شعر نو درباره گندم زار
گفتی: « صدا کن مرا
صدای تو خوب است »
صدایت کردم اما گفتی:
« چه کسی بود صدا زد سهراب؟»
نشنیدی تو مگر سهراب؟!
پشت آن خوشه گندم
جز اذان صدای نفسی هم هست؟
صدای نفس خسته کسی؟
تاریخ گواه من است
افسوس اما
فریادش پشت تپش نازک آن خوشه گندم
مدفون است
من به آن می اندیشم
که ملائک راست می گفتند
که بشر خونریز است
حال سهراب!
بدو تا ته دشت
برو تا سر کوه
دورها آواییست که تو را می خواند
شاعر امیر پاک مهر
شعر نو کوتاه در مورد گندم زار
فریب گندمی خوردم
که مادر، درد قحطانش
به باج واژه ای میداد
که شاید شرم بابایم
نه نان و ناله ای باشد ...
فرزین خورشیدوند(بی تخلص)
شعر نو غمگین در وصف گندم
به گندم گفته ام، آری
گناه مردمان بودش
که کودک را
به نان، عادت
و دندان را
جویدن ها..
دعای بارش باران،
دهان بسته مردم،
و نان کدخدای دِه
غم تاراج انسان بود...
بگو، گندم فروشان را
که این کودک، نمی خوابد...
فرزین خورشیدوند(بی تخلص)
شعر نو درباره گندم
به بذر و ساقه اش ، لعنت
به رنگ گندمین فامش
و هر خوشه
که برد از فرق پیشانی
غرور سفره مارا ...
فرزین خورشیدوند(بی تخلص)
شعر نو غمگین در مورد گندم زار
یک شب آخر در میان خوابها گم میشوم
ماجرایی لابلای حرف مردم میشوم
بی تفاوت از کنار"هست ها"خواهم گذشت
شاه کاخ "کاش ها"یم در توهم میشوم
آسمان ها را فدای سیب سرخی میکنم
بر لب حوای خود نقش تبسم میشوم
گرچه عمری را شبیه زاهدان سر کرده ام
عاقبت آلوده ی یک خوشه گندم میشوم
برکه ای بی جانم و آرام میگویم به خود
عاقبت دریایی از موج و تلاطم میشوم
شاعر سینا نیری
شعر نو احساسی درباره گندم زار
سهم من از زندگی جز خوشه گندم نبود
لیک نزدت ارزشی بر آن نمیبینم چه سود
سالها در قلب خود پروردم عشقت را ولی
عاقبت با دیگران خواندی غزلها و سرود
چون تهی دستم ببستی دل به یار دیگری
گفتی آخر بار باشد بینمت در این حدود
وصله فقر و نداری بر لباس و جان زدم
زانکه چیزی در بساطم جز غم دوران نبود
قصه مجنون و لیلی شد کهن در عصر ما
کس دگر انگونه عشقی نی بدید و نی شنود
شاعر آرمین نوری
شعر نو زیبا در وصف گندم زار
بچه هایِ بامرام !
بچه های حضرت انسان سلام !
بچه ها، درس و کلاس و عشق بود
سرنوشت آدمیزاد و پری و انس بود
باز فصل کشت گندم می رسید
باز محصول دعای دست مردم می رسید
بازآدم پشت حوا می شکفت
درس آب و نان و گندم می نوشت
سرخط مشق دقایق عشق بود
گندم و آدم رفیق زشت بود
آه گندم شاه بیت عرش شد
خوشه گندم کلاهی بر سر این چرخ شد !
آدم و عالم فریب خوشه اند
کوه و دریا و بیابان دیده اند
هر که گندم خورد مردود زمان
ورپرید از پشت بام آسمان
در فضای آسمان گشتی زدم
پشت پای ماه و زیر این زمین
لای انگشت ستاره ، پوست شب
زیر پلک آسمان و موی روز
ابتدای درس انسان آب بود
صحبت از گندم طلای ناب بود
بچه ها درس و کلاس و عشق بود
سرنوشت آدمیزاد و پری و انس بود
شاعر جعفر فولادفر
شعر نو عاشقانه درباره گندم زار
دو خوشه گندم از کشتزار دلتنگی تو
در چمدان رؤیا
من از تنهایی کشتزار دلتنگم
تو از تلخی گندم بیزاری
گندم های تلخ
بذرهای تنها
و اشکهایم
شط دردی که در من جاریست
کشتزار از بی ابی اتش گرفته ست..!!
معاشقه های ما
ابیاری کشتزار برای رؤیایی سبز
تشنگی خوشه های گندم
در چمدان خالی از ما
چه تنهاییِ دلتنگی ...
چه بیزاری تلخی ...
شاعر رویا کارپسند