نويسنده و داستان سراي بزرگ دانمارکي در سال 1805 در اودنس يکي از شهرهاي دانمارک در خانواده اي فقير و تهيدست چشم به جهان گشود.پدرش کفّاش فقيري بود که در جواني درگذشت و ناچار مادرش با انجام دادن کارهاي مختلف از قبيل رخت شويي و ظرف شويي زندگي خود و فرزندش را تأمين نمود.آندرسن از همان کودکي قيافه اي زشت و کريه داشت و مورد تمسخر همسالان خود قرار مي گرفت.اين تحقير در روحيه او بشدت اثر کرد و بعد ها يکي از آثارش را به نام جوجه اردک زشت را وصف حال خودش قرار داد.از مدرسه بيزار بود و با همان سواد کمي که داشت کتاب هاي زيادي مطالعه کرد و مي خواست که تراژدي نويس گردد.در سال 1819 هنگامي که چهارده سال بيشتر نداشت راه کپنهاگ را در پيش گرفت و در آنجا بت زحمات زياد در تئاتر سلطنتي کاري پيدا کرد و به بازي مشغول گشت و چون در آنجا او را بسيار با استعداد يافتند،به ترقي او همت گماشتند و مديران تئاتر به خرج پادشاه مقدمات تحصيل او را فراهم آوردند.او بزودي دبيرستان و سپس دانشگاه را به پايان رسانيد.پس از مدتي به نوشتن رمان هاي مختلف دست زد و چون موفقيت چنداني کسب نکرد تصميم به نوشتن يک سري داستان هاي کودکانه بصورت ادبي گرفت و در اين کار آنچنان موفق شد که شهرتش عالم گير گرديد.در 1846 سفري به اروپاي مرکزي نمود و مورد تقدير و استقبال بي نظير مردم واقع گرديد.آندرسن در سال 1875 در سن هفتاد سالگي هنگامي که يکي از بزرگترين نويسندگان زمان خويش بود در شهر کپنهاگ درگذشت.آثار آندرسن بيشتر بصورت قصه ها و افسانه هايي است که او در کودکي شنيد و به نثري جالب آنها را از بهترين آثار ادبيات جهان نمود.از قصه هاي معروف او مي توان:سوزن،سرباز دلير سربي،لباس تازه امپراطور،پري دريايي،دخترک کبريت فروش و جوجه اردک زشت را نام برد