به مناسبت مهر و آبان که آغاز سال است، دو جلسهای راجع به فرهنگ و آموزش و پرورش صحبت کردیم و نوجوانان دبیرستانی تشریف دارند، باز ادامه میدهیم. همهی مردم روی جماد کار میکنند، این مهندس که اینجا را ساخته، روی آجر و سیمان و آهن کار کرده، معلّم روی آدم کار میکند. آن کسی که ماشین میسازد، ماشین آهن است، روی جماد است. کشتی میسازد، تمام صنعتگران ما روی جمادات زحمت میکشند، تنها معلّم و استاد دانشگاه و طلبه هست که روی مغز مردم کار میکنند. خیلی مهم است. کسی روی آهن کار بکند، یا روی آدم، مهم است.
1- بیان خطرات و هشدار و انذار
معلّم خوابرفتهها را بیدار میکند، خطرات را هشدار میدهد. اصلاً قرآن میگوید حوزه تشکیل بشود، از هر جمعیتی، یک افرادی در حوزههای علمیه بروند، روحانی، عالم ربّانی بشوند، برگردند هشدار بدهند، «لِيُنْذِرُوا» (توبه/ 122). خب رفت طلبه شد، ده سال، بیست سال، سی سال، کمتر، بیشتر در حوزهها ماند، یک آیت الله شد. خب آیت الله چه کند؟ میگوید: «وَ لِيُنْذِرُوا» (توبه/ 122)، باید هشدار بدهد، یعنی خطرات را به مردم بگوید، مثل نامههایی که امام خمینی مینوشت، مردم ایران را بیدار کرد. دهها میلیون جمعیت بودند و از ترس شاه هیچی نمیگفتند، یک امام پیدا شد، مردم خواب را بیدار کرد، افراد غافل را هشدار کرد. معلّم باید هشدار بدهد، به بچّهها بگوید این خطر است، خطرها را هشدار بدهد.
– نجات بشریت
قرآن میفرماید انبیاء کارشان نجات بشریت است. اوّلین کاری که حضرت موسی کرد، پهلوی فرعون آمد، گفت: بنیاسرائیل را شما تحت شکنجه قرار دادید، «أَرْسِلْ مَعَنا» (شعراء/ 17)، حق نداری اینها بردهی تو باشند. خیلی قشنگ است هان. حضرت موسی پیغمبر شد، مأمور شد برود با فرعون صحبت کند، اوّلین کلامی که به فرعون گفت، گفت: تو حق نداری مردم را به بردگی بکشانی، «أَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ» (شعراء/ 17).
چند تا چیزی در آموزش و پرورش اگر جدا بشود، خطرناک است. ببین سوزن با نخ میدوزد، سوزن بینخ خون میاندازد، نخ بیسوزن جایی را نمیتواند بدوزد.
2- تواضع و فروتنی، نتیجه تعلیم و تربیت
1- «اقْرَأ» (علق/ 1) از سجده جدا شده. ما سورهای داریم به نام سورهی علق، نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي»؟، «خَلَقَ»، «اقرا» یعنی برو درست را بخوان، بخوان، «اقْرَأ» هست، امّا آخر سورهی «اقْرَأ» یک آیهای هست که نمیتوانم بخوانم، من اگر در تلویزیون بخوانم، همه باید سجده کنیم، یعنی شما که نشستید باید سجده کنید، سجده دارد. چهار تا سوره در قرآن داریم که تا خواندی، باید سجده کنی، مثل اینکه در نماز سجده میکنیم، این چون سجده دارد، نمیتواند بخوانم، ولی فارسیاش این است، «اقْرَأ»، آخرش میگوید سجده کن؛ یعنی «اقْرَأ»ای به درد میخورد، یعنی علمی به درد میخورد که آخرش بندگی خدا باشد. اگر هر چه باسوادتر میشوید، بندگی شما نسبت به خدا، تواضعت نسبت به پدر و مادر، تواضعت نسبت به معلّم، مربّی و استاد، اگر تواضعت بیشتر شد، این «اقْرَأ» مفید است وگرنه «اقْرَأ» مفید نیست.
اگر هر چه بچّه، دختر و پسر ما، دانشجوی ما، اگر هر چه باسوادتر میشود، احترامش نسبت به پدر و مادر و خانه و خواهر و برادر و معلّم و دبیر و استادش، رفتن به مسجدش، رابطهاش با خدا، رابطهاش با پیغمبر، رابطهاش با شهدا، اگر هر چه باسوادتر شد، احترام آنها را بیشتر گرفت، این علم مفید است، این «اقْرَأ» به سجده کشیده شده، امّا اگر درس میخواند، ولی ادب ندارد، اخلاق ندارد، الآن مشکل آمریکا سوادش است، یا اخلاقش است؟ مشکل آمریکا سوادش نیست، کشورهای پیشرفته تکنولوژیشان قوی هست، آدم نیستند. الآن اسرائیل مشکلش، مشکل علم است، یا مشکلش جنایتش است؟ ما «اقْرَأ»ای میخواهیم که از «بِاسْمِ رَبِّ» جدا نشود، «اقْرَأ»ای میخواهیم که از آخرش سجده باشد، این یک.
مسئلهی دوّم. «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ» (آل عمران/ 164 و جمعه/ 2)، تزکیه و تعلیم باید با هم باشد. اگر «يُعَلِّمُهُمُ» هست، «يُزَكِّيهِمْ» نیست، باز از هم جدا شدند. مادیات از معنویات جدا بشود، میگویم بچّهام میخواهم برود کنکور، مهندس بشود. خب مهندس دور از خدا؟ تارک الصّلاة؟ مهندسی که نقشه بکشد؟ جنایتکاران بشر بیسواد نیستند. شما نگاه کنید، سران کفر همه بیسوادند؟ همه باسوادند، انواع تخصّصها را ممکن است داشته باشند، اینها از هم جدا شده، نخ از سوزن جدا شد. دو، «يُزَكِّيهِمْ» از «يُعَلِّمُهُمُ» جدا شد.
سه، «اقْرَأ» از سجده جدا شد.
چهار، مادیات از معنویت جدا شد. میگوید: «بچّهام میخواهم نمرهی بیست بگیرد، نماز حالا نماز میخواهد بخواند، میخواهد نخواند، به من ربطی ندارد، من میخواهم بچّهام به مدرسه برود، مادیات را نگاه میکند.
3- آموزش علم نافع و مفید، نه اطلاعات بیفایده
– هر علمی ارزش ندارد.
این را من در یک جلسه مفصّل گفتم. در دعاها داریم «وَ عِلْماً نَافِعاً» (زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 451)؛ یعنی علمی به درد میخورد که مفید باشد. خیلی از درسهای که ما میخوانیم، مفید نیست. خیلی از اطّلاعاتی که ما میگیریم، مفید نیست. درس میخواند، نمره هم میگیرد نمرهی بیست، قبول هم میشود، در کنکور هم میرود، امّا آنهایی که خوانده، به درد نمیخورد. یک وقت خواستند از ما تجلیل کنند، کار نداریم بگوییم چه کسی بود، چون میخواهم بدیشان را بگویم، اسم نبرم. من را بردند و دوربینهای تلویزیون هم آمدند و یک چیزی به ما دادند، بستهی سنگینی. گفتم: «چیه؟ شکستنی است؟ کتاب است؟»، خلاصه برداشتیم رفتیم خانه، باز کردیم، دیدیم چند جلد کتاب است، اسم کوههای ایران است، مثلاً نطنز چند تا کوه دارد، مراغه چند تا کوه دارد، سبزهوار چند تا کوه دارد، دانه دانه اسم کوهها را نوشته بود. گفتم: «من با این چه کنم؟! رابطهی من با کوهها چیه؟!» من رودخانههای پاکستان، من بدانم شش تا رودخانه دارد، یا هفت تا، الآن به چه درد یک بچّهی سیزده ساله میخورد؟! بسیاری از درسهایی که ما میخوانیم، مفید نیست، مقام معظّم رهبری هم فرموده.
قرآن، علمی خوب هست که رشد در آن باشد. حضرت موسی مأمور شد که برود پهلوی حضرت خضر، چیزی یاد بگیرد. خضر معلّم بشود، موسی شاگرد بشود. موسی یک شرط با خضر کرد، گفت: «من میخواهم عقب تو راه بیفتم، مرید تو بشوم، هر جا میروی، بیایم، سوار کشتی میشوی، با هم باشیم، روی خشکی راه میروی، با هم راه برویم. من میخواهم دنبال شما راه بیفتم، به یک شرط، «تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66)، یک رشدی باید داخلش باشد، حالا رشد سیاسی است، رشد بدنی است، رشد اقتصادی است، رشد اخلاقی است، یک چیزی باشد که رشد داخلش باشد. خیلی درسها را بدانی فایدهای ندارد، ندانی خطری ندارد. یک نهضتی باید بشود، علم باید مفید باشد.
فیلمهای تلویزیون همهاش دیدنی نیست. گاهی وقتها من یک فیلمی میبینیم. میگویم: «خب فایدهی این فیلم چه چیزی شد؟ این را که مردم دیدند، چه چیزی گیرشان آمد؟» آن وقت جوان ما مهارت ندارد، دیپلمش هیچ هنری ندارد، لیسانس است، فقط میگوید من لیسانس هستم، هیچ هنری ندارد، فوق لیسانسش، ما الآن مشکل رئیس جمهورها، هر کسی، با هر سلیقهای رئیس جمهور شده، مشکلی که نتوانسته حل کند، مشکل اشتغال است، یا نتوانسته حل کند، یا خوب نتوانسته حل کند. اشتغال یعنی چه؟ یعنی دیپلم، لیسانس، فوق دیپلم، فوق لیسانس هیچ هنری ندارد. باید علم دنیا را بگیریم، ولی علم خودمان یادمان نرود؛ یعنی باید داروسازی قدیم را بلد باشیم، داروهای گیاهی، منتها داروهای غیر گیاهی امروز را هم استفاده کنیم. معماری قدیم باید گنبد و منار، طاقهای قدیمی، معماری قدیم را بلد باشیم، برجهای امروز را هم بتوانیم بسازیم. طبّ قدیم، طبّ جدید، معماری قدیم، معماری جدید؛ یعنی باید … حالا ما چه میکنیم؟ ما معماری قدیم را فراموش میکنیم و معماری جدید را هم خوب یاد نگرفتیم. برجسازیمان مثل غربیها نیست، گنبدسازی را هم فراموش کردیم، الآن اگر یک گنبدی خراب بشود، در هزار تا، در صد تا بنّا، شاید یکیشان نتواند گنبد درست کند که گنبد خیلی چرخی گرد باشد.
پیغمبر فرمود: «أَعْلَمُ النَّاسِ»، اگر میخواهید باسوادتر باشید، باید علوم دیگران را به علم خودتان اضافه کنید. (من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 395)
4- رشد جسمی و روحی در کنار یکدیگر
یک صلواتی بفرستید، اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم. یک رشدی داخلش باشد. چه دارم میگویم؟ میگویم هر علمی فایدهای ندارد، هر کتابی خواندنی نیست، هر فیلمی دیدنی نیست. انتخاب کنید، نتیجهی این فیلم چه شد؟ میخواهی ورزش کنی، ورزش یک ارزش است، اسلام با ورزش موافق است و ارزش است. اصلاً خیلی از عبادتهای ما، مال راه رفتن است، نمیگوید اگر فامیل را رفتی صلهی رحم کردی، هر عمّهای که نگاه کردی، هر خالهای که نگاه کردی، میگوید هر قدمی که برداشتی برای صلهی رحم. نمیگوید هر کلمهای که یاد گرفتی، میگوید هر قدمی که برای تحصیل برداشتی، قدم برداشتن. نمیگوید هر رکعت نماز، میگوید هر قدمی که برای نماز جماعت برداشتی؛ یعنی اسلام بسیاری از موارد، در مواردی ثواب را روی قدم زدن برده، یعنی ورزش را در زندگی برده.
آدم بعضی وقتها این خاطرات شهدا را که قبل از 20:30، شبکهی دو میگذارد، یک چند دقیقهای، معمولاً هر وقت آدم میشنود، منقلب میشود. میبیند مادر در تلویزیون آمده، میگوید: «من سه تا جوان در راه خدا دادم»، این دختر را میگوییم: «نماز نمیخواند؟» میگوید: «نه»، میگوییم: «چرا؟» میگوید: «برای اینکه لاک زده!» یعنی یک زن داریم که سه تا جوانش را میدهد، یک زن هم داریم از لاک ناخنش نمیگذرد، میگوید: «پس حالا که لاک زدم، وضویم خوب نیست، پس نماز هم نمیخوانم.» یعنی از نماز به خاطر لاک میگذرد! فرق است بین اینها، کدامهای اینها رشد کردند؟ میگوید: «برای اینکه کشورم گیر دشمن نیفتد، سه تا جوان دادم، برای اینکه ناموسم، عفّتم، استقلالم، وطنم، پرچمم، برای اینکه گیر دشمن نیفتم، سه تا جوان دادم، او میگوید من لاک ناخنم را هم ندادم.
حواسمان جمع باشد، چه چیزی میدهیم، چه جیزی میگیریم؟ شما نوجوانید، خیلی سرمایه دارید، امثال بنده دیگر هفتاد و پنج سالم هست تقریباً، چیزیاش نمانده، ولی شما اوّل جوانیتان است، سعی کنید چه چیزی میدهید، چه چیزی میگیرید. چه چیزی میدهید؟ نوجوانیتان را میدهید، جوانیتان را میدهید. چه چیزی میگیرید؟ خودتان ورزش کنید، امّا تماشای ورزش به شما چیزی میدهد؟ خودتان پول پیدا کنید، یک ارزش است، امّا اگر نشستی پولهای بانک را دیدی، همینطور نگاه کردی، چه چیزی هست نگاه میکنی؟ من پولهای بانک را میبینم. به تو هم میدهند؟ نه. پی چه چیزی میروی؟ دارد عمرش را به تماشای پول دیگران صرف میکند. بلژیک به مکزیک دارد گل میزند، آن وقت شما تماشا میکنید، چه چیزی گیر تو میآید؟ خودت بلند شو، ورزش کن، خودت بلند شو پول پیدا کن، پولهای بانک را نگاه میکنی؟ نگاه کردن به پول، پول است؟ مواظب عمرتان باشید، ورزش بکنید، منتها ورزشِ …، یادتان نرود ورزشهای خودی از دست نرود.
5- برگزاری مسابقه و دادن جایزه، توسط رسول خدا
نمیدانم این را گفتم، یا نگفتم. اسلام مسابقه برقرار میکرد، خود پیغمبر هم در مسابقات شرکت میکرد، منتها جایزه میداد. جایزهی پیغمبر را کسی بلد است، بگوید؟ هیچ کدام بلد نیستید؟ بگو: [صدای حضّار: قرآن بود]، نه، جایزهی پیغمبر به برنده این را میداد: یا شتر حامله میداد، شتری که بچّه شتر هم داخل شکمش باشد، شتر تولید است، شتر کرک دارد، کرک شتر گران است، از پشم گرانتر است، کرک دارد، شیر دارد، گوشت دارد، شتر بار سنگین را حمل و نقل میکند. شیرش، گوشتش، کرکش، حمل و نقلش، همهاش برکت است، تازه بچّهام که متولّد شد، بچّهی شتر، آن هم خودش یک کارخانهی تولیدی است.
ما چه میکنیم؟ ما کف میزنیم. چه چیزی گیرمان آمد؟ هیچی. یک جا رفتم سخنرانی کنم، آخر سخنرانی برای من کف زدند. گفتم: کفی که زدید، میخواستید تشکّر کنید، دست شما درد نکند، من هم از شما تشکّر میکنم، این مال تشکّر در مقابل تشکّر. امّا یک چیزی به شما بگویم، شما اگر برای سلامتی بنده یا هر کس دیگر صلوات فرستادی، این غیر از اینکه از او تشکّر کردی، یک ذکر خدا هم در نامهی عملت مینویسند، میگویند ایشان یک صلوات فرستاد. شما حساب کنید، جایزه میدهی، چه دادی؟! نام کوههای ایران، چند جلد کتاب کلفت، من دیدم آیا در ایران یک نفر هست که اینها را بخواند؟ آیا نیاز داریم که هر ایرانی همهی کوههای مناطق ایران را بداند؟ علم باید علم مفید باشد، مسابقه خوب است، جایزه خوب است، ورزش خوب است، به شرطی که جایزهاش …
حالا اگر شتر حامله نبود چه؟ میگوید درخت خرمای باردار. خب حالا درخت خرما، حالا درخت هر میوهای.
اسلام با ورزش نظرش این است، میگوید ورزشی بکنید که دو تا شرط داشته باشد: یک. امروز لذّت؛ دو. فردا خدمت. این ورزش اسلامی است. شنا، انواع شنا که شما یاد گرفتید، امروز لذّت است، کسی که به استخر میرود، شنا یاد میگیرد، یک لذّتی میبرد، فردا هم خدمت هست؛ یعنی کسی که شنا بلد است، هم خودش غرق نمیشود، هم ممکن است یک کسی را نجات بدهد. امروز لذّت شنا، فردا هم خدمت به خودت و دیگران.
اسب سواری، شما بگو موتور سواری، ماشین سواری. امروز رانندگی بلد بودن یک لذّتی است، سرگرمی مفیدی است که انسان انواع رانندگیها را بلد باشد. امروز لذّت است، فردا هم کسی که راننده است، میتواند به جامعه خدمت کند.
تیراندازی و آموزشهای نظامی، امروز یک سرگرمی مفیدی است، فردا هم کسی که تیراندازی بلد است، میتواند از خودش و کشورش و وطنش دفاع کند. پس چیه؟ کلمات کوتاه است. اسلام ورزش دارد؟ بله، اسلام ورزش دارد، ولی ورزش میگوید امروز لذّت، بگویید: فردا؟ خدمت. جایزه دارد؟ بله، جایزهاش جایزهی تولیدی است، یا مصرفی؟ جایزهی تولیدی، درخت خرما، شتر حامله. بعضی چیزها در آموزش و پرورش کم است، کمرنگ است، باید پررنگ بشود.
یک صلواتی بفرستید. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.
6- پرورش دانشآموزان شجاع و کوشا در مدرسه
– کار معلّم چیست؟
کارهای معلّم را فهرستش را برایتان میگویم، جلسه را تمامش کنم.
1- ترس او را به شجاعت تبدیل کند.
معلّم و پدر و مادر ترسو، شاگردش هم ترسو میشود. در یکی از جنگها، یکی از فرزندان حضرت علی، امام حسن و امام حسین نبودند، یکی دیگر بود محمّد حنفیه، این میترسید جلو برود. هر چه حضرت علی هی میزد، این جرأت نمیکرد، آخرش فرمود: «أدركك عرق من أمك» (شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 1، ص 243)، از مادرت به تو رسیده.
امیرالمؤمنین سلام الله علیه وقتی حضرت زهرا شهید شد، میخواست بعد از فوت زهرا و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها زن بگیرد، فرمود: «بروید از فلان قبیلهای زن بگیرید که بچّههایش شجاع باشند.» مادر ترسو، بچّهاش هم ترسو هست. معلّم باید ترس بچّه را تبدیل به شجاعت کند.
2- اعراض بچّه را هم تبدیل به اقبال کند.
درسی بچّه نمیخواهد بخواند، جاذبه ندارد، جایگزین کنیم، یک درسی بدهیم که جاذبه داشته باشد. حتّی تفسیر قرآن، بعضی از عزیزان، همکاران ما قرآن تفسیر میکنند، از سورههای بزرگ، آیههای بزرگ، نه، آغاز کارتان سوره کوچکها باشد، آخر قرآن سورههای یک سطری، دو سطری، سه سطری، سورهای باشد که در ظرف ده دقیقه تفسیرش تمام بشود. برای جوان، تفسیر سورهی یوسف را بگوییم که سورهی یوسف خیلی خاطره دارد. من سورهی یوسف را وقتی در تفسیر نور نوشتیم، کلّ سورهی یوسف یازده صفحه هست، یک صفحهاش هم قصّه نیست، ده صفحه ماجرای یوسف است. در این ده صفحه، هشتصد تا نکته گیرم آمد، هشتصد تا نکته.
بعضی درسها جاذبه ندارد. بچّههای هر استانی، کتاب شخصیتهای همان استان را بخوانند. بچّههای هر استانی، دانشمندان و فرهیختگان و مخترعین و قهرمانان تاریخی همان استان برایشان جاذبه دارد. منی که فارس هستم، اگر به من بگویند: «مقاله فارسی بنویس»، خوب مینویسم، اگر بگویند: «مقالهی عربی بنویس»، راه دستم نیست. چه درسی بدهیم که بیاعتنایی نسل نو، تبدیل به اعتنا و اقبال بشود؟ تفرقه، تبدیل (26:57) به وحدت بشود؟ اگر جامعه دو قطب بشود… نگذاریم جامعه دو قطب بشود، کینهی او تبدیل به محبّت بشود. اصلاً به ما گفتند: چند تا چیزی را از بچّه یاد بگیرید، بچّه کوچکها. بچّه کوچکها زود با هم قهر میکنند، زود هم با هم آشتی میکنند، امّا مادربزرگهایشان، گاهی شش ماه، شش سال، اینها با هم قهرند.
معلّم باید این کارها را بکند، اینها در کتابها نیست هان. آموزش و پرورش قوی، معلّم دلسوز و به کتابهای موجود اکتفا نکنید، کتابهای موجود علم هست، امّا فقط علم در این کتابهای موجود نیست.
ای کاش از روز اوّل انقلاب، کتابهای مطهّری متن درسی برای دانشجوها قرار میگرفت. ما کتابهای مطهّری را بیرون کردیم به این بهانه: «کتابهای مطهّری علمی هست، امّا کلاسی نیست»، شما کلاسیاش کنید. ما عُرضه نداشتیم حرفهای مطهّری را کلاسیاش کنیم. به یک کسی گفتند: «چه چیزی هست که آویزان است، آبی هست، میخواند؟» هر چه فکر کرد آویزان است، آبی است، میخواند؟ فکرش به جایی نرسید، آخرش گفت: «ماهی»، گفت: «ماهی که آویزان نیست؟!» گفت: «آویزانش میکنیم» گفت: «خب آبی نیست؟!» گفت: «رنگش میکنیم!» گفت: «ماهی که نمیخواند!» گفت: «نوار داخل شکمش میگذاریم!» اگر شما هنر داشتید، باید کتابهای مطهّری را کتاب درسیاش کنید، نه که مطهّری را حذفش کنید و امثال مطهّریها هم هستند، کتابهایشان را حذف کنیم، یک چیزی بگوییم که یا جاذبه ندارد، یا نمیفهمد، یا استادش را نداریم، یا جاذبهاش را نداریم. فرهنگ متحوّل، فرهنگی که …
7- رابطه عاطفی، در کنار رابطه علمی
3- باید رابطهی بین معلّم و شاگرد جوری باشد که اگر امروز رادیو گفت: «به مناسبت برف و باران تعطیل است»، بچّهها نگویند: «جون»، معلّمش بگوید: «آخ جون، تعطیله»؛ یعنی از تعطیلی درس لذّت ببرند، این پیداست کلاس جاذبه ندارد.
کتاب پهلوی ما جاذبه ندارد. الآن مثلاً کتاب را دست بچّه مدرسهای میگذاری، این کتاب فرض کنید، اوّل سال کتاب نو هست، کتاب است. یک چند روزی گذشت، کتاب چماق میشود، میخواهد با رفیقش دعوا کند، همچین میکند. بعد میخواهد بنشیند، میبیند زمین خیس است، میگذارد رویش مینشیند، موکت میشود. بعد هوا گرم میشود، بادبزن میشود. چهقدر این بچّه درس را دوست دارد؟! کتاب است؟! موکت است؟! چماق است؟! بادبزن است؟! قابلمهی اتاقش هم داغ بشود، عوض دستگیره، با دفترش برمیدارد. علم پهلوی ما ارزشی که باید داشته باشد، ندارد.
افرادی کیلومترها راه میرفتند، برای اینکه یک چیزی یاد بگیرند. عشق به تحصیل، عشق به کتاب. سه چیز بوسیدنی است: درِ کلاس، کتاب، دست معلّم. اینها بوسیدنی است. معلّم اگر مریض شد، گفتند: «استاد امروز مریض است»، دانشجو و دبیرستانی، دختر و پسر باید بگویند: «آقا استادمان مریض شده، برای سلامتیاش دعا بخوانید، حمد بخوانید.» من سراغ دارم معلّمی مریض شد. شاگردهایش پول جمع کردند، یک گوسفند خریدند، برای سلامتی معلّم کشتند. این را معلّم موفّق میگویند که تا بچّهها میفهمند معلّم مریض است، پول روی هم میگذارند، یک گوسفند برای سلامتی استاد میکشند. آن وقت این استاد هم وقتی این محبّت را میبیند، اگر بچّهها مشکل داشتند، میگوید: «من یک روز، دو روز وقتم را صرف میکنم، مشکل تو را حل میکنم.» تماس میگیرد، با عمو، با دایی، با پدر، با مادر، با رفیقها، با هر کس تماس میگیرد، تلاش میکند که این بچّه را نجاتش بدهد. رابطهی کتاب که جای دیگر هم هست، رابطهی ما باید رابطهی عاطفی باشد. توسعهی علمی باز شده، رشد علمی در دانشگاههای ما زیاد است، امّا سؤال من این است: آیا رشد عاطفی هم هست؟ اگر دانشجو، اگر، خدا کند اینطور نباشد، اگر دانشجو از بغل استاد رد بشود، سلام نمیکند، میگوییم: «آقا، تو دانشجو بودی، این استاد دانشگاه است، چرا سلام نکردی؟!» میگوید: «این ترم پهلویش درس ندارم.» اِه! حالا اگر این ترم پهلویش درس نداری، نباید سلامش کنی؟! ببین این رابطه چیه؟
الآن شنیدم. یک استادی داشتیم، آیت الله ستوده. تقریباً همهی، تقریباً، تقریباً همهی طلبهها شاگردش بودند. سالی چند صد تا طلبه داشت. نقل شد که ایشان خانمش از دنیا میرود. مدّتی مریض بوده است و بعد هم از دنیا میرود. میبیند وقت درس است، درس را تعطیل کنیم، زنگ بزنیم امروز تعطیل است؟ خب من تعطیل کنم که این زن من زنده نمیشود که. درس را مختصرش میکند و یک درسی میدهد، به طلبهها میگوید: «ببخشید چند دقیقه دیر کردم. من همسرم مریض بود و از دنیا رفت. من برای خاطر فوت همسرم یک خورده زودتر تأخیر شد، ببخشید.» گفتند: «شما زنت مُرد، درس را تعطیل نکردی؟!» گفت: «بله، من درس را تعطیل نمیکنم.» وقتی من این را شنیدم، مرید شدم، آیت الله ستوده.
قدیم، قبل از انقلاب ما میخواستیم یک یخچال برای خانهمان بخریم، رفتم گفتم ببینم آیت الله ستوده یخچال دارد، یا ندارد، نکند آن استادی زنش میمیرد، درس من را تعطیل نمیکند، او یخچال نداشته باشد، من شاگرد داشته باشم. شب بود، یادم هست ساعت نه، ده شب بود تقریباً، رفتم در خانه و آیت الله ستوده آمد در را باز کرد. گفت :«بفرمایید.» گفتم: «شما، معلّمی هستی که حتّی مرگ زن باعث شد که درس را تعطیل نکردی، حالا من میخواهم یک یخچال بخرم، اجازه بده اوّل یخچال برای شما بخرم.» آن زمان هم نه فوت و یازده فوت و اینها بود. گفت: «نه، یخچال نداشتیم، دو، سه روز پیش یخچالدار شدیم.» گفتم: «خب حالا میروم برای خودم یخچال میخرم.»؛ یعنی وقتی معلّم زنش میمیرد، درس را تعطیل نمیکند، من هم میگویم: «نامردی که تو یخچال داشته باشی، یک همچین معلّمی یخچال نداشته باشد.» رابطهی علمی باید همراه با رابطهی عاطفی و اخلاقی باشد و گرنه علم به تنهایی نجات دهنده نیست.