ماجرای غصب خلاف و بعیت گرفتن به زور شمشیر و آتش
خلاصه مطلب |مرحوم سلیم بن قیس از سلمان فارسی اعلی الله درجة روایت کرده است آنچه دیده و شنیده و بعضی ها اصرار دارند که حضرت امیر علیه السلام برای مقابله با غاصبین خلافت سکوت اختیار نموده اند و این حدیث شریف در شرح خلاف واقع بودن سکوت است ...
Ę
ثبت دیدگاه در انتهای صفحه
در کتاب سلیم بن قیس رحمة الله علیه از سلمان فارسی اعلی الله مقامه نقل نموده :
عمر به أبو بكر گفت: به دنبال علىّ بفرست تا بيعت كند، زيرا تا او بيعت نكند هيچ اعتبارى به كار ما نيست، و در صورت بيعت از شرّ او ايمن خواهيم بود، او نيز فرستادهاى را روانه خانه آن حضرت ساخت كه دعوت خليفه پيامبر را اجابت كرده و نزد من حاضر شو.
امام متّقين امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: چه زود سخن و فرمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را فراموش کردید! ابوبکر و اطرافيانش بخوبى مىدانند كه خداوند و رسولش كسى را جز من خليفه قرار ندادند! فرستاده ابوبکر تمام سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام را به گوش ايشان رسانيد، و براى بار دوم [به فرمان عمر] مأمور شد كه به آن حضرت بگويد: دعوت امير المؤمنين!!! أبو بكر را اجابت كن. او نيز خبر را رسانيد.
حضرت امير عليه السّلام فرمودند: سبحان اللَّه! بخدا قسم كه زمان زيادى از ارتحال رسول خدا صلی الله علیه و آله نگذشته و هنوز اين كلام رسول خدا در اذهان باقى است، و خود أبو بكر نيك مىداند كه لقب «امير المؤمنين» مخصوص من است، و رسول خدا وى را با شش نفر ديگر امر فرمود كه مرا به اين عنوان خطاب كنند. و او با رفيقش عمر چون منظور پيامبر را دريافتند گفتند:آيا اين دستور از جانب خدا و رسول او است؟ و رسول خدا فرمودند: «آرى، اين حقّى از جانب خدا و رسول است كه او: امير المؤمنين، و سرور مسلمانان، و پرچمدار پيشانى سفيدان از وضو است،خداوند علىّ را به روز قيامت بر صراط مىنشاند كه دوستانش را به بهشت داخل و دشمنانش را روانه دوزخ سازد».
با شنيدن اين سخنان آن فرستاده به سوى أبو بكر بازگشته و او را از تمام مطالب آگاه ساخت، و آن روز از وى دست كشيدند. چون شب شد وى فاطمه را بر مركبى سوار نموده و تمام آنان را به يارى طلبيد، و جز همان چهار نفرى كه قبلا گفتم {رجوع شود به صفحه احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام } هيچ يك به يارى آن حضرت نشتافت، و تنها ما بوديم كه سرهامان را تراشيده و آماده جانفشانى و يارى آن حضرت شديم.
و چون آن حضرت وضعيّت را در عدم يارى، و طرفدارى و فرمانبرى و بزرگداشت مردم نسبت به أبو بكر مشاهده فرمود، [صبورانه] در خانهاش نشست.
عمر به أبو بكر گفت: چرا كسى را نمىفرستى تا علىّ را وادار به بيعت كنى؟ زيرا جز او و همان چهار نفر همه بيعت كردهاند!. و أبو بكر نسبت به عمر نرمتر و ملايمتر و ملاحظهكارتر بود، و عمر تند و خشن و ستمكارتر بود. أبو بكر گفت: چه كسى را براى اين كار بفرستم؟
عمر گفت: قنفذ را به سويش بفرست!- و او بردهاى از آزادشدگان فتح مكّه بود كه روحيهاى تند و خشن و ستمكار داشت و از افراد سرسخت قبيله بنى تيم بود پس او را همراه گروهى پى اين كار فرستاد، او به در خانه علىّ عليه السّلام حاضر شد و اذن دخول خواست، ولى جواب ردّ شنيد، آنان نيز اين موضوع را در مسجد به اطّلاع أبو بكر و عمر و جمع حاضر رساندند، عمر گفت: برويد آنجا؛ خواه اجازه دهد و خواه ندهد بدون اجازه وارد شويد!!. آن جماعت نيز رهسپار بيت ولىّ خدا شده و اذن خواستند، در اين هنگام حضرت صدّيقه كبرى فرمود: ورود به خانهام بر شما حرام و ممنوع باد! با شنيدن اين كلام همراهان قنفذ باز گشته نزد عمر رسيده و گفتند: فاطمه ورود بىاجازه به منزلش را بر ما ممنوع و حرام نمود! با شنيدن اين كلام عمر به خشم آمده و گفت: ما را با زنها چه كار؟! سپس به گروهى از اطرافيانش دستور داد تا مقدارى هيزم برداشته و با او همراه شوند، تا در اطراف منزل علىّ عليه السّلام قرار دهند، و اين در حالى بود كه ولىّ خدا به همراه همسر و فرزندانش در خانه بود! سپس عمر با صدايى بلند خطاب به حضرت امير علیه السلام گفت:
بخدا سوگند يا خارج شده و با خليفه پيامبر بيعت مىكنى، و يا خانهات را آتش مىزنم!.
سپس بازگشته و نزد أبو بكر نشست، در حالى كه مىترسيد نكند علىّ با شمشير از منزل خارج شود، زيرا با سختى و شدّت او نيك آشنا بود. سپس به قنفذ دستور داد كه اگر خارج نشد بىاجازه او داخل شده و در صورت ممانعت خانه را به آتش بكشيد.
قنفذ براه افتاده و با همراهانش بىاجازه به خانه ولىّ خدا يورش بردند، آن حضرت خواست شمشير كشد ولى مانعش شدند، و شمشيرى از آنان گرفت تا دفاع كند ولى جمعيت او را محاصره كرده و شمشيرش را ستاندند، و از اطراف آن حضرت را محاصره نموده و ريسمانى سياه بر گردن مباركش انداختند، با مشاهده اين وضع دردانه رسول خدا (فاطمه الزهرا) بىتاب شده و خواست كه ميان همسرش و آنان حائل شده و مانع شود، كه قنفذ ملعون تازيانهاش را به تندى بر بازوى مبارك صدّيقه طاهره فرود آورد!! اثر اين ضربه تا دم وفات در بازوى آن حضرت همچون دمبل باقى بود. در اين حال أبو بكر به قنفذ پيغام فرستاد كه علىّ را نزد من بياور، و اگر فاطمه ممانعت كرد او را بزنيد و از نزد علىّ دورش سازيد، با اين پيغام كار بالا گرفت و قنفذ با شدّت عمل بالاترى وارد صحنه شد و در نهايت با قساوت و شدّت ، دخت گرامى پيامبر را ميان فشار درب و ديوار قرار داده و شدّت اين كار بحدّى بود كه پهلوى آن بانو شكست و بچّه داخل شكم (محسن علیه السلام) سقط شد!! در اثر اين عمل ددمنشانه آن بانوى گرامى تا آخر عمر پيوسته زمينگير و بسترى شد تا اينكه به همين دليل مظلومانه به شهادت رسيد، صلوات اللَّه عليها.
سپس آن حضرت را به مسجد كشيدند تا اينكه نزد أبو بكر رسيدند، در آن جمع عمر با شمشير بالاى سر أبو بكر ايستاده بود و همراه او خالد بن وليد و أبو عبيده جرّاح و سالم و مغيرة بن شعبه و اسيد بن حسين و بشير بن سعد و الباقى آن مجمع در اطراف أبو بكر مسلّح شده نشسته بودند. حضرت امیرالمومنین عليه السّلام در حالى وارد مسجد شدند كه مىفرمود: بخدا سوگند اگر شمشيرم در دستانم مىبود خود در مىيافتيد كه هرگز بمن غالب نمىشديد، و بخدا سوگند كه من خود را در باب تلاش و كوشش در اتمام حجّت هيچ ملامت و سرزنشى نخواهم كرد زيرا در آن كوتاهى نكردم، اگر فقط چهل مرد با من همراهى و يارى مىنمودند مسلّما اين جماعت و گروهتان را بهم مىزدم، پس لعنت خدا بر آن گروهى كه با من بيعت نمود سپس مرا وانهاده و تنها گذاشت.
عمر با لحنى بسيار تند به آن حضرت گفت: بيعت كن! حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم چه مىشود؟ گفت: اگر بيعت نكنى تو را با خوارى و ذلّت خواهيم كشت. فرمود: با اين كار بنده خدا و برادر رسول خدا را كشتهايد. أبو بكر گفت: بنده خدا درست است، ولى برادر رسول خدا را قبول نداريم. فرمود: آيا شما منكر پيمان برادرى ميان من و رسول خدا مىباشيد؟- و اين كلام را سه بار تكرار فرمود- سپس رو به آن مجمع نموده و فرمود: اى گروه مهاجر و انصار! شما را به خدا قسم، مگر نشنيديد كه در روز غدير خمّ چنين و چنان گفت؟ و در غزوه تبوك چه گفت؟- آن ولىّ خدا از گفتن هيچ كلامى كه پيامبر در شأن او در حضور امّت گفته بود دريغ نكرده و همه را تذكّر داد- و در پايان هر كدام همه تأييد كرده و مىگفتند: آرى بخدا درست است.
أبو بكر احساس خطر كرد كه نكند تمام مردم ياريش نموده و از او دفاع كنند، بهمين خاطر شتابان گفت: آنچه گفتى همه ما با گوشهايمان شنيده و در دل ضبط نمودهايم، ولى خود شنيدم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از تمام اينها فرمود: ما اهل بيت را خداوند برگزيد و كرامت بخشيد و براى ما آخرت را بر دنيا برگزيد، و خداوند براى ما نخواست كه نبوّت و خلافت را جمع نمايد !!!!
حضرت امیرالمومنین عليه السّلام فرمودند : آيا جز تو فرد ديگرى از اصحاب اين كلام را شنيده؟
عمر گفت: خليفه رسول خدا راست گفت، ما نيز اين سخن را از آن حضرت شنيديم، و در پى او أبو عبيده و سالم مولا حذيفه و معاذ بن جبل نيز سخن أبو بكر را تصديق نمودند.
حضرت امير عليه السّلام فرمود: براستى همه شما به آن صحيفه ملعونهاى كه در خانه كعبه منعقد كرده و هم عهد شديد، كه پس از ارتحال پيامبر خلافت را از ما خانواده دور كنيد.
أبو بكر گفت: از كجا اين خبر بتو رسيده؟ آيا ما بتو گفتيم؟ حضرت خطاب به يارانش فرمود: اى زبير و اى سلمان و تو اى مقداد همه شما را به خدا و حقيقت اسلام قسم مىدهم آيا شما نشنيديد كه رسول خدا اين مطلب را بمن تذكّر داد كه فلانى و فلانى- تا اينكه تمام آن پنج تن را نام برد- ميان خود نامهاى نوشته و تعهّد نمودهاند كه پس از من با خلافت علىّ مخالفت كنند؟! همگى آن سه نفر گفتند: بخدا آرى، همه اين مطالب را ما نيز شنيديم. و شخص شما پس از شنيدن اين سخن رسول خدا عرض نمودى: پدر و مادرم به فدايت اى پيامبر خدا، اگر اين واقعه رخ داد من چه كنم؟ و پيامبر فرمود: اگر بر آنان يار و ياورى يافتى كه با آنان جهاد نموده و ستيزه كن، و در غير اين صورت بيعت كرده و صبر كن، و خون خود را حفظ كن. حضرت امیر عليه السّلام فرمودند: بخدا سوگند اگر همان چهل نفرى كه با من بيعت نمودند نقض عهد نكرده بودند در راه خدا و براى رضاى او بخوبى با شما جهاد مىكردم، و بخدا سوگند كه هيچ يك از نسل شما نمىتوانست تا روز قيامت به خلافت دست يابد.
سپس پيش از بيعت رو به قبر رسول خدا نموده و فرياد بر آورد كه: «ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ»!!.
سپس آنان دست آن حضرت را گرفته روى دست ابى بكر گذاشتند در حالى كه دست خود را مىكشيد، و گفتند: بيعت كرد، بيعت كرد، و اين صدا در مسجد پيچيد كه بيعت كرد! أبو الحسن بيعت كرد!! سپس به زبير گفتند: حال بيعت كن! ولى او خوددارى كرد، كه ناگاه عمر و خالد و مغيره با تعدادى ديگر به او يورش برده و شمشير را از دستش گرفته و به زمين زده و شكستند. زبير به عمر كه روى سينهاش نشسته بود گفت: اى پسر صُهاك حبشيّه! اگر شمشيرم در دستم بود از من مىگريختى. سپس زبير نيز بيعت كرد. سلمان گويد: سپس مرا گرفته و پا و گردنم را همچون كالا درهم پيچيده و محكم بستند گويى تمام اعضايم را درهم شكستند، و از سر اجبار؛ من نيز بيعت نمودم، سپس أبو ذرّ و مقداد نيز از سر اجبار بيعت نمودند، و جز علىّ و ما چهار نفر هيچ يك از امّت از سر اجبار بيعت نكرد.
در بين ما زبير از همه تندتر سخن مىگفت، پس از بيعت زبیر رو به عمر كرده و گفت:
اى پسر صُهاك اگر اين آزادشدهگان ياريت نكرده بودند و شمشير بدستم بود هرگز بر من غالب نشده بودى، زيرا من از ترس و اضطراب تو باخبرم، و امروز اطراف خود جمعيتى را مىبينى و با تكيه بر قدرت آنان حمله مىكنى.
و كلام ميان آن دو بسختى بالا گرفت به سخنان زشت مبدّل گشت تا آنجا كه أبو بكر ميان آن دو را سازش داده و هر كدام دست از ديگرى برداشت.
سليم بن قيس راوى خبر گويد: من به سلمان گفتم: آيا تو بىهيچ كلامى با أبو بكر بيعت نمودى؟ گفت: من پس از بيعت گفتم: پيوسته دنيا بر شما حرام باد! آيا مىدانيد چه بلائى سر خود آورديد؟ انجام داديد و خطا كرديد، شما همچون امّتهاى گذشته رفتار نموده و پيروى تمايلات و شهوات نفسانى خود را كرديد، و سنّت پيامبرتان را واگذاشته و خطا كرديد، تا آنجا كه مقام خلافت را از مركز و اهل آن خارج ساختيد. عمر به من گفت:
اكنون كه هم تو و هم رفيقت بيعت نمودهايد هر چه مىخواهى بگو. گفتم: من نيز شهادت مىدهم كه خود از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: بر تو و رفيقت كه با او بيعت نمودم گناه و عذابى معادل گناه و عذاب تمام امّت تا روز قيامت خواهد بود.
الاحتجاج طبرسی اعلی الله درجة صفحه 195
کتاب سلیم بن قیس اعلی الله درجة صفحه 224
محقق طوسي درکتاب کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد مي گويد: چون اميرالمؤمنين عليه السلام از بيعت با ابوبکر خودداري کرد، (ابوبکر) فرستاد تا خانه اش را با آن که فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام)و جماعتي از بني هاشم در آن بودند، آتش زنند…
.::متن عربی::.
عن المحقق الطوسي (ره) في کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد : و بعث (ابوبکر) الي بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع من البيعة فاضرم فيه النار و فيه فاطمة والحسن والحسين و جماعة من بني هاشم…
کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 376 و 377.
علامه الحلي اعلی الله درجة : چون اميرالمؤمنين عليه السلام از بيعت سر باز زد ، ابوبکر فرستاد تا خانه ي او را آتش زنند، با آن که در آن فاطمه و حسن و حسين و جماعتي از بني هاشم بودند. علي عليه السلام را به زور بيرون آوردند، زبير هم که با او در خانه بود، شمشيرش را شکسته، او را نيز از آنجا بيرون راندند. فاطمه عليهاالسلام کتک خورد و جنيني که نامش محسن بود، سقط شد.
.:::متن عربی:::.
علامة الحلي : و بعث (ابوبکر) الي بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع البيعة فاضرم فيه النار و فيه فاطمة والحسن والحسين و جماعة من بني هاشم و اخرجوا عليا عليه السلام کرها و کان معه الزبير في البيت فکسروا سيفه و اخرجوه من الدار و ضربت فاطمة عليهاالسلام فالقت جنينا اسمه محسن…
.::: احتجاج به وسیله کتب سنی ها :::.
بلاذری سنی (متوفی ۲۷۹ ه. ق) در کتاب خود به نام «انساب الأشراف» چاپ مصر جلد اوّل صفحه ۵۸۶، تحت عنوان «امرالسقیفه» در حدیث شماره ۱۱۸۴ چنین می نویسد: «ابابکر برای بیعت گرفتن از علی، به دنبال وی فرستاد، پس علی بیعت نکرد. در این هنگام عمر با شعله ای آتش روانه خانه علی شد، فاطمه در پشت درب با او مواجه شده و گفت: ای پسر خطاب! آیا تو را در حال آتش زدن خانه ام می بینم؟! عمر گفت: آری! اینکار من از دین پدر تو محکم تر است
ابن قتیبه سنی (متوفی ۲۷۶ ه.ق) چنین می نویسد : «پس ابوبکر،عمر را به دنبال آنها که در خانه علی جمع شده بودند فرستاد پس آنها از خارج شدن از خانه خودداری نمودند در این هنگام عمر دستور داد که: هیزم حاضر کنید و خطاب به اهل خانه گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست !باید خارج شوید والّا خانه را با اهلش به آتش می کشم . شخصی به عمر گفت :آیا می دانی که فاطمه دراین خانه است؟! عمر گفت :اگر چه فاطمه در خانه باشد!
الامامة والسیاسة جلد 1 صفحه ۱۲ چاپ مصر
طبری سنی (متوفی ۳۱۰ ه.ق) چنین می نویسد: زمانی که عده ای از مهاجرین در خانه علی (علیه السلام) جمع شده بودند عمر بن الخطاب به آنجا آمد و گفت: به خدا قسم! برای بیعت خارج شوید و الاّ خانه را بر شما می سوزانم
تاریخ الاُمم و الملوک جلد 2 صفحه ۴۴۳
مسعودی سنی (متوفی ۳۴۶ ه.ق) می گوید: … پس امیرالمؤمنین با عده ای از پیروان و شیعیانش در منزلش دست به مبارزه (منفی) زدند چون پیامبر به وی چنین دستوری داده بود در این هنگام عده ای به خانه اش حمله ور شده و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش کشیدند و او را به زور از خانه خارج کردند، آنها سیّده زنان (فاطمه(علیها السلام)) را در پشت درب فشار سختی دادند به حدی که محسن را سقط کرد
اثبات الوصیه صفحه ۱۴۲
ابن عبدربّه سنی (متوفی ۳۲۸ ه.ق) در کتاب خود به نام «عقد الفرید» جلد 3صفحه ۶۴، چاپ مصر چنین می نویسد. «ابوبکر به عمر دستور داد: «اگر از خارج شدن از خانه خود داری کردند با آنها به جنگ بپرداز» پس عمر با شعله ای از آتش روانه خانه فاطمه شد تا آنجا را به آتش بکشد در این هنگام عمر با فاطمه (علیها السلام) برخورد کرده فاطمه به وی گفت: ای پسر خطاب! آیا برای آتش کشیدن خانه ما آمدی؟! عمر گفت: آری! مگر آنکه با ابوبکر بیعت کنید چنانچه امت چنین کردند..
ابن ابی الحدید سنی (متوفای ۶۵۵ ه. ق) در«شرح نهج البلاغه» جلد 2صفحه ۵۶ذاز قول جوهری چنین می نویسد: … عمر به طرف آنها حرکت کرده و به آنها گفت: قسم به آن کس که جانم در دست اوست یا اینکه برای بیعت کردن از خانه خارج شوید یا آنکه خانه را بر شما به آتش می کشیم». و همچنین در همان صفحه از قول ابوبکر جوهری می نویسد: «… در این هنگام عمر جهت آتش زدن خانه بر ایشان حمله ور شد که زبیر با شمشیر از خانه به طرف عمر خارج شد». و همچنین در جلد دوم صفحه ۵۷ از «شرح نهج البلاغه» می نویسد: «ابوبکر گفت: ای عمر، و ای خالد بن ولید: برخیزید و به مکان آنها رفته و آن دو را به نزد من بیاورید». پس آن دو به طرف خانه علی روانه شدند، عمر داخل خانه شد و خالد بن ولید در آستانه درب خانه ایستاد». لازم به ذکر است که بعضاً در سنی بودن ابن ابی الحدید شبهه کرده اند، پس در جواب می گوئیم «ذهبی» در کتاب «سیرة أعلام النبلاء» جلد ۲۳ صفحه ۲۷۴ می نویسد: «ابن ابی الحدید از کبار فضلاء و ارباب کلام و نظم و نثر و بلاغت بود و به درستی که او معتزلی بود
اسماعیل عمادالدین (متوفی ۷۳۲ ه.ق) در کتاب خود به نام «المختصر فی أخبار البشر» چاپ مصر جلد اول صفحه ۱۵۶ چنین می نویسد: «… سپس ابوبکر به عمر بن خطاب دستور داد تا علی (علیه السلام) و کسانی که با او بودند را از خانه فاطمه (علیها السلام) خارج سازد. ابوبکر به عمر دستور داد که اگر از بیرون آمدن از خانه خود داری کردند با آنها جنگ کن!» در این هنگام عمر با قطعه ای آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) روانه شد تا آنجا را به آتش بکشاند، پس فاطمه (علیها السلام) گفت: کجا ای پسر خطاب؟! آیا آمده ای خانه ما را به آتش بکشی؟ عمر گفت: آری! مگر آنکه داخل شوید (در بیعت ابوبکر) همانطور که امت داخل شدند