اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در این جلسهی بین بیست و پنج دقیقه تا سی دقیقه بحث تشکر را میخواهم بگویم. چه جوری تشکر کنیم؟ از چه کسی تشکر کنیم؟ چهقدر تشکر کنیم؟ چون ما کم و بیش تشکر میکنیم، اما مثلاً مسئولین ما بعضیهایشان وقتی دیدند که کار از کار گذشته، دیگر آبروریزی است، میآیند میگویند من معذرت میخواهم، وگرنه اگر، بعضیهایشان اینطور هستند، لو نروند، معذرتخواهی نمیکنند. یا مثلاً فلان مجرم پهلوی قاضی عذرخواهی میکند، میگوید حالا دیگر کار به قاضی و قضاوت رسیده، دیگر عذرخواهی چه میخواهی بکنی. من راجع به تشکر بحثی تهیه کردهام، بگویم.
اول اینکه قرآن میفرماید: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُم» (ابراهیم/ 7): اگر شکر کنید، زیاد میکنم شما را. این بنویسم چون نکات قشنگی دارد در همین کلمهی کوچک.
[پای تخته] موضوع بحث: تشکر
از چه کسی تشکر؟ تشکر از خداوند، تشکر از اولیای خدا، تشکر از والدین و اساتید، تشکر از مردم، تشکر از خانواده و هر کس که به گردن ما حق دارد و هر فرد دیگر. چند تا سؤال اینجا مطرح است:
1- نیاز انسان به نعمتهای الهی
اول اینکه آیا خدا نیاز به تشکر ما دارد؟ نه. خدا نیاز به تشکر ما ندارد. پس چرا میگوید تشکر کنید؟: «وَ اشْكُرُوا» (نحل/ 114). تشکر رشد من است. خیلی من این مَثَل را تکرار کردم، وقتی میگویند نماز بخوان، نگو آیا خدا به نماز ما نیاز دارد؟ نه. مثل اینکه مهندس میگوید آقا خانهات را رو به خورشید بساز؟ آقا آیا خورشید به خانهی ما نیاز دارد؟ نه. همهی مردم رو به خورشید خانه بسازند، چیزی گیر خورشید نمیآید، همهی مردم هم پشت به خورشید خانه بسازند، چیزی از خورشید کم نمیشود. یک بابایی که به نوهاش میگوید: عزیز، دستت را به من بده. بگوید: پدربزرگ تو به دست من نیاز داری؟ نه، دستت را بگذاری در دست پدربزرگ خودت بیمه میشوی، نگذاری ممکن است خطر متوجه شما بشود. اینکه میگویند شکر کن، خدا نیاز به شکر ما ندارد.
کل هستی در حال شکر است، قرآن میگوید: «كُلٌّ لَهُ قانِتُون» (بقره/ 116) عربیهایی که میخوانم قرآن است.
یک خاطره دارم برایتان بگویم شیرین و کوتاه است. رفته بودیم آن طرف چین، کرهی شمالی، مهمان سفیر بودیم و آنجا، آن زمان حدود بیست، سی سال پیش، گفتم اینجا حدود بیست میلیون جمعیت دارد، همه هم خدا را نمیشناسند، کمونیست هستند، گفتم که: تو به اینها رزق میدهی ولی اینها یک الله اکبر برای تو نمیگویند. همانطور که داشتم فکر میکردم، دلم به حال خدا سوخت، که چهقدر خدا غریب است، این همه رزقش را میخورند، یکی یک تشکر از خدا نمیکند.
خوابیده بودم، تو این فکرها بودم، گفتم: حالا تو که امشب آمدی اینجا، پاشو یک نماز شبی بخوان، وقتهای دیگر که نمیخوانی، الّا تصادفاً. حالا امشب هستی، یک امشب را پاشو نماز شب بخوان. خودم را از رختخواب کندم و وضو گرفتم و تا سجاده را پهن کردم که بگویم الله اکبر، گفتم: تو میخواهی چه کنی؟ میخواهی خدا را از غربت بیاوری بیرون، دلت به حال خدا، تمام شنهای زیر پایت سبحان الله میگویند. «سَبَّحَ لِلَّهِ» با فعل ماضی، «یُسَبِّحُ» با فعل مضارع، «سُبحان» با فعل مصدر، یعنی با همهی لقبها، منزه است خدا، «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» (صف/ 1) یعنی همهی برگ درختها، همهی شنها، همه، همه، همه دارند تسبیح میگویند، تو چه کسی هستی که میخواهی با یک سبحان الله نصفه شبی خدا را از غربت دربیاوری، برو گمشو، هیچی دومرتبه رفتیم خوابیدیم، این نماز شب ما در کرهی شمالی. خدا به ما نیاز ندارد.
گر جملهی کائنات کافر گردند هیچ گردی به قبایش نمینشیند
قرآن هم همین را میگوید. میگوید: «إِنْ تَكْفُرُوا» اگر شما کافر شوید، «أَنْتُمْ» شما، «وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً» (ابراهیم/ 8) اگر شما و همهی مردم کرهی زمین کافر بشوند، ذرهای در خدا اثر ندارد. مثل اینکه اگر همهی مردم پشت به خورشید خانه بسازند، ذرهای از خورشید نقصی نیست. خدا نیاز ندارد.
2- شکر، عامل بزرگشدن ظرفیت انسان
منتها گفته: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ» (ابراهیم/ 7) این لام یعنی حتماً، کلماتی که با لام شروع میشود یعنی حتماً. مثلاً میگوییم «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفي خُسْرٍ» (عصر/ 2)؛ «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـيَطْغى» (علق/ 6)، میگوید: «لَـئِنْ شَكَرْتُمْ»، یعنی حتماً، یعنی شعار نمیدهم، وعدهی خلاف هم نیست، قطعاً قطعاً، «لَـئِنْ شَكَرْتُمْ». اگر شکر کنید، بعد هم نمیگوید: «لـَأزیدنّ نعمتکم»، آخر سعدی این شعر را اینطور معنا کرده است: شکر نعمت، نعمتت افزون کند.
قرآن نمیگوید شکر نعمت، نعمتت افزون کند، میگوید شکر نعمت، خودت را بزرگ میکند، نه یعنی اگر بیست تومان دادی، گفتی الحمدلله، میشود سی تومان، سی تومان دادی، بگویی الحمدلله، میشود چهل تومان، این را خدا نمیخواهد بگوید، میخواهد بگوید اگر بیست تومان دادی، گفتی الحمدلله، تو صاحب بیست تومانی هستی که در دست خدا هست، اما اگر نگویی، صاحب بیست تومانی هستی که دستت در دست خدا نیست. مثل بچهای که دستش را در دست بابایش گذاشت، یک شخصیتی پیدا میکند، تنهایی راه میرود در کوچه، یک شخصیت دیگری پیدا میکند. قطره، اگر تنها باشد قطره است، وصل به دریا شد، میشود دریا، خودت بزرگ میشدی، «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُم» (ابراهیم/ 7).
شکر هم در تکوین است، یعنی در آفرینش، و هم در تشریع است. شما گلدان گل را نگاه میکنی، یک بوتهای در باغچه، هر جا، میبینی گلهایش خوب است، میوههایش خوب است، هی به آن میرسی، برگهای زرد را، علف هرزهایش را جدا میکنی، به آب و کودش را میرسی. چرا؟ برای اینکه میگویی این میوه میدهد. خود شما اگر دیدی یک درختی میوه میدهد، به آن میرسی. این معنایش این است که «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُم»، وصل به خدا بشوید زیاد میشوید.
منتها وقتی میگوییم شکر، شکرش هم شکر میخواهد. یعنی من چه زمانی میتوانم بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين» که خدا من را یاد نعمتها بیندازد، همین که، و لذا امام در دعایش میگوید که: خدایا «فَكُلَّمَا قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلَيَّ لِذَلِكَ أَنْ أَقُولَ لَكَ الْحَمْد» (مفاتیحالجنان، مناجات خمسه عشر، مناجات الشاکرین)، هر وقت میگویم الحمدلله، بایید بگویم الحمدلله که گفتم الحمدلله، چون ممکن است نعمتهای خدا را دریافت کنم و یادم نماند. اصولاً هر توفیقی ما داریم اول باید خدا به ما کمک کند.
یک وقتی یک خانهای بود و یک پیرزنی هم که محرم ما بود، رفتم صلهی رحم و بعد هم بروم مسجد. خانهی این پیرزن در گودیِ سرازیری بود. به او گفتم که: خانم بلند شو برویم مسجد، گفت: ببین من پیر هستم، حدود هشتاد، نود سالش بود، من حال ندارم بیایم مسجد، از این سرازیری بروم بالا، تو برو دو تا سیخ کباب بگیر، بیاور، من بخورم جون پیدا کنم، بعد میآیم نماز میخوانم، ما هم که، قرآن هم گاهی اینطور میزند، میگوید: «كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ» (مؤمنون/ 51)، بعد میگوید: «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» (مؤمنون/ 51)، یک چیزی بخوریم، بعد برویم نماز بخوانیم.
3- توبه انسان، میان دو لطف الهی
مثلاً توبهای که ما میکنیم، اول باید خدا توبه کند، بعد ما توبه کنیم. چرا؟ توبه یعنی چه؟ توبه یعنی برگشت، میگویی فلانی توبه کرده، یعنی از راه خطا برگشته. میگوییم: «تابَ اللَّه» (توبه/ 117)، قرآن میگوید: «تابَ اللَّه» یعنی خدا توبه کرده، یعنی خدا لطفش را به تو برگردانده، خدا که با تو قهر بود، حالا لطفش را برگرداند، وقتی خدا لطفش را برگرداند، تو متوجه میشوی که آدم بدی هستی، آن وقت عذرخواهی میکنی، پس توبهی تو، قبلش باید توبهی خدا باشد، یعنی لطف خدا برگردد، وقتی لطف خدا برگشت، آن وقت تو هم به سمت خدا برمیگردی، «تابَ اللَّه» (توبه/ 117)، «لِيَتُوبُوا» (توبه/ 118)، قرآن اینطور میگوید، میگوید: خدا لطفش را برگرداند، تا تو توفیق پیدا کنی، تو هم کجیات را برگردانی.
شکر درجاتی دارد: شکر قلبی، که آدم بداند اینها از خداست. ما یک مقدار نعمتهای خدا را، حالا کم رنگ و پررنگش را کاری نداریم، هر نعمتی هست، دقت کنیم. همین نانی که ما میخوریم. یک وقت معاون اول یکی از رؤسای جمهور به من میگفت که من نشستم نان را دقت کردم، 268 گروه دربارهی نانی که ما میخوریم، کار میکنند. 268 گروه! یعنی چه؟ کشاورز تولید گندم میکند، آن آسیابان هم گندم را آرد میکند، بعد هم نانوا آرد را خمیر میکند، سه گروهاند دیگر، کشاورز و آسیابان و نانوا. سه گروه کار میکنند، تا نان درست میشود، گفت: نه، من اینطوری حسابش نکردم، ریزش کن. این گندمی که کشاورز میخواهد تولید کند، سمپاشی میخواهد یا نه؟ سمش از کجا میآید؟ سمپاشیاش از کجا میآید؟ وسیلهای که این سمها را، بعد این گندم زمینش شخم خورده یا نه؟ شخم بیل میخواهد یا نه؟ بیل آهن سرش میخواهد یا نه؟ کارگر میخواهد که با قدرتش این زمین را شخم کند یا نه؟ آبیاریاش چهطور؟ گندم میخواهیم بفرستیم سیلو، کامیون میخواهد یا نه؟ این کامیون از چند قطعه درست شده؟ کامیون گندم بار کرد، از جاده میخواهد برود یا نه؟ این جاده را چند گروه کار کردند تا این جاده آسفالت شده تا کامیون برود. میگفت: من نخش کردم، نخ، نخش کردم، بعد هم میگفت: من ادعا نمیکنم که درست فهمیدم، یک بار نشسته بودم، روی نعمتها فکر کردم، 268 گروه کار میکنند تا ما نان میخوریم، این نان سادهاش هست. حالا غذاهای متنوع را که دیگر کار نداریم، میگفت: ما کف را گرفتیم.
یک آقایی هر جایی عقد میخواند، یک کله قند میگرفت. این نوکر آقا داماد شد، گفت: کله قند را از ما هم میگیری؟ گفت: بله، تو اگر ندهی، او هم میگوید، همسایهام، او هم میگوید سیدم، او هم میگوید مستضعفم، بالأخره نان ما از همین عقدهایی است که میخوانیم، هر عقدی یک کله قند است. گفت: آخر تو رویت میشود من نوکر تو هستم، از من هم عقد! گفت: ببین شما یک ته قند بردار، درست کن، کادو پیچی کن، که قیافهاش، قیافهی کلهی قندی باشد، منتها تویش خالی باشد، آن تهش یک خورده قند باشد که نرخ ما به هم نخورد، قالب. این هم برداشت یک کله قندی درست کرد و صیغهی عقد را که خواند، کله قند را خدمت آقا آورد. آقا گرفت، دست گذاشت دید تو میرود، گفت: باز یک خورده پایینتر دید تو میرود، یک خورده پایینترش را، گفت: آقا قندی تویش نیست، تهش یک خورده قند است، شما زیرش را بگیر. حالا ما زیرش را گرفتیم، فقط نان را حساب کردیم، وگرنه عدسش همینطور، نخودش همینطور…
ما که دیشب خوابیدیم، سربازهایی که لب مرز پست دادند، فکرشان بودید؟! به قدری مرزداری مهم است که امام سجاد، بابایش را کربلا کشتند، همین لشکر یزید رفتند لب مرز، امام سجاد برای لشکر یزید دعا میکند، میگوید خدایا این مرزداران، یک دعایی دارد در صحیفهی سجادیه، دعا برای مرزداران، این مرزداران چه کسانی هستند؟ امام سجاد که لشکری نداشت، مرزی نداشت، امام حسین را کشتند، خود امام سجاد هم در سختترین شرایط زندگی میکرد، پس ولی در عین حال میگوید درست است آنها لشکر یزیدند، ولی فعلاً لب مرز هستند، چون لب مرز هستند و کشور اسلامی را حفظ میکنند، باید اینها را دعایشان کرد.
یک تشکر، توجه به نعمتها داشته باشیم. سیبی که میخوریم یک خورده هم در خود سیب دقت کن. از چه موادی ترکیب شده؟ چند تا دست در کار بوده؟
4- دوری از گناه، بهترین راه شکر
شکر قلبی. حضرت میفرماید که: «أَدْنَى الشُّكْر»، بهترین، سادهترین راه شکر این است که گناه نکنی. شما یک موتور به بچهات میدهید، به بچهات میگویی که آقا ببین، مزد این که من به تو موتور دادم این است که تصادف نکنی، به کسی نزنی، خلاف نروی، خلاف سرعت نروی، تا گواهینامه نداری سوار نشوی، تشکر از من این است که قوانین موتورسواری را مراعات کنی. «أَدْنَى الشُّكْر»، حضرت فرمود که نزدیکترین شکر، بهترین شکر این است که «لَا تَعْصِيَه» (مصباح الشريعة، ص 24)، با این نعمتها معصیت نکنی. من چاقو به تو دادم که هندوانه پاره کنی، تو همین چاقو را برمیداری میزنی در شکم مردم. با همان ابزاری که من به تو دادم، چاقو کشیدی. نعمتهای خدا را وسیلهی گناه قرار ندهیم، یعنی نعمتها در مسیر خدا باشد.
به شکرانهای که چشمت سالم است، ما نمیدانیم، واقعاً نمیدانیم هان، مثلاً اشک ما شور است، چون چشم ما از پی است، پی اگر در آب نمک نباشد، خراب میشود، و لذا اشک ما شور است، تازه نه آب نمک، فرق است بین آب نمک و اشک شما، یک فوقتخصص چشم به من میگفت، میگفت که: «اشک ما از ده ماده تشکیل شده». اشک ما شور است، آب دهان ما شیرین است، به مقدار است. در نعمتهای خدا فکر کنیم.
نماز بهترین شکر است. به چه دلیل؟ خدا به پیغمبر میگوید: خیر زیاد به تو دادم: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر» (کوثر/ 1). آیهی قرآن است، ترجمهاش این است که من به تو خیر زیاد دادم، خوب پیغمبر خیر زیاد گرفته چه کنم؟ میگوید: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ» (کوثر/ 2) به شکرانه نماز بخوان. کسی که نماز نمیخواند، این شکر خدا را انجام نداده است. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر * فَصَلِّ».
شکرانهی، استعدادت خوب است، در المپیاد نفر اول شدی، در کنکور قبول شدی، نباید دو دقیقه با خدا حرف بزنی؟ مدیر کل آموزش و پرورش خوزستان، برادرمان جناب آقای بلادیان، تقریباً سی سال مدیر کل آموزش و پرورش بود، با کم و زیادش، به من میگفت که: یک بچه دختر آمد گفت آقای بلادیان، یک چیزی میخواهم به تو بگویم، من دیشب مادرم را نمازخوان کردم. گفتم: چه جوری؟ گفتم: مادر بنشین من برای تو چند تا حرف بزنم. نشست. گفتم: تو بابا را دوست داری. گفت: زنش هستم، بابا را دوست دارم. ما را دوست داری؟ خب بچهی من هستید، من خیاطی، آشپزی، کمک درسی، همه خدمات را برای شما انجام میدهم، دوستتان دارم. هی گفت: داداش را دوست داری؟ خواهر را دوست داری؟ گفت: بله. گفت: یک سؤال دیگر، آخرش، خدا را هم دوست داری؟ گفت: بله، خدا ما را آفریده، نعمتها همه از خداست. گفت: اگر کسی را دوست داری، باید با او حرف بزنی، تو چرا میگویی من خدا را دوست دارم، ولی با خدا حرف نمیزنی؟! اگر بابا به تو بگوید دوستت دارم، ولی با تو حرف نزند، تو قبول میکنی؟ میگویی: تو شوهر من هستی، اگر مرا دوستم داری، خب بگذار با هم حرف بزنیم. مگر میشود داماد به عروس بگوید: دوستت دارم، ولی حرف نزند؟! تو به خدا میگویی: من دوستت دارم، ولی با خدا حرف نمیزنی؟! گفت: حق با شماست، حالا میگویی چه کنم؟ گفت: پاشو برو نماز بخوان. مادر متحول شد، بلند شد نماز خواند.
این آمد و مدرسه به مدیر کل گفته بود که دیشب مادرم برای اولین دفعه نماز خواند. بچه وقتی روی فطرت حرف میزند و روی طبیعی حرف میزند و حرفش استدلالی است، هم روان است، هم عمیق است، آخر بعضی حرفها ساده است، ولی سست است، بعضی حرفها سست است، ولی ساده نیست. بهترین کلام این است که هم ساده باشد ولی سست نباشد. استدلال هم ساده است ولی هم سست نیست.
روزه، شکر است. زکات بدن سالم این است که انسان ماه رمضان ناهارش را چند ساعت عقب بیندازد.
5- خدمت به مردم، راه تشکر از خدا
خدمت به مردم شکر است. قرآن یک آیه دارد میگوید اگر یک داد و ستدی نسیه بود، بنویسید، گیرنده چه کسی است، خریدار چه کسی است، فروشنده چه کسی است، مبلغ چهقدر است، مدت چهقدر است، اینها را همه بنویسید. آخر باسواد نیست که بنویسد؟ میگوید: سراغ باسواد بروید، بعد میگوید باسواد: «وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ» (بقره/ 282)، ناز نکنی هان، «كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/ 282)»، به شکرانهای که خدا به تو سواد داده، حالا بیا یک سطر برای اینها بنویس.
آقای قرائتی به شکرانهای که کمی، ذرهای با قرآن آشنا هستی، یک استخاره برای من بکن، ببین این کار خوب است یا نه. شکر نعمت، به شکرانهای که پول داری، به شکرانهای که ماشین داری، به شکرانهای که، خدمت به مردم بالاترین شکر است، از بالاترین شکرها است.
قناعت. حدیث داریم «كُنْ قَنِعاً تَكُنْ أَشْكَرَ النَّاس» (إرشاد القلوب إلى الصواب، ديلمي، ج1 ، ص 118)، قانع باشید، هی نگو این چی هست، این چه غذایی است، این چه نانی است، این لباسی است، این چه خانهای است، این چه ماشینی است. اگر قانع باشی، نعمت خدا را شکر کردی.
شوهر یک چیزی را میگیرد، مرد است، پدر در خانه یک چیزی میگیرد میآید در خانه، اگر خانمش گفت: این چه انگوری است! بچههاش گفتند: این چه خیاری است! این چه نانی است! این چه لباسی است! خب این کفران است، بالأخره پدر شما درآمد خیلی نداشته، این که بلد بوده گرفته است. اگر میخواهید شکر کنید، به هر چه خدا داده قانع باشید.
یتیمنوازی. خدا به پیغمبر میگوید قدر یتیمها را داشته باش. چرا؟ برای اینکه خودت هم یتیم بودی: «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى» (ضحی/ 6)، عربیهایی که میخوانم قرآن است. پیغمبر یادت میآید یتیم بودی، راه به جایی نداشتی، من به تو مأوی دادم، سرپناه دادم، «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» (ضحی/ 7) گیج بودی، متحیر بودی، هدایت کردم. «وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى» (ضحی/ 8): فقیر بودی، بی نیازت کردم. پس فقیری را چشیدی، یتیمی را چشیدی، تحیر را چشیدی، به شکرانه ای که من تو را نجاتت دادم، حالا.
آقایانی که پسرانتان داماد شده، آقایانی که دخترانتان عروس شده، هر کدامی یک نفر را داماد کنید، یک نفر را عروس کنید، حالا اگر شما پنج تا بچه داشته باشی، اگر شش تا میداشتی چه میکردی؟! شما که سه تا بچه داری، سه تا بچههایت هم رفتهاند بیرون، اگر چهار تا خدا به تو میداد، چه میکردی؟! فرض کن یکی از این جوانها بچهی تو هست، منتها گزینش کن. قرآن میگوید به هر لات و لوتی دختر ندهید: «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ» (نور/ 32)، «أیامی» جمع «أیم» است، «أیم» یعنی بیهمسر، به بی همسرها همسر بدهید، منتها صالح، یعنی آدمهای شایسته، حالا صالح یا از نظر اخلاقی و فکری صالح باشد، یا صلاحیت آیین همسرداری داشته باشد، یعنی بتواند همسرداری کند، کم نیاورد. «وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُم» (نور/ 32) جالب این است که در ازدواج، داماد کردن هم میگوید کار به برده و آزاد نداشته باشید، کنیز و آزاد، بالأخره کنیز هم خودش کنیز است ولی همسر میخواهد، مرد ممکن است فقیر باشد، ولی فقیر هم همسر میخواهد. همسر سومین نیاز بشریت است. اولین نیاز بشر، اکسیژن است که یک دقیقه نباشد میمیریم، دومین نیاز بشر اکسیژن نیست، آب و نان است، غذا است، سومین نیاز بشر لباس است، قرآن راجع به همسر میگوید: «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ» (بقره/ 187)، همسر لباس است. یعنی چه؟ یعنی بعد از اکسیژن و بعد از نان و آب، هیچ نیازی مثل همسر نیست. قرآن میفرماید: «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها» (روم/ 21)، همسر آرامبخش است.
یتیمنوازی. کمک به نیازمندان. «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَر» (ضحی/ 10). کمک به نیازمندان این شکر خداست.
تشکر از مردم. خدا به پیغمبر میگوید از مردم تشکر کن. آن مردمی که میآیند زکات میدهند: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً» (توبه/ 103)، اینجا صدقه یعنی زکات، از مردم زکات بگیر، «وَ صَلِّ عَلَيْهِم» (توبه/ 103). خیلی جالب هست هان، نگفته از نمازخوانها تشکر کن، نماز خواندند، روزه رفتند، حج رفتند، جبهه رفتند، تنها عبادتی که خدا به پیامبر میگوید واجب است بر تو تشکر کنی، زکات است. هر عبادتی یک امتیازاتی دارد مخصوص خودش. مسئلهی زکات خیلی مهم است.
6- پرداخت زکات، شرط قبولی نماز
یک روایت داریم اگر نماز قبول بشود، همهی کارها قبول میشود، نماز رد بشود، همه چیزها رد میشود. من یک مَثَل خوبی خدا به ذهنم انداخته، میگویم مثل سوزن و نخ، اگر سوزن در پارچه فرو رفت، نخها هم فرو میرود، اگر سوزن ایستاد، نخها هم میایستند، «إن قبلت قبل ما سواها و إن ردت رد ما سواها» (أمالی، صدوق، ص 641). نماز قبول شود، همه چیز قبول میشود، نماز رد بشود، همه چیز رد میشود.
حالا نماز قبول میشود یا نه؟ روایات داریم اگر زکات بدهی، نمازت قبول میشود. پس همهی دین، بند به نماز است، که نماز قبول شد یا نشد. حالا نماز قبول شد یا نشد، بند به زکات است، زکات دادید، نماز قبول است، زکات ندادید، نماز قبول نمیشود. نماز بیزکات، قبول نیست، مثل زنی که یک گوشواره دارد، زنی که یک گوشواره دارد، اصلاً عروسی نمیرود. مثل قطار، دو تا ریل میخواهد، یک ریل باشد حرکت نمیکند، خود شما، یک جفت کفش، باید دو تا باشد، یک لنگه کفش باشد، از خانه بیرون نمیروی. بعضی چیزها باید با هم باشد، امر به معروف و نهی از منکر با هم باشد.
تشکر از والدین، کنار تشکر از خداست. آیهای در قرآن داریم میفرماید که: «أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْك» (لقمان/ 14). حالا در اینجا یک طرحی هم هست برایتان بکشم. یک سؤال- چرا خدا در قرآن هی به پسرها و دخترها میگوید قدر پدرها و مادرتان را داشته باشید: «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (بقره/ 83)، یک بار هم بگوید: پدرها قدر بچهها را داشته باشید. یکی از آقایان نمیدانم چه تعبیری کنم، به خدا میگفت: خدایا ما که قدر تو را نداشتیم، لااقل تو قدر ما را داشته باش!
این هم یک بحث قشنگی است از نظر معلمین و مربیان و اساتید دانشگاه و طلاب، یک دقیقه دقت کنید.
7- تشکر از والدین، پس از شکر خدا
سؤال- چرا بارها به ما گفتهاند قدر پدر و مادر را داشته باش، یک آیه هم به ما بگوید که قدر اولادت را داشته باش؟
من این را با یک مَثَل حل میکنم، [پای تخته] ببینید یک ماشین را فرض کنید این بالا است، این جاده هم رو به پایین است، اینجا یک سرازیری، یک سرازیری، یک سرازیری، اینها همه جادهاش سرازیری است، یک ماشین هم جادهاش سرابالایی است، این هم این. نگویید قرائتی چه ماشینی دارد هان، من ماشین ندارم. داشته باشم هم عیب نیست. این هم یک ماشین. خب این ماشین را فرض کنید، بالا است، این ماشین هم پایین است، تابلوهایش فرق میکند، این ماشینی که بالا است، چون رو به سرازیری میرود، تابلو نوشته: آهسته. اینجا باز سرازیری دوم، دم پیچ است، میگوییم خطر! اینجا میآید باز: حداکثر سرعت 20 کیلومتر. باز میآید اینجا، باز میگوید: خطر، خطر!
ببینید این ماشین بالایی را هی میگویند خطر، خطر! چون جاده سرازیری است، والدین، این ماشین والدین است، والدین در علاقه به بچهاش افراطی است، خیلی از گناهان را پدر و مادر میکنند برای اینکه بچهشان خوش باشد، درآمد حرام، لقمهی حرام. والدین در علاقه به بچه و لذا تمام آیات آهسته، آهسته، آهسته، آهسته است. یک جا میگوید: «لا تُلْهِكُم» (منافقون/ 9): بچه ها سرگرمت نکنند از خدا غافل بشوی، «لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ» (منافقون/ 9). یک جا میگوید: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ» (تغابن/ 14): بعضی بچهها و بعضی از همسرها دشمن هستند، گولشان را نخوری. در بعضی جاها میگوید که، اینجا میگوید که: خطر!: «لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ» (آل عمران/ 10): روز قیامت بچهها به دردت نمیخورند، «فِتْنَةٌ» (انفال/ 28)، یعنی یک تابلو میگوید فتنه است، ببینید چون والدین خیلی فرزندش را دوست دارد هی گفته گول نخورید، از خدا غافل نشوی، بچهها به دردت نمیخورند، ممکن است فتنه باشد، ممکن است دشمن باشد. تمام آیاتی که به پدر و مادر خطاب میکند، آهنگش آهسته، آهسته، آهسته، آهسته، همهاش آهسته است.
اما فرزند، پدر و مادرش را با زور دوست دارد، اینجا میگویی آهسته، اینجا میایستد، خدا اینجا هی گاز داده، یعنی آنجا بالایی هی ترمز کرده، کم، یواش، یواش، یواش، ترمز. اینجا میگوید: «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (إسراء/ 23): به پدر و مادرت احسان کن، باز میآید اینجا میایستد: «أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْك» (لقمان/ 14)، از پدر و مادرت تشکر کن، تشکر کن، احسان کن، تشکر کن، «لا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» (إسراء/ 23): به پدر و مادرت اف نگویی، حرف زشتی نزنی، اف نگو. وقتی پیر شدند توقعشان بیشتر میشود: «إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما» (إسراء/ 23): اگر پدر و مادر هر دو یا یکیشان پیر شدند، در پیری بیشتر توجه کن، مواظب زبانت باشد، «لا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» (إسراء/ 23). خب ببینید چه، مهندسی قرآن را، واقعاً حیف نفهمیدیم قرآن را، حیف.
تمام آیاتی که خطاب به پدر و مادر است، همهاش ترمزی است، یواش، یواش، یواش، یواش، یواش، دینفروشی نکنی، غیرتفروشی نکنی، وطنفروشی نکنی، اختلاس نکنی، رشوه نگیری برای اینکه بچههایت در رفاه باشند، آیاتی که به پدر و مادر خطاب میکند یواش، یواش است. آیاتی که به بچهها خطاب میکند، گازش بده، گازی است، یعنی یکی آیات گازی، یکی آیات ترمزی. این چرا؟ برای اینکه یک تعادلی برقرار بشود. «أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْك» (لقمان/ 14).
حدیث داریم امام صادق فرمود که هر وقت یاد نعمتی میافتی، صورت خودت را به زمین بگذار و الحمدلله بگو، حالا روبهرو جمعیت نشستیم، یک مرتبه یاد یک نعمتی افتادم، حالا روبهروی جمعیت سجده کنم؟ یا تو جاده، راننده دارد میرود یاد یک نعمت میافتد حالا پیاده بشود سجده کند در خیابان؟ میگوید اگر میبینی مردم نگاهت میکنند نمیتوانی، یک کمی سرت را پایین بیاور، کمی سرت را خم کن و الحمدلله بگو. (الكافي، چاپ الإسلامية، ج 2، ص 98) دارم پشت فرمان هستم، یاد یک نعمت میافتم، الحمدلله، یک الحمدلله سرت را خم کن، بیتفاوت نسبت به نعمتهای خدایی نباش.
اگر نگاهت به واسطه افتاد، از صاحب اصلی غافل نشوی. مثلاً شما میگویی که ماشین لباسشویی خریدیم، لباسهایمان را شست. بابا ماشین لباسشویی که نمیشوید، برقش شست. یخچال غذا را حفظ کرد، یخچال که غذا را حفظ نمیکند، برقش است که غذا را برای شما سرد و گرم میکند. ما گاهی وقتها میگوییم، بله، این را خدا نداد، خودم درس خواندم المپیاد رفتم، خودم نفر اول شدم، خودم. به قارون گفتند: به فقرا کمک کن، خدا به تو داده، گفت: خدا به من نداده، «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» (إسراء/ 85)، یعنی خودم یک علمی داشتم، براساس تیزی، نبوغ، ژن مخ من با شما فرق میکند.
پس ببینید شکر این است که اگر نگاهت به واسطه خورد، غافل نشوی. گاهی وقتها رفتی جایی مهمانی، میروی در خانه مینشینی، یک قندی برمیداری به بچهی صاحبخانه میدهی، میگویی: بیا عزیز، شکلات، این قند را بچه میگیرد، میگویی: آقازاده تو مرا بیشتر دوست داری، یا بابا را؟ میگوید: تو را! یعنی نگاهش به یک قند خورد، بابا را ول کرد.
اگر توفیقی بوده، خدا خواسته، خدا خواسته وگرنه حالا، خدا خواسته مثلاً حالا فرض کنید که این بچهدار بشود، او بچهدار نشود، او دیر بچهدار شود، او پولدار باشد، هر کسی را هم خدا یک چیزی به او داده، یک چیزی از او گرفته، همه را خدا یک جوری کرده، همهی گوشتها یک استخوان توش هست، گوشت بیاستخوان نیست. «مَادُّ الْقَامَةِ» (نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبهی 234)، حضرت امیر میگوید بعضیها قدشان خیلی رشید است، ولی نگاه میکنی هیکلشان به، به! چه هیکلی! اوه! ماشاءالله! «مَادُّ الْقَامَةِ»، قامة یعنی قد و مقامت، قدش مدّ، قدش مدّ، خیلی کشیده است، بلند است، اما «قَصِيرُ الْهِمَّةِ» (نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبهی 234)، همتش کوتاه است، قد بلند، همت کوتاه. «طَلِيقُ اللِّسَانِ» (نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبهی 234)، بیان خیلی روان است، اما «حَدِيدُ الْجَنَان» (نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبهی 234)، قلبش سنگ است. «قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا» (نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبهی 91) گوشت را با استخوان قاطی کرده، کنار قلهها، درهها، کنار خندهها گریهها.
تلخیها هم نعمت است. یک بحثی در تلویزیون داشتم که تلخیها هم یک نعمت الهی است، منتها با یک نگاه خاصی. شما ماشینت در جاده میرود، میخورد به نرده، میگویی: اَه! شانس ما! یک دو تا فحش به خودش و ماشین و همه میدهد. بعد پیاده میشود بیند کجای ماشین به نرده خورده، میبیند اِه، چه خوب شد به نرده خورد، اگر این نرده نبود، افتادیم در دره، یعنی نگاه اول میگوییم اَه، نگاه دوم میگوییم به. مواظب باشیم، نگو لیمو ترش است، همان لیمو ترش هم بهتر از لیمو شیرین است، لیمو شیرین بعد از یک دقیقهاش تلخ میشود، لیمو ترش چند ماه میماند و مزهاش را از دست نمیدهد. درست است لیمو کوچک، هم کوچک است، هم آبش کم است، هم ترش است، هم زیر فشار باید آبش را گرفت، ولی با همهی سختیها عوضش ماندگار است، لیمو شیرین آبدارتر است، گندهتر است، بدون فشار هم آبش را تحویل ما میدهد اما بعد از یک دقیقهاش تلخ میشود.
خدایا هر چه به عمر ما اضافه میکنی، بر ایمان و علم و عقل و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیفزا.
مزهی دین را به ما بچشان و توفیق بده مزهی دین را به نسل آینده بچشانیم.
منحرفین را هدایت کن، هدایت شدهها را حفظ کن.