اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
عزیزان پای تلویزیون بحث را غروب عید قربان میبینند. ماجرای عید قربان این است که ما چهار رقم عید داریم:
1- بعضی عیدها تشریفاتی است، مثل اینکه میگوییم تولّد آقای قرائتی، خب حالا من کیام که تولّدم جشن باشد؟ منتها حالا روی علاقه، پدر، مادر، برای بچّهشان سالگرد میگذارند، میگویند، خب این یک تشریفات است و احترام و تکریم است؛
2- بعضی عیدها براساس طبیعت است، بهار میشود، زمین مرده زنده میشود، درختها سبز میشود، بزغالهها میزایند، طبیعت اگر از گرمایش کم میشود، از سرمایش کم میشود، فصل خوبی است بهار، عید طبیعت، بهار. عید تشریفات، عیدهایی که ما برای بچّههایمان میگذاریم؛
3- عید آغاز به یک کار. در کنکور قبول شد، قبول شدن در کنکور شیرینی میدهند، جشن میدهند، تبریک میگویند، آغاز کار است؛
4- یک عید داریم عید پایان، یعنی روزی که طرف دکتر و مهندس میشود، روزی که طرف قدرت اجتهاد میکند، درجهی فقاهت به او میدهند.
– پس ما چهار تا عید داریم: عید تشریفاتی، عید طبیعی، عید شروع به کار خیر، عید رسیدن به کار خیر.
1- عید فطر در پایان یک ماه اطاعت فرمان خدا
سی روز خداوند میگوید: «نخور»، گرسنگی و غریزه هم میگوید: «بخور». نخور، بخور، نخور، بخور، اینجا انسان سی روز نمیخورد، روزه میگیرد، میگوید حالا جشن بگیر، عید فطر است که سی روز فرمان خدا اطاعت شد، به همین خاطر هم داریم که: «كُلَّ يَوْمٍ لَا أَعْصِي اللَّهَ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ» (مجموعة ورام، ج 2، ص 24)، هر روز که گناه نکردی، عید است. کلاه سر این بگذاریم؟ نه، نگذاریم. سوءظن نسبت به این داشته باشیم؟ نه، نداشته باشیم. هر وقت بین وسوسههای شیطان و دستور خدا تضاد بود و شما دستور خدا را انجام دادی، آن روز، روز عید است، یعنی وظیفه بر غریزه پیروز شد. اگر غریزه بر وظیفه پیروز شود، شکست خوردید، بنابراین …
حضرت ابراهیم علیه السلام تا پیری، فرض کن تا نزدیک به صد سالگی با کم و زیادش، تا پیری بچّهدار نشد، خیلی از خدا بچّه خواست، بچّهدار که شد، حالا نوزاد است، خدا گفت حالا صد سال است که منتظر یک بچّه بودی، حالا از این بچّه دل بکن، این بچّه را با مادرش ببرش در بیابانهای مکّه بگذار و برگرد. برای چی؟! همهی اینها که میروند مکّه و خدا حجّشان را انشاءالله قبول کند و آرزومندان را هم قسمت کند، همهی اینها که به مکّه میروند، دو تا نیّت دارند، یا میگویند حج، یا میگویند عمره. حضرت ابراهیم نگفت من میروم مکّه برای حج، نگفت من میروم مکّه برای عمره، گفت: «رَبَّنا»، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ» (ابراهیم/ 37)، خدایا نسلم را آوردم در این بیابان بیآب و سبزی، «رَبَّنا لِیَحِجُّوا» نه، این را نگفت، برای حج نیامدم، «رَبَّنا لِیَعْتَمِرُوا» برای عمره، برای عمره هم نیامدم، پس برای چی آمدی؟! «رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ» (ابراهیم/ 37)، ارزش نماز اینقدر است که حضرت ابراهیم صد سال است حدوداً، با کم و زیادش صد سال است بچّهدار نشده، بعد صد سال بچّه به او داده است، میگوید این نوزادی که صد سال است منتظرش بودی، بگذارش در بیابان و برگرد، «بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ» (ابراهیم/ 37).
حالا بچّه سیزده سالش شد، خدا به حضرت ابراهیم میگوید: «صد سال که بچّه نداشتی، بعدش هم در نوزادی، کودک را در هوای داغ گذاشتی، حالا سیزده سالش است، ذبحش کن.»، این پیام هم چند مرتبه آمد. حضرت ابراهیم اینجا با پسرش مشورت کرد، باز آیه قرآن میخوانم: «يا بُنَيَّ»: پسر کوچولو، «إِنِّي أَرى»: من پیوسته میبینم، «فِي الْمَنامِ»: به خواب میبینم که «أَنِّي أَذْبَحُكَ» (صافّات/ 102): به من مأموریت دادند تو را ذبح کنم.
2- تسلیم بودن اسماعیل در برابر فرمان خدا
این هم پسر سیزده سالهای که صد سال است منتظرش بوده؟! گفت حالا امتحان کنیم، به بچّه بگوییم، روحیهی بچّه چه هست؟ به اسماعیل. به این بچّهی سیزده ساله گفت: «من پی در پی خواب میبینم تو را ذبح کنم»، گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» (صافّات/ 102)، «يا أَبَتِ»: بابا جان، «افْعَلْ»: انجام بده، «ما تُؤْمَرُ»: همان را که خدا گفته انجام بده. نگفت هم ذبح را انجام بده، گفت: «ما تُؤْمَرُ»، هر چه به تو امر شده، چه ذبح، چه غیر ذبح، چون گاهی آدم باید از بچّه بگذرد، گاهی باید از همسر بگذرد، از شغل بگذرد، از عنوان بگذرد، از خواب بگذرد، از یک چیزی باید گذشت. در قرآن داریم تمام درجات را در اثر گذشت میدهند، قرآن است من هم انشاءالله میخواهم معلّم قرآن باشم، از جانت بگذر، جهاد؛ از مالت بگذر، زکات و انفاق و صدقه و کفّاره و نذر و عهد و …؛ از همسرت بگذر، خدایا این عروس خانم را با بچّهی شیرخواره آوردم، مکّه گذاشتم؛ از رفاهیات بگذر، «بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ» (ابراهیم/ 37)، مکّه هیچ وسیلهی تفریحی داخلش نیست، چند تا کوه داغ است و یک کعبه؛ از خواب بگذر، «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ» (سجده/ 16)، خدا تعریف افراد را میکند میگوید اینها از رختخواب میگذرند، «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ» یعنی پهلویشان را خالی میکنند، یعنی پهلویشان به رختخواب نچسبیده، خودشان را از رختخواب میکنند، «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ»؛ از عنوان بگذر، از خون گذشتن، از مال گذشتن، از عمر گذشتن، آدم وقتش را صرف کند، تا نگذریم چیزی …
درجات خدا هم در قرآن مرحله به مرحله است. یک روایت داریم اوّل ابراهیم عبدالله شد، بعد عبدالله، نبی الله شد، بعد رسول الله شد، بعدش خلیل الله شد، بعد امام شد: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124)، یعنی مقاماتی را هم که خدا میدهد، یک، در اثر گذشت هست و دو، مرحله به مرحله هست، مدیران موفّق مدیرانی هستند که سابقهی کاری داشته باشند، یک بار یک کسی را برمیدارند، یک جایی نصبش میکنند، با اینکه هیچ سابقه ندارد، هیچ تجربهای ندارد، خب اینها در موفقیّتشان آدم شک میکند، مگر اینکه امداد غیبی باشد، اگر برای خدا باشد، خدا گفته من با امداد غیبی کمکت میکنم، موفّق بشوی. مرحوم شهید رجائی تمرین رئیس جمهوری نداشت، امام خمینی تمرین رهبری نداشت، اما چون برای خدا بود، خدا در قرآن قول داده اگر برای خدا اقدام کنید، «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»، «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/ 69)، اگر جهاد، جهاد یعنی تلاش، حالا جهاد تبیین هست، تلاش با منطق و استدلال. جهاد در هر چیزی، طرف دشمن شما را سمت دیگر میکشاند، شما مقاومت میکنی. در جهاد یک نوع ستیز و مقاومت نهفته شده، وگرنه اصل جهاد به معنای تلاش است، کوشش، منتها چون بالاترین کوشش، کوششهای در جبهه هست، بیشتر ما به جبهه میگوییم جهاد، وگرنه جهاد مال جبهه نیست، «جاهَدُوا فينا»: تلاش کن، «لَنَهْدِيَنَّهُمْ»، گفته: «لَـنَهْدِيَنَّهُمْ»، این لام «لَـ»، یعنی حتماً، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفي خُسْرٍ» (عصر/ 2)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى» (علق/ 6)، «لَـ» یعنی حتماً، «لَـنَهْدِيَنَّهُمْ»، یعنی حتماً، نمیگوید: «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سَبیلَنا»، میگوید: «سُبُلَنا»، میگوید همه راهها را نشانت میدهم، تو یک قدم برای خدا بردار، من همهی راهها را نشانت میدهم که از کجا برو، چه بکن. الهام، وصل به غیب بشوی، امدادهای غیبی. خدا شهید مطهّری را رحمت کند، کتابی به نام امدادهای غیبی دارد.
3- دلکندن از فرزند در راه انجام فرمان خدا
کجا بودیم؟ عید قربان چه روزی است؟ روزی است که خداوند به ابراهیم وقتی میگوید بچّهات را ذبح کن، سر بچّهات را ببر، بعد با بچّه در میان میگذارد، بچّه هم تسلیم محض میشود، بعد هم میگوید: «من صبر میکنم». کارد و چاقو را گذاشت، خطاب رسید: «بردار، ما نمیخواستیم خون ریخته بشود، میخواستیم تو دل بکنی، نمیخواهیم خون ریخته بشود، میخواستیم تو دل بکنی، دیدیم تو دل بکنی.» خیلی سخت است، این حرفها قدّ دهان من نیست، من از قرآن نقل میکنم وگرنه ما کجا و صابرین کجا! شعار میدادند، میگفتند ما صبر میکنیم: «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا» (ابراهیم/ 12)، هر چه شما ما را شکنجه کنید، ما مقاومت میکنیم. آیت الله سعیدی، آیت الله غفّاری، خیلی از عزیزان ما، رزمندگان ما با شکنجه شهید شدند، شعار میدادند: «لَنَصْبِرَنَّ»، لام «لَـ» یعنی حتماً، «جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ» (عنکبوت/ 69)، اینجا میگوید: «وَ لَنَصْبِرَنَّ»، حتماً مقاومت میکنیم. خداوند یاد ابراهیم را گرامی داشت، چه جوری؟ «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ» (مریم/ 41)، پیغمبر ابراهیم را به مردم معرّفی کن، بگو چه کسی بود، از جان گذشت، از همسر گذشت، از نوزاد گذشت، از بچّهی سیزده ساله گذشت، از مال گذشت، همهی گذشت ها یک جا جمع شد، مثل امام حسین در کربلا، از جوان رشیدش حضرت علی اکبر علیه السلام گذشت، از حضرت علی اصغر، از قاسم، قاسم یک پسر سیزده ساله بود، پسر امام حسن مجتبی بود، همراه عمویش امام حسین به کربلا آمد، اصرار هم کرد که میخواهم در جبهه باشم، «لَنَصْبِرَنَّ» (ابراهیم/ 12). روز عید قربان، روز گذشت است، حالا از چه گذشتی؟ حالا بد نیست این حرفهایی که من میزنم، هم من خیلی حرف زدم، هم شما خیلی حرف شنیدید، از من و از دیگران. در عمرمان هم از یک چیزی هم گذشتیم؟ بابا یک فحشی داده، بیادب بوده، باحق یا ناحق یک فحشی داده، خب بگذر، از یک فحش نمیگذری؟! بابا فحش که جایی را سوراخ نمیکند که، نفرین کرد، نفرینم کرد، مگر هر کس که نفرین کرد، مستجاب میشود؟! حدیث داریم نفرین نابهجا به صاحب خودش برمیگردد، اگر من به ناحق گفتم خدا مرگت بدهد، خدا من را مرگ میدهد، غصّه نخورید نفرین کرد، بیاعتنایی کرد، احترام من را نگرفت، من مادرشوهر بودم، خواهر شوهر بودم، پهلوی مردم من را تکریم نکرد، خب تکریم بکند، ما اهل دعا هستیم، در دعای شعبانیه داریم: «وَ بِيَدِكَ لَابِيَدِ غَيْرِكَ زِيادَتِى وَ نَقْصِى»، چیزی زیاد میشود دست توست، خدا هر چه مقدّر کرده، همان میشود، مقدّرات حتمی خدا را با تحقیر این و آن نمیشود.
چهل و سه تا رادیو زمان جنگ صدّام به امام جسارت میکردند، حالا الآن آبروی صدّام کجاست، آبروی امام کجاست؟ بگذریم، الآن این حرفی که میزنم، عمل کنیم، اینکه کاری ندارد، خدایا کسانی که من را تحقیر کردند، غیبتی، فحشی، تهمتی، اگر کسی به من ظلم کرده، بگذر، من میگذرم، گذشت از آبرو. امام در قبول قطعنامه فرمود: «اگر آبرویی داشتم، در راه رضای خدا دادم.» یک وقت انسان باید آبرویش را گرو بگذارد.
4- گذشت از خطاهای مردم، راه دریافت مغفرت الهی
مهلت دادیم، میگوید: «ندارم بابا» فردا بده، هر جوری راحتی بده. مهمانی مقیّد نباشیم، بگذر حالا غذا یا چرب بود، یا شیرین بود، گذشت. روز عید قربان یعنی روزی که حضرت ابراهیم گذشت کرد، از یک بچّهی سیزده سالهای که صد سال است منتظرش هست، گذشت کرد. درسش برای ما این است که ما هم گذشت کنیم و همین گذشت چه ثوابی دارد، فایدهای باید باشد که اگر گذشتی، قرآن هم میگوید من هم تو را میبخشم، ببخش تا ببخشمت، «وَ لْيَعْفُوا»: عفو کنند همدیگر را، «وَ لْيَصْفَحُوا»: صفحه را برگردان، شتر دیدی ندیدی، ولش کن، میگوید: «خب من چی؟ به من فحش داده، بگذرم؟!» میگوید: «أَ لا تُحِبُّونَ»: خوشت نمیآید، «أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» (نور/ 22)، مگر نمیخواهی خدا تو را ببخشد، اگر میخواهی خدا تو را ببخشد، تو هم دیگران را ببخش.
روز عید قربان یعنی روز تسلیم خدا. بحثمان دربارهی تسلیم یک چیزهایی گفتیم. چهطور آدم تسلیم بشود؟ تسلیم در اثر معرفت است، شما وقتی فهمیدی پزشک فوق تخصّص دارد، تجربهی قوی دارد، میروی آنجا بیمارستان، انواع عکسها، داروها، آمپولها، میگویید او متخصّص است دیگر، چون میدانید او متخصّص است، تسلیم او میشوید، مکانیک را میدانید متخصّص تعمیر ماشین است، ماشین را در اختیارش میگذاری، دیگر نمیگویی کدام پیچ را باز کن، کدام پیچ را ببند، ما چیزی نمیگوییم. گاهی یک چیزی پهلوی ما هم تلخ است ولی در نظام آفرینش شیرین است. زینب کبری خیلی برایش تلخ بود امام حسین را روبهروی چشمانش بکشند اما از او پرسیدند: «حالت چهطور است؟» گفت: «من هر چه دیدم، زیبایی دیدم.»
5- زیبایی سختیها و تلخیها در نظر اولیای خدا
کشتن حسین زیباست؟ میگوید من همهی هستی را میبینم، فقط امام حسین را نمیبینیم، امام حسین را میبینم و آثارش و تاریخ و دعوت به حق و اسلامش و مقاومت یاد مردم دادنش، آنهایی هم که میبینم با هم … شما اگر یک کاسه ترشی را پهلوی یک بچّه بگذاری دست بزند، گریه میکند، دور میریزد، اخم میکند، ترشی به من دادی! فلفل به من دادی! اما مادر بچّه این فلفل را کنار مربّا میبیند، میگوید این ظرف فلفل است، آن هم مربّا است، آن هم حلواست، آن هم برنج است، آن هم گوشت است، آن هم لبنیات است، یعنی همه را با هم که دیدی، ظرف ترشی هم به جاست، اما فقط ترشی را ببینی … گاهی وقتها انسان یک بلایی به سرش میآید، این بلا راههایی را برایش کشف است، تمام اختراعات بشر، با کم و زیادش میشود گفت، تمام اختراعات بشر در اثر سختیهاست، سختی بیماری بود که داروسازی درست شد، گرمی هوا بود که کولر و یخچال درست شد، سرمای زمستان بود که کرسی و بخاری و شوفاژ درست شد، جنگ هشت سالهی تحمیلی بود که ارتش و سپاه ما رشد کردند، قدرت ایران امروز با قدرت قبل چه… تسلیم، چون او را میشناسیم، به او توکّل داریم. زیر نظر خدا هستیم، خدا انشاءالله به ما هم بدهد که میگویم، به همهمان بدهد انشاءالله. شما کنار استخر میروی، اگر خودت تنها در استخر باشی، یک شیرجه میروی، میآیی بیرون، اما اگر بدانی فیلمبرداری دارد از شما فیلم میگیرد و دارند تماشایت میکنند، حتّی اگر نفست هم قطع شد، سعی میکنی تا میتوانی زیر آب بمانی. چرا؟ چون میگویی بیرون دارد میشمارد، چون دارد میشمارد، چرا من یک شیرجه بروم، هر چه میتوانم طولش بدهم، تا قدرت شنای من بیشتر معلوم بشود. ما زیر نظر خداییم، قرآن بخوانم، «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى» (علق/ 14): آیا انسان نمیداند که خدا او را میبیند؟! گاهی یک بچّهی کوچک به ما نگاه کند، ما ممکن است یک حرفی را نزنیم، یک عملی را انجام ندهیم، اما وقتی بچّه نیست، حضور خدا را به اندازهی حضور بچّه حساب نمیکنیم، اینکه میگویم بنده هم گرفتار هستم. تسلیم باشیم، چون خدا حکیم است، تسلیم باشیم، چون خدا بصیر است، دوربین خدا کار میکند، نه کار را، «وَ آثارَهُمْ» (یس/ 12)، آثار کار را هم، گاهی وقتها یک کاری، یک گناه سادهای هست، ولی آثاری دارد.
یک مثالی از قدیم من میزدم، همین جا بزنم. بچّهها در کوچه با یک توپ پلاستیکی بازی میکنند، توپ در خانهی همسایه میافتد، به شیشه میخورد، شیشه میشکند، بچّه میآید میگوید: «حاج آقا ببخشید، ما بازی میکردیم، توپمان افتاد.» میگوییم: «پسر جان، تو یک توپ انداختی، میدانی این توپ انداختن چه آثاری داشت؟ به شیشه خورد، میدانی پای شیشه دختر کوچولو خوابیده بود، شیشهها تو صورتش ریخت خونی شد؟ میدانی دو تا، سه تا بخیه خورده و این تا آخری هم که عروس هم بشود، ممکن است جای بخیهها باشد؟ میدانی در این جلسه از پلّهها دو نفر افتادند به خاطر تاریکی؟ تو برق را خاموش کردی، فکر کردی یک کاری کردی؟ توپت را انداختی، فکر کردی یک کاری کردی؟»آثارش را هم میدانیم. گاهی وقتها یک آفرین سرنوشت یک نفر را عوض میکند، یک توبیخ سرنوشت یک کسی را عوض میکند. قرآن میفرماید: روز قیامت لوحی باز میشود، میگویند این لوح مال تو هست، پروندهات هست، بخوان، قرآن بخوانم: «اقْرَأْ كِتابَكَ» (إسراء/ 14)، یعنی پروندهات را بخوان، ما کاریت نداریم، خودت بگو با تو چه کنیم؟ «اقْرَأْ كِتابَكَ»…
6- توجه به علم خدا، عامل صبر و تحمل مشکلات
زبان انگلیسی یاد گرفتی، زبان عربی یاد گرفتی، اردو، فرانسه، انواع زبانها را هم دانشگاه را داشتی، هم مدرکش را گرفتی، درست نبود یک رکعت نماز با توجّه نمیخواستی بخوانی؟ خودت، خودت بگو چه کنیم؟ «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً» (إسراء/ 14)، خودت حسابرس خودت باش. انسان پرونده را که نگاه میکند، میگوید، عربیهایی که میخوانم، قرآن است، «ما لِهذَا الْكِتابِ» (کهف/ 49)، این چه پروندهای است؟! این چه کتابی است؟! «لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها» (کهف/ 49)، ریز و درشت کارهای من را نوشته. قرآن یک آیه دارد، میگوید: اگر ذرّهای زیر سنگها باشد، بیرون میکشیم، «في صَخْرَةٍ» (لقمان/ 16)، «صخره» یعنی سنگ بزرگ، اگر یک چیزی قدّ عدس زیر سنگ بزرگ باشد، بیرون میکشیم، میگوییم این کار را کردی، ما غافلیم، حسابش جداست. تسلیم خدا یعنی خدا را حاضر بدانیم، خدا را بصیر و ناظر بدانیم، خدا را حاکم بدانیم، خدا را عادل بدانیم، اگر کسی هم بصیر بود و هم خالق، آن کسی که آفریده میداند چه آفریده، «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ» (ملک/ 14)، آن کسی که خلق کرده، او میداند چه کرده، قانونش را هم باید او بدهد، در قانون خدا دست نبریم. قرآن وقتی میگوید زکات را به هشت گروه تقسیم کنید، زکات را بدهید به فقرا و مساکین و در راه ماندهها و ابن سبیل و کارگزاران زکات، یک آیه در قرآن داریم، میگوید زکات را تقسیم بر این هشت گروه کنید (توبه/ 60)، یک گروه را هم گفته «في سَبيلِ اللَّهِ» (توبه/ 60)، هر کاری که خدایی هست، دیگر هشت تا و ده تا ندارد، ممکن است هر زمانی کار خدایی یک چیز باشد، یک روز ساختن درمانگاه باشد، یک روز ساختن آبانبار باشد، یک روز خوابگاه دانشجویی باشد، یک روز ازدواج یک جوان باشد، هر چی که خدا پسندیده، یک «في سَبيلِ اللَّهِ» گفته، که خود «في سَبيلِ اللَّهِ» صدها مورد در آن پیدا میشود. تسلیم، بعد میفرماید: «وَ اللَّهُ عَليمٌ» (توبه/ 60)، آخر آیهی زکات میگوید خدا عالم است، یعنی خدا میداند که گفته این پانزده کیلو گندم مثلاً، یک کیلویش زکات میشود، البتّه پانزده کیلو، یک کیلو، من مسئلهی فقهی نمیگویم، مسئلهی فقهیاش را بروید بپرسید، حالا با کم و زیادش، پانزده کیلو گندم را میگویند یک کیلویش را بدهید به فقرای محلّه، بعد میگوید خدا میداند. روایات زیادی داریم اگر مردم زکات بدهند، روی کرهی زمین گرسنه نمیماند، خیلی هست، تکرار کنم، اگر مردم همه زکات بدهند، «إنّ الناس»: مردم، «لَو اَدّوا زَکاة اموالِهِم»: اگر زکات مالشان را ادا کنند، بپردازند، «ما بَقِیَ فِی الأرضِ فَقیر»: روی زمین فقیری باقی نمیماند. امیرالمؤمنین میفرماید: هر جا شکم سیری است، بغلش یک گرسنهای است.
در نماز عید میگوییم: «وَ أَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ»، «جود»: یعنی ندارد، به او میدهد، «جبروت»: یعنی دارد، جبران میکند، خدا کمش نمیگذارد، «وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّم» (فصّلت/ 46)، در کار خدا ظلم نیست، ممکن است یک چیزی را امروز بدهد، فردا بگیرد، ما باید تسلیم باشیم.
در تاریخ آوردند زن و شوهری بچّهای داشتند، بچّه مُرد، کودک بود، مُرد. مادر این بچّه را برداشت از جلوی چشم پدر برد، یک اتاق دیگر، یک جای دیگر خواباندش، شوهرش آمد هیچ نگفت که بچّهات مرده. تسلیم بود، تسلیم خدا. به شوهرش گفت: «من میخواهم یک دقیقه با شما صحبت کنم.» گفت: «بگو» گفت: «اگر یک کسی به شما یک چیزی امانت بدهد، بیاید بگیرد، بداخلاقی میکنی؟ مال خودش است، داد، گرفت.» گفت: «بله» خوب که شوهرش را آماده کرد، گفت: «این بچّهای که خدا به ما داده، امانت بود.» بعضی آدمها چهقدر قشنگ حرف میزنند، به یک آدم گفتند: «اولاددار شدی؟» نگفت: «بله» گفتند: «اولاددار شدی؟» گفت: «خداوند مسئولیت تربیتی یکی از اولیای خودش را به من سپرده.» چه جملهی قشنگی است، خداوند مسئولیت تربیت یکی از بندگان صالحش را به من سپرده، یعنی من خادم این بچّه شدم، من مأمور تعلیم و تربیت این بچّه شدم، من مسئول رزق و نانرسانی و غذارسانی به این بچّه شدم و گفت: «اگر خدا یک چیزی به تو بدهد و بعد بگیرد، بداخلاقی میکنی؟» گفت: «نه» گفت: «این بچّهای که خدا به ما داده بود، امروز گرفت.» گفت: «یعنی چی؟» گفت: «مُرد، الآن هم جنازهاش در آن اتاق است.» یعنی ببینید زن چه جور تسلیم است، خانوادهی شهداء که در تلویزیون میآیند، قبل از اخبار 20:30، دو، سه دقیقه هست از خانوادههای شهداء، تسلیم مادر، تسلیم پدر، برادر، همسر، فرزند، خیلی مهم است. میخواهید یک دعا کنم، شما آمین بگویید:
خدایا به آبروی آنهایی که تسلیم تو بودند، ابراهیم، عروس و نوزاد را بگذار در بیابانهای داغ و بیگیاه، ابراهیم سر بچّهی سیزده ساله را ذبح کن و خدا تعریف میکند، میگوید: «فَلَمَّا أَسْلَما» (صافّات/ 103)، پدر و پسر تسلیم شدند و قبر اسماعیل میدانید کجاست؟
7- جایگاه اسماعیل در کنار خانه خدا و طواف حاجیان
کنار کعبه یک نیمدایره هست، فرض کنید که این قرآن کعبه هست، این کعبه هست که هفت بار دورش میچرخیم، بغلش یک نیمدایره هست، بین کعبه و نیمدایره هم فاصله هست، یعنی نیمدایره به به کعبه نچسبیده، فاصله دارد، به حاجیها هم گفتند که حق ندارید از این وسط بیایید بروید، باید دور این قبر هم بچرخید، همینطور که دور این کعبه میچرخید، دور این نیمدایره هم بروید. میگوییم خب حالا کعبه خانهی خداست، میچرخیم، این نیمدایره چه هست؟ میگوید: «قبر اسماعیل است»، میگوییم: «چند بار بچرخیم؟» میگوید: «بیست و یک بار، سه بار، هر دفعهای هفت بار، یکی برای عمره، یکی برای حج، یکی برای وداع یا طواف نساء، سه هفت تا بیست و یکی، امام زمان هم که میآید مکّه، باید بچرخد؟ بله، امام زمان هم باید بچرخد، اینطور نیست که به یک کسی بگویند تو بچرخ، تو نچرخ، مگر اسماعیل چه کسی است که امام زمان ما دور قبرش میچرخد؟ مگر چه کسی هست؟ میگوید: «تسلیم است، وقتی امر خدا بود، فرمود: وقتی امر خدا بود، فرمود «افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» (صافّات/ 102)، خدا گفته، بگو چشم، «سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين» (صافّات/ 102)، خواهی دید که من صابر هستم.»
خدایا تو را به آبروی آنهایی که هر چه تو گفتی، انجام دادند و هر چه تو خواستی با عشق و تو دلشان نق هم نزنند، آخر گاهی وقتها چهار تا جوان در خیابان میگویند برویم بستنی بخوریم، یکی جلو میرود پولش را میدهد، بعد میگوید چه غلطی کردم؟! کاش میگفتم سینهام درد میکند، بستنی برای من خوب نیست، وقتی بانی میشود، پول هم برای رفیقهایش میدهد، اما بعد میگوید که … پشیمان میشود، قرآن میگوید کسانی ارزش دارد، «لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً» (نساء/ 65)، در دلش هم، یعنی واقعاً قلباً تسلیم باشد، قرآن یک آیه دارد، میگوید «يُسَلِّمُوا تَسْليماً» (نساء/ 65)، اگر هم سلام میکنند، سلام عاشقانه، آگاهانه، نه سلام روی رودربایستی. افرادی میآیند کمک میکنند برای اینکه شیر بدوشند، مثل گاوی که علفش میدهند که شیرش را بدوشند، مرغی که دانهاش میدهند، تخم مرغش را بردارند، یا آقا هم ممکن است یک کار خیری بکند، حالا یا برای انتخابات، یا برای تجارت، یا برای سیاست، هم برای خدا باشد، هم در دلشان نق نزنند، خدایا به آبروی آن صابرینی که در قرآن تعریفشان را کردی، به همهی ما صبر مرحمت بفرما، تسلیم باشیم، به رضای تو راضی باشیم و اگر کسی از خدا راضی شد، خدا هم از او راضی است.
خدایا آن گونه که تو دوست داری، ما را هم در همان راه قرار بده.