي عميق و پژوهشي وسيع و فرصتي زياد است . چون در اين صفحات محدود مجال آن نيست که حق مطلب ادا کرده، کوشيده ايم که تنها برخي از نقطه هاي مشترکي را که در قصه ها ، افسانه ها ، سرودها و حکايت هاي آسيايي به چشم مي خورد و با فولکلور جهاني ارتباط دارد به طور خلاصه بيان کنيم :

فصلهاي مشترک


بارزترين وجه اشتراک فولکلور کشور هاي مختلف آسيا ، که از سويي نشان برتري آن نسبت به « فولکلور » ديگر سرزمين ها نيز شمرده مي شود ، دست نخوردگي و اصالت آن است . اين امر زماني ستايش برانگيزتر است که بدانيم که بخش بزرگ و شايد تمام فرهنگ آسيا به طور شفاهي سينه به سينه از نسلي به نسل ديگر رسيده است ، بي آن که در اين انتقال کوچکترين دستبردي به اساس آن زده باشند ، يا آنکه خواسته باشند به سليقه ي خود از آن بکاهند يا بر آن بيفزايند .
حال آنکه آسيب ديدن ، آشفتگي و در هم آميختن چهره ها ، شخصيت ها ، ماجراها و حتي زمان و مکان در اين دست به دست شدن ها به نظر اجتناب ناپذير مي آيد .
ديگر صفت مشترک و قابل توجه در فولکلور آسيا دور بودن آن از رنگ آميزي هاي غير معقول و شخصيت سازي هاي موهوم است . چنان که ، بيشتر شخصيت هاي افسانه ها و قهرمانان قصه ها ، به جاي آن که مانند شخصيت ها و قهرمانان اساطير يونان باستان ، در آسمان ها باشند و ادعاي خدايي کنند ، هر چه ممکن است به مردم نزديک ترند و ويژگي انساني دارند . اين قهرمانان از ميان مردم برخاسته اند و تبار مردمي دارند و همان گونه نيز باقي مي مانند . ديگر اينکه کژي ، درنده خويي و خشونتي که مثلاً در داستانهاي مردم ايتاليا ، اسپانيا ، روسيه و بسياري از کشورهاي اروپايي مي بينيم از قصه هاي آسيايي به دور است ، و اگر گاهگاهي نيزموردي به چشم بخورد ، سطحي و ظاهري است که صرفاً براي نماياندن شرارت برون و بيان فساد درون شخصيت هاي شناخته شده اي ، همچون شيطان و ديو ، به کار گرفته شده اند .
بايد توجه داشت که حتي در همان روزگاران باستان ، که انسان تقريباً در يک حالت سکون و بي خبري مي زيست و مراوده اي با دور دست ها نداشت ، باز هم فرهنگ مردم سرزمين هاي مختلف مصون از دگرگوني نبود و کم و بيش از خارج تأثير مي گرفت ، يا بر ديگر فرهنگ ها اثر مي گذاشت . عامل مهم براي اين دگرگوني و در هم آميختگي را تا حد زيادي مي توان بروز جنگ ها دانست . هر يورش نظامي، يورش فرهنگي را نيز به همراه داشت . هر شکست جنگي برابر با شکست بسياري از سنت ها نيز بود . فاتح فرهنگ خود را از راه رفتار و گفتار تحميل مي کرد و انتشار مي داد و مغلوب نيز به ناچار رضايت مي داد و خواه و ناخواه تسليم فرهنگ تازه مي شد .
اعراب که براي نشر آيين اسلام سرزمين هايي را تسخير کردند و نيز مغولان که شهرهاي آسيا و اروپا را زير پي سپردند فرهنگ خود را تا حدودي در ميان اقوام مغلوب رواج دادند . يوناني ها که تا قلب آسيا پيش آمدند ، در بازگشت ، گذشته از علوم و فنون بسياري که از آسيايي ها آموختند ، افسانه هاي ايراني و هندي را نيز به يونان ارمغان بردندن تا به کمک آن ها افسانه هاي اساطيري خود را رونق و جلا بدهند . جهانگردان هم به سهم خود عاملي ديگر براي انتشار و در هم آميختن فولکلورهاي گوناگون بودند .
بازرگانان چيني و ايراني ، کاهنان بودايي و سوداگران هندي هم در سير و سفر خويش عادات و سنت هاي ملي خود را به ديگر سرزمين ها مي بردند و به هنگام بازگشت ، غير از کالاهاي بازرگاني ، آنچه از افسانه و حکايت و سرود که شنيده بودند باز مي گفتند و بازگو کردن آن ها موجب رواجشان مي شد . در اين مورد آيين پرستش و ستايش « ميترا » ، خداوند روشنايي ايراني را مي توان گواه گرفت که از روم باستان گذشت ، حتي در برخي از کشورهاي شمال اروپا بصورت کيش « آفتاب پرستي » پا گرفت و هواخواه يافت .

حيوانات


حيوانات ، از اشکال گوناگون ، تصويري ديگر از نقطه هاي مشترک را در افسانه هاي مردم آسيا به دست مي دهند . با اين تفاوت که اين افسانه ها ، ضمن برخوردار بودن از يک موضوع و ريشه ي مشترک ، به تناسب راه و رسم زندگي مردم و حتي شرايط جغرافيايي موجود در هر سرزمين ، دستخوش تغيير و دگرگوني شده اند . براي مثال مرغ افسانه اي ققنوس را نام مي بريم . اين مرغ ، که به گفته ي افسانه ها هر پانصد سال يک بار به خاکستر تبديل مي شود و آن گاه از ميان خاکستر خود دوباره ظهور مي کند ، در افسانه هاي هر ملتي به نوعي رخ نموده است .
يونانيها آن را فونيکس(1) ، عربها عنقا ، چينيها فنگ هوانگ(2) و ايراني ها و هندي ها سمندر گفته اند . بي شک تحقيق درباره ي ريشه و علت پيدايش يک چنين پديده اي در افکار و اعتقادات مردم مي تواند موردي جالب براي بررسي پژوهشگران باشد . افسانه ي مربوط به مرغ جاويد به گونه هاي ديگر دستمايه ي افسانه پردازان بوده است که دوباره آباد شدن شهري ويران از ميان خاکستر گذشته ها يکي از آنهاست .
در افسانه هاي آسيايي از مرغي که تخم طلا مي گذارد صحبت به ميان مي آيد . از اين داستان افسانه پردازان روسي ، آلماني و اسپانيايي الهام گرفته اند و بر اساس آن قصه هايي پرداخته اند . به همن روال ، اژدها نيز از دستبرد افسانه سرايان اروپايي مصون نبوده است . با اين تفاوت که اژدها در افسانه هاي تايلندي ، چيني و اندونزيايي ، همچنان که در مينياتورهايشان نيز ديده مي شود ، منادي سعادت است و پاسدار گنج خوشبختي ، اما اژدها افسانه هاي اروپايي خونخوار است و ويرانگر و سرانجام نيز به هلاکت مي رسد . ارنست رايز(3) ، يکي از آگاهان در مسائل مرم شناسي ، معتقد است که منشا افسانه هاي مربوط به اژدها و ديگر جانوران اژدها صولت مشرق زمين است ، نه جاي ديگر . او مي گويد به احتمال فراوان و براي نخستين بار اين هيولاهاي مختلف ا افسانه هاي عربي ، بابلي ، آفريقايي و هندي سر برآورده اند .
حيوانات درنده يا پرنده نيز، که آدميزادها را با شير خود پرورش داده اند ، نوعاً در افسانه هاي بسياري از ملت هاي آسيا ديده مي شوند . همتاي زال ، پدر رستم ، که بر اثر بي مهري پدر در آشيانه سيمرغ پرورش يافت ، رمولوس و رموس دو برادر از اساطير روم باستان هستند که به گفته ي افسانه ، بنيانگذار شهر باستاني رم نيز بوده اند .
در قصه هاي کشور برمه خرگوش به صورت يک قهرمان باهوش و چابک ظاهر مي شود که با زيرکي از دام ها مي گريزد و با شيرين کاري هاي خود موجب سرگرمي مي شود . همين نقش را موش در افسانه هاي چيني بازي مي کند ، با اين تفاوت که او جانوري است که از ابليس نشان دارد و بنابراين ، شيرين کاري هايش نيز شيطاني و آزاردهنده است .
ولي مار قصه اي مفصل تر دارد . در ميان افسانه هاي مشرق زمين به ويژه هندوستان و مصر ، افسانه هايي که مار در آنها شخصيت اصلي به حساب مي آيد بسيارند .
افسانه ي کالياناگا(4) از افسانه هاي هندي است که طي آن مار به دست کريشنا (5) يکي از الهه هاي هندي ، اسير مي شود .
ناگا ، به معني مار ، ويژه ي افسانه هاي مردمان بنگال و کشيمر است که در زبان آن ها به معني فنر نيز هست ، که خود کنايه اي از شکل و حرکت موجي مار است . در ميان مردم کشمير و بنگال سرودهايي مرسوم است که به هنگام عبادت براي آمرزش ارواح مارها ، چنان که گويي انسان هستند ، خوانده مي شود .
مار و پرستش مار جزئي از زندگي و بخشي از کيش مردم ناحيه ي کولو (6) در هندوستان است .
اما ، مار پرستي گذشته از هندوستان در برخي از کشورهاي آفريقايي نيز رواج کامل دارد و شدت اين پرستش به اندازه اي است که مارپرستان ، براي خشنودي مارها و جلب رحمت آنها ، دختران نورس را به قربانگاه مي برند و طي مراسم خاصي قرباني مي کنند .
هم اکنون نيز در مالزي و نقاطي از خاور دور براي مارها پرستش گاهايي وجود دارد.در اين پرستش گاه ها مارپرستان به عبادت مي پردازند و نوعي روغن گياهي خوشبو را ، که به اعتقاد بوميان موجب رخوت و خوشايند مارهاست ، در آتشدان ها مي نهند و چون عود و عنبر مي سوزانند .

انسان


انسان ها نيز با خصوصيات برجسته ي خود گوشه اي ديگر از قصه ها و افسانه هاي مشرق زمين را گرفته اند . خياط باهوش ، هيزم شکن دانا ، زرگر عاقل و نظير اين شخصيت ها ، که از تبار والايي برخوردار نيستند ، در افسانه هاي ايران ، مصر ، هند و پاکستان ظاهر مي شوند ، و به کمک هوش سرشاري که دارند ، گره از بسياري از معماهاي مشکل باز مي کنند و در ميدان رقابت با بزرگ زاده ها پيروز مي شوند و عاقبت نيز به پاداش خود ، که همانا ازدواج با دختر حاکم باشد ، مي رسند .
در شمال آفريقا و بعضي از کشورهاي آسيايي نوعي ديگر از قصه هاي شاد و سرگرم کننده رواج دارد . موضوع اين قصه ها بر محور شخص بزدل و ترسويي دور مي زند که ناگاه بر اثر پيشامدي به صورت قهرماني جسور و بي باک در مي آيد . پيداست که يک چنين برداشت نادرستي چه حوادث جالب و سرگرم کننده اي در قصه به دنبال دارد .
دزدان جوانمرد نيز به نوبه ي خود مورد توجه افسانه پردازان مشرق زمين بوده اند . قصه ي دزد گشاده دستي که از خزانه ي ثروتمندان خسيس مي دزدد تا با بينوايان قسمت کند موارد مشابه زيادي در ميان افسانه هاي چيني ، تبتي ، هندي ، عربي و ترکي دارد . افسانه ي معروف علي بابا و چهل دزد بغداد شايد تقليدي از سطلان دزدها در افسانه هاي پنجابي باشد .
نکته ي قابل توجه در حکايت ها و افسانه هاي آسيايي ، حتي آن جا که از دزدها و راهزنان صحبت به ميان مي آيد ، اين است که ، بر خلاف افسانه ي دزدان دريايي يا راهزنان اروپايي ، حتما درسي از انسان دوستي و نتيجه اي اخلاقي در خود نهفته دارند .

جادوگري و خرافات


آن نوع از افسانه هاي يکه سحر و افسون و جادوگري موضوع اصلي آن ها را تشکيل مي دهد نيز بخشي قابل توجه از افسانه هاي آسيا را به خود اختصاص داده اند . کم نيستند قصه هايي که جادوگر پليدي ، به کمک نيروي جادو و افسون گري ، زيبارويي را به بند مي کشد و طلسم مي کند يا با نگاه شوم خود به کودکي چشم زخم مي زند يا زيبارويي يرا به صورت حيوان مسخ مي کند .
در اين باره شايد بتوان ادعا کرد که سرودها و قصه هاي مربوط به زيباي خفته ، که در ادبيات و فولکلور مغرب زمين فراوان ديده مي شود ، الهامي يا تقليدي از فولکلور مشرق زمين باشد .
پريزاده ها هم ، که ره گم مي کنند و بي توجه به تفاوت جنس و نوع دل به آدميزادها مي بندند ، يا غولي از ديار جن و انس ، که قرن ها زنداني کوزه اي يا اسير چراغي بوده و سرانجام به طور تصادفي به دست انساني نجات مي يابد و بنده ي فرمانبردار او مي شود ، شکل هاي ديگري از افسانه هاي متنوع مشرق زمين هستند و از گيرايي و لطافت خاصي برخوردارند .

پيدايش هستي


در فولکلور ( فرهنگ نامه ) آسيا با نوع ديگري از افسانه ها رو به رو مي شويم که درباره ي پيدايش هستي و راز آفرينش از ديدگاه قصه سازي و افسانه پردازي است . در اين افسانه ها علت پيدايش هر شيء که در طبيعت ديده مي شود ، چنان پر راز و رمز بيان شده که گويي شعري لطيف و عارفانه است تا باز گفتن قصه اي و حکايتي .
اگر اساطير ، از جمله اساطير يونان ، ايران و هندوستان ، دورنمايي از توجه و ارتباط ، حتي به صورت ذهني ، انسان و خدايان دارند ، قصه هاي مربوط به پيدايش هستي بيانگر توجه انسان به محيط اطراف و اشيايي است که در پيرامون خود با آن ها سر و کار دارند .
قصه هاي اساطير يونان ، به ويژه پس از پيروزي هاي اسکندر مقدوني در آسيا ، بهره ي فراواني از افسانه هاي اساطيري مشرق زمين برده اند .

منبع: نشريه پايگاه نور

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
سه شنبه 28 دی 1389  9:57 PM
تشکرات از این پست
rasekhin
rasekhin
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 22
محل سکونت : لرستان

پاسخ به:افسانه هاي آسيا

بنام خدا

متلها(افسانه ها)در میان اقوام مختلف رواج داشته اند وزمانی که سر گرمیها ومشغو لیات مرمان ندک بودندمتلها اوقات فراغت را پر می کردند.درایران در زمانی نه چندان دور مردم مخصوصا در شبهای زمستاندور هم جمع می شدند ومتلهایی را بیان می کردند تا شبهای دراز زمستان خسته اشان نکند.در هر منطقه متلهای خاصی وجود داشت هر چند گاه دارای یک ریشه بودن ولی به زبانی متفاوت وگاه تغییری در وقایع وشخصیتها وجود داشت .متلی که در زیر می خوانید در لرستان مخصوصا الشتر بارها مردم برای هم تعریف کرده اند.

روباه دم چوك[1] وپير زن
 در زمانهاي گذشته در گوشه اي از اين كشور پهناور پير زني زندگي مي كرد.پيرزن بزغاله اي داشت كه به آن بٍز بًل مي گفت[2].پيرزن از شير بز ارتزاق مي كرد وروزگار مي گذرانيد.روزي از روزها روباهي به قصد ربودن مرغي ، خروسي يا جوجه اي به ده آمد.گذرش به خانه ي پير زن افتاد.پيرزن اورا ديد .روباه در حين فرار پايش به كاسه ي شير بز پيرزن خورد وآن را ريخت .پير زن دم روباه را گرفت واز دو طرف آنقدر كشيدند كه دم در دست پير زن ماند وروباه بي دم فرار كرد وروي تپه ي مقابل منزل پير زن چمباتمه زد ولابه وزاري مي كرد شايد پيرزن دمش را پس بدهد.
روباه التماس زياد نمود اما پيرزن بي اعتنا به التماس روباه، شرط گذاشت تا شير ريخته شده به او بر گردانده نشود دم روباه را پس نخواهد داد.به همين خاطر روباه مجبور شد هر طور شده براي پيرزن شير تهيه كند.
ابتدا نزد بز رفت وگفت اي بز شير بده تا به پيرزن بدهم شايد پيرزن دم مرا پس بدهد.بز گفت:برايم برگ چنار بياور تا بخورم تا من هم به تو شير بدهم.روباه به طرف درخت چنار راه افتاد تا به اورسيدوگفت:اي چنار!برگ بده برگ بز بل بده تا بزبل شير بدهد شير پيرزن بدهد تا پيرزن دم چوك مرا پس بدهد.چنار گفت بايد برايم آب بياوري تا بخورم ومن هم به تو برگ بدهم.روباه به طرف چشمه به راه افتاد.به چشمه رسيد وگفت:اي چشمه ي زلال! اب بده تا به چنار بدهم تا چنار برگ بدهد تا برگ را به بز بل بدهم تا بز بل شير بدهد شير پيرزن را بدهد تا پيرزن دم چوك مرا پس بدهد.چشمه گفت: بايد بيل بياوري تا بتواني از من آب بگيري.روباه به طرف مردي كه آبياري مي كرد رفت.گفت: اي مرد آبيار!به من بيل بده، تا براي چشمه ببرم، تا چشمه به من آب بدهد، تا براي چنار ببرم، تاچنار به من برگ بدهد، تا براي بزبل ببرم، تا بز بل شير بدهد، تا براي پيرزن ببرم، شايد پيرزن دم چوك مرا پس بدهد.آبيار گفت:بايد بروي از نجار چوب بياوري تا من از آن دسته بيل درست كنم.روباه خسته وگرسنه به طرف نجار حركت كرد. به مرد نجار گفت:به من چوب بده تا براي آبيار ببرم تا آبيار آب بدهد وآب را براي چنارببرم تا چنار برگ بدهد تا آن را براي بز ببرم تا بز بل شير بدهد وشير را براي پيرزن ببرم تا پيرزن دم چوك مرا پس بدهد.نجار گفت:


 1-چوك به معني بر جسته است. هر حيواني كه دمش را به طرف بالا بگيرد به آن حيوان دم چوك مي گويند.
 2-در ميان عشاير لرستان بز هايي كه شاخهاي برجسته وراست دارند به بًل معروفند.
چهارشنبه 6 بهمن 1389  8:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها