اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
درسهایی از قرآن شب جمعه که پخش میشود، گاهی یک مناسبتهایی پیش میآید، راجع به آن مناسب صحبت میکنیم. این جلسه به مناسبت بیست و شش آذر، در آستانهی بیست و شش آذر، این روز را روز حمل و نقل گذاشتند. اصلاً ما نگاهمان به هر چیزی ، قرآن یک آیاتی دارد، میگوید اگر خدا را میخواهی بشناسی، نعمتهایش را چپه کن، بهتر میشناسی، «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً»، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين» (ملک/ 30)، اگر صبح هر چه کندید، به آب نرسیدید، چه میکنید؟ یک روز برق نباشد، چه میشوی؟ یک هفته نظافت شهر را شهرداری قبول نکند، یا پرسنلش قبول نکنند، چه میشود؟ این حمل و نقل اگر نباشد، چه میشود؟ همان نانی که میخوریم، از کجاست؟ گندمش از کجاست، لباسی که میپوشیم، پنبه و پشمش از کجاست؟ حمل و نقل مسافریاش از کجاست؟ این نعمتها را ما چون غرق در نعمت هستیم، توجّه نداریم. شما تا حالا گفتی الحمدلله، من پلکم فنر دارد، این فنر پلک شما، من رفیق دارم، از آشناهای ما هست، چشمش هم سالم است، ولی فنر پلکش پاره شده، یعنی هر کس را که میخواهد ببیند، با دستش باید بلند کند، سلام، حال شما خوبه؟ خوش آمدید، دومرتبه همچین میکند، چاییتان را نخوردید. یعنی یک کلمه که میخواهد بگوید، باید یک بار دستش این باشد. نعمتهای خدا را اگر چپه کنیم، قدرش معلوم میشود.
اگر خورشید چنین. شما سوار هواپیما میشوی، همان میگوید که هوای بیرون سی درجه زیر صفر است و حال آنکه ما زمین که بودیم، بیست درجه روی صفر بود، یعنی پنجاه درجه فاصله هست. حالا اگر همین مقدار خورشید به ما نزدیک بود، همه میسوختیم، یخ میزدیم، باید قدر نعمتها را داشته باشیم، به خصوص افرادی که یک زمانهایی درخشیدند. یک وقت حدود صد تا کشتی بار در بندرها آورده بود و ماشین برای حمل و نقلش نبود، هم باید اجارهی کشتی را داد که آنجا کنار دریا وایساده، هم جنس خراب میشود، هم مردم به صحنهی قحطی نزدیک میشوند، همه چیز به هم میریزد. امام فرمود که: «کامیوندارهای متدیّن بروید بار را خالی کنید.» هم جانشان را گذاشتند، هم مالشان را گذاشتند. آخر افرادی که جبهه میروند، بعضیها جان میدهند، بعضیها مال میدهند، این رانندهها هم جانشان را گذاشتند، هم مالشان را و آن روز هم روز حمل و نقل شد. به هر حال از همهی کسانی که به اسلام و مسلمین و مردم به خصوص به مستضعفین کمک میکنند، از دنیا رفتند، برای شادیشان یک صلوات بفرستید.
1- نقش عوامل راهداری در حمل و نقل مسافر
این حمل و نقل اصلاً ما شبها میخوابیم، میگوییم لب مرز چه کسانی پست میدهند که ما میخوابیم؟ در جادّهها چه کسانی پست میدهند که ما میخوابیم؟ برف میآید، راهداری نباشد، مسافرها چه میکنند؟ شما تا حالا گفتی الحمدلله مکیدن دارم؟ اگر زنی زاییده، بچّهاش هی فوت به سینهی مادر میکند، فو، عزیز بخور! فو، فو، اَی بابا، تمام کارشناسهای شرق و غرب جمع بشوند، این خانم زاییده، همهی بچّهها میمکند، این یکی فوت میکند، با چه دستگاهی میخواهید مکیدن را به بچّهای که الآن متولّد شده، یاد بدهید؟! این نعمت مکیدن است. نعمت غلطیدن را امشب خدا از ما بگیرد، هر کس یک سمتی خوابید، دیگر تا صبح نغلطد، صبح دیگر هیچ کس نمیتواند از خواب بیدار بشود، همهی بدنها خرفت، دکتر هم نیست، چون دکتر هم خرفت شده، یعنی یک نعمت غلطیدن. قرآن میگوید یادت نرود هان، من شبها تا صبح، خودت هم حالیات نیست، ولی من میغلطانمت، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» (کهف/ 18)، اصحاب کهف را غلطاندیم، یعنی یک نعمتهایی هست که تا نگیرد آدم نمیداند، ما خیلی غرق در نعمت هستیم، من نمیدانم چهطور افرادی غرق در نعمت هستند، ولی دو دقیقه به آنها میگویی نماز بخوان، نماز نمیخوانند، وجدانشان چه باشد؟ همه چیزی. شما تا حالا گفتی الحمدلله ابرویم مشکی است، اگر ابروی ما سفید بود، نور خورشید چشم ما را اذیت میکرد، ابروی مشکی یک سایهبان است، جلوی فشار نور را میگیرد. ما غرق در نعمت هستیم، بیانصافی است آنهایی که با خدا قهرند، بیانصافی است آنهایی که یک چیزی را نمیبینند، تلخی را میبینند، شیرینیهایش را نمیبینند.
بچّه اگر عقل میداشت، چه میکردیم؟ هر روز صبح بچّه خجالت میکشید، چون قنداقش را نجس کرده، مادرش قنداقش را باز میکرد، این بچّه خجالت میکشید، اگر عقل میداشت، خجالت میکشید. چه نعمتی است عقل نداشتن!
یک نعمتهایی را خدا جابهجا کرده، یک وقتی یک کسی داشت میرفت، کلاغی پرواز میکرد، کثافتهای درون کلاغ، روی سر این آقا ریخت. رفت یک چیزی بگوید، گفت: «الحمدلله». گفتند: «الحمدلله گفتی؟!» گفت: «بله، رفتم عصبانی بشوم، دری وری بگویم، بعد گفتم حالا اگر این گاوها میپریدند، چه میشد؟!»
ماشین شما در جادّه به نرده میخورد، میگویی: «اَه» یک دو تا فحش هم به وزارت راه میدهی، یا به راهداری میدهی، بعد میآیی پایین، میبینی اوووه، چه درّهای هست! اگر نرده نبود، درّه بود، خوب شد به نرده خوردم که به درّه نروم، یعنی گاهی وقتها.
اشک ما باید شور باشد، چون چشم ما از پی هست، پی اگر در آب نمک نباشد، خراب میشود، اشک ما شور است، دهان ما شیرین است، اشک ما شور است. این گوش ما چین و چروکهایش لازم است، اگر گوش ما مثل پیشانی صاف بود، صدا را میفهمیدیم، نمیفهمیدیم از کدام طرف است، تا میگفتند آقای قرائتی، من باید به شش طرف نگاه کنم ولی این گوش تنظیمش با امواج جوری است که جهت صدا را تشخیص میدهم. غرق در نعمتیم، خدایا هر کس به گردن ما حق دارد، از هر وزارتخانهای، فردی، شخصی، خصوصی، شرکتی، هر کس در زندگی ما و در تعلیم و تربیت ما سهمی دارد، جزای خیرش بده.
یک فراخوان امام خمینی میدهد، کامیوندارها، چند هزار کامیون میروند، بالای صد تا کشتی را تخلیه میکنند، مشکل مردم حل میشود، همه هم مرید امام هستند، چرا؟ برای اینکه امام پیام داد، فراخوان امام. امام چه کسی است؟ پسر پیغمبر است، پسر امیرالمؤمنین است، پسر زهراست، مجتهد است، عادل است، بیهوس است، او فراخوان میدهد، با یک کسی که فراری است، یک آدم فراری دلاربگیر خارجی آن هم فراخوان میدهد، آن وقت این خودش را با فراخوان امام خمینی مقایسه میکند. شما فراخوان امام را گوش دادی، یک عدّه هم فراخوان دیگران را گوش دادند، آن وقت مقایسه کنید چه کسی، چه چیزی را با چه چیزی فروخت؟!
صدّامیها ویلچری دارند، جمهوری اسلامی هم ویلچری دارد، منتها صدّام گفت من باید قهرمان عرب بشوم، سردار قادسیه، برای اینکه به هوسم برسم، حمله به ایران را شروع کرد، به کویت هم شروع کرد، به سه تا کشور، عراق و ایران و کویت را خراب کرد، هوسی بود که من میخواهم نفر یک دنیا بشوم، قهرمان عرب بشوم، یک عدّهای را هم به جبهه فرستاد، ویلچری شدند، این بنده خدایی که در ایران ویلچری است، میگوییم چرا؟ میگوید: «وا لّا من جنگ نکردم، آنها جنگ را به ما تحمیل کردند، من رفتم دفاع کنم، دفاع واجب بود، امام فرمود دفاع واجب است، به خاطر فتوای امام رفتم.» فرق میکند ویلچری که در ویلچر نشسته، برای هوس صدّام یا برای وظیفهی شرعی که امام گفته، قدر این را داشته باشیم.
2- سیر و سفر در خشکی و دریا، در آیات قرآن
قرآن راجع به حمل و نقل آیاتی داریم، فقط اشاره میکنم، چون میترسم همهی اینهایی که پای تلویزیون هستند، حوصلهشان نرسد، «يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (یونس/ 22)، این سیر و سفر آمده، «يُسَيِّرُكُمْ» یعنی شما را سیر و سفر.
آیهی دیگر: «تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَد» (نحل/ 7)، شما قدر حیوانها را داشته باشید، همین حیوانهایی را که برای ما رام هستند، بیشترین بار را شتر میبرد و اسب و قاطر و یابو، ولی با اینکه زورش از ما بیشتر است، رام ما هم هستند، اما در عین حال موذی ما نیستند. اگر این حیوانها وحشی بودند، چه میشدند؟! «تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ» (نحل/ 7) بارتان را حمل میکنند. «سَلَكَ لَكُمْ فيها سُبُلاً» (طه/ 53)، باز «سُبُل» یعنی جادّه.
قرآن میفرماید: «وَ جَعَلْنا فيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُون» (انبیاء/ 31)، کوه قرار میدهم، ولی کوهها را یک جوری قرار میدهم، مثل دیوار صاف بالا برود، که این طرف قطع بشود، کنار کوهها سرازیری است که میشود بالایش رفت، کنار کوه هم یک جادّههایی هست، چند جای قرآن گفته ما کنار کوه جادّه قرار دادیم، یعنی اگر کوهها مثل دیوار بود، هیچ کس هیچ نمیتوانست همدیگر را ببیند، نمیشد رفت، نمیشد پایین آمد، هم کوه سراشیبی است، هم لابهلای کوهها جادّههاست، در عمرمان ما یک بار هم الحمدلله نگفتیم، خدا را شکر که کنار کوهها جادّه هست را نگفتیم.
– جادّهها باید درست باشد.
یکی از آیات قرآن میگوید، من شما را خلق کردم که روی زمین را آباد کنید، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ»، یعنی شما را از زمین انشاء کرد، ایجاد کرد، یعنی شما را خلق کرد، بعد میگوید: «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها» (هود/ 61)، از شما خواست زمین را آباد کنید، یکی از آبادی زمین همین جادّههای خوب است. جادّهها باید هماهنگ باشد، یعنی قیف و نفت گاهی به هم نمیخورد، قیف تنگ است، نفت زیاد، جادّه مال هزار تا ماشین است، ما دو هزار تا ماشین داخلش میفرستیم، خب تصادف زیاد میشود.
– ماشینهای دودزا.
3- توجه به سلامت وسایل نقلیه و حفظ محیط زیست
قرآن میگوید، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «وَ الْخَيْلَ»، «خَيْل» یعنی اسب، «وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ» برای شما اسب، اوّل میگوید اسب، بعد میگوید قاطر، بعد میگوید الاغ، «لِتَرْكَبُوها»، «رَکَبَ» یعنی سوارش شوید، بعد میگوید: «وَ زينَةً»، این زینت یعنی چه؟ میگوید حیوان اوّلش هم اسب است، یعنی اسب برای رفتن چابکتر از باقی حیوانها هست، اسم خیل (اسب) را زودتر آورده، اوّل اسب میگوید، بعد قاطر میگوید، بعد میگوید الاغ را سوارش بشوید، بعد میگوید: «وَ زينَةً»، این «وَ زينَةً» یعنی چه؟ اگر ماشین شما را میبرد اما زینت نیست، دودزاست، کثیف است، ناقص است، بسیاری از تصادفها به خاطر نقص فنّی ماشینهاست، بعضی وقتها هم به خاطر جادّه است کمبود دارد، بعضی وقتها هم راننده خواب است و بیحال است، «وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً» (نحل/ 8)، این کلمهی «وَ زينَةً» را من در تفسیر نور آوردم که از این معلوم میشود که ماشینهایی که در معرض چشم هستند، ماشینهای سالم باشند، ماشینهای تمیز باشند، هر چه میبینید دود، هر چه میبینید … «وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ»
جادّه را از خودمان بدانیم. اسلام یک حدیثی دارد میگوید اگر یک سنگی را از توی جادّه کنار گذاشتی، حدیث داریم اگر یک کسی یک تیغی را از یک جادّهای کنار بگذارد، ثواب صدقه دارد، یک تیغی را، یک سنگی را کنار بگذارد، ثواب صدقه دارد. (الجعفريات (الأشعثيات)، ص 32)
4- نقش مردم در نظافت جادهها و مسیرها
اگر به خاطر این جابهجایی، شما یک بلایی را از یک کسی دور بکنی، بلا را از جانت دور میکنند، «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسان؟» (الرّحمن/ 60) قرآن میگوید احسان کردی، من هم به تو احسان میکنم. نگویید: «به من چه؟!» گاهی وقتها آدم نگاه میکند، میبیند یک موتوری سوار شده، خانمش هم پشت سرش است، این لباس خانم هم لای پرّهها میرود، میگوییم: «آقا، آقا، آقا این لباس خانم لای پرّهها رفته.» میگوید: «به تو چه؟!» یا میگوید: «به من چه؟!» خب اگر این موتورش کله ملق بشود، خودش و خانمش ضربه میبیند، بیخیال است. سوار اتوبوس میشود، میداند که این حامله هست، خب جایت را به او بده، پیرمرد است، پیرزن است، عصایی است، نابینا است، جوان نشسته، نود و هشت کیلو مثل رستم نشسته، این هم نگاه میکند، به درک! بیرحمی. در همین گرانیهای خودمان چهقدر بیرحم هستیم، همهاش نگویید خارج، از خارج هم هست ولی از خودمان هم هست، چهقدر خوب است انسان سهم خودش را بداند.
اعتشاشگرها چه کسانی بودند؟ بیشترشان بچّههای شانزده ساله تا بیست و دو ساله، اینها در جمهوری اسلامی اینطور شدند، چه کسی مقصّر است؟ صدا و سیما؟ خودش فکر کند، آموزش و پرورش؟ دانشگاه؟ آخوندها؟ امام جمعهها؟ دولت؟ ملّت؟ هر کسی ببیند من تقصیرم چه بوده است.
یک بازنگری کنیم، خودمان را غربول کنیم، یک جاهایی کوتاه آمدیم. امام سجّاد یک دعا دارد، در دعایش میگوید خدایا آنجا کوتاه آمدم، حالا دعایش را حفظ نیستم، ولی فارسیاش را میگویم: «خدایا اگر کسی از من عذرخواهی کرده، من باید بپذیرم، اگر نپذیرفتم، من را ببخش.» (صحیفهی سجّادیه، دعای سی و هشتم) این یعنی چه؟ یعنی یک کسی عذرخواهی کرد، یعنی هم عذرخواهی کنید، خجالت نکشید، هم اگر دیر کردید، عذرخواهیتان را نپذیرفتید، عذرخواهی کنید که چرا عذرخواهی مردم را نپذیرفتید. میگوید: «اشتباه کردم دیگر!» میگوید: «نخیر، حلالت نمیکنم! من روز قیامت دم پل صراط میخواهم یقهات را بگیرم!» بابا ولش کن دیگر، همین که آمده غیبتت را کرده، میگوید آقای قرائتی من غیبتت را کردم، نگاهش نکن، وقتی نگاهش میکنی، خجالت میکشد، گفته قرائتی آدم بیخودی است، گفته که گفته، شاید هم راست گفته. مردم را ببخشید.
من دیدم دو نفر را، یعنی میشناسم که به هم دست دادند، همینطور که میخواست دست بدهد، دستش را تا نزدیک آورد، دستش را کشید، گفت: «من دست نمیدهم!» گفت: «چرا؟!» گفت: «یازده سال پیش دیدنت آمدم، بازدید من نیامدی!» من یک خورده نگاه کردم، اِه! ما سرکهی هفت ساله شنیده بودیم، کینهی یازده ساله نشنیده بودیم! اینقدر رودهات تنگ است که یک هسته دانه انار توش گیر میکند؟!
گاهی انسان برخلاف میلش است ولی باید انجام بدهد، وظیفهاش است، امام فرمود: جام زهر نوشیدم، قبول قطعنامه فرمود جام زهر است ولی اگر وظیفهام است، انجام میدهم. (اشاره به قبول قطعنامه در تاریخ 29/04/67، صحیفهی امام، ج 21، ص 93)
نعمت راه.
5- توجه به راههای معنوی، در کنار راههای دنیوی
حالا این راه مادّی بود، راه معنوی مهم است، به یک معنا راه معنوی، تمام دعاها مستحب است، جز یک دعا، یک دعا داریم واجب است و آن این است: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»، چون نماز واجب است، وسط نماز هم میگوید راه مستقیم، یعنی آدم درست برود، ما درست نمیرویم. یا اوّل کارمان خراب است، با ریاست، یا اوّلش برای خداست، وسط کار خراب میشود، غرور ما را میگیرد، یا اوّل کار خداست، وسط کار هم خداست، آخرش یک گناهی میکنیم، کلّ عبادت از بین برود، یعنی یا اوّلش خراب است، مثل استخری که از اوّل شکاف دارد، اصلاً آب داخلش جمع نمیشود، کار ریا اصلاً قبول نمیشود، بعضی وقتها نه آب جمع میشود، بعد یک سمّی داخل آب میریزیم، باز قابل استفاده نیست، گاهی هم نه، آب پر میشود، زیرآبش را میکشیم، استخر خالی میشود، چیزی از آن نمیماند و لذا توجّه به راه که راه مستقیم است، این کار ما راه مستقیم بود؟ هر مسلمانی باید یک شماره تلفن یک اسلامشناس را داشته باشد، یک وقت یک راهی را نمیداند چه کند، اَلو، سلام علیکم، آقا بین این دو تا کار کدامها خدا راضی است؟ گاهی جوانها میپرسند که: «آقای قرائتی ما دانشگاه برویم، یا برویم طلبه بشویم؟» میگویم که: «دوست داری طلبه را؟ اگر دوست داری، طلبه شو، اگر دوست داری، برو دانشگاه، هر چیزی را دوست داری، اوّل ببین به چه چیزی علاقه داری، چون اگر سیمان درونت خشک باشد، کاشی و سرامیک رویش نمیچسبد، باید خودت هم یک آمادگی داشته باشی، باید چاه خودت هم یک آب داشته باشد، باید علاقه داشته باشی، بعد هم ببین جامعه چه نیازی دارد، کدامها. اگر گیر کردی، نتوانستی تشخیص بدهی، از یک اسلامشناس بپرس، منتها براساس پول نباشد که کجا، شما حقوقتان ممکن است، پنج تومان، ده تومان، پانزده تومان، تا بیست تومان، حالا هر چی نمیدانم، همین که کارتان، کار مفیدی است، انسان احساس میکند لغو نیست، بعضی کارها لغو است، بعضی کارها بود و نبودش یک جور است. یک کاری بکنید که شما و بعد هم توسعه بدهید. قرآن یک آیه دارد، میگوید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء/ 136)، تو که ایمان داری، ایمانت را تقویت کن.
البتّه مشکلاتی هم برای خانوادهها هست، گاهی ده روز، بیست روز دور از زن و بچّه هستند، این برای خیلیها هست، خلبانها مگر مشکل ندارند؟ پروازهای شبانه، چه کسی هست که مشکل ندارد؟ ولی باید خانمها هم تحمّل کنند، زنی که مشکلات شوهرش را نادیده بگیرد، تحمّل کند، در کار او شریک هست.
یک خاطرهای را من گفتم، حالا تکراری بگویم. یک بار یک جایی نشسته بودم، مطالعه میکردم، بنده خدایی که غذا میپخت، آمد گفت: «آقای قرائتی چه کسی گفته تو خوشبخت باشی، من بدبخت؟!» گفتم: «از کجا فهمیدی که من خوشبخت هستم؟!» گفت: «تو دو ساعت مطالعه کردی، یک بحثی جور میکنی، هم در رادیو میگویی، هم تلویزیون میگویی، هم شهر به شهر میگویی. این دو ساعت مطالعهی تو را همهی مردم میفهمند! من بدبخت هم عدس پاک کردم، سبزی پاک کردم، شوروا پختم، خوردی، ظرفها را شستم. هنر من در آشپزخانه توی یک قابلمه هست، هنر تو در همهی ایران، صدا و سیما! چرا باید تو خوشبخت باشی، من بدبخت؟!» به او گفتم: «خانم این کانال یک شما حرف میزنی، بزن کانال دو، ببین کانال دو چه میگوید. کانال دو اصلاً خدا نگاه نمیکند که چه کسی تفسیر مطالعه میکند، چه کسی آش میپزد، خدا نگاه میکند به چه نیّتی، ممکن است من نیّتم خدا نباشد، من سخنرانی میکنم که مشهور بشوم، خودم را کاندیدا کنم، من سخنرانی میکنم که پول بگیرم، برای خدا نیست، برای زندگی زن و بچّه است، تو خبر نداری نیّت من خراب است، فکر میکنی من یک طلبهی متّقی هستم، برای من غذا درست میکنی، تو از لای عدسها به بهشت میروی، من از لای آیههای قرآن به جهنّم میروم. این مهم است. تو چون نمیدانی نیّت من چه هست، به خیال اینکه من یک روحانی خوبی هستم، برای من غذا درست میکنی، منتها من نیّتم اگر فاسد باشد، نیّت فاسد …»
6- ارزش کارها به نیت و انگیزه نه ظاهر عمل
شما پول بگیرید، اما نیّت پول نکنید، مثل خود شما الآن اینجا نشستید، همهتان از اکسیژن استفاده میکنید، اما هیچ کدام به قصد اکسیژن توی سالن نیامدید، بگویند: «آقا چرا در سالن میآیی؟» میروم اکسیژن استفاده کنم، نیّت اکسیژن نداری ولی اکسیژن هم استفاده میکنی. نیّت پول نکنید، چون اگر نیّت پول کنید، یکمرتبه میگویی: «آقا چهطور شد که ما با این همه زحمت، باید حقوقمان اینقدر باشد، پسر خالهی ما ادارهی دخانیات است، حقوقش دو برابر من است!» بابا ادارهی دخانیات دود به ریههای سالم تقسیم میکند، تو جادّه برای مسلمانها درست میکنی، بین اصلاح جادّه و دود بردن تو حلق بچّهها و بزرگها فرق میکند. یعنی اینها را در نظر بگیرید، در قضاوتها مشکلاتش را در نظر بگیرید.
کسی نزد حضرت زهرا سلام الله علیها آمد، سؤالی کرد. دومرتبه سؤالش را تکرار کرد، ده تا سؤال کرد، یعنی یک سؤال را ده بار پرسید، یا ده تا سؤال نو به نو کرد. این خانم خجالت کشید، گفت: «خانم ببخشید، من وقت شما را گرفتم!» حضرت فرمود: «ناراحت هستی که ده بار از من پرسیدی؟! هر دفعهای که شما یک سؤال میکردی، یک قدم من به خدا نزدیکتر میشدم، جواب تو را که میدادم، خدا راضی بود، یک قدم جلو میرفتم. با این سؤالهای تو من به خدا نزدیک شدم، ناراحت نباش.»
یک کسی که بار روی دوشش میاندازد، کولبرها، یک قالی میاندازند، قالی دوّم، قالی سوّم، هر قالی سنگینیاش بیشتر میشود، اما دلش خوش است که یک مبلغی به پولش اضافه میشود. سختیها را حساب کنید، اجر هم دارد. (برگرفته از التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص 340)
در نماز بیشترین سختی مال سجده هست که باید بلندترین نقطهی بدن روی خاک بیفتد ولی مقام سجده هم بیش از باقی اعضا هست، عبادت سجده، در سجده دعاهای خاصّی رسیده، یعنی اگر سختی کارش بیشتر است، اجرش هم بیشتر است.
جادّهها بیتالمال است، ریختن آشغال در جادّه ممنوع. الآن پلیس نیست، کسی هم نیست، دوربین هم نیست، اصلاً ما خودمان نباید این کار را بکنیم.
7- قدردانی از زحمات پلیس و راهداری در جادهها
این بنده خدا در جادّه مشغول کار است، حالا یک پلیس باشد، هر کسی باشد، آقا خسته نباشید، دست شما درد نکند، یک گُلی، یک مشت آجیلی، هر چه دارید، یک پرتقالی، هر چه در ماشین هست، یکیاش را بدهید به این آقایی که اینجا ایستاده، پست میدهد، احوالش را بپرسید، خسته نباشید به او بگویید. نگویید: «پول میگیرد، وظیفهاش است!» اصلاً مدیر کل هستی؟ این آقا چایی آورد، بله، بگو دست شما درد نکند، میگوید: «نه وظیفهاش هست، این حقوق میگیرد، باید یک چایی برای من بیاورد.» حالا تو بگو.
پرسیدند کریم چه کسی است؟ گفت کریم کسی است که از کارهای کوچک هم تشکّر کند، از آدمهای کوچک هم تشکّر کند. گاهی وقتها ما داریم پیغمبر از بچّه اجازه میگرفت. یک بار حضرت آبی خورد و یک مقداری از این آب اضافه ماند. یک بچّهای این طرف پیغمبر نشسته بود، گفت: «آقا این آب را به من بده، من برای تبرّک بخورم.» حضرت رفت آب را به بچّه بدهد، این طرف پیغمبر یک مشت پیرمرد نشستند، پیرمردها گفتند: «آقا به ما بده، آقا بده ما!» پیغمبر گفت: «اوّل بچّه گفت، نوبت بچّه است، اگر بچّه اجازه داد، به شما میدهم، اگر اجازه نداد، نوبت ایشان است.» گفت: «آقازاده، بعد از اینکه شما گفتی آب، این پیرمردها گفتند آب، نوبت با شماست، حق با شماست، شما اجازه میدهی که آب شما را به پیرمردها بدهم؟» بچّه گفت: «نه!» گفت: «نه که اختیار با خودت» پیغمبر در لیوان شخصی خودش از بچّه اجازه گرفت، چون نوبت او هست.
فرق نگذاریم. من یک وقت به پلیسها گفتم، گفتم فرق بین ماشینها نگذارید، آخر اگر ماشین خوب است: «بفرمایید کنار، بفرمایید کنار!» اگر ماشین معمولی است: «برو کنار!»، اگر ماشین قراضه است: «بکش کنار!» نگاه به ماشین میکنیم. یا اگر ماشین از چراغ قرمز رد شد، اگر پولدار است: «جریمهاش کن، جریمهاش کن، این طاغوتی است!»، اگر فقیر است، از چراغ قرمز رد شد: «ولش کن، بدبخت است!». به تو چه پولدار است، یا بدبخت است؟! از چراغ قرمز نباید رد بشود، چه پولدار، چه فقیر. قرآن میگوید: «إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيراً»، غنی باشد، یا فقیر باشد، به تو ربطی ندارد، «فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما» (نساء/ 135)، تو باید مراعات خدا را بکنی، چون پولدار است، جریمهاش کن، پول ندارد، بدبخت است، ولش کن!
فرق نگذاریم، یک کسی دستشویی دارد، میخواهد در راهداری دستشویی برود. اگر با ماشین قشنگ بود و شخصیتی بود و اینها: «بفرمایید آقا، بفرمایید!»، اگر یک مسافر بود: «اینجا که مستراح نیست، برو!» اوّل انقلاب بود، مدرسهها چند شیفتی بودند، بچّههای مدرسهایها زیاد بودند، دستشویی کم بود، ما هم در تلویزیون آمده بودیم، تو بورس بودیم، جوان بودیم. هر کس میآمد، میگفت: «آقای سخنرانی کن»، میگفتم که: «برو انجمن اولیا مربیان فلان مدرسه، ده تا مستراح بساز، من میآیم سخنرانی میکنم.» گفت: «شما بیا سخنرانی کن، بعد ما مستراح میسازیم.» میگفتم: «بلکه نساختی!»
یک کسی گفت: «پول من قابل نیست، باید خرج مستراح بشود؟!» گفتم: «پولت را برو مستراح بساز، ثواب مستراح ساختنت را به من بده، من ثواب سخنرانیام را به تو میدهم.» یک جاهایی هم موفّق شدیم، پول از مردم میگرفتیم، البتّه خودم نمیگرفتم، انجمن اولیا مربّیان میگرفت، مستراح میساخت و بعد من هم میرفتند برایشان سخنرانی میکردم، خیلی سخنرانی کردیم، مستراح ساختیم، شاید آن سخنرانی من ثوابش بیش از این سخنرانی اینجا باشد. مشکل مردم را حل کن. خدا که کار ندارد که چه کسی سخنرانی میکند، چه کسی مستراح میسازد، نیّتت چه چیزی هست.
بنده خدایی از خواب بیدار شد، نماز بخواند، دید نیاز به غسل دارد، آب نداشت، خاکِ خشکِ پاک هم گیرش نمیآمد که تیمّم کند. وایستاد دید که حالا آفتاب میزند، با همان لباس نجس، گفت: «الله اکبر، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. الرَّحْمنِ الرَّحيمِ …»، چون از نماز خودش بدش میآمد، چه نمازی! لباس نجس! بدن نجس! دو رکعت نماز خواند، تو سرش زد، گفت: «خاک تو سرت! با این نمازت!» بعد گفت: «خدایا، اگر مردی این نماز را قبول کن!» بعد از مردن خوابش را دیدند، گفتند: «حالت چهطور است؟» گفت: «خدا همان را قبول کرد! گفت آن باقی نمازها پز داشتی، این خوار بودی، خدا میخواهد که تو پهلوی خدا خوار بشوی، چون این تواضع را داشتی، گفتی خاک تو سرت، آن را خدا قبول کردی، آنهایی را که پز میدادی، قبول نکرد.» حالا یک وقت میبینی، راهداریها، وزارت راه یک حرکتی بکند، بودجه، مردم خیّر، نمیدانم چه باید کرد ولی مسافرت زیاد است، بیماری قند زیاد است، جادّهها طولانی است، ترافیک هست، نیاز واقعی است، شما چه میدانی خدا کدام را قبول کرد.