گنجینه معارف
آگاهی ساسانیان از ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله
تاریخ انتشار : 1388/9/23 بازدید : 1146 منبع : مجله درسهایی از مکتب اسلام، شماره 11 (80) , حیدری، اصغر
در طول تاریخ، پادشاهان و جهانخواران زیادی قصد کعبه کردند که یا مانند «ابرهه » جان بر سر آن نهادند یا سر بر آستان آن سودند و به دورش گردیدند .
بشارت پیشین پیامبران به ظهور محمد صلی الله علیه و آله
پیامبران بزرگ پیشین الهی، همواره بشارت به ظهور و بعثت پیامبر عظیم الشان اسلام داده اند و پیروان آنان نیز به این امر مهم آگاه و دانا بودند چنانکه در قرآن مجید می خوانیم:
«... با آنکه پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن، آنان (یهودیان) خود به ظهور او امید فتح و نصرت داشتند بر آن کسانی که کافر به آمدن پیامبر آخرالزمان بودند، پس چون آمد آن پیامبر و شناختند که این همان پیامبر موعود است، به کفر از نعمت وجود او ناسپاسی کردند» (1) .
«گروهی که ما بر آنها کتاب فرستادیم (یهود و نصارا) محمد صلی الله علیه و آله و حقانیت او را به خوبی می شناختند بدان گونه که فرزندان خود را می شناختند و لیکن گروهی از آنان از راه عناد، حق را کتمان می کنند در صورتی که علم به آن دارند» . (2)
«آنانکه ما کتاب (تورات و انجیل) را به آنها فرستادیم با آنکه او (محمد) را به مانند فرزندان خود می شناسند هم آنها هستند که خود را به زیان انداختند و ایمان نمی آورند» (3) .
با اینکه کتب باقی مانده از انبیای پیشین از تحریف، کاستی و زیادتی خالی نیستند باز در آنها موارد فراوانی می توان از پیش گوییها در مورد ظهور پیامبر اسلام یافت چنانکه در این زمینه، کتابها نوشته شده است . (4)
انبیای بزرگی همانند ابراهیم، موسی، حزقیال، یوسف، یحیی، حکی، داود، ملاخی، یعقوب، دانیال و ... تا حضرت عیسی علیه السلام با عناوین مختلف به آمدن پیامبر اسلام بشارت داده اند . (5) و به جرات می توان گفت که تمامی انبیای الهی به تبلیغ در مورد اسلام و پیامبر آن مامور بودند و هیچ پیامبری، پیامبر راستین خدا به حساب نمی آمد مگر آنکه این وظیفه مهم و اساسی را به انجام می رسانید چنانکه «ارمیای » پیامبر می فرماید:
«انبیایی که از قدیم الایام قبل از تو و قبل از من آمده اند به سرزمینهای مختلف و ممالک عظیم درباره جنگ و بلا و وبا نبوت کرده اند اما پیامبری که درباره شالوم (اسلام) نبوت کند، اگر کلام آن نبی واقع گردد آنگاه آن نبی معروف خواهد شد (شناخته خواهد شد) که خداوند در حقیقت او را فرستاده است » . (6)
در اینجا لازم است در مورد دو مطلب توضیح داده شود:
الف . «شالوم » و شکل سریانی آن «شلاما» و نیز سلام و اسلام در عربی، همگی از ریشه سامی «شالام » مشتق شده اند و در تمام این زبانها، معنای واحد و مشترکی دارند . «شالام » به معنای «تسلیم شدن و تن به رضا دادن و توکل کردن » و در مرحله بعد به معنای «صلح کردن » و در نتیجه به معنای «سالم و بی خطر و آرام و متین » بودن است . (7) زیرکی مترجمان کتاب مقدس در ترجمه کلمه «شالام » یا «شالوم » به «سلامتی » نمی تواند حقیقت مطلب را کتمان نماید، در صورتی که باید به «اسلام » ترجمه می شد .
ب . در مورد «نبوت کردن » ریشه عبری فعل «نب » که معمولا به صورت «پیشگویی و نبوت کردن » ترجمه می شود و اسم فاعل آن «نابی » (نبی در عربی) که معادل «پیامبر و رسول » است باعث چنین برداشتی شده که پیامبر کسی است که از طریق وحی و الهام الهی از حوادث گذشته و آینده خبر می دهد . این برداشت، بخشی از معنای کلمه مذکور است .
در واقع نابی یا نبی کسی است که فرمان یا پیامی را از خداوند دریافت می کند و آن را در کمال امانت به فرد یا افرادی که باید آن را دریافت کنند، می رساند . بنابراین ملاحظه می شود که پیام الهی لزوما نباید شامل پیشگویی حوادث آینده یا گزارش وقایع گذشته باشد، به همین نحو فعل «نب » نیز فقط به معنای برملا ساختن اسرار حوادث گذشته و آینده نیست، بلکه ابلاغ پیام یا حکم خداوند و موعظه کردن درباره آن است و در حقیقت، نبوت کردن، ابلاغ پیام تازه ای از خداوند است و در نبوت کردن، نبی آنچه می گوید، کلام و پیام خدا است (8) .
جالب توجه است که در قرآن مجید، انبیایی همانند ابراهیم، اسماعیل، یعقوب، موسی و دیگر پیامبران همه مسلمان معرفی شده و به دین اسلام اعتقاد داشته اند (9) .
اولین پیامبر الهی یا شیخ الانبیاء حضرت آدم علیه السلام نیز در مورد اسلام و پیامبر آن آگاهی داشته، چنانکه در «انجیل » (10) ، «برنابا» می خوانیم:
«همین که خلقت آدم تمام شد و به پا ایستاد نوشته ای را در فضا دید که چون خورشیدی می درخشد و چنین نوشته بود، «لااله الاالله محمد رسول الله » و خداوند فرمود: محمد رسول الله فرزند تو است که سالها پس از این به جهان خواهد آمد و به زودی پیغمبر من خواهد شد که همه چیز را به خاطر او آفریدم . پس آدم پیش خدا زاری کرد که این نوشته را بر انگشتهای دست من نقش کن و سپس آدم این کلمات را با مهر پدری بوسید و به چشم کشید و گفت فرخنده باد آن روزی که تو به دنیا روی خواهی آورد» (11) .
پیامبر بزرگ الهی حضرت عیسی علیه السلام به آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله چنین بشارت می دهد: (از ترجمه آقای مکارم استفاده شود) .
«من همانا رسول خدا به سوی شما هستم و حقانیت کتاب تورات را که مقابل من است، تصدیق می کنم و نیز شما را مژده می دهم که بعد از من رسولی که نامش احمد است بیاید» . (12) آن حضرت در انجیل برنابا، بارها مژده آمدن پیامبر اسلام را داده و به کرات به نام مبارک محمد صلی الله علیه و آله اشارت فرموده اند (13) .
اضافه می شود که «هرقل » ; قیصر (14) روم، در جواب نامه پیامبر که او را دعوت به اسلام فرموده بودند نوشت: «به راستی من گواهی می دهم که تو فرستاده خدائی، تو را در انجیل نزد خود می یابیم، عیسی بن مریم ما را به تو مژده داده است » (15) .
انبیای حافظ جان اجداد پیامبر
حفظ و حراست از نور محمدی صلی الله علیه و آله واجب مهمی بر عهده پیامبران الهی بوده است چنانکه «ارمیا» و «یوحنا» ، از سوی خداوند مامور شدند «معدبن عدنان » (جد بیستم پیامبر اسلام) را جهت تداوم نور محمدی صلی الله علیه و آله در صلب پدران، از شر جبار خونریزی مانند «بخت النصر» حفظ و به تربیتش اقدام نمایند . چگونگی اینکه بخت النصر حاکم امپراطوری بعد از کوبیدن بنی اسرائیل و به اسارت گرفتن هجده هزار نفر از آنها که در میانشان هزار پیامبر بود (17) (و همین اسرا بودند که بعدها توسط کورش هخامنشی با فتح بابل، آزاد شده و به بیت المقدس بازگشتند و لذا نام کورش به تقدیر و بزرگداشت، به عنوان مسیح خدا در تورات ثبت شد . (18) ) جهت تصرف عربستان عازم گردید . «بخت النصر» میان ایله و ابله سپاهی فراهم آورد که وارد سرزمین عرب شدند و هرچه جنبنده بود بکشتند و خدای تعالی به «ارمیا» و «یوحنا» وحی کرد که خدا قوم شما را بیم داد و بس نکردند و پس از پادشاهی، بندگان شدند و پس از عیش نعیم به گدایی افتادند و مردم عرب را نیز بیم دادم اما لجاجتشان بیفزود و بخت النصر را بر آنها تسلط دادم که انتقام بگیرم، اینک «معد بن عدنان » را دریابید که محمد از فرزندان اوست که در آخر الزمان وی را برانگیزم و پیامبری را بدو ختم کنم و «معد» را به وی عزت دهم » .
دو پیامبر برون شدند و زمین برای آنها پیچیده شد (مسافتشان کوتاه گردید طی الارض) و از بخت النصر پیش افتادند و «عدنان » را بدیدند و به سوی «معد» رفتند و وی دوازده ساله بود و وی را بر براق سوار کردند و در ساعت به حران رسیدند و در حران به نزد خود به تربیتش همت گماشتند . «بخت النصر» از عربان کشتار بسیار کرد و سرزمین عرب، ویران ماند و چون «بخت النصر» بمرد، «معد بن عدنان » با جمعی از پیامبران بنی اسرائیل به قصد حج به مکه باز آمده همگان حج به جای آوردند . «معد» دختر «جرهم بن جرهمه » را به زنی گرفت و «نزار» پسر «معد» از او زاده شد» (19) .
پادشاهان و جاذبه کعبه
در طول تاریخ پادشاهان و ستمگران زیادی قصد کعبه (20) ، (21) کردند که یا مانند «ابرهه » جان بر سر آن نهادند یا سر بر آستان آن سودند و به دورش گردیدند . راستی چه سری در این چهار دیواری است که گردنکشان و خونریزانی همچون اسکندر مقدونی (که خود را خدا می دانست) (22) و «تبع » را به احترام و طواف وا می دارد؟ «دینوری » آورده است:
«اسکندر، از یمن آهنگ تهامه (زمین مکه را تهامه گویند) (23) کرد و در آن هنگام، قبیله «خزاعه » ساکن مکه و بر آن شهر چیره بودند . «نضر بن کنانه » (جد سیزدهم پیامبر اسلام) نزد اسکندر آمد و اسکندر از او پرسید چرا باید این گروه از «خزاعه » در حرم مکه ساکن باشند؟ و «خزاعه » را از مکه بیرون راند و مکه را مخصوص «نضر» و فرزندان کنانه قرار داد . اسکندر حج خانه کعبه گزارد و میان فرزندان «معد بن عدنان » که ساکن حرم بودند جوایز و بخششهایی پخش کرد و از جده از راه دریا آهنگ سرزمینهای مغرب نمود» (24) .
فردوسی آمدن اسکندر به مکه را چنین نظم نموده است:
سکندر بیامد بسوی حرم
گروهی برو شاد و بهری دژم
ابا ناله و بوق و با پیل رفت
بدیدار جای سماعیل رفت
که خان حرم را برآورده بود
بدو اندرون رنجها برده بود
خداوند خواندش ببیت الحرام
بدو شد تو را راه یزدان (25) تمام ...
«نضر» نبیره «اسماعیل » پیامبر، پیش اسکندر رفته از ظلم و ستم خزاعه نسبت به فرزندان اسماعیل بنالید:
سکندر ز نضر این سخنها شنید
ز تخم خزاعه هر آنکس که دید
همه کشت و بستد حجاز و یمن
برای و بمردان شمشیر زن
نژاد سماعیل را برکشید
هر آنکس که او مهتری را سزید
پیاده بیامد ببیت الحرام
سماعیلیان زو شده شادکام
بهر وی که برداشت قیصر ز راه
همی ریخت دینار گنجور شاه ... (26)
دکتر «سید حسین صفوی » نیز با توضیحات مفصل، داستان رفتن اسکندر به مکه را از مجعولات دانسته و شعرهای فردوسی در این مورد را خلاف واقع می پندارند (27) ، (28) .
«ربیعة بن نصر» از پادشاهان (تبعان) «یمن » در جریان کشور گشائی خود، به مدینه رسید و پسر خود را در آنجا گماشته به شام رفت . در غیبت او، اهل مدینه بشوریدند و پسر وی را کشتند . «تبع » جهت انتقام بازگشت و نیت کرد تا مدینه را ویران ساخته مردمش را از دم تیغ بگذراند . یکماه مدینه را در بر گرفت و با اهل مدینه کارزار (29) نمود . پس دو تن از علمای یهود به نزد وی شدند و گفتند آمده ایم نصیحتی کنیم تو را، که منفعت دین و دنیایت باشد و آن اینکه پادشاها! ، تو این شهر ویران نتوانی کرد، گرچه چند سال بکوشی و به مردم آن دست یابی نتوانی، تبع در خشم شد که نه بر و بحر مسخر من است؟ شرق و غرب گشوده ام، عرب و عجم مسخر من هستند، گفتند چنان است که می گویی لکن این موضع نه چون موضعهای دیگر است و هرگز از بیرون، هیچکس را دست بدین موضع و شهر نبوده است، گفت چرا؟ گفتند زیرا خدای آسمان و زمین شهر را نگاه دارد چه از قریش مکه، پیغمبری بیرون خواهد آمدن نام او محمد، و قریشیان وی را از مکه بیرون سازند و به مدینه قرار گیرد، خدای عزوجل این شهر را از بهر او نگاه دارد و ما اندر توریت چنین یافتیم . تبع چون این سخنان بشنید از قصد مدینه منصرف گشت و بازگشت (30) .
«تبع » از مدینه به سوی مکه رفت و جمعی از دانایان یهود را با خود برد . چون نزدیک مکه رسید، کسانی از طایفه «هذیل » نزد او آمدند و گفتند در این خانه که در مکه است، مال ها و گنج ها و گوهرهاست، کاش می رفتی و آنچه داشت برمی گرفتی . مقصود «هذیل » آن بود که تبع این کار را انجام دهد و خدا او را هلاک سازد . نیز گفته اند کسانی به او گفتند تا کعبه را ویران کند و سنگ آن را به یمن ببرد و آنجا خانه ای بسازد که عرب آن را تعظیم نماید . پس تبع دانایان یهود را فراهم ساخت و این سخنها را به آنها بازگفت . گفتند: در روی زمین برای خدا، خانه ای جز کعبه نمی شناسیم و هیچ کس اندیشه بدی درباره آن نکرد مگر آن که خدا او را نابود ساخت . تبع در همان شب بیمار شد و دانایان یهود به او گفتند اگر برای این خانه، بدی در دل گرفته ای از آن بازگرد و خانه را بزرگ بدار، تبع از اندیشه بد خود باز گشت و خدا بیماری او را برطرف ساخت . پس کسانی را که به خراب کردن کعبه اشاره کرده بودند، کشت و گرد آن طواف کرد و در مقام تعظیم آن برآمده آن قربانی نمود و سرتراشید . آنگاه در خواب دید که کعبه را بپوشان . پس آن را با پارچه ای درشت پوشانید و دوباره خواب دید که آن را بپوشان و با بردهای حاشیه دار آن را پوشانید و در این باره گفت:
«خانه ای را که خدا «بیت الحرام » قرار داده، با جامه های مخطط و «بردها» پوشانیدم و در دره مکه شش هزار قربانی کردیم که مردم را بر گوشت آن هجوم آور می بینی و فرمودیم تا برای کعبه مردار و خون میته قربانی نشود و سپس هفت بار; و هفت بار دیگر گرد آن طواف کردیم و در مقام ابراهیم به سجده افتادیم هفت ماه در مکه ماندیم و برای خانه، کلیدی ساختیم » (31) .
دنباله دارد
1) سوره بقره آیه 89 .
2) سوره بقره آیه 146 .
3) سوره انعام آیه 20 .
4) همانند «محمد در تورات و انجیل، عبدالاحد داود، ترجمه فضل لله نیک آئین، نشر نو، تهران چاپ اول 1361» . «بشارت عهدین، محمد صادقی، دارالکتب الاسلامیه، تهران چاپ چهارم 1362» . «نقش ائمه علیهم السلام در احیای دین » ، مرتضی عسکری، انتشارات مجمع علمی اسلامی، تهران » و ...
5) تاریخ سیستان، ص 38 تا 50 (تصحیح ملک الشعراء بهار، انتشارات پدیده، تهران چاپ دوم 1366) .
6) کتاب مقدس، کتاب ارمیای نبی، باب 28 آیه 8 و 9 (ترجمه انجمن کتاب مقدس ، چاپ دوم در ایران 1987 میلادی) .
7) محمد در تورات و انجیل، ص 115 .
8) همان ص 113 .
9) سوره بقره آیه 140، سوره آل عمران آیه 68 .
10) انجیل یعنی بشارت، مژده، خبر خوش .
11) انجیل برنابا ص 6 - 125 (ترجمه مرتضی فهیم، ناشر مترجم بی تاریخ) .
12) سوره صف آیه 6 .
13) انجیل برنابا، صفحات مختلف .
14) درباره عنوان قیصر، مسعودی می نویسد: «اغسطس نخستین کس از شاهان روم بود که قیصر نام یافت . قیصر به معنی شکافته است زیرا مادر وی بمرد و آبستن او بود و شکمش بشکافتند (و او را بیرون آوردند) این پادشاه در ایام خویش می بالید که زن، او را نزاده است . ملوک بعدی روم نیز که از فرزندان او بودند و او دومین پادشاه رومیان بود، به این کار و حکایت مادرشان می بالیدند و نام همه ملوک روم که پس از وی آمدند قیصر شد» . مروج الذهب مسعودی ج 1 ص 302 (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران چاپ سوم 1365) .
15) تاریخ یعقوبی ج 1 ص 443 (ترجمه محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی تهران چاپ سوم 1362) .
16) بابل را به نام یکی از دهکده های آن نامیده اند که بابل نام دارد و بر ساحل یکی از نهرهای فرات در عراق است . در این دهکده چاهی بزرگ است که به چاه دانیال پیامبر معروف است ... بسیاری از کسان بر این رفته اند که به موجب حکایت خدای تعالی که این دهکده را بابل نام داده و فرشته هاروت و ماروت در همین دهکده هستند . (مروج الذهب، مسعودی ج 1 ص 218) نام بابل و هاروت و ماروت در سوره بقره آیه 102 آمده است .
17) تاریخ یعقوبی ج 1 ص 78 . نیز ر . ک (رجوع کنید): تورات، کتاب دوم تواریخ ایام، باب 36 .
18) تورات، کتاب اشعیاء نبی، باب 44 و 45 .
19) تاریخ طبری، ج 2، ص 475 تا 477، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ دوم 1362 - العبر، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 282، ترجمه عبدالمحمد آیتی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، چاپ اول 1363)
20) کعبه از کعب به علت بلندی آن می آید .
21) مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 696، ترجمه محمد پروین گنابادی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران چاپ پنجم 1366 .
22) تاریخ ایران باستان، پیرنیا، ج 2، ص 1740، انتشارات دنیای کتاب، تهران چاپ سوم 1366 .
23) تاریخ بلعمی، ص 982، فارسنامه ابن بلخی، ص 106، تصحیح لیسترانج، انتشارات دنیای کتاب، تهران چاپ دوم 1363 .
24) اخبار الطوال، ص 59، دینوری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران چاپ اول 1364 .
25) یزدان از یجتا، شایسته ستایش از ریشه . yaz یزتا، یا ایزتا مفرد و یزتا نام جمع آن است و یزدان، مصغر یزتا . نام بعضی ایزدان باید گرفته شود و در ایران، محض اظهار احترام، مفرد را جمع می گفتند چون «شما» به جای «تو» و به همین ملاحظه «شاه » را به جای «بغ » (سرور و بزرگ) «بغان » خطاب می کردند . یزتا در اصل نسبت به ایزدان کمتر از اهورا مزدا استعمال می شد ولی بعدا به خدای یگانه نیز «ایزد» گفتند چنانکه اکنون خداوند را ایزد نیز می گوئیم . (کشورداری و جامعه ایران در زمان ساسانیان، عباس مهرین ص 136 . مؤسسه مطبوعاتی عطائی، تهران بی تاریخ) نام شهر یزد از یزدان یا ایزد آمده است . جهت توضیح بیشتر کلمه ایزد و یزدان ر . ک: آناهیتا پور داود ص 418 و 419 (انتشارات امیر کبیر، تهران چاپ اول 1342) .
26) شاهنامه، ج 5، ص 79 و 80، انتشارات حبیبی، تهران چاپ سوم 1363 .
27) در اینکه واقعا اسکندر به مکه رفته یا نه؟ به کلیه منابعی که در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته اند، رجوع شد و غیر از مطلب دینوری و ابیات فردوسی خبری بدست نیامد .
مرحوم «پیر نیا» فقط اشاره می نماید که اسکندر در آخرین روزهای زندگیش در صدد رفتن (تاختن) به عربستان برآمد و دستوراتی نیز صادر نمود اما اجل مهلت این اقدام را به وی نداد . (تاریخ ایران باستان، ج 2، ص 1926 و 1940) .
28) اسکندر و ادبیات ایران، سید حسن صفوی، ص 146 تا 148، انتشارات امیر کبیر، تهران چاپ اول 1364 .
29) مرحوم پیرنیا در مورد کلمه کارزار می نویسد: در تقسیمات اداری زمان داریوش هخامنشی، رئیس قشون محل را کارانس می نامیدند زیرا کار در پارسی قدیم به معنای لشگر و مردم استعمال شده، شیپور را به همین مناسبت کرنای [آهنگ لشگر، آهنگ جنگ] نامیده اند که اکنون کرنا شده و کارزار از همین کلمه آمده است (ایران باستان، ج 2، ص 1467) می توان کارزار، را لشگر پریشان گفت زیرا در جنگ، لشگریان در هم می لولند و پریشان می شوند .
30) تاریخ طبری، ج 2، ص 2 - 651 - تاریخ بلعمی، ص 983 تا 985، تصحیح محمد تقی بهار، انتشارات اداره کل نگارش وزارت فرهنگ، تهران 1341 - سیرت رسول الله، ابن هشام، ج 1، ص 40 - 39، ترجمه رفیع الدین اسحاق همدانی، تصحیح اصغر مهدوی، انتشارات خوارزمی، تهران، چاپ اول 1360 .
31) تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 2 - 421 - مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص