اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در این جلسه میخواهم یکی از نامههای نهج البلاغه را که مربوط به گرفتن زکات است، برای شما بگویم. یک جغرافیایی از نهج البلاغه اجمالی در یک دقیقه بگویم، نهج البلاغه سه قسم است:
– یک سوّم اوّلش خطبه هست که بیشتر مربوط به عقاید هست؛
– وسطش 77 تا نامه است که به استاندارها و فرماندارها میگوید چگونه با مردم رفتار کنید. نامه چند تا؟ 77 تا؛
– آخرش موعظه است، کلمات قصار.
عقاید، سیاست، اخلاق، این نهج البلاغه سه قسم میشود، البتّه این نهج البلاغهای که الآن هست، هفت، هشت برابر این دیگر هم بوده، سیّد رضی بالای هزار سال پیش دستش به آنها نرسیده، الآن چند جلد کتاب به نام «مستدرک» نوشتند، یعنی خطبههایی که سیّد رضی ننوشته، بعداً دیگران آمدند پیدا کردند. نامهی 25 به مسئول زکات میگوید تو برو زکات بگیر، حالا این برای ادارهی دارایی خوب است، برای ادارهی مالیات خوب است، اصلاً برخورد با مردم، نیروی انتظامی، قوای مسلّح، آموزش و پرورش، همهی مردم، اعضای حکومت، حقوقبگیران دولت با مردم چه جوری رفتار کنند؟
1- خدمت به مردم، برای خدا نه اهداف دیگر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
1- «انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ»، تو که مسئول زکات حکومت هستی، میروی زکات بگیری، فقط برای خدا برو، برای پول جمع کردن نرو، هدفت خدا باشد، «انْطَلِقْ»، حرکت کن، «عَلَى تَقْوَى اللَّهِ».
پولت دادند، بگیر، نیّت پول نکن. ببین من و شما الآن اینجا از اکسیژن استفاده میکنیم، اما هیچ کدام برای اکسیژن اینجا نیامدیم، برای امام رضا آمدیم. اصلاً دنیا مثل کلید میماند، همچین قفل میشود، همچین باز میشود. یک جمله سه حرفی است، از این طرف بخوانی، خوب است، از آن طرف بخوانی، بد است: «دنیا برای ما»، حرف خوبی است، این درست است، «دنیا برای ما»، اما از آن طرفش غلط است، چی؟ «ما برای دنیا» نه، نخ عقب سوزن برود خوب است، سوزن نباید عقب نخ برود، تو نیّتت خدا باشد. آخر بعضیها نیّتشان خدا نیست، به یک کسی گفتند: «برویم روضه» گفت: «من شام خوردم!» خب این یعنی چه؟ برویم روضه، گفت من شام خوردم!
2- «لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً»، دستور دوّم، حق ندارید کسی را بترسانید، تحقیر نکنید، اگر زن و مردی گناهکار بودند، بناست شلّاق بخورند، شلّاقش بزن، اما نگو: «بدبخت! نکبت! خاک تو سرت کند! ذلیل!» حق نداری بگویی، زنا کرده، شلّاقش بزن، اما چرا فحشش میدهی؟ در ماشین را همچین باز میکند که طرف دلش تو میریزد. بعضیها ژست را برای خودشان ارزش میدانند، میگوید که میروی از مردم زکات بگیری، «لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً» حق نداری مسلمانی را بترسانی.
3- «لَا تَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كَارِهاً»، اگر مردم کراهت داشتند، حق نداری وارد زمین و مزرعه و باغ آنها بشوی، شما برو در را بزن، پشت در بایست، بگو من از طرف امیرالمؤمنین آمدم، زکات بگیرم.
رنگ خدایی داشته باشد. نگو: «من از طرف علی هستم»، بگو: «من از طرف ولی الله هستم»، امیرالمؤمنین اینجا اسم خودش را «وَلِيُّ اللَّهِ» گفت، نگفت: «آمدم زکات بگیرم»، گفت: «آمدم بگویم حَقّ الله»، میخواهی چه کنی؟ تقسیم کنم در، «فِی …»، نمیگوید: تقسیم کنم «فِی النّاس»، میگوید: «فی عباد الله»، ببین چهقدر الله الله در این هست، «تَقْوَى اللَّهِ»، به مردم بگو: «أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ»، آمدم «حَقَّ اللَّهِ» را بگیرم، تقسیم کنم «فی عباد الله»، همهاش الله الله است، من نمایندهی امیرالمؤمنین ولیّ الله هستم، آمدم حقّ الله را بگیرم، برای اینکه بین فقرا تقسیم کنم.
2- نقش حاکم جامعه اسلامی در تعیین نوع زکات و مالیات
زکات هم یک حدّاقلی دارد و یک حدّاکثر. حدّاقل همان است که در رسالهی مراجع نوشتند ولی حدّاکثر این است که اگر مشکل مملکتی پیش آمد، ولیّ امر میتواند اضافه کند، گاهی هم ممکن است ببخشد، از دو تایش دو تا حدیث بخوانم:
زمان امیرالمؤمنین فقرا زیاد بودند، درآمد کم بود، فرمود: «هر کس اسب دارد، اسبدارها هم یک مبلغی بدهند، زکات.» صاحبان اسب گفتند: «زکات مال سه تا حیوان است، گاو و گوسفند و شتر، طلا و نقره، کشمش و خرما و انگور و اینها، جو و گندم، اسب که زکات ندارد؟!» حضرت امیر فرمود: «من ولیّ امر هستم، من امیرالمؤمنین هستم، امسال فقرا زیادند، باید یک خورده کمک بیشتر بشود، گفتم هر کس اسب دارد، یک مبلغی بدهد.» پس اینجا یک نمونه که حضرت علی زکات را اضافه کرد، این را داشته باشید.
یک حدیث دیگر، امام کاظم علیه السلام زندان بود، شیعهها میخواستند خمس و سهم امام بدهند، ساواک بنی عبّاس اینها را میگرفت، امام کاظم از داخل زندان فرمود که: «من امسال خمس را بخشیدم.» یعنی به هوای پول دادن گیر نیفتید، ؟؟؟ (8:15) مال خودتان. امام هفتم علیه السلام که شهید شد، امام رضا امام شد، مردم فارس به امام رضا نوشتند که: «پدر شما خمس را بخشید، اگر میشود شما هم خمس را ببخشید که ما خمس ندهیم!» امام رضا فرمود: «بله؟! مگر خمس بخشیدنی است؟!» گفتند: «آخر بابایت بخشید.» گفت: «بابایم بخشید که شما گیر ساواکیها نیفتید وگرنه خمس بخشیدنی نیست.»
پس ببینید یک امامی مثل امام کاظم به مناسبتی خمس را میبخشد، یک امامی مثل امیرالمؤمنین به مناسبتی خمس را زیاد میکند، این اختیارش دست …
در اسلام بنبست نیست، میگوید: «نمازت را ایستاده بخوان»، میگوید: «آقا نمیتوانم» نشسته بخوان، «آقا نمیتوانم»، خوابیده بخوان، بنبست نیست، کسی بگوید: «خدا من را دیگر نمیبخشد، من دیگر آدم شو نیستم، کار از کار گذشته»، در اسلام بنبست وجود ندارد.
3- طمع به زکات مردم، زمینهساز فرقه واقفیه
«لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ»، بیش از اندازه نگیرید، اگر گفتند … هر چه هم میدهند، مال بیت المال است. یک کسی رفت زکات گرفت، یک خورده هم برای خودش گرفت، گفت: «این خمس و زکات را برای شما دادند، این را هم به خودم دادند.» حضرت فرمود: «اگر در خانهات هم مینشستی، بهت میدادند؟ به تو به اسم اسلام و پیغمبر و نمایندهی من خمس دادند.» کسی نگوید این مال خودم است.
زکات مال شخص امام است، یا مال مقام امامت؟ مال مقام امامت است. این خمس و زکات چه کرده است، سر همین امام رضا چه بلایی آوردند، یک عدّه امام کاظم را قبول کردند، امام رضا را قبول نکردند، میدانید چرا؟ سر امام رضا وایسادند، اسمشان را «واقفیه» گذاشتند، یعنی چون نمایندهی امام هفتم خمس و زکات پهلویش جمع شده بود، تا امام هفتم شهید شد، دید باید پولها را به امام رضا بدهد، گفت: «نه، ما دیگر امامی نداریم، اصلاً امام نیست، همین هفت تا بودند!» اصلاً امام رضا را رد کرد که خمس و سهم امام را پهلوی خودش نگه دارد، پول یک همچین بلاهایی هم به سر آدمها میآورد.
بیش از حقّ خدا نگیرید. تا حالا چند تا گفتم؟ یک، برای خدا برو، نه برای جمع، پول جمع بکن، اما نیّتت پول نباشد، مَثَل اکسیژن، از اکسیژن استفاده کن اما ما برای اکسیژن اینجا نیامدیم، زکات را بگیر.
هدفت هم از زکات این باشد که مردم آزاد شوند، نه تو پولدار شوی. خدمت آیت الله عظمای صافی بودم. یکی از مقلّدین ایشان گفت: «آقا من دو، سه سال هست مقلّد شما هستم، ولی خمس و سهم امام به شما نمیدهم، علّتش این است که یک همچین گیری کردم، امسال زیاد نیاوردم.» جملهی عجیبی ایشان گفت، ایشان فرمود: «کسانی که به من خمس میدهند، من هیچ خوشحال نمیشوم، خوشحال میشوم این بدهیاش را داد، خوشحال نمیشوم پول به من داد، بده، نده، بیاورد، نیاورد، هیچ فرقی نمیکند، فقط میخواهم مردم گرفتار نباشند، چون خودش دِینش را میدهد، از اینکه دِینش را میدهد، من خوشحال میشوم.» یک همچین مراجعی ما داریم، پولش بدهی، یا ندهی …
اینها هم بلدند کجا خرج کنند. یک خاطره یادم آمد، حیفم میآید نگویم. خاطرهی قشنگی است، مدیریت را نگاه کنید. مراجع تقلید ما بعضیها، یا همهشان، یا خیلیهایشان مدیریتی دارند که در کتابهای مدیریت نیست. یک پیرمردی خدمت آقای بروجردی آمد، آقای بروجردی استاد آیت الله صافی و فاضل لنکرانی و مکارم و سبحانی و سیستانی و … تقریباً استاد همهی مراجع بود این آقای بروجردی. یک پیرمردی آمد گفت: «من پیرمرد هستم، پولدارم، پسرم لات و هرزه هست، میخواهم مُردم، پولها به پسرم نرسد، همهی پولهایم را میخواهم به شما بدهم که اگر رفتم، مُردم، این پسر نااهلم دستش به … پول دادن به این مثل جو دادن به اسب شمر است، جو میخورد، سواری به شمر میدهد.» پولهایش را داد و رفت. مدّتی شد و این پیرمرد هم مُرد و پسر لاتش بلند شد، آمد قم. گفت: «من میخواهم آقای بروجردی را ببینم، یک کلمه به او بگویم، پسر همان کسی هستم که پولهایش را به آقا داده.» او را پهلوی آقا بردند، گفت: «آقا من همان لات آدم هرزه هستم، بابایم راست گفته، من آدم خرابی هستم، تو پولهای پدرم را به من بده، من همین الآن آدم خوبی میشوم.» آقای بروجردی گفت: «به او بدهید!» گفتند: «آقا این آدم فاسقی است، آدم فاسق که میگوید من خوب میشوم، شاید دروغ بگوید؟! شما با این پول میتوانید مدرسه بسازید، حوزهی علمیه بسازید، طلبهها را تربیت کنید، چی، چی، چی …» دید همهی اینها که در اتاق هستند، مخالفت کردند، جز خود آقای بروجردی، گفت: «به او بدهید، برود.» بعد آقای بروجردی یک دلیلی آورد، عَلی ما نُقِل، گفت: «شما میگویید من با این پول چه کنم؟ بیایم حوزهی علمیه بسازم، در حوزهی علمیه چه کنیم؟ بیاییم مثلاً آیت الله شهید سعیدی و مطهّری و مفتّح و باهنر و بیاییم مثلاً روحانی فاضل تربیت کنیم، انقلابی. خب این روحانی فاضل چه زمانی برود تبلیغ کند؟ یک وقت محرّمی، عاشورایی میشود، منبر برود، یک لاتی هم شب عاشورا مسجد بیاید، یا شب قدر مسجد بیاید، آقا بالای منبر نصیحت کند، این لات تحت تأثیر قرار بگیرد، توبه بکند، خوب شود، خب چرا اینقدر پیچش میدهید؟ به او بدهید، الآن خوب میشود.» یک بار دیگر: با این پول مدرسه بسازیم، در مدرسه آخوند تربیت کنیم، آخوندها هم رمضان و شب قدر منبر بروند، لاتی پای منبر بیاید، تحت تأثیر قرار بگیرد، خوب بشود، همین الآن میگوید به او بدهید، خوب میشود. این یعنی میخواهم بگویم اینطور نیست که حالا پول به دست کسی بچسبد و لذا گفتند: «مُخَالِفاً لِهَوَاه» (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص 300) باشد.
آقا مسئول زکات هستی؟ یک، برای خدا برو؛ دو، «لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً»، کسی را نترسان؛ سه، کار را، اگر کسی راضی نیست در خانهاش بروی، در خانهاش نرو، در مزرعهاش نرو؛ چهار، بیش از اندازه نگیر.
4- دوری از موضع تهمت در انجام خدمت
5- «انْزِلْ بِمَائِهِمْ»، خانهی هر کسی هم وارد نشو، چون خانهی هر کسی خوابیدی، فردا به هر کسی گفتی خمس بده، میگوید: «ایشان دیشب خانهی فلانی خوابیده، پرش کرده، کانالیزه کرده، برو کنار چشمهی آب که نگویند این با کی بوده، کی کوکش کرده، «انْزِلْ بِمَائِهِمْ»، یعنی برو کنار چشمهی آبی، برو یک جایی که رنگی نشوی. دیگر چی؟
6- «بِالسَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ»، آرام برو، دیکتاتوری و متکبّرانه قدم نزن.
7- «لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِيَّةِ لَهُمْ»، خیلی با مردم احترام بگیر. دیگر چی؟
8- از مردم سؤال کن: خمس دارید، یا ندارید؟ به مردم نگو خمس داری؟ ممکن است بگویی آقا شما خمس بدهکاری؟ نه، زکات بدهکاری؟ نه، اگر گفتند نه دیگر نگو نه، من باید بازرس ویژه بفرستم، بررسی کنند، برویم انبارت را ببینیم، وقتی خود طرف میگوید خمس ندارم، زکات ندارم، ولش کن دیگر، تحقیق نباید بکنیم، «فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لَا»، اگر گفت خمس ندارم، « فَلَا تُرَاجِعْهُ»، دفعهی دوّم به او مراجعت نکن.
9- «فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ»، هر چه به تو داد، بگو: «دست شما درد نکند». اوّل هم به آغل گوسفندها رسیدید، فرض کنید دویست تا گوسفند است، دو تا صد تا کن، بگو از یکی از این صد تا بده. اگر گفت: «من گوسفندی که میخواهم بدهم، از آن صد تا میخواهم بدهم.» قبول کن، اگر گفت: «پشیمان شدم، از این صد تا» اقاله کرد، گفت معامله را بر هم بزنیم، یک گوسفند، یک شتر را به زکات داد، بعد پشیمان شد، گفت: «آقا آن شتر را بده، یک شتر دیگر.» قبول کن، معامله را خواست برگردانی، برگردان. ببین چهقدر آزادی میدهد. «فَلَا تَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ».
10- «لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِيمَةً»، حتّی وقتی میروی گاو و گوسفندش را ببینی، آنها را رم نده، شما حق نداری بزغالهی آنها را بترسانی، یک جوری وارد نشو که اینها فرار کنند، «لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِيمَةً».
11- چیزی که برای خدا میدهی، چیز خوب بده، شاخ شکسته و دم بریده و گوش بریده و مریض و لاغر و … زکات هدیهی شما به خداست، چیز خوب بده، چیز مرغوب بده. دیگر چی؟
12- زکاتها را به آدمی بده که مورد وثوق باشد، آدمی باشد که دستش چسبان نباشد، آن کسی که زکات را جمع میکند، بیتالمال در اختیارش است، ادارهی دارایی، مالیات، بانکها، شرکتها، خزینهدار باید یک آدم سالمی باشد، دهانش پر آب نشود. یک کسانی باشد که «لَا تُوَكِّلْ بِهَا إِلَّا نَاصِحاً شَفِيقاً وَ أَمِيناً حَفِيظاً غَيْرَ مُعْنِفٍ»، بیتالمال باید در اختیار آدمهایی سالم و امین باشد.
5- حفظ حقوق حیوان، در گرفتن زکات
13- شیر اینها را همه را ندوش، ده تا گاو به قصد زکات گرفتی، شیر گاوها را همهاش را ندوش، یک خوردهاش را برای گوساله بگذار که تو زکات میگیری، گوساله گرسنگی نخورد.
14- اگر حیوان خسته شد، رفاهش بده، «وَ لْيُرَفِّهْ عَلَى اللَّاغِبِ»، حیوان خسته شد، رفاهش بده. اگر دو تا جادّه هست، مثلاً زکات را از نیشابور به مشهد میآوری، از مراغه به تبریز میبری، اگر در راه میروی، دو تا جادّه هست، جادّهی علفی، جادّهی کویری بود، از جادّهی علفی ببر که حیوانها وسط راه خواستند یک پوزی به علفها بزنند، بزنند.
15- نکند یک شتر زکاتی را ده دقیقه سوار شوی، یک شتر را یک ساعت سوار شوی، «وَ لْيَعْدِلْ بَيْنَ صَوَاحِبَاتِهَا»، «صَواحِب»، «صاحِب» حیوانی که سوارش میشوی.
تو را به خدا قسم دکترهای حقوقدان را جمع کنید، من این نامه را که دیدم، خیلی منقلب شدم، خجالت کشیدم از اینکه من مسلمانم و من شیعه هستم، از خودم خجالت کشیدم، دکترهای حقوق بشر را جمع کنید، بگویید شما اصلاً دنیا برای، بگویید ما برای حیوان چه گفتیم. افسار حیوان را نکش، بگذار علف میخواهد بخورد، بخورد، علف بیابان، علف ملک کسی نه، رفاه بهش بده، یک جور سوارش شو، عدالت بین سوار شدن. ما حکومتهایمان هم دورههای قبل، هم این دوره، همهاش میگویند عدالت، عدالت، اینها تازه اگر موفّق بشوند، اگر، اگر موفّق بشوند، این عدالت بین انسانهاست، حضرت امیر عدالت بین گاوها را گفته.
16- میروی شیر بدوشی، ناخنت را بگیر، ناخنت پستان گاو را اذیت نکند. اگر یک وقت زکات خواستی بگیری، بین شتر و بچّه شتر فاصله نینداز، نکند شتر را به قصد زکات میبری، بچّهاش وَر و وَر میکند، بیمادر شده، «أَلَّا يَحُولَ بَيْنَ نَاقَةٍ وَ بَيْنَ فَصِيلِهَا»، بین ناقه، شتر و بچّه شتر فاصله نینداز. چه کسی اینها را میگوید؟ «وَ لْيُرَفِّهْ».
ما اسلام را نشناختیم. حالا این زکات را کجا میگوید؟ قرآن میفرماید زکات را بدهید به: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ» (توبه/ 60): به فقرا بدهید، «مَساکین»، «مَساکین» از «مَسکَن» است، «مَسکَن» یعنی خانه، «مِسکین» کسی هست که از بیپولی در خانه نشسته، چادر ندارد بیرون بیاید، بیرون برود، بچّهاش موز میخواهد، پول ندارد بخرد، مهمانی برود، باید مهمانی پس بدهد، اتاق ندارد، آشپزخانه و دیگ و قابلمه ندارد، این را مسکین میگویند، یعنی به خاطر بیپولی در خانه مینشیند، «أسکَنَهُ فَقرُه». قرآن میگوید زکات را به هشت گروه بدهید، هفت گروهش معیّن است، فقیر، مسکین، ورشکسته … یک گروه هم گفته: «وَ في سَبيلِ اللَّهِ» (توبه/ 60)، هر کاری که خدایی است، کار خدایی همیشه هست، یک زمانی کمکرسانی به مردم است، یک زمانی جبهه هست، یک زمانی سیل است، زلزله است، یک دانشجو است مانده، حوزهی علمیه است، درمانگاه است، «في سَبيلِ اللَّهِ» یعنی هر کاری که خدا قبول کند.
6- ادای زکات، از داشتهها و توانمندیها
حالا این زکات مال پولدارهاست؟ نه، آبرو هم زکات دارد. اگر کسی با آبرویش میتواند کاری بکند، باید تلفن کند، یک کسی است، البتّه هم توقّع هم گاهی میشود. یک کسی آمده بود، میگفت: «شما در تلویزیون گفتید که برای کار خیر دلّالی کنید، حالا من میخواهم داماد بشوم، شما یک تلفن به پدرخانم ما بکن که دخترش را به ما بدهد.» گفتم: «من نمیدانم تو چه کسی هستی، دلّالی کن، یعنی تو را بشناسم، آخر به من بگویند داماد کیه؟ تو خودت دختر داشته باشی، به این میدهی؟ میگویم نه، من چه میدانم تو کی هستی.» دلّالی خیلی ثواب دارد، قرآن یک آیه دارد، میگوید: «مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً» (نساء/ 85)، کسی برای عروس و دامادی دلّالی کند، بهترین ثوابها را دارد، منتها به شرطی که او را بشناسید، نه با هم رفیقیم. یک کسی آبرو دارد، باید با آبرویش، زکات آبرویش را بدهد.
کسی خطّاط است، یک خط بنویسد. قرآن میگوید: اگر پهلویت آمدند یک نامهای را خواستند تنظیم کنند، سواد ندارند، گفتند: شما باسوادی، این را بنویس، «لا يَأْبَ كاتِبٌ» (بقره/ 282)، آقای کاتب ناز نکنید، نویسنده ناز نکن، خدا به تو سواد داده، زکات سوادت این است که یک نامه برای دیگران بنویسی.
تلفن داری او ندارد، کامپیوتر داری او ندارد، ماشین داری او ندارد، بگویی: «آقا اگر میخواهی بروی، من بعضی جمعهها نماز جمعه میروم، میخواهی اگر دوست داری به من بگو من وقتی میروم، تو را هم ببرم.» زکات، یعنی ماشین هم زکات دارد، نه زکات توضیح المسائلی، زکات وجدانی. در قرآن حدوداً پانصد تا آیه برای کمکرسانی به مردم آمده، پانصد آیه، تحت عنوان:
1- خمس؛ 2- زکات؛ 3- انفاق؛ 4- صدقه؛ 5- کفّاره؛ 6- و انتقاد از بخل، 7- و همچنین ایثار، در واژههای مختلف حدود پانصد آیه داریم که …
7- پرداخت زکات، شرط قبولی نماز
زکات رمز قبولی روزهی شماست. من قبلاً فکر میکردم، این حدیث را میخواندم، چون حدیث هم هست، نماز مثل سوزن است، اگر سوزن فرو رفت، نخ هم فرو میرود، سوزن وایساد، نخ هم وایمیستد، «اگر نمازت قبول شود، باقی کارهایت هم قبول میشود، اگر نمازت رد شود، هیچ کدام از کارهایت قبول نمیشود.» ا(لكافی، ج3، باب مَنْ حَافَظَ عَلَى صَلَاتِهِ أَوْ ضَيَّعَهَا، ح 4، ص 268) اخیراً به یک حدیثی رسیدم که: «اگر زکات بدهی، نمازت قبول میشود، نماز قبول شد، همه چیز قبول میشود.» یعنی همهی دین بند به زکات است. یک بار دیگر میگویم، حرفهایم را ناقص میزنم، شما بگویید، همهی دین بند به؟ با هم بگویید: نماز، اگر نماز قبول شد، اگر سوزن فرو رفت، نخ هم میرود، نماز قبول شد، همهی کارهایت قبول میشود، نماز رد شد، همهی کارهایت … خود نماز قبول میشود؟ نه، میگویی اگر زکات دادی، نمازت هم قبول است، پس همهی دین بند به نماز است، نماز بند به زکات است. اصلاً نماز بیزکات قبول نیست، مثل زنی که یک گوشواره دارد، زنی که یک گوشواره دارد، اصلاً عروسی نمیرود، شما یک لنگه کفش داشته باشی، از خانه بیرون نمیروی. بعضی چیزها پنجاه درصدش مفید است نصفش، ولی بعضی نه، کلّش باید قبول بشود. به یک کسی گفتند: «شنا بلدی؟» گفت: «پنجاه درصد» گفتند: «یعنی چه؟» گفت: «شیرجه میروم، بیرون نمیآیم.» حالا کسی که نماز میخواند، زکات نمیدهد، این پنجاه درصد مسلمان است.»
بس است. دیگر سی دقیقه بیشتر نشود، برنامههای زیاد هم هست، در یک کلمه هر چه به عمرم اضافه میشود، میفهمم اسلام را نفهمیدم، دروغ هم نمیگویم، شوخی هم نمیکنم، تواضع هم نمیکنم، اسلام را نشناختیم. یک نامه حضرت علی، نامهی 25 به مسئول زکات میدهد، سلام کن، «تَقُومَ بَيْنَهُمْ»، تو برو پهلوی مردم، کشاورزها را دفترت احضار نکن، تو برو پهلوی کشاورز، تو برو سر مزرعه، «تَقُومَ بَيْنَهُمْ»، تو برو پهلویشان، «تُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ»، سلام کن، کسی را نترسان، اختیار، از او سؤال کن زکات داری، یا نداری، اگر گفت ندارم، بازدید دومرتبه نکن، هر گوسفندی را خواست بده، اگر پشیمان شد، پشیمانیاش را قبول کن، معامله را برگردان، بیش از حد نگیر، گوسفند مریض و شاخ شکسته نگیر، در جادّه که میآوری، اگر جادّهی علفزار است، از جادّهی کویر و خشک نبر که اینها تشنگی بخورند، حیوان خسته شد، رفاهش بده، میروی شیر بدوشی، یک خورده شیر برای گوساله بگذار. و الله این دکترهای بینالملل آروغ میزنند، آروغ میزنند، بینالملل این نامهی 25 است.
خدایا تو را به آبروی امیرالمؤمنین که در این ماه رمضان شهید شد، تو را به آبروی پیغمبر و اهل بیتش، روز به روز بر معرفت ما، مودّت ما، اطاعت ما نسبت به اولیایت بیفزا. هر جا تقصیر و قصوری، خلافی، غفلتی شده، ببخش و بیامرز.