جریان شهادت حضرت فاطمه و محسن علیهماالسلام و آتش زدن خانه وحی
خلاصه مطلب |در این حدیث شریف جریان شهادت حضرت صدیقه و بی حرمتی به امیرالمومنین و شهادت حضرت محسن علیهم السلام نقل میشود...
Ę
ثبت دیدگاه در انتهای صفحه
در کتاب سلم بن قیس از سلمان فارسی اعلی الله درجة نقل نموده :
عمر به أبو بكر گفت: به دنبال على بفرست تا بيعت كند ، زيرا تا او بيعت نكند هيچ اعتبارى به كار ما نيست، و در صورت بيعت از شرّ او ايمن خواهيم بود، او نيز فرستاده اى را روانه خانه آن حضرت ساخت كه دعوت خليفه پيامبر را اجابت كرده و نزد من حاضر شو.
امام متّقين امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: چه زود سخن و فرمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را فراموش کردید! ابوبکر و اطرافيانش بخوبى مىدانند كه خداوند و رسولش كسى را جز من خليفه قرار ندادند! فرستاده ابوبکر تمام سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام را به گوش ايشان رسانيد، و براى بار دوم [به فرمان عمر] مأمور شد كه به آن حضرت بگويد: دعوت امير المؤمنين!!! أبو بكر را اجابت كن. او نيز خبر را رسانيد.
حضرت امير عليه السّلام فرمودند: سبحان اللَّه! بخدا قسم كه زمان زيادى از ارتحال رسول خدا صلی الله علیه و آله نگذشته و هنوز اين كلام رسول خدا در اذهان باقى است، و خود أبو بكر نيك مىداند كه لقب «امير المؤمنين» مخصوص من است، و رسول خدا وى را با شش نفر ديگر امر فرمود كه مرا به اين عنوان خطاب كنند. و او با رفيقش عمر چون منظور پيامبر را دريافتند گفتند: آيا اين دستور از جانب خدا و رسول او است؟ و رسول خدا فرمودند: «آرى، اين حقّى از جانب خدا و رسول است كه او: امير المؤمنين، و سرور مسلمانان، و پرچمدار پيشانى سفيدان از وضو است،خداوند علىّ را به روز قيامت بر صراط مى نشاند كه دوستانش را به بهشت داخل و دشمنانش را روانه دوزخ سازد». با شنيدن اين سخنان آن فرستاده به سوى أبوبكر بازگشته و او را از تمام مطالب آگاه ساخت، و آن روز از وى دست كشيدند. چون شب شد وى فاطمه را بر مركبى سوار نموده و تمام آنان را به يارى طلبيد، و جز همان چهار نفرى كه قبلا گفتم {رجوع شود به صفحه} هيچ يك به يارى آن حضرت نشتافت، و تنها ما بوديم كه سر هامان را تراشيده و آماده جان فشانى و يارى آن حضرت شديم. و چون آن حضرت وضعيّت را در عدم يارى، و طرفدارى و فرمانبرى و بزرگداشت مردم نسبت به أبو بكر مشاهده فرمود، [صبورانه] در خانه اش نشست. عمر به أبو بكر گفت: چرا كسى را نمىفرستى تا علىّ را وادار به بيعت كنى؟ زيرا جز او و همان چهار نفر همه بيعت كردهاند!. و أبو بكر نسبت به عمر نرمتر و ملايمتر و ملاحظه كارتر بود، و عمر تند و خشن و ستمكارتر بود. أبو بكر گفت: چه كسى را براى اين كار بفرستم؟
عمر گفت: قنفذ را به سويش بفرست!- و او بردهاى از آزاد شدگان فتح مكّه بود كه روحيه اى تند و خشن و ستمكار داشت و از افراد سرسخت قبيله بنى تيم بود پس او را همراه گروهى پى اين كار فرستاد، او به در خانه علىّ عليه السّلام حاضر شد و اذن دخول خواست، ولى جواب ردّ شنيد، آنان نيز اين موضوع را در مسجد به اطّلاع أبو بكر و عمر و جمع حاضر رساندند، عمر گفت: برويد آنجا؛ خواه اجازه دهد و خواه ندهد بدون اجازه وارد شويد!!. آن جماعت نيز رهسپار بيت ولىّ خدا شده و اذن خواستند، در اين هنگام حضرت صدّيقه كبرى فرمود: ورود به خانهام بر شما حرام و ممنوع باد! با شنيدن اين كلام همراهان قنفذ باز گشته نزد عمر رسيده و گفتند: فاطمه ورود بىاجازه به منزلش را بر ما ممنوع و حرام نمود! با شنيدن اين كلام عمر به خشم آمده و گفت: ما را با زنها چه كار؟! سپس به گروهى از اطرافيانش دستور داد تا مقدارى هيزم برداشته و با او همراه شوند، تا در اطراف منزل علىّ عليه السّلام قرار دهند، و اين در حالى بود كه ولىّ خدا به همراه همسر و فرزندانش در خانه بود! سپس عمر با صدايى بلند خطاب به حضرت امير علیه السلام گفت: بخدا سوگند يا خارج شده و با خليفه پيامبر بيعت مىكنى، و يا خانه ات را آتش مىزنم!.
سپس بازگشته و نزد أبو بكر نشست، در حالى كه مى ترسيد نكند علىّ با شمشير از منزل خارج شود، زيرا با سختى و شدّت او نيك آشنا بود. سپس به قنفذ دستور داد كه اگر خارج نشد بى اجازه او داخل شده و در صورت ممانعت خانه را به آتش بكشيد.
قنفذ براه افتاده و با همراهانش بى اجازه به خانه ولىّ خدا يورش بردند، آن حضرت خواست شمشير كشد ولى مانعش شدند، و شمشيرى از آنان گرفت تا دفاع كند ولى جمعيت او را محاصره كرده و شمشيرش را ستاندند، و از اطراف آن حضرت را محاصره نموده و ريسمانى سياه بر گردن مباركش انداختند، با مشاهده اين وضع دردانه رسول خدا (فاطمه الزهرا) بى تاب شده و خواست كه ميان همسرش و آنان حائل شده و مانع شود، كه قنفذ ملعون تازيانه اش را به تندى بر بازوى مبارك صدّيقه طاهره فرود آورد!! اثر اين ضربه تا دم وفات در بازوى آن حضرت همچون دمبل باقى بود. در اين حال أبو بكر به قنفذ پيغام فرستاد كه على را نزد من بياور، و اگر فاطمه ممانعت كرد او را بزنيد و از نزد على دورش سازيد، با اين پيغام كار بالا گرفت و قنفذ با شدّت عمل بالاترى وارد صحنه شد و در نهايت با قساوت و شدّت ، دخت گرامى پيامبر را ميان فشار درب و ديوار قرار داده و شدّت اين كار بحدّى بود كه پهلوى آن بانو شكست و بچّه داخل شكم (محسن علیه السلام) سقط شد!! در اثر اين عمل ددمنشانه آن بانوى گرامى تا آخر عمر پيوسته زمينگير و بسترى شد تا اينكه به همين دليل مظلومانه به شهادت رسيد، صلوات اللَّه عليها.
کتاب سلیم بن قیس صفحه 223
الاحتجاج طبرسی صفحه 192