- شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۲:۴۸
-
- GMT 09:18
-
- جمعه / ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ / ۰۷:۳۰
- دستهبندی: اندیشه امام و رهبری
- کد خبر: 1401121712439
- خبرنگار : 90089
چرا سید جمالالدین خود را افغان خواند؟
سید جمالالدین اسدآبادی از مشهورترین اندیشمندان مشرق زمین و از نظریهپردازان به نام اندیشه اتحاد اسلامی که خود را سید جمالالدین افغان میخواند و حتی برخی او را حنفی مذهب و از اهالی اسعدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان میدانستند به گواه شیخ محمد عبده از شاگردان معروفش در مصر، ایرانی، شیعه مذهب و زاده اسدآباد همدان بود.
شیخ عبده در مقدمه رساله نیچریه در رد مادیون و طبیعیون که به قلم سید جمالالدین است، به زبان عربی نوشت: «او به دو علت خود را افغان معرفی مینمود. اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدفهایش برسد و دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج از کشور قرار داده بود، برهاند.»
به گزارش ایسنا، امروز ۱۹ اسفند صد و بیست و ششمین سالروز شهادت روحانی مجاهد سید جمالالدین اسدآبادی در سال ۱۲۷۵ است.
مقام و موقعیت سیاسی و وجاهت علمی سید جمالالدین اسدآبادی در سطحی بود که مقام معظم رهبری در مصاحبهای که در سیام خرداد ۱۳۶۰ با روزنامه کیهان داشتند درباره این سید جلیلالقدر گفتند: «سید جمال را نمیشود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد. قبل از سید جمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. او کسی بود که در ایران، در مصر، در ترکیه، در هند و در اروپا کلا در خاورمیانه در آسیا و در آفریقا سلطه سیاسی مغرب زمین را مطرح و معنا کرد.
مبارزات سیاسی سید جمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچ یک از مبارزات سیاسی افرادی که حول و حوش کار سید جمال حرکت کردند نیست.»
سید جمالالدین
سید جمالالدین در سال ۱۲۱۷ از سید صفدر و سکینه بیگم در کوی سیدان اسدآباد همدان متولد شد.
سید صفدر از طایفه خوشنام حسینی شیخالاسلامی و از صلاله امام حسین (ع) بود. سکینه بیگم نیز دختر مرحوم میر شرفالدین حسینی قاضی از خانوادهای با مراتب علمی بالا در عصر ناصرالدین شاه بود.
علاوه بر پدر و مادر، میر زکی عمو و میرزا جلال و میرزا جواد داییهای سید جمالالدین از هنرمندان خوش خط آن روزگار بودند.
تولد سید جمالالدین در خانواده اهل علم و فضل موجب شد از پنج سالگی با قرآن و سایر علوم رایج آشنا شود. او دروس مقدمات حوزوی را تا ۱۰ سالگی نزد پدر روحانیش و دروس خارج فقه و سایر علوم دینی را نزد شیخ مرتضی انصاری و ملا حسین قلی همدانی آموخت.
سید صفدر برای دور نگهداشتن خود و پسرش از حسادتها و رقابتهای ناسالم سادات اسدآباد و برای فیض بردن از علمای قزوین در سال ۱۲۲۷ اسدآباد را به مقصد قزوین ترک کردند و چهار سال در این شهر سکونت داشتند. به دلیل شیوع گسترده بیماری وبا در شهر قزوین در سال ۱۲۳۱، به اصرار پدر قزوین را به مقصد تهران ترک کردند.
آنان در تهران هفت ماه در منزل سلیمانخان صاحباختیار که در محله سنگلج سکونت داشت، ساکن شدند. صاحباختیار رییس و سرپرست ایل افشار اسدآباد بود و روابط صمیمانه با او داشت.
سید جمالالدین و پدرش در اواخر سال ۱۲۳۱ به نجف اشرف مهاجرت کردند و در حوزه علمیه شیخ مرتضی انصاری سکونت کردند و تا سال ۱۲۳۴ از علوم معقول و منقول بهره بردند. شیخ مرتضی طی چهار سال حضور سید جمالالدین در نجفاشرف پی به استعداد و زکاوت فطری سید برد و همین مسئله موجب شد سید جمالالدین در بین شاگردان شیخ بیش از دیگران مورد توجه خاص او قرار بگیرد.
محبت و علاقه شیخ مرتضی به سید جمالالدین موجب برانگیخته شدن احساس حسادت برخی طلاب نجف و مورد اذیت و آزار قرار دادن او شد. با اطلاع شیخ از این ماجرا، سید جمالالدین را به همراه یک نفر از معتمدان خود به هند فرستاد. او تا سال ۱۲۳۶ در هند ماند.
سید در همین سال برای زیارت بیتالله الحرام و ملاقات و گفتوگو با شیوخ و رؤسای قبائل عرب به عربستان رفت و بعد از
چند ماه توقف در عربستان از مسیر بینالنهرین و کرمانشاه به محل تولدش در اسدآباد برگشت. او سه شبانهروز در منزل مادری و دو خواهرش طیبه و مریم بیگم ماند.
سید جمالالدین در این سه روز وقتی با درخواستهای مکرر خانواده و اقوامش برای ماندن همیشگی در اسدآباد روبرو شد، گفت: «من مانند شاهباز بلند پروازی هستم که فضای عالم را با این وسعت برای طیران خود تنگ میبینم. شما چگونه میخواهید در این قفس به این کوچکی مرا پای بند و محبوس نمایید؟»
او بعد از آن اسدآباد را به مقصد تهران، خراسان و به افغانستان ترک کرد و چهار سال از وقتش را صرف تعلیم، تربیت، ارشاد و هدایت جوانان افغان کرد. او در این مدت کتاب «تاریخالافغان» را به زبان عربی نوشت و شاهد جنگ هرات و نزاع خونین دو برادر امیر اعظم خان و شیر علیخان بود. در سال ۱۲۴۷ از افغانستان به هند رفت و در آنجا شریک اسرار دوست محمد خان امیر افغانستان شد سپس به مصر رفت و طی ۴۰ روز اقامت در این کشور با دانشمندان این کشور دیدار و گفتوگو کرد و تواناییهای علمی و کمالات اخلاقی و روحیش برای دانشمندان مصری روشن شد. او در این سفر درس منطق و فلسفه هم داد و شیخ محمد عبده و گروهی از فضلای مصر در کلاس درس او شرکت کردند. سید جمالالدین مصر را به مقصد استانبول ترک کرد.
انکار هویت
سید به دلایل اعلام نشده گاهی خود را سید محمد پسر صفدر الحسینی و گاهی سید جمالالدین افغان میخواند حتی برخی او را حنفی مذهب و از اهالی اسعدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان میپندانستند اما ایشان به گواه شیخ محمد عبده از شاگردان معروفش در مصر، ایرانی، شیعه مذهب و زاده اسدآباد همدان بود.
شیخ عبده در مقدمه رساله «نیچریه در رد مادیون و طبیعیون «که به قلم سید جمالالدین نوشته است، به زبان عربی نوشت: «سید جمالالدین ایرانی بود ولی به دو علت خود را افغان معرفی مینمود. اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدفهایش برسد و دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج از کشور قرار داده بود، برهاند.»
او از مشهورترین اندیشمندان مشرق زمین و از نظریهپردازان به نام اندیشه اتحاد اسلامی بود و علاوه بر رساله «نیچریه در رد مادیون و طبیعیون «و تاریخالفغان دو کتاب مقالات جمالیه مشتمل بر چندین مقاله علمی، فلسفی، اخلاقی و اجتماعی و شرح حال اکهوریان با شوکت و شأن را نوشت.
نامه به میرزای بزرگ
بعد از تبعید سید جمالالدین اسدآبادی از تهران به بصره، به دلیل شدت جراحات وارد به بدنش مدتی در بصره مشغول مداوا شد و بعد از بهبودی نامه معروف و تاریخیش درباره مظالم ناصرالدین شاه قاجار در قراردادهای خارجی به میرزا سید محمدحسن حسینی شیرازی معروف به میرزای بزرگ از مراجع به نام کشورمان در نجف اشرف را نوشت و بعد از آن میرزای بزرگ فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد.
مشروح نامه به این شرح است: «این نامه درخواست عاجزانه ملت اسلام است که به پیشگاه زمامداران عظیمالشأن خود ــ یعنی همان نفوس پاکیزهای که زمام ملت را در کف گرفتهاند ــ تقدیم میدارد.
پیشوای دین با پرتوی درخشان انوار ائمه! پایه تخت دیانت! زبان گویای شریعت. جناب حاج میرزا محمدحسن حسینی شیرازی ــ خدا قلمرو اسلام را به او محفوظ بدارد و نقشه شوم کفار را بهواسطه وجود او بههم زند ــ خدا نیابت امام زمان را به تو اختصاص داده و از میان طایفه شیعیان تو را برگزیده و زمام ملت را از طریق ریاست دینی و باطنی به دستت داده و حفظ حقوق ملت را به تو واگذارده و برطرف ساختن شک و شبهه را از دلهای مردم جزء وظایف تو قرار داده؛ چون تو وارث پیغمبرانی، سر دسته کارهایی را به دستت سپرده که سعادت این جهان و رستگاری آن جهان بدان وابسته است.
خدا کرسی ریاست تو را در دلها و خردهای مردم نصب کرده تا بهوسیله آن ستون عدل محکم شود ... راه راست روشن گردد و در مقابل این بزرگی که به تو ارزانی داشته، حفظ دین و مدافعه از جهان اسلام را نیز در عهدهات نهاده است تا آنجا که بهروش پیشینیان به فیض شهادت نائل شوی ... ملت اسلام، شهری و بیابانی، دارا و ندار، به این عظمت خدایی اقرار نموده و در مقابل این بزرگی زانو به زمین زده، سرتعظیم خم میکند ... ملت اسلام در هر پیش آمدی به تو متوجه شده و در هر مصیبتی چشمش را به تو دوخته، سعادت و خوشبختی، رستگاری و رهایی خود را در دست تو میداند، آرزوهایش به تو بسته است و آرامشش توای ... باین حال اگر برای مدتی اندک ملت را به حال خود گذاشته و به آنها توجه نداشته باشی، افکارشان پریشان میشود و دلهایشان از بیم به لرزه در میآید و پایه ایمانشان سست میگردد... چرا؟
چون توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثبات قدمی که طبقه دانا در عقایدش نشان میدهد دلیلی ندارد، هرگاه نهی از منکر کوتاهی نمایند توده عامی دچار تردید و بدگمانی شده و هر کسی از دین بیرون رفته و به عقاید اولیه خود برمیگردد و از راه راست منحرف میشود ...
پس از این مقدمات متذکر میشوم که ملت ایران به همه مشکلات سخت که دامن گیرش گشته، مشکلاتی که به حقوق مسلمانان دست بیندازند و با این حال تو را ساکت میبینند، با مسئولیت بزرگی که در عهده داری، اما به یاری آنها برنمیخیزی؟ (ملت) از خود بیگانه شده و ... و نمیداند چه کند ... در وادی پهناور خیالات گوناگون متحیر مانده چنان دچار یأس و نومیدی شده و چنان راه چاره به رویش بسته است که نزدیک است گمراهی را بر رستگاری ترجیح دهد و از شاهراه سعادت منحرف شده اسیر هوا و هوس گردد ... ایرانیان همگی مات و مبهوت مانده از هم میپرسند چرا حضرت حجتالاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؟ کدام پیش آمد ایشان را از یاری دین بازداشته، چرا از انجام وظیفه پهلو تهی میکنند؟
چه شده که دین و اهل دین را از نظر انداخته و آنها را زیر دست کفار رها نموده تا هرطور که دلخواهشان هست با آنها بازی کنند و به هرچه میخواهند فرمان دهند ... برخی مردم سست عقیده درباره شما نیز بدگمان شده، خیال میکنند هرچه به آنها گفتهاند دروغ بوده، و دین، افسانههای به هم آمیخته و دام گستردهای است که مردم دانا بهوسیله آن مردم نادان را صید میکنند ... چرا؟ چون آنها میبینند و همین است همه مردم در برابر تو تسلیماند، همه فرمان بردارت هستند امر تو در جامعه مسلمانان نافذ است، اگر بخواهی، میتوانی با یک کلمه ــ کلمهای که از دل مرد حقیقت بیرون آمده و برسینه اهل حقیقت مینشیند ــ افراد پراکنده را جمع کنی و با متفق ساختن آنها دشمن خدا و دشمن مسلمانان را بترسانی و شر کفار را از سرشان برطرف نمایی، این
رنج و مشقتی را که دامنگیرشان شده است از آنها دورکنی، از این زندگانی سخت نجاتشان داده، به زندگی گوارا و دلپذیری نائل سازی، تا دین در نظر اهل دین بزرگ و ارجمند جلوه نموده و اسلام با داشتن چنین پیشوایی در دیده ملت محبوب گشته و مقام شامخی داشته باشد ...
حق را باید گفت، تو رییس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن همه مسلمانان دمیدهای، هیچکس جز در پناه تو نمیتواند برای نجات ملت برخیزد و آنها نیز به غیر از تو اطمینان ندارند. اگر برای گرفتن حق قیام کنی، همه به پشتیبانی تو برخاسته، آنگاه افتخار و سربلندی نصیبشان خواهد شد، ولی اگر بجای خود بنشینی مسلمانان هم متوقف شده و زیردست میشوند، ممکن است وقتی کار به این صورت بماند و مسلمانان رئیس خود را خاموش دیده و ببینند وی آنها را چون گلی بدون شبان و حیوان بیسرپرست رها کرده این خاموشی را برای خود عذری پندارند، بهخصوص وقتی که مشاهده میکنند که رئیس مذهب در یک اقدامی که همه مسلمانان آن را واجب دانسته و خطر حتمی در پذیرشش میدانند، سستی مینماید، حفظ دینی که آوازه آن تا دورترین نقاط رفته و نام نیکش به گوش همه رسیده چه کسب برای این کار سزاوارتر از مردی است که خدا در قرن چهاردهم از میان همه او را انتخاب کرده و برهان دین و حجت بر مردان قرار داده ...
پیشوای بزرگ. پادشاه ایران سست عنصر و بدسیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بدرفتاری را پیش گرفته، خودش از اداره کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است، لذا زمام کار را بهدست مرد پلید بدکردار پستی داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد میگوید، به مردم پرهیزکار تهمت میزند، به سادات بزرگوار توهین مینماید، با وعاظ مثل مردم پست رفتار میکند، از اروپا برگشته، پرده شرم را پاره کرده و خوی سری را پیش گرفته، بیپرده بادهگساری می نماید، با کفار دوستی میورزد، با مردم نیکوکار دشمنی میکند، این کارهای خصوصی اوست ...
اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده این است که قسمت عمده کشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته که به تفصیل عبارت است از:
کانالها و راههایی که به کانالها منتهی میشود و همچنین خطوطی که از معادن به نقاط مهم کشور متصل است.
کاروانسراهایی که در اطراف خطوط شوسه بنا می شود (در تمام کشور) به انضمام مزارع و باغستانهایی که در اطراف این راهها واقع است.
راه از اهواز تا تهران آنچه از ساختمانها و مسافرخانهها و باغستانها و مزارع در اطراف آن واقع است.
تنباکو و آنچه لازمه این محصول است (از مراکز کشتزارها، خانهها، نگاهبانان و متصدیان حمل و نقل و فروشندهها هر کجا واقع شده و هر جا ساخته شود)
جمعآوری انگور به منظور ساختن شراب و هر چه از دکان و کارخانه لازم دارد در تمام کشور
صابون، شمع و شکر و کارخانههایی که لازم آنهاست
بانک، بانک عبارت از این است که زمام ملت را یکجا به دست دشمنان اسلام داده و مسلمانان را بنده آنها نموده و سلطنت و آقایی کفار را بر آنها بپذیرند، آن وقت این خائن احمق برای اینکه ملت را راضی نماید، دلیل پوچی برای کردار زشت خود اقامه کرده و میگوید اینها معاهده موقتی است که مدتش از صد سال تجاوز نخواهد کرد؛ چه برهانی برای رسوائی خیانتکاران از این بهتر؟
نصف دیگر مملکت را هم بهعنوان حقالسکوت به دولت روسیه داده ــ که اگر ساکت شود ــ آنها هم عبارت است از:
مرداب رشت و راه انزلی تا خراسان و آنچه از خانهها و مسافرخانهها و باغستانها تابع این راه است، ولی دولت روسیه به دماغش خورده و این هدیه را نپذیرفته، او درصدد است اگر این معاهدهای که به تسلیم کشور منتهی میشود به هم نخورد، روسیه در واقع خراسان را مستعمره خود کرده و بر آذربایجان و مازندران نیز دست میاندازد، این اولین نتیجهای است که به ریاست این احمق مترتب میشود؛ خلاصه این مرد تبهکار، کشور ایران را اینطور به مزایده گذاشته و خانههای محمد صلالله علیه و آله و سلم و ممالک اسلامی را به اجنبی میفروشد ولی از پست فطرتی و فرومایگی که دارد به قیمتی کم و وجه اندک حاضر به فروش میشود.
تو ای پیشوای دین. اگر به کمک ملت برنخیزی و آنها را جمع نکنی و کشور را با قدرت خود از چنگ این گناهکار بیرون نیاوری، طولی نخواهد کشید که مملکت اسلامی زیر اقتدار بیگانگان درمیآید؛ آنوقت است که هرچه میخواهند میکنند و هر حکمی دلشان خواست میدهند؛ اگر این فرصت از دست برود و این معاهدهها در حیات تو صورت بگیرد در صفحه روزگار و صفحات تاریخ نام نیکی نخواهی داشت، تو میدانی علمای ایران هم سینههایشان تنگ شده و منتظر شنیدن یک کلمه از تو هستند، کلمهای که سعات و نجاتشان در آن میباشد، چطور جایز است کسی خدا این قدرت را به او داده کشور و ملت را به این حال بگذارد؟
باز به نام یک نفر مطلع به حجتالاسلام میگویم: دولت عثمانی هم از قیام تو خوشحال شده و در مبارزه با این تبهکار به تو کمک خواهد کرد؛ زیرا دولت عثمانی میداند مداخله فرنگیان در نقاط ایران و نفوذشان در ای کشور به زیان کشور او نیز خواهد بود از طرفی وزراء، فرماندهان ایرانی هم با این نهضت موافق بوده و خوشحالند، زیرا طبعاً آنها نیز از این مقاولاتی که جدیداً بناست صورت بگیرد ناراضی هستند، با نهضت تو، فرصتی خواهند یافت که این مقاولهها را بر هم بزنند علماء اگر چه از فشار این مرد احمق خائن بهشدت انتقاد کردهاند ولی طوری نیست که بتوانند در یک آن مقاصد خود را یکی کنند، چون اینها از حیث مایه علمی و ریاست و وجهه بین مردم در یک درجه هستند، حاضر نمیشوند بعضی با بعض دیگر پیوسته و با هم همآهنگ شوند، تا یک اتحاد حقیقی و قدرت اجتماعی که بتواند دفع ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نماید ایجاد گردد هرکس به محور خودش میچرخد و بهتنهایی مبارزه میکند؛ این تشتت آراء علت اصلی عدم قدرت بر مقاومت و موجب پیشرفت کارهای نامشروع میباشد ...
ولی تو نظر به توانایی و نفوذ کلمهای که داری در همه آنها مؤثر خواهی بود، دلهای پراکنده آنها را متحد خواهی کرد، این اختلاف کلمه را از میان برمیداری و بهواسطه تو قدرتهای اندک، جمع خواهند شد یک کلمه تو سبب ایجاد وحدتی میشود که این بلاهای محیط بر کشور را بر طرف سازد و دین اسلام را حفظ نموده و جامعه دینی را نگاه دارد پس همه با تواند و تو نزد خدا ومردم مسؤول خواهی بود باز میگویم علماء و پرهیزکاران در نتیجه دفاع منفردی که از دین نمودند از این مرد سرکش سختیهایی کشیدند که در تاریخ نظیر ندارد چون میخواستند بلاد مسلمین را از شر اجانب حفظ کنند، هرگونه تحقیر و رسوایی را متحمل شدند ...
مسلما پیشوای مذهب از رفتار زشتی که جاسوسان کفر و یاران
مشرکین با دانشمند پرهیزکار واعظ حاجی ملافیض ا... در بندی نمودند مطلع است و قریباً هم از بد رفتاری که نسبت به دانشمند مجتهد و نیکوکار حاجی علیاکبر شیرازی مرتکب شدهاند، مطلع می شوی، همچنین از کتک حبس و کشتار پیشوایان ملت آگاه خواهی شد که از جمله آنها جوان پاکدامن میزا محمد رضای کرمانی است و این مرد خارج از دین او را در زندان تا پای مرگ برد، و از جمله آنها فاضل ارجمند حاجی سیاحی و میرزا فروعی و میرزا محمد علیخان و فاضل قانونگذار اعتمادالسلطنه میباشد.
اما فجایعی که این پست فطرت نسبت به خودم مرتکب شده طوری است که جگرهای اهل ایمان را پاره ساخته و دلهایشان را قطعه قطعه میکند و حتی موجب وحشت کفار بتپرست خواهد شد، این مرد پست فطرت موقعی که من با حالت بیماری در حضرت عبد العظیم پناهنده بودم دستور زندانی نمودنم را داد، از حضرت عبدالعظیم تا تهران مرا روی برف (با اهانتی که مافوق آن متصور نیست) حرکت دادند ــ البته اینها پس از غارت اموالم بود ــ انا لله و انا الیه راجعون؛ از تهران هم باز یک دسته از کوچک ابدالهای دربار، مرا سوار اسبهای راهوار (کردند) من بیمار را در زمستان سخت با این حال تا خانقین حرکت دادند و از ... والی درخواست کردند مرا به بصره تبعید نماید، زیرا میدانست اگر مرا در عراق آزاد و به خود بگذارد نزد تو رئیس مذهب خواهم آمد و گزارش او و اوضاع کشور را به تو گفته و بدبختیهایی را که این مرد زندیق برای ملت ایران آماده کرده شرح خواهم داد ...
باز از جمله کارهایی که کرد و بر پست فطرتی و دنائت خود افزود، اینکه برای فرونشاندن هیجان احساسات عمومی، من و هواخواهانم را که فقط از روی غیرت دینی ــ بهقدر توانایی ــ در مقام دفاع از کشور و حقوق مردم برآمده بودیم به طایفه بابیها نسبت داد ... همچنان زبان بریده ابتدا شهرت داد که من ختنه نشدهام، وا اسلاما! این توانایی چیست؟ این سستی برای چه؟ چگونه ممکن است دزد بی سر و پا و فرمایهای مسلمین و کشور اسلام را با اندک بهایی بفروشد و به دانشمندان و سادات اعتنایی نکند و به فرزندان مرتضی (ع) بهتان به این بزرگی ببندد و یک دست قوی نباشد تا برای تسکین خاطر مؤمنین این ریشه گندیده را کنده و انتقام ال پیغمبر را بگیرد چون از شما دور هستم مفصلاً شکایت نمیکنم، چون مجتهد و عالم بزرگ حاج سید علیاکبر، عازم بصره بوده به من گفت نامهای به رئیس مذهب بنویسیم و این مفاسد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را مینویسم و میدانم خدا بدست تو گشایش خواهد داد.»
شهادت
سیدجمال، اواخر عمر خود را در امپراتوری عثمانی – ترکیه – زندگی کرد. او به صورت غیرمستقیم تحت نظر عوامل سلطان عبدالحمید، امپراطور عثمانی بود.
بعد از به قتل رسیدن ناصرالدین شاه در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ به دست میرزا رضا کرمانی، خبر این اتفاق چند ماه به امپراتوری عثمانی، همسایه شمالغربی ایران رسید و سلطانِ ترک را به فکر تحقیق پیرامون موضوع انداخت و از بیشتر ایرانیان ساکن ترکیه درباره ارتباط سید جمال و میرزا رضا تحقیق شد و سرانجام پلیس عثمانی طی گزارشی نوشت: «سید جمال الدین ایرانی است و میرزا رضا به تحریک او مرتکب قتل شاه شده است.»
بعد از آن سلطانِ ترک از سید جمال به هراس افتاد و دستور قتل سید را صادر کرد. سید جمالالدین در ۱۹ اسفند ۱۲۷۵ به دست عوامل سلطان عثمانی مسموم شد و به شهادت رسید و پیکرش در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپرد. فیض محمد خان سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا ۴۹ سال بعد در سال ۱۳۲۴ با جلب نظر مساعد دولت وقت ترکیه با نبش قبرِ سید، بقایای جسد او را به کابل انتقال داد و به خاک سپرد.
پیام آخر سید
سید جمالالدین که در بابعالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامهاش را در روز شهادتش خطاب به یکی از دوستان ایرانی خود نوشت.
او در این نامه چنین نوشت: «دوست عزیزم. من در موقعی این نامه را به تو مینویسم که در محبس، محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن.
حبسم برای آزادی نوع، کشته میشوم برای زندگی قوم. ولی افسوس میخورم از این که کشتههای خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید.
هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواریها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمیشود. صفحه روزگار، حرف حق را ضبط میکند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هممسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آنها بگویید: «شما که میوه رسیده ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زدهاید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات.
هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.»
منبع:
مردان نامی شرق، غلامحسین نراقی فرخزاد، بیروت، ص۳۳۷
کتاب شرح حال سید جمالالدین اسدآبادی، مولف ملاحسین خلخالی
سید جمال الدین اسدآبادی، بنیانگذار نهضت احیاء تفکر دینی، محمد جواد صاحبی، نشر احیاگران، چاپ اول، ۱۳۸۷، صفحه