اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در این جلسهی بیست و چند دقیقهای میخواهیم سورهی «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» را، سورهی فلق را یک نگاهی بکنیم، دربارهی حسد صحبت کنیم، حسد از کجا پیدا میشود؟ ضررش چه هست؟ خطرش چه هست؟ چه کنیم که حسود نباشیم؟ چه کسانی بیشتر حسد دارند؟ بحث بسیار بسیار مفیدی است. اصلاً نیاز دارد که ما بگوییم «أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (فلق/ 1)، «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاس» (ناس/ 1)، پناه ببریم؟ این را خدا گفته: «قُلْ»، به پیغمبرش میگوید، «بگو»، یعنی کنایه نه، اشاره نه، با صراحت بگو، بگو من که پیغمبرم، پناه میبرم. این پناهندگی، مسئلهای که الآن یک عدّه به آمریکا پناه میبرند، یک عدّه به شوروی، یک عدّه به تریاک و شراب، یک عدّه به قمار و یک عدّه به، یک عدّه به، پناهندگی را میخواهم صحبت کنم.
1- محدودیتها و خطرپذیری انسان در برابر حوادث
انسان محدود و خطرپذیر است، یعنی ده، پانزده تا اصل نوشتم که اینها قبل از حسد بوده (1:42)، انسان محدود است. انواع مرضها از کنار آدم رد میشود، ممکن است متوجّه نشود، ما یک سفری که مثلاً در آن صد کیلومتر میخواهیم راه برویم، این صد کیلومتر سوار ماشین میشویم، وقتی رسیدیم، فوقش اگر متوجّه بشویم، میگوییم الحمدلله سالم رسیدیم، ولی در این صد کیلومتر چند بار این لاستیکها چرخید؟ صد کیلومتر را تقسیم کنید، ضرب کنید به چهار تا لاستیک، هر لاستیکی در هر ثانیه، یا دقیقهای چند دفعهای چرخید؟ و هر دفعه که این لاستیک میچرخد، ممکن است لاستیکش بترکد و یکی از چرخها ما را سرنگون کند.
هر نفسی که میکشیم، ممدّ حیات است و چون برمیگردد، مفرّح ذات است، پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب. از دست و زبان که برآید، کز عهدهی شکرش به درآید. این مال سعدی است.
امام صادق چه میگوید؟ امام صادق علیه السلام میفرماید که: در هر نفسی چند هزار نعمت است. سعدی به دو تایش اشاره کرده که نفس که میرود، این باعث میشود که من زنده بمانم، چون برمیگردد، باعث میشود که بتوانم نفس بکشم، پس در هر نفسی دو نعمت است، این سخن سعدی است. امام صادق میفرماید: «فی کل نفس آلاف نعمة»، در هر نفسی. بنده اینجا نشستم، این برگ کوچک زیر پای من به گردن من حق دارد. این برگ، چرا؟ چون من اکسیژن میگیرم، کربن میدهم، این گیاه کوچولو یا بزرگ کربن میگیرد، اکسیژنش میکند.
همهی ما یک تصفیهخانهی باعظمتی زیر پایمان است به نام خاک، آب زباله را میگیرد، چند متریاش آب زلال بیرون میدهد، اینها نعمت نیست؟! تصفیهخانهای که هیچ وقت خراب نمیشود، موتورش از کار نمیاستد، برق نمیخواهد، خرج ندارد، زحمت ندارد، یعنی راجع به هر چیزی. این زانوی ما یک چیز سادهای است، شانزده تا تخصّص دارد، کف دست یک تخصّص دیگر دارد، بازو یک تخصّص دیگر دارد، صدها تخصّص روی یک بدن. انسان غرق در خطرات است، انسانی که این همه محدودیت دارد و این همه خطر او را تهدید میکند، نیاز به این دارد که به یک کسی، به چیزی پناه ببرد، حالا آن چیز چه کسی باشد.
مسئلهی دیگر اینکه خطر از هر سو وجود دارد، پولدارها فکر نکنند که اگر پول داشته باشند، خطر سراغ آنها نمیرود، باسوادها فکر نکنند که مدرکشان فلان مدرک باشد، خطر سراغ آنها نمیرود، خطر از هر سو هست، «مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا» (حشر/ 2) در قرآن داریم، هم رزق از راهی است که آدم باورش نمیآمد، گاهی یک چیزی قسمت یک کسی میشود، خودش هم حساب نکرده باشد. قرآن میفرماید که: «يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» (طلاق/ 3)، از راهی که تو فکرش را نمیکردی، خدا این هدیه را به تو داد، یک آیه دیگر داریم، از راهی که فکرش را نمیکردی، خدا این بلا را قسمت تو کرد، پیشبینی نمیکردی، بنابراین نگو من برنامه دارم، مدیریت خواندم، فوق لیسانس چی هستم، آیت الله ام، هر چی هستی، یک خطر از یک جایی میآید، گاهی آدم یک کلمهای میگوید، خودش با همین کلمهی ساده، خودش آبروی خودش را میریزد، یک کلمهای میگوید که به هیچ جوری نمیشود دیگر جمعش کرد. پس ببین اصل اوّل:
1- انسان خطرپذیر است؛
2- اصل دوّم، خطرهایی هست که نمیشود بگوید با علم و رشوه و پول و … حل میکنم.
3- سوّم، جز پناه بردن به خدا راه دیگری هم نیست، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» (ناس/ 1)، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (فلق/ 1)، باید به خدا پناه برد، به چیزهای، به کس دیگر حباب است، این هم حبابی است که روی آب است، این هم آبی است که روی کف است.
– پناه دهنده حقیقی است، نه مصنوعی. خیلیها میگویند: آقا این پناه ببر به او، یعنی با این شرکت اگر شریک شوی، با این گروه اگر رابطه برقرار کنی، با این آقا اگر فامیل بشوی، مشکلت حل میشود. هیچ کسی نمیتواند مشکل انسان را حل کند.
– پناهنده باید سه تا شرط داشته باشد: هم بداند، هم بخواهد، هم بتواند. بداند، بخواهد، بتواند. به چه کسی پناه ببریم که هم میداند، هم ما را دوست دارد، «رَبِّ الْعَالَمِينَ» (فاتحه/ 2) هست، «الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» (فاتحه/ 3) هست، «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (فاتحه/ 4) است.
2- پناه بردن به خدا و اولیای خدا در زندگی
در اسلام دو تا پناهگاه برای ما معیّن شده:
– یکی دستت را تو دست خدا بگذار، «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي» (بحار الأنوار، ج 49، ص 127)، «حِصْن» با حاء جیمی، با صاد، یعنی اگر میخواهی، «حِصْن» یعنی قلعه، آدم وقتی تو قلعه رفت، دیگر خاطرش جمع است، چون دیوار قلعه کلفت است و بزرگ است، آن هم از تو خودش قفل میکند، میگوید اگر میخواهی حرام نشوی، هدر نروی، این طرف و آن طرف تکّه پارهات نکنند، فکرت را ببرند، گوشت را ببرند، چشمت را ببرند، دینت را ببرند، اخلاقت را ببرند، وطنت را ببرند، وجدانت را ببرند، اگر میخواهی حفظ بشوی، باید دستت را تو دست خدا بگذاری، این یک پناهگاه، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»، «رَبِّ النَّاسِ»، «رَبِّ الْفَلَقِ».
– یک نمونهی دیگر هم گفته، گفته اگر میخواهی ضایع نشوی، تو را نبرد، پودرت نکنند که در آخر عمر بگویی هر کاری کردم عبثی، هر کاری نکردم عبثی، چه کارهایی میتوانستم بکنم، نکردم، چه کارهایی نباید بکنم، انجام دادم، اگر میخواهی در آخر عمر به عمر خودت گریه نکنی، «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي» (الأمالي، صدوق، ص 235)
حالا یک لطیفه هم میخواهم بگویم، دقّت کنید، اگر شما دکتر رفتی، پزشک به شما گفت: «این قرص را بخور»، بعد گفت: «خواستی هم این شربت را بخور»، شمای مریض، من مریض از این حرف دکتر چه میفهمیم؟ خواستی قرص بخور، خواستی … میگویی معلوم میشود ترکیبات شیمیایی قرص و شربت یکی است، منتها قرص جامد است، شربت مایع است، چون میگوید قرص را بخوری، خوب میشوی، شربت را هم بخوری، خوب میشوی، خب یعنی پس موادّش یکی است، هر دویش یکی است. «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي»، «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي»، اگر میخواهی هدر نروی، موحّد باش، اگر میخواهی هدر نروی، رهبر معصوم انتخاب کن. این معلوم میشود که دستت را تو دست علی بن أبی طالب بگذاری، او تحویل خدا میدهد، دستت را تو دست خدا بگذاری، تحویل علی بن أبی طالبت میدهد.
3- شرور ناشی از مخلوقات، نه خالق
– به چه کسی پناه ببریم؟
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (فلق/ 1)، «مِن شَرِّ مَا خَلَقَ» (فلق/ 2)، چه جملهای! «مِن شَرِّ مَا خَلَقَ»، از همهی شرور مخلوقات پناه میبرم. شرور مخلوقات، مگر مخلوقات شر دارد؟! قرآن یک آیه دارد، میگوید: مخلوقات شر ندارد، شر از آن پیدا میشود، در انگور شراب نیست، ما انگور را شرابش میکنیم، جادّه خوب است، ماشین هم خوب است، ما بد رانندگی میکنیم، «مِن شَرِّ مَا خَلَقَ». مخلوقات خدا ازش، آهن خوب است، منتها ما از این آهن خنجر میسازیم، بعد سر امام حسین را میبریم، «مِن شَرِّ مَا خَلَقَ»، از شرّ آنچه آفریده شده.
هر چیزی که «مَا خَلَقَ» باشد، مخلوقات همه شر دارند، حتّی خوبیهایش. این قرآن ما هست، کتاب ما هست، به قرآن میگوییم: «آقا این شرها چی هست؟» میگوید: سواد دارد، ولی به سوادش مینازد، همین که ناز کرد. به قارون گفتند: «از این پولهایی که داری، به فقرا بده، خدا به تو داده» گفت: «خدا به من نداده، «أُوتِيتُهُ عَلىَ عِلْمٍ عِندِى» (قصص/ 78)»، یعنی سواد داشت، ولی مغرور بود. شرّ سواد، غرور است، من فلان مدرک را دارم، من فلان درجه را کسب کردم. خدمت به مردم، احسان به مردم خوب است، اما احسان به مردم هم آفت دارد، منّت میگذارد، پول خوب است، ولی بخل میکند، زبان خوب است، ولی حرف بد میزند، یعنی حتّی خوبیها هم ممکن است اگر مواظبت نکنیم، شر برای ما داشته باشد.
چه بسا افرادی که به اینجا برسند، هم خودشان، هم بستگانشان: ای کاش سواد نمیداشت! ای کاش پول نمیداشت، این عیب را هم …! «لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنّ وَ الْأَذَى» (بقره/ 264)، قرآن یک آیه دارد، میگوید: اگر کمک کردید، نگو من کمکش کردم، نه که به خودش نگویی من، به دیگران هم نگو من به فلانی کمک کردم، اصلاً نگو، هیچی نگو.
– مسئلهی دیگر چون خطر دائمی است، پناه بردن هم باید دائمی باشد.
آخر بعضی چیزها دائمی نیست، نیاز به جرثقیل، در یک شهر دو تا جرثقیل میخواهیم، همیشه که جرثقیل نمیخواهیم، لحاف کرسی برای زمستان خوب است، پنکه و کولر برای تابستان خوب است، بعضی چیزها در یک حالی، در یک زمانی، در یک مکانی مفید است، اما پناهندگی به خدا، برای همه، برای همیشه، از همهی خطرها، همه همه همه، یک بار دیگر، برای همه، کسی نمیگوید من.
یک خاطره گفتم در تلویزیون یک وقتی، یک بار دیگر هم بگویم. در هواپیما نشسته بودیم، این خانمی که در هواپیما پذیرایی میکند، رفت پشت بلندگو گفت که: «هواپیما تا چند لحظهی دیگر به فرودگاه مثلاً کجا مینشیند.» وقتی برگشت، من به این خانم گفتم که: «خب بگو انشاءالله، هواپیما تا چند دقیقهی دیگر انشاءالله، یک انشاءالله بگو»، گفت: «خب انشاءالله نمیخواهد، هواپیما کامپیوتر دارد»، دیدم که این خانم نگاهش به کامپیوتر خورده، دیگر میگوید خدا لازم نیست، انشاءالله نمیخواهد، خودمان میگوییم. گفتم: «خانم، این هواپیماهایی که در دنیا سقوط میکند، اینها کامپیوتر ندارد؟!» گفت: «چرا، همهی هواپیماها کامپیوتر دارد.» گفتم: «پس اگر قهر خدا بیاید، منتظر کامپیوتر من و تو نیست هان، از خدا غافل نشوید، آیت الله حاج آقا میرزا جواد تهرانی، در مشهد، مفسّر، عالمِ عارفی بود، یکی از شاگردهایش میگفت: «ایشان رفت روی منبر نشست، هر چه فکر کرد، هیچی یادش نیامد، آمد گفت تمام محفوظاتم پرید.» نگو من حفظ کردم، استاد کمک کرد، رفتی در المپیاد مدال آوردی، الحمدلله، خیلی خب حالا در مسابقه برنده شدی، اما نگو من، پدرم کمکم کرد، پدر کمک کرد، مادر هم کمک کرد، از خدا غافل نشویم. در مکارم الأخلاق امام سجّاد میگوید: «نَبِّهْنِي لِذِكْرِكَ فِي أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ»، خدایا وقتی غافل میشوم، من را متنبّه کن (15:10). پناهندگی.
4- اقدام عملی برای پناه بردن به خدا
– نکتهی دیگر، پناهندگی تنها با زبان نیست، اگر پناهنده بودی، یک کاری هم بکن.
یک قصّهای است حتماً میدانید، ولی باز خوب است، چون قرآن است. امام حسن و امام حسین علیهما السلام بچّه بودند، مریض شدند، پیغمبر و اصحابی رفتند عیادتش، پیشنهاد شد که برای سلامتی اینها سه روز روزه بگیرند، نذر کردند، روزه گرفتند، بچّهها الحمدلله خوب شدند. وقتی روزه گرفتند، تا رفتند افطار کنند، دیدند یک کسی در میزنند فقیر، مرحلهی دیگر در را میزنند اسیر، مرحلهای دیگر در را میزنند مسکین. سه بار اینها روزه گرفتند، رفتند افطار کنند، در خانه را زدند، اینها نانشان را دادند، با آب افطار کردند، بعد هم گفتند: «ما از شما تشکّر نمیخواهیم، توقّع نداریم که نه دعا کنید، نه تشکّر کنید» پس برای چه؟ «إِنمَّا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُوراً» (انسان/ 9)، ما فقط برای خدا افطاری دادیم، بعد گفت: «إِنَّا نخَافُ مِن رَّبِّنَا»، این آیه مهم است، ما از خدا میترسیم، از روز قیامت، «يَوْماً عَبُوسًا قَمْطَرِيراً» (انسان/ 10)، یعنی آن کسی که میگوید من میترسم، آن کسی که میگوید من پناه میبرم، باید واقعاً هم … . شما میگویی: «اَللَّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ»، خدایا همهی فقیرها را غنی کن، خودت هم یک کمکی کن. من اگر یک لیوان آب دستم بود، یک کسی هم تشنهاش است، بگوییم: «آقا آبش بده»، میگوید: «خودت بده» تو که به خدا میگویی گرسنه را سیر کن، خودت هم یک گرسنه را سیر کن. اینها وقتی میگویند: «نخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيراً» (انسان/ 10)، ما از قیامت میترسیم، میگوید علامتش این است که خودشان هم افطاریشان را دادند.
به امام حسین میگویی: «عاشقت هستم» پس چرا نمازت این طور شد؟ «ای امام زمان من نوکرت هستم»، پس چرا حاضر نشدی اسم پسرت را مهدی بگذاری؟! وقتی میگوییم: «قُلْ أَعُوذُ»، پناه میبرم … ایّام جنگ، حالا جوانها یادشان نمیآید، آدمهای سی سال به بالا یادشان میآید، حملهی هوایی که میشد، میگفتند: «توجّه! توجّه! صدایی که هماکنون میشنوید آژیر خطر است، به پناهگاهها پناه ببرید.» خب وقتی این را میگفتند، خب همه هم میرفتند تحت پناهگاه. یعنی وقتی میگویی پناه ببر، باید پناه برد، با زبان هی بگویی: «أَعُوذُ، أَعُوذُ، أَعُوذُ» نمیشود، صد بار هم بگویی شِکَر، دهانت شیرین نمیشود، باید شکر بخوری، تا شیرین شود. کسی که میگوید: «أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»، «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» باید پناه ببرد، از چی؟ از خطرات قیامت «إِنَّا نخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوساً»، از قیامت میترسند. امامان ما وقتی نماز میخواندند، به «مالِكِ يَوْمِ الدِّين» (فاتحه/ 4) میرسیدند، وایمیستادند، هی تکرار میکردند، حالا ما نیستیم، بله ما نیستیم، ولی کسی که میخواهد بگوید «أَعُوذُ» من پناه میبرم، باید یک مشکلی را حل کرد. بارها از من پرسیده: «به کارم گره خورده، چه کنم؟» گفتم: «یک گره از کار مردم باز کن، یک گره کوچک را، بعد به خدا بگو آقا این گره کوچک را من باز کن، تو هم گره کار من را باز کن.» کسی که میگوید: «أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»، «أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، تو که به زبان «أَعُوذُ» میگویی، در عمل هم یک حرکتی انجام بده.
5- دوری از پناهگاههای خیالی و پوشالی
– پناهگاه باید واقعی باشد، نه خیالی.
بعضیها پناهگاه دارند ؟؟؟ (19:23)، ولی پناهگاهشان خیالی است. من راجع به پناهگاه خیالی یک وقتی در تلویزیون صحبت کردم، امام امروز به یادداشتهایمان نگاه کردم، دیدم چهقدر، چهارده تا آیه، حدّاقل چهارده تا من بلدم، دیگران بیشتر بلدند، خیال میکند این دوست نجاتش میدهد، خیال میکند رسیدن به این مقام نجاتش میدهد، فکر میکند که اگر رئیس جمهور شد، حتماً عزیز است، نه، ما در مملکت خودمان دیدیم کسی رئیس جمهور شد مثل بنیصدر، عزیز هم نشد. فکر میکنیم پول نجات میدهد، قرآن میگوید نه، قارون با گنجهایش به زمین فرو رفت. فکر میکنیم امکانات نجات میدهد، فرعون هست. فکر میکنیم همین که ده تا برادر همنفسمان، همتیپمان، سر محلّه با پولدارها، یا چاقوکشها، با خوبها، یا بدها رفیق شدیم و اینها کسی دیگر نمیتواند بگوید بالای چشمت ابرو هست، نقل شد که یوسف لب چاه خندید، برادرها به او گفتند: «میخواهیم تو را در چاه بندازیم، وقت خنده نیست!» گفت: «یک وقتی نگاه کردم به ده تا برادر، دیدم خواهند گفت کسی که ده تا برادر قوی دارد، کسی نمیتواند چپ به اینها نگاه کند، حالا همین ده تایی که فکر میکردم اینها پناهگاه من هستند، همینها آمدند من را بیندازند در چاه!» قرآن یک آیه دارد، میگوید: «يُعَذِّبَهُمْ بِها» (توبه/ 85)، «هُمْ بِها»، میگوید: همهی اینها را خدا عذاب میکند، توسّط همان پولی که به او دادیم، همان پولی که به او دادیم، «نَحْنُ عُصْبَةٌ» (یوسف/ 8)
فرشتهها به خدا گفتند: «ما هستیم، لازم نیست انسان را خلق کنی؟، «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» (بقره/ 30)»، بله، فرشتهها گفتند ما هستیم، ولی خدا گفت من کاری به شما ندارم.
در درگیریها قرآن مکرّر نقل کرده، «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً» (سبأ/ 35)، ما پولمان بیشتر است، ما زورمان بیشتر است، ما آرایمان در انتخابات بیشتر است، ممکن است آرایت هم بالا باشد، اما در عین حال در همین آرای بالا برایت مسئلهساز باشد، بروی یک جایی که نه راه پس داشته باشی، نه راه پیش.
یکی از منکرین خدا به حضرت ابراهیم گفت: «خدا چه کسی هست؟» گفت: «خدای من میمیراند، زنده میکند» گفت: «من هم میمیرانم، زنده میکنم» دستور داد دو تا زندانی را آزاد کردند، یکی را کشت، یکی را آزاد کرد. گفت: «بله، خدای من خورشید را از این طرف طلوع میکند، شما فردا صبح خورشید را از این طرف طلوع بده»، «فَبُهِتَ» (بقره/ 258)، مبهوت شد.
«نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (مائده/ 18)، یهودیها میگفتنند، یهود خودش را نژاد برتر میداند، یهودیها هیچ وقت تبلیغ نمیکنند کسی برود یهودی بشود، میگویند قدرت دست ما باشد، حکومت، مدیریت دنیا دست ما باشد، اما ما به کسی نمیگوییم تو بیا یهودی شو، یهود یک نژاد برتر است، ««نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ»، ما محبوب خدا هستیم، «وَ أَحِبَّاؤُهُ»، « نَحْنُ أَغْنِياء» (آل عمران/ 181)»، خدا فقیر است، غنی ما هستیم.
خیلیها به شراب پناه میبرند، به قمار پناه میبرند، به موادّ مخدّر پناه میبرند، میگوید آقا از این وسیله استفاده کن، دیگر بیخیال میشوی، راحت میشوی. اینها پناهگاههای غلط است (23:00)، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»، به خدایی پناه ببر که شکافنده است، سیاهی شب را میشکافد با سفیدی نور، دانه را در دل خاک میشکافد، یک دانهاش میدهی، یک خوشه به شما میدهد، «رَبِّ الْفَلَقِ»: خدای شکافنده، یا «رَبِّ النَّاسِ»، اگر میخواهید پناه ببرید، به چیزی …
– حالا اگر میخواهید پناه ببرید، اولویت را در نظر بگیرید، پناه ببریم به چی؟
قرآن میگوید به چه کسی پناه بردی؟ به قدرتها؟ قدرتهایی که به آن پناه بردی، مثل تار عنکبوت هستند، خدا سیّد حسن نصر الله را سلامت بدهد، گفت: «اسرائیل برای ما تار عنکبوت است»، پس پناه میبریم، پناه به چیزی حسابی ببریم که بتواند در وقت و بیوقت کمکمان کند.
زلیخا که عاشق یوسف شد، درها را سفت بست، گفت: «من با این درهایی که خودم، با دست خودم سفت بستم، دیگر کسی نخواهد فهمید که من عاشق یوسف هستم، همهی درها بسته است» خداوند زلیخا را در میان دهها در بسته خراب کرد، رسوا کرد، خدا خواسته باشد رسوا کند، به قفل شما نیست که قفل کردم، کسی نفهمید، محوش کردم، کسی نمیفهمد، از جایی دیگر سردرمیآورد. من اگر زبانم کاشانی هست خواسته باشم به زبان ترکی، یا یزدی، یا اصفهانی، یا شیرازی حرف بزنم، نمیتوانم دوام بیاورم، ممکن است چند تا جمله گفتم، یکمرتبه یک کلمه بگویم، بگویند: «آقا این کاشانی است»، نمیشود به قدرتهای دیگر پناه برد، میگویند این پوک است، خیال گفت، خیالات. در قرآن آیه داریم، آیات زیادی داریم که شما دنبال خیالید، «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ» (کهف/ 104)، «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ» (مجادله/ 18)، «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون» (زخرف/ 37)، کلمهی «يَحْسَبُون» در قرآن تکرار شده. «يَحْسَبُون» یعنی در دنیای خیال است، گمان میکند.
پس «قُلْ»: بگو، علناً هم بگو، رویت نشود، آخر بعضیها رویشان نمیشود، حتّی در مسائل عادی بعضیها رویشان نمیشود، مثلاً حالا یک کسی از بستگانش، عزیزانش از دنیا رفته، گریهاش گرفته، این هی خودش را نگه میدارد گریه نکند، گریه کن، گریه طبیعت انسان است، آدم حزن که به او وارد شود، گریه کند، گریه اصلاً درمان است، یا مثلاً میخواهد بخندد، میبیند چون حالا یک مقامی دارد، هی خودش را نگه میدارد، نخندد، خب بخند، میخواهی بخندی، بخند، میخواهی گریه کنی، زندگیات طبیعی باشد، قشنگ بگو، «قُلْ»، بگو، بگو: «إِنْ أَدْري» (جن/ 25)، بلد نیستم، راحت باشید، چرا گیر خودت هستی؟ یک استاد دانشگاه، یا طلبه، واعظِ عالم سؤال کردند، بلد نیست، بگوید بلد نیستم. علّامهی طباطبایی رحمة الله علیه استاد مطهّریها یک سؤالی از او شد، علّامهی طباطبایی آذربایجانی بود و تبریزی بود، ترک بود، خب ترکها وقتی فارسی حرف میزنند، حرفهایشان شیرین است، نمک دارد، از ایشان سؤال کردند، گفت که: «اگر بگویم نَمیدانم»، با همین لهجه: «اگر بگویم نَمیدانم، اشکالی ندارد؟» گفتند: «نه» گفت: «نَمیدانم» پناه به مدرک و مقام نبرید. چیزی را کوچک نشمارید، حدیث داریم آدمها را پست نشمارید، شاید همین آدم پست از اولیای خدا باشد، چیزی را کم ندانید، شاید همین کم نجاتدهنده باشد، (الخصال، صدوق، ج 1، باب الأربعة، ح 31، ص 209 و 210) ما که نمیدانیم که.
6- خطر مغرورشدن به عبادات و خدمت به مردم
دو تا برادر وارد مسجد شدند، یکی مجرم بود، یکی محسن بود، یکی آدم خوبی بود، یکی آدم بدی بود، وقتی از در مسجد بیرون آمدند، خوبِ بد شد، بِد خوب شد، چرا؟ برای اینکه خوبِ گفت: «ما که سر و کارمان با مسجد و مسجدیهاست همیشه، جزء حزباللهیهای محلّه هستیم»، او را غرور گرفت، وقتی وارد مسجد شد، خدا عبادتش را فروریخت، آن مجرمی که هیچ وقت مسجد نمیآمد، وقتی وارد شد، گفت: «ای مسجد، ما سراغ تو هم نیامدیم، ای قرآن سراغ تو هم نیامدیم، ای عالم منطقه سراغ تو هم نیامدیم» احساس شرمندگی کرد، آن شرمنده را خدا بخشید، آن مغرور را خدا عبادتهایش را محو کرد. در قرآن آیات زیادی داریم، میگوید: «حَبِطَت» (بقره/ 217، آل عمران/ 22، مائده/ 53، اعراف/ 147، توبه/ 17 و 69)، به کارهایت نناز، پودرش میکنیم، «هَباءً مَنْثُوراً» (فرقان/ 23)، به کارهایت نناز. گاهی وقتها به یک کسی میگوییم خمس بده، آقا ما اینقدر به فقرا کمک کردیم، دیگر خمس لازم نیست بدهیم. این یک کمکی به فقرا کرده، غرور او را گرفته، فکر میکند وظیفهاش همین است، شما اگر تمام درآمدهایت هم را برای خدا به فقرا بدهی، این خمس نمیشود.
خدایا ما راجع به سورهی فلق حرف زدیم، تو را به آبروی هر کس و هر چیزی که پهلوی تو آبرو دارد، ما را از همهی شرور حفظ بفرما، از همهی شرور، شرور پیدا و ناپیدا، شرور لحظهای و دائمی، شرور انسانی و غیر انسانی، از همهی انواع شرور حفظ بفرما، حالا با هم هم بخوانیم، ثوابش را هدیه کنیم به آنهایی که به گردن ما حق دارند، اساتید، مربّیان، شهدا، نیاکان، با هم بخوانیم، یک سورهی هست، یک سطری بخوانیم دیگر: